جستجو
Close this search box.

چیستی مقام نورانيّت

در روايات دو مقام و منزلت براى پيامبران و اوليا- عليهم ‏السّلام- ثابت شده است كه يكى در اصطلاح و با الهام از روايات «مقام نورانيّت»؛ و ديگرى «مقام خلقى»- از خلقت تمثّل نورى گرفته تا برزخى و جسمانى- ناميده مى ‏شود.

«مقام نورانيّت»، همان «مقام ولايت» است كه جداى از ولايت مطلقه ‏ى كلّيّه‏ ى الهى نيست.

توضيح:

بر صاحبان عقل سليم، اهل تحقيق، عارفان باللَّه و آشنايان به كتاب و سنّت مخفى نيست كه پروردگار- چه در اين جهان و چه در جهان ديگر- در كنار، و جداى از موجودات نيست؛ بلكه او- سبحانه- با اشيا و محيط به آنان است، چنان كه خود مى ‏فرمايد:

وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ‏[1]

و هر كجا باشيد او با شماست.

و نيز در جاى ديگرى مى‏فرمايد:

أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ[2]

آگاه باش كه مسلماً او به هر چيزى احاطه دارد.

مسلّم است كه اين احاطه‏ ى حقّ سبحانه، احاطه‏ ى واجب مجرّد بر ممكن است؛ نه به نحو احاطه ‏ى شى‏ء مادّى‏اى بر مادّى ديگر كه صِرف احاطه ‏ى ظاهرى باشد؛ بلكه بر جزء جزء هستى مخلوقات احاطه دارد و چيزى نيست كه لفظ شى‏ء بر آن اطلاق شود و حضرت حقّ بر آن احاطه نداشته باشد. هر چند در عوالم مادّى، نمى ‏توان مثال كاملى براى اين سنخ احاطه بيان كرد، ولى براى تقريب به ذهن، مى ‏توان از احاطه‏ى آب دريا به امواج نام برد.

در دعاى كميل مى‏ خوانيم:

«وَ بِأَسْمائِكَ الَّتِى غَلَبَتْ أَرْكانَ كُلِّ شَىْ‏ءٍ … وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِى أَضاءَ لَهُ كُلُّ شَىْ‏ءٍ.»[3]

و به اسم‏هايت كه بر پايه ‏هاى هر چيزى چيره گرديده است … و به فروغ رويت كه همه چيز را روشن گردانيده است.

و با بيان مختصر، كه عقل و نقل بر آن شاهد است، هر جا مخلوقى اعمّ از مادّى و مجرّد؛ ذى‏ شعور و غير ذى ‏شعور؛ ارضى و سماوى باشد، خداوند قبل از او و بعد از او (البته از ديدگاه رتبه) و با اوست. ما اين معنا را «مقام نورانيت» و «ولايت مطلقه‏ ى كلّيه‏ ى الهى» نام مى ‏گذاريم كه اين تسميه از آيه‏ ى نور و حديث نورانيّت و آيات و احاديث ديگرى- كه به مناسبت، برخى از آن‏ها ذكر خواهد شد، استفاده شده است.

بنابراين، شناخت مقام نورانيّتِ موجودات و احاطه ‏ى حضرت حقّ بر آنان، همان شناخت حضرت حقّ، اسما و صفات اوست (كه وجهه ‏ى ملكوتى آن‏هاست)؛ چنان كه پس از آن كه اراده‏ ى حقّ تعلّق گرفت، عالم ملكوت (اسما و صفات) موجودات را به ابراهيم- عليه ‏السّلام- بنماياند:

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ‏[4]

و اين گونه، ملكوت آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين‏ كنندگان باشد.

حضرت ابراهيم- عليه‏ السّلام- پس از روى برگرداندن از صورت خلقى و ملكى ستاره و ماه و خورشيد، و غروب كردن آن‏ها فرمود:

لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ‏[5]

غروب‏ كنندگان را دوست ندارم.

و سپس، متوجّه عالم امرى و ملكوتى (اسما و صفات) موجودات شد و ندا سر داد كه:

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ‏[6]

من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان‏ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم.

و چون تجلّى حقّ در هر موجودى به ميزان سعه و ضيق ظرفيّت وجودى اوست، لذا شناخت مقام نورانيّتِ كامل‏ترين اولياى الهى، اكملِ مراتب شناخت حضرت حقّ شمرده مى ‏شود كه در حديث نورانيّت، به «دين خالص» و «حقيقت توحيد» تعبير شده است.

در آن حديث، حضرت على- عليه ‏السّلام- در پاسخ سلمان و اباذر- رضوان ‏اللَّه‏ عليهما- درباره‏ى معرفت آن بزرگوار به نورانيّت مى ‏فرمايد:

«مَعرِفَتِى بِالنُّورانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ- عزّوجلّ- وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ- عزّوجلّ- مَعْرِفَتِى بِالنُّورانِيَّةِ وَ هُوَ الدّينُ الْخالِصُ …»[7]

هر كس مرا به نورانيّت بشناسد، خداوند- عزّوجلّ- را شناخته است، و هر كس خداوند- عزّوجلّ- را بشناسد، مرا به نورانيّت شناخته است و اين، همان دين خالص است …

بنابراين حديث، درك حقيقت دين جز به آشنايى مقام نورانيّت اميرمؤمنان- عليه‏ السّلام- ميسّر نيست. نيز با توجّه به اين كه تفاوتى در اين جهت، بين پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم-، امير مؤمنان و ديگر ائمه- عليهم‏السّلام- نمى‏ باشد، پس معرفت به مقام نورانيّت اولياى الهى، همان شناخت حضرت حقّ است؛ چنان كه حضرت در همان حديث نورانيّت مى ‏فرمايد:

«أَوَّلُنا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنا مُحَمَّدُ وَ أَوْسَطُنا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنا مُحَمَّدٌ فَلا تُفَرِّقُوا بَيْنَنا.»[8]

اوّل ما محمّد، و آخر ما محمّد، و وسط ما محمّد است و همه‏ ى ما محمّديم، پس ميان ما فرق نگذاريد.

و نيز مى ‏فرمايد:

«كُنْتُ أَنَا وَ مُحَمَّدٌ نُوراً واحِداً مِنْ نُورِ اللَّهِ- عزّوجلّ-.»[9]

من و محمّد، نورى واحد از نور خداوند- عزّوجلّ- بوديم.

تا آن جا كه مى ‏فرمايد:

«فَمِنْها قالَ رَسُولُ اللَّهِ- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم-: عَلِىٌّ مِنّى وَ أَنَا مِنْ عَلِىٍّ …»[10]

از اين جا است كه رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- فرمود: على از من، و من از على هستم …

و نيز كلام رسول اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- كه خطاب به على- عليه ‏السّلام- فرمود:

«أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ، أَنْتَ مِنِّى وَ أَنَا مِنْكَ.»[11]

من و تو از يك درخت هستيم، تو از منى و من از تو هستم.

هم چنين درباره‏ى امام حسين- عليه‏السّلام- فرمود:

«حُسَيْنٌ مِنّى وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ.»[12]

حسين از من، و من از حسين هستم.

و درباره‏ى حضرت فاطمه ‏ى زهرا- عليهاالسّلام- فرمود:

«يا عَلِىٌّ، أَما عَلِمْتَ أَنَّ فاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنّى وَ أَنَا مِنْها.»[13]

اى على، مگر نمى ‏دانى كه فاطمه پاره ‏ى تن من است و من از اويم.

خلاصه، شناخت مقام نورانيّت اولياى الهى، همان شناخت حقيقى حضرت حقّ است و برعكس، شناخت حضرت حقّ، همان شناخت مقام نورانيّت آن‏ها است و اختصاصى به اميرمؤمنان- عليه ‏السّلام- ندارد. و اين، همان دين خالص و فطرى و حقيقت توحيد است كه امام على- عليه ‏السّلام- در ادامه‏ ى حديث نورانيّت به آن اشاره كرده و مى‏ فرمايد:

«… وَ هُوَ الدِّينِ الْخالِصُ الَّذِى قالَ اللَّهُ تَعالى‏: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ[14].»[15]

… و آن، همان دين خالصى است كه خداوند متعال درباره ‏ى آن مى‏ فرمايد: «و فرمان نيافته بودند جز اين كه خدا را بپرستند، و در حالى كه به توحيد گراييده‏ اند، دين [خود] را براى او خالص گردانند، و نماز برپا دارند و زكات بدهند؛ و دين [ثابت و] پايدار همين است.»

دين قيِّم، همان دين فطرى است؛ چنان كه خداوند در قرآن به آن اشاره كرده و مى ‏فرمايد:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ‏[16]

پس روى خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى ‏دانند.

هم چنين دين حنيف در بعضى از روايات به «ولايت»[17]، و در بعضى ديگر به:

«لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- وَ عَلِىٌّ أَميرُالْمُؤمِنينَ- عليه ‏السّلام- إِلى‏ ههُنَا التَّوحيدُ.»[18]

معبودى جز خداوند نيست و محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- رسول خداست و على- عليه ‏السّلام- اميرمؤمنان است، تا اين جا جزء توحيد است.

و در برخى ديگر به «معرفت»[19] و يا «توحيد»[20] و غيره‏[21] تفسير شده است.

مقام نورانيّت؛ پايه‏ى مقام خلافت، و اساس نبوّت و رسالت و وصايت‏

هر چند مقام نورانيّت، با همه‏ ى موجودات و محيط بر همه‏ ى آن‏ها است؛ ولى بهره‏ ى هر موجودى از آن مقام، به مقدار سعه و ضيق ظرفيت و رتبه‏ ى وجودى اوست؛ يعنى هر مقدار ظرفيّت و سعه‏ ى مظهريّت آن وجود بيشتر باشد، از مقام نورانيّت الهى، بهره‏ ى افزون‏ترى مى ‏برد؛ چنان كه خداوند مى ‏فرمايد:

وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‏[22]

و هيچ چيز نيست مگر آن كه گنجينه‏ هاى آن نزد ماست، و ما آن را جز به اندازه ‏اى معين، فرو نمى ‏فرستيم.

انسان كه خليفة اللَّه و مظهر كامل‏ترين تجلّيات حقّ است، مى ‏تواند در مرتبه ‏اى قرار گيرد كه به حساب سعه‏ ى ظرفيّت وجودى، به طور كامل، از آن منزلت نورانيّت بهره ‏مند شود، به شرط آن كه هيچ حجابى ميان او و منزلت نورانيّت وى- از جهت قذرات طينت، و يا توجّه به عالم طبيعت- حاصل نشده باشد؛ وگرنه ميزان بهره‏ مندى ‏اش از آن مقام، به حساب غلظت و رقّت حجاب است.

انبيا و اوصيا- عليهم ‏السّلام-، چون هرگز حجابى بين آن‏ها و فطرت‏شان نبوده و نخواهد بود- البتّه با تفاوتى كه بين رسول اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم- و ائمّه‏ ى اطهار- عليهم ‏السّلام- با ديگر انبيا و اوصيا- عليهم ‏السّلام- است- لذا هميشه از منبع نور و مقام‏ نورانيّت حقّ سبحانه بهره‏ مند هستند، و از اين نظر مى ‏توانند به اذن خدا و با حفظ جنبه‏ ى عبوديّت و بندگى و فقر، مانند حقّ سبحانه، علم و آگاهى داشته باشند كه اين، همان مقام خليفة اللّهى است؛ چنان كه در دعاى رجبيّه كه از ناحيه‏ى مقدّسه صادر شده، آمده است:

«لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَها إِلّا أَنَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ.»[23]

و هيچ فرقى ميان تو و آنان نيست جز آن كه آنان، بنده و آفريده‏ ى تواند.

نيز حضرت على- عليه ‏السّلام- در قسمتى از حديث نورانيّت، مى ‏فرمايد:

«إِعْلَمْ يا أَباذَرٍّ، أَنَا عَبْدُاللَّهِ- عزّوجلّ- وَ خَليفَتُهُ‏ عَلىَ عِبادِهِ، لاتَجْعَلُونا أَرْباباً وَ قُولُوا فِى فَضْلِنا ما شِئْتُمْ فَانَّكُمْ لاتَبْلُغُونَ كُنْهَ مَا فينَا وَ لا نِهايَتَهُ، فَإِنَّ اللَّهَ- عزّوجلّ- قَدْ أَعْطانا اكْبَرَ وَ أَعْظَمَ مِمّا يَصِفُهُ واصِفُكُمْ أَوْ يَخْطُرُ عَلى‏ قَلْبِ أَحَدِكُمْ، فَإِذا عَرَفْتُمُونا هَكَذا فَأَنْتُمُ الْمُؤْمِنُونَ.»[24]

اى اباذر، بدان من بنده‏ ى خداوند- عزّوجلّ- و خليفه و جانشين او بر بندگان هستم.

ما را خدا نشماريد و در فضيلت ما هر چه خواستيد بگوييد؛ زيرا شما، به كنه و منتهاى آن چه در ما است [كمالات ما] نمى‏ رسيد؛ و خداوند- عزّوجلّ- به ما بزرگ‏تر و بالاتر از آن چه شما توصيف مى ‏كنيد و يا بر قلب شما خطور مى ‏كند، عطا فرموده است. شما اگر ما را اين چنين شناختيد، مؤمنان [واقعى‏] هستيد.

با اين بيان، روشن مى‏ شود كه چگونه انبيا و اوصيا- عليهم ‏السّلام- با توجّه و اتّكا به منزلت نورانيّت، نبوّت و رسالت و وصايت خود را آشكار مى ‏نمايند. نيز معلوم مى‏ شود كه چگونه صدور معجزه و كرامت و امور خارق العاده، مبتنى بر اين مقام است.[25]

[1]. سوره‏ ى حديد، آيه‏ ى 4.

[2]. سوره ‏ى فصّلت، آيه‏ ى 54.

[3]. اقبال الاعمال، ص 707؛ مصباح المتهجّد، ص 775.

[4]. سوره ‏ى انعام، آيه‏ ى 75.

[5]. سوره‏ ى انعام، آيه ‏ى 76.

[6]. سوره‏ ى انعام، آيه ‏ى 79.

[7]. بحارالانوار، ج 26، ص 1، روايت 1.

[8]. بحارالانوار، ج 26، ص 6، روايت 1.

[9]. بحارالانوار، ج 26، ص 3، روايت 1.

[10]. بحارالانوار، ج 26، ص 3، روايت 1.

[11]. بحارالانوار، ج 26، ص 349، روايت 23. امّا جمله ‏ى مشهور دعاى ندبه:« أَنَا وَ عَلِىٌّ مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ وَ سائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّى‏.»؛( من و على از يك درخت هستيم و ديگر مردم از درخت‏هاى گوناگون هستند.) اقبال الاعمال، ص 296. گويا به اعتبار ذيل آن، به طينت آن بزرگواران اشاره داشته باشد. در بحارالانوار، ج 15، ص 20 نيز روايات مشابهى وجود دارد.

[12]. كامل الزيارات، باب 14، ص 52، روايت 11.

[13]. بحارالانوار، ج 43، ص 202.

[14]. سوره‏ ى بيّنه، آيه‏ ى 5.

[15]. بحارالانوار، ج 26، ص 5، روايت 1.

[16]. سوره‏ ى روم، آيه‏ى 30.

[17]. بحارالانوار، ج 3، ص 277، روايت 2.

[18]. بحارالانوار، ج 3، ص 277، روايت 3.

[19]. بحارالانوار، ج 3، ص 277، روايات 4، 5 و 6.

[20]. بحارالانوار، ج 3، ص 279، روايت 11.

[21]. ر. ك: بحارالانوار، ج 26، ص 276، باب 11.

[22]. سوره ‏ى حجر، آيه‏ى 21.

[23]. اقبال الاعمال، ص 646.

[24]. بحارالانوار، ج 26، ص 2، روايت 1.

[25]سعادت پرور، على، فروغ شهادت، 1جلد، احياء كتاب – تهران، چاپ: سوم، 1388 ش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 3
مطالب مرتبط