جستجو
Close this search box.

چرایی گریه

فهرست مطالب

‏بسم اللّه الرحمن الرحيم
درآمد
توصيه بر گريه
‏ ‏ سيره رسول‏ الله صلي الله عليه و آله و سلم
‏ الف – گريه بر عبدالمطلب
‏ ب – گريه بر ابوطالب
‏ ج – گريه بر آمنه
‏ د – گريه بر ابراهيم
‏ ه – گريه بر فاطمه بنت اسد
‏ و – گريه بر حمزه
‏ ز – گريه بر ياران
‏‏ مَنِش اصحاب
‏‏ افسانه تحريم
‏ ‏ كنكاشى در تاريخ
‏ 1 – عزادارى براى عبدالمؤمن ( م 346 ق. )
‏ 2 – عزادارى براى جوينى ( م 478ق. )
‏ 3 – عزادارى براى ابن جوزى ( م 597 ق. )
فهرست منابع

بسم اللّه الرحمن الرحيم
درآمد
‏ گريستن بر مرده و همچنين سوگوارى و عزادارى بر او امرى برخاسته از احساس پاك و روح لطيف آدمی است.
‏ اسلام ضمن تاييد گريه، بر آن تاكيد نموده است، سيره رسول گرامی صلي الله عليه و آله و سلم و همچنين سيره و منش اصحاب بزرگ ايشان تاييدى براين مدعاست.
‏ اين دفتر، باختصار درپى تبيين روايى گريستن و عزادارى است و در اين راستا، ضمن ارائه سيره پيامبر و اصحاب، نمونه‏ هايى از گونه ‏هاى ماتم سرايى در تاريخ اسلام را تقديم داشته، به نقد و بررسى روايات تحريم گريه می ‏پردازد.
نجم الدين طبسى
توصيه بر گريه
‏ گريستن بر درگذشتگان و عزادارى بر ايشان امرى برخاسته از احساس است و هر مصيبت زده ايى را به سمت خود می ‏كشاند. رسول گرامی اسلام حضرت محمد مصطفى صلي الله عليه و آله و سلم چنين امرى را سزاوار و شايسته دانسته، بر گريه كردن توصيه می ‏فرمود.
اسامه بن زيد می ‏گويد:
‏ روزى فرزند دختر پيامبر درگذشت، دختر غم ديده آن حضرت، اين واقعه را به پدر خبر داد و از ايشان درخواست حضور نمود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز به همراه سعد بن عباده، معاذ بن جبل، ابى بن كعب، زيد بن ثابت و جمعى از ياران به منزل دختر غم ديده خويش رفت، پيامبر مهربان كودك را در بغل گرفت و بشدت گريست و اشكان مبارك سرازير گشت؛ سعد با مشاهده گريه پيامبر، با تعجب پرسيد:
‏ چرا گريه می ‏كنيد؟!
‏ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ چنين فرمود:
‏ « رحمة يجعلها فى قلوب عباده، انما يرحم اللَّه من عبادة الرحماء؛
ترحم بر اين كودك است كه خداوند در دل بندگان خود رحمت قرار می ‏دهد، و خداوند بندگان رحيم خود را مورد رحمت قرار می ‏دهد. »
سنن النسائى، ج 4، ص 22، صحيح بخارى، ج 1، ص 223.
‏ پس از پايان نبرد احد رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم راهى شهر مدينه شد، در آن هنگام زنان انصار در سوگ شهداى خويش می ‏گريستند. پيامبر با شنيدن مويه عزاداران، از شهادت و غربت عمويش حمزه ياد كرد و فرمود:
‏ « و لكن حمزة لا بواكى له؛ اما عمويم حمزة گريه كننده‏اى ندارد. »
‏ پيامبر پس از اندكى استراحت، صداى ناله زنان انصار را شنيدند كه براى حمزه می ‏گريستند.
‏ ابن عبدالبر می ‏گويد: تا به امروز زنان انصار پيش از گريه بر مردگان خويش، نخست بر حمزه می ‏گريند. الاستيعاب، قرطبى، ج 1، ص 275؛ مسند احمد، ج 2، ص 40؛ شفاء الغرام، ج 2، ص 347.
‏ همچنين پس از كشته شدن جعفر پسر ابى طالب در نبرد موته، پيامبر به خانه او رفت و با حضور خويش تسلى دل خاندان او گرديد، آن حضرت به هنگام خروج چنين فرمود:
‏ « على مثل جعفر فلتبك البواكى؛ سزاوار است بر مثل جعفر گريستن، پس گريه كنندگان بر همچون جعفر بگريند. » انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 298.
‏ ديدگاه ‏هاى افراطى و دور از احساس و عاطفه كه با گريه كردن مخالفت می ‏كردند در نزد پيامبر جايگاهى نداشت و آن حضرت در برابر آن موضع ‏گيرى می ‏فرمود؛ به گفته مورخان:
‏ روزى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در تشييع جنازه يكى از مسلمانان حضور يافتند و عمر نيز به همراه ايشان حركت كرد. عمر تا صداى گريه زنان را شنيد برآشفت و آنان را از گريستن نهى كرد! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو به عمر كرده، چنين فرمود:
‏ « يا عمر! دعهُنَّ، فان العين دامعة و النفس مصابة و العهد قريب؛ اى عمر! كارى به آنان نداشته باش، بگذار بگريند، همانا كه چشم گريان است و نفس مصيبت زده است و پيوند با تازه درگذشته بسيار نزديك. » مستدرك حاكم، ج 1، ص 381؛ مسند احمد، ج 2، ص 323، كنز العمال، ج 15، ص 621.
‏ سيره رسول‏ الله صلي الله عليه و آله و سلم
‏ گريه در غم و اندوه از دست رفته را می ‏توان در آيينه حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ديد؛ مورخان گونه‏ هاى مختلفى از گريستن آن حضرت را در فقدان خويشان و ياران عزيزش روايت كرده ‏اند؛ از جمله می ‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
‏ الف – گريه بر عبدالمطلب
‏ پس از درگذشت حضرت عبدالمطلب، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم بر جد عزيزش گريست؛ ام ايمن می ‏گويد:
‏ « أَنا رأيت رسول اللَّه يمشى تحت سريره و هو يبكى؛ من پيامبر را ديدم كه در پى جنازه عبدالمطلب راه می ‏رفت در حاليكه می ‏گريست. » تذكرة الخواص، ص 7.
‏ ب – گريه بر ابوطالب
‏ درگذشت حضرت ابوطالب، عموى با ايمان و حامی عزيز پيامبر، نيز بر آن حضرت بسيار گران آمد، حضرت على ( ع ) می ‏فرمايد:
‏ چون خبر رحلت پدرم ابوطالب را به پيامبر دادم، ايشان گريست و آنگاه فرمود:
‏ « اذهب فاغسله و كفّنه و واره غفراللَّه له و رحمه؛ او را غسل دهيد و كفن كنيد و به خاك بسپاريد، خداوند او را بيامرزد و مورد رحمت خويش قرار دهد. » الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1، ص 123.
‏ ج – گريه بر آمنه
‏ روزى پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قبر مادر عزيز خود آمنه را در ابواء زيارت كرد. به گفته مورخان، آن حضرت در كنار قبر مادر گريست و همراه خود را نيز به گريستن انداخت. المستدرك، ج 1، ص 357؛ تاريخ المدينة، ابن شبّه، ج 1، ص 118.
‏ د – گريه بر ابراهيم
‏ ابراهيم تنها پسرى بود كه در مدينه نصيب رسول‏ خدا صلي الله عليه و آله و سلم شد، اما در يك سالگى درگذشت و پدر را در غم فقدان خويش به سوگ نشاند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در ماتم فرزندش گريست، و در برابر پرسش ياران كه از علت گريه پيامبر بر مرده جويا شده بودند، چنين پاسخ فرمود:
‏ « تدمع العينان و يحزن القلب و لانقول مايسخط الربّ؛ اشك چشم جارى می ‏شود و دل غمگين می ‏گردد، ولى سخنى كه خدا را به سخط و غضب آورد بر لب نمی ‏آورم. » العقد الفريد، ج 3، ص 19.
‏ ه – گريه بر فاطمه بنت اسد
‏ فاطمه بنت اسد، همسر حضرت ابوطالب و مادر حضرت على ( ع )، در نزد پيامبر بسيار محبوب بود، همو در سرپرستى رسول ‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم بسيار اهتمام ورزيد. چون فاطمه در سال سوم هجرى درگذشت، پيامبر كه او را همچون مادر خويش می ‏دانست از رحلت ‏اش بسيار اندوهناك شد و گريست، مورخان می ‏گويند:
‏ « صلّى عليها و تمرغ فى قبرها و بكى؛ پيامبر بر او نماز خواند و در قبرش خوابيد و بر او گريست. » ذخائر العقبى، ص 56.
‏ و – گريه بر حمزه
‏ حمزه فرزند عبدالمطلب، از چهره ‏هاى برجسته و قهرمان اسلام بود كه در نبرد احد به شهادت رسيد. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در شهادت عموى خويش بسيار غمگين شد و او را سيدالشهداء ناميد و در فراقش گريست:
‏ « لمّا رأى النبى حمزة قتيلا، بكى فلمّا راى ما مثّل به شهق؛ پيامبر چون پيكر خونين حمزه را يافت گريست و چون از مثله كردن او آگاهى يافت با صداى بلند گريه سر داد. » السيرة الحلبية، ج 2، ص 247.
‏ ز – گريه بر ياران
‏ فقدان برخى از ياران همراه، نيز قلب پيامبر را می ‏آزرد و اشك مباركش را جارى می ‏ساخت؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حالى كه بر مرگ عثمان بن مظعون می ‏گريست، بر پيكر بى جان او بوسه زد. « ان النبى قبّل عثمان بن مظعون و هو ميت و هو يبكى ». المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 261؛ السنن الكبرى، ج 3، ص 407.
‏ همچنين آن حضرت پس از غزوه حمراء الاسد، به ديدار خانواده سعد بن ربيع، يكى از شهداى نبرد احد رفت و در آن جا از حماسه و جانبازى سعد ياد كرد، خانواده سعد نيز با شنيدن سخنان پيامبر می ‏گريستند، رسول خدا نيز گريه كرد و آنان را از گريستن نهى نفرمود. « فجلسنا و رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم يحدِّثنا عن سعد بن ربيع، يترحّمُ عليه و يقول لقد رأيتُ الأَسنَّة شرعت اِليه يومئذٍ حتّى قُتِل فلما سمع ذلك النسوة، بكين فدمعت عينا رسول اللَّه، و ما نهاهن عن شى‏ء ». المغازى، ج 1، ص 329.
‏ * * *
‏‏ مَنِش اصحاب
‏ در ميان ياران و اصحاب پيامبر، گريستن و سوگوارى بر درگذشته امرى رايج بود، در تاريخ نمونه ‏هاى بسيارى از سوگوارى اصحاب بر درگذشتگان خود را ثبت كرده‏اند؛ به عنوان مثال می ‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
به گفته سعيد بن مسيب، به هنگام فوت رسول گرامی اسلام، شهر مكه از شدت ناله و گريه مردم به لرزه درآمد.
« لما قبض النبىصلي الله عليه و آله و سلم ارتجت مكة بصوت ».
اخبار مكة، فاكهى، ج‏3، ص 80.
‏ عايشه می ‏گويد:
‏ « پس از فوت رسول ‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم برخواستم و ( در سوگ پيامبر ) به همراه ساير زنان بر صورت و سينه می ‏زديم. »
« و قمتُ التدم ( اضرب صدرى ) مع النساء و اضرب وجهى ).
السيرة النبوية، ج 4، ص 305.

‏ عبداللَّه بن رواحه بر حمزة گريست و اشعارى را در رثاى او خواند. السيرة النبوية، ج 3، ص 171.
‏ چون خبر مرگ نعمان بن مقرن را به عمر بن خطاب دادند، او در سوگ وى دست بر سر گزارد و برايش گريه كرد.
« عن أبى عثمان: اتيتُ عمر بنعى النعمان بن مقرن، فجعل يده على راسه و جعل يبكى ».
المصنف ابن أبى شيبة، ج 3، ص 175.
‏ پس از مرگ عمر، چون ابن مسعود كنار قبر وى ايستاد، براى او گريست.
« فوقف ابن مسعود على قبره يبكى ».
العقد الفريد، ج 4، ص 283.
‏ * * *
‏‏ افسانه تحريم
‏ گروهى از عالمان اهل سنت، سوگوارى و گريه بر درگذشتگان را تحريم كرده و بر خلاف توصيه و روش نبى اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و شيوه اصحاب با آن مخالفت كرده‏اند. بى شك با نگاه و تامل به مستندات گفته ‏هاى آنان، تحريم و ممنوعيت عزادارى افسانه‏ اى بيش نخواهد بود. موضوع تحريم سوگوارى و پاسخ آن را در دو پرتو و يك نتيجه به نظاره می ‏نشينيم:
‏ پرتو اوّل
‏ مخالفان گريه و عزادارى، روايات چندى را در ممنوعيت گريه و عزادارى برشمرده ‏اند؛ از جمله:
‏ 1 به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين سخن را نسبت داده‏اند كه مرده به جهت گريه و شيون بازماندگان در قبر عذاب می ‏شود:
‏ « الميّت يعذب فى قبره بما نيح عليه. » صحيح بخارى، ج 1، ص 223، كتاب الجنائز؛ صحيح مسلم، ج 3، ص‏44، كتاب الجنائز؛ جامع الاصول، ج 11، ص 99، شماره 857.
‏ « ان الميّت ليعذب ببكاء اهله عليه. » همان.
‏ 2 به گفته سعيد بن مسيب، عايشه به هنگام فوت پدرش ابوبكر، مجلس سوگوارى برپا نمود. چون خبر آن به عمر رسيد، وى دستور داد تا از آن جلوگيرى كنند. اما عايشه از دستور خليفه سرپيچى كرد. در واكنش، عمر، هشام بن وليد را مامور ساخت تا نزد عايشه رفته و با زور شلاق از نوحه و گريه عزاداران جلوگيرى نمايد. زنان چون از ماموريت هشام آگاه شدند، مجلس را ترك كرده و پراكنده شدند. آنگاه عمر اين سخن را خطاب به آنان گفت:
‏ « تردن ان يعذب ابوبكر ببكائكن! ان الميت يعذب ببكاء اهله عليه؛ می ‏خواهيد با گريه خود ابوبكر را عذاب كنيد! همانا مرده با گريه نزديكان خويش عذاب می ‏شود. » صحيح الترمذى، رقم 1002.
‏ 3 اين سخن نيز از عايشه نقل شده است كه گفت:
‏ با رسيدن خبر شهادت جعفر بن ابى طالب، زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه، آثار حزن و اندوه در سيماى پيامبر اكرم نمايان شد. من از گوشه ‏اى او را كه نشسته بود نظاره می ‏كردم. در آن حال مردى به حضور ايشان رسيد و گفت:
‏ اى رسول خدا! زنان بر جعفر گريه می ‏كنند!
‏ پيامبر در واكنش به او فرمود:
‏ « فارجع اليهن فاسكتهن، فان ابين فاحث فى وجوههن التراب؛ برگرد و آنان را ساكت ساز، اگر آرام نشدند خاك بر صورتشان بپاش!. » المصنف، ابن ابى شيبة، ج 3، ص 265.
‏ 4 از نصر پسر ابى عاصم نقل است كه: شبى عمر صداى نوحه عزاى زنى را از يكى از خانه‏ هاى مدينه شنيد، بى درنگ وارد خانه شد و زنان را پراكند و زن نوحه سرا را با تازيانه خود مضروب كرد، به گونه‏ اى كه روسرى او از سرش افتاد. همراهان خليفه با مشاهده اين صحنه به او گفتند: اى خليفه! موهاى زن نمايان شد. عمر در پاسخ چنين گفت:
‏ « أَجل، فلا حرمة لها؛ آرى، اين زن احترام ندارد. » كنزالعمال، ج 15، ص‏731.
پرتو دوّم:
‏ در پاسخ به ادعاى تحريم، شايسته است تا روايات فوق را كه پيروان تحريم گريه و عزادارى بدان استناد كرده‏اند نقد و بررسى نماييم:
‏ 1 در آغاز می ‏توان از ديدگاه عايشه ياد كرد؛ او روايات فوق را عارى از اعتبار می ‏دانست و آنها را نمی ‏پذيرفت و به راويان آن نسبت فراموشى و اشتباه می ‏داد؛ نووى می ‏گويد:
‏ « روايات فوق از نظر عايشه پذيرفته نشده، او به راويان آن نسبت فراموشى و اشتباه می ‏دهد. زيرا خليفه دوم و پسرش عبداللَّه اين روايات را به صورت صحيح از پيامبر نگرفته ‏اند. چنانكه ابن عباس نيز می ‏گويد: اين روايات سخن خليفه است نه سخن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم. » شرح النووى، ج 5، ص 308.
‏ در اين باره، يادكرد روايات ذيل شايسته است:
‏ الف ابن مليكه از ماجرايى ياد می ‏كند كه بر ساختگى بودن روايت تحريم گريه گواهى می ‏دهد؛ او می ‏گويد:
‏ يكى از دختران عثمان درگذشت، به همراه عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن عباس در تشييع جنازه او شركت جستيم. در ميان آن دو نشسته بودم كه عبداللَّه بن عمر از گريه مردم شِكوه كرد و به فرزند عثمان چنين گفت:
‏ چرا مردم را از گريه باز نمی ‏داريد؟ همانا از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه می ‏فرمود: «مرده به خاطر گريه خويشانش عذاب می ‏شود » !. در آن حال، ابن عباس رو به ابن عمر كرده، گفت: « عمر گوينده اين حرف است ». زيرا هنگامی كه عمر بر اثر شدت زخم در بستر مرگ بود، صهيب نزد او آمد و بر بالين‏اش گريه و ناله سر داد. عمر از اين عمل صهيب ناراحت شد و گفت: آيا بر من گريه می ‏كنى، در حاليكه پيامبر فرموده است كه مرده به دليل گريه نزديكانش در عذاب خواهد بود!
‏ او در ادامه چنين بيان داشت:
‏ پس از درگذشت عمر، اين سخن وى را براى عايشه بازگو كردم، وى در پاسخ چنين بيان داشت:
‏ « رحم اللَّه عمر، واللَّه ما حدث رسول اللَّه، ليعذب.. و لكن رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم قال: ان اللَّه ليزيد الكافر ببكاء اهله عليه؛ خدا عمر را رحمت كند! سوگند به خدا كه هرگز پيامبر چنين سخنى را بر لب نياورده است، بلكه ايشان چنين بيان داشت:
‏ خداوند عذاب كافر را با گريه بستگانش افزون می ‏كند. »
‏ عايشه سپس سخن خود را با اين جمله پى گرفت:
‏ « حسبكم كتاب اللَّه و لا تزر وازرة وزر اخرى؛ فاطر، آيه 18. قرآن شما را در اين باره كفايت می ‏كند كه فرمود: هيچكس گناه ديگرى را به دوش نمی ‏كشد. »
‏ آنگاه ابن عباس بر اين جمله تاكيد كرد كه پروردگار می ‏خنداند و می ‏گرياند.
‏ روايت گر اين ماجرا می ‏گويد:
‏ چون سخن ابن عباس به پايان رسيد، عبداللَّه بن عمر سكوت كرد و سخنى نگفت. مسند احمد، ج 1، ص 41؛ جامع الاصول، ج 11، ص 99.
‏ ب روزى در حضور عايشه، سخنى از اين گفته عبداللَّه بن عمر به ميان آمد كه به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم می ‏گويد: ميت با گريه خويشانش در قبر عذاب می ‏شود! عايشه در واكنش چنين گفت:
‏ « ذهل ابن عمر! انما قال رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم انه ليعذب بخطيئته و ذنبه و انّ اهله ليبكون عليه الان؛ فرزند عمر فراموش كرده است، بلكه رسول خدا چنين فرمود: مرده در قبر به خاطر گناهانش عذاب می ‏شود، در حالى كه نزديكانش نيز در آن هنگام براى وى می ‏گريند. » شرح النووى، ج 5، ص 308.
‏ ج عايشه در فرازى ديگر مدعى است:
‏ « انكم لتحدثون عن غير كاذبين و لا مكذوبين و لكن السمع يخطى؛ عمر و فرزند او عبداللَّه، از روى عمد و آگاهى نسبت دروغ به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نداده‏اند، بلكه حديث را از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اشتباه شنيده‏ اند. » مسند احمد، ج 1، ص 42؛ جامع الاصول، ج 11، ص 93، شماره 8563.
‏ د همچنين عايشه از اين حكايت ياد می ‏كند كه:
‏ روزى رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از كنار قبرى عبور می ‏كرد، بازماندگان آن مرده را ديد كه بر او می ‏گريند، آنگاه اين سخن را بر زبان جارى ساخت: « كسى سنگينى عمل ديگرى را بر دوش نمی ‏كشد ». صحيح بخارى، ج 1، ص 223؛ ارشاد السارى، ج 2، ص 404.
‏ 2 روايتى كه به جلوگيرى پيامبر از گريه منسوبان جعفر بن ابى طالب اشاره داشت نيز عارى از واقعيت است؛ زيرا:
‏ الف اين روايت با روايات ديگرى كه از ترغيب پيامبر اكرم بر گريه كردن حكايت داشت، در تعارض است. سنن النسائى، ج 4، ص 19؛ مسند احمد، ج 2، ص 323؛ المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 381. ( به روايات ذكر شده در بخش سيره رسول اللَّه صلي الله عليه و آله و سلم رجوع شود ).
‏ ب در سند روايت فوق، شخصى بنام « محمد بن اسحاق بن يسار بن خيار » وجود دارد، كه در نزد محدثان اهل سنت و علماى علم رجال آن طايفه مورد اعتنا نيست و آنان روايات ذكر شده توسط او را « ضعيف » و « جعلى » می ‏دانند. عن ابن نمير: انه يحدث عن المجهولين احاديث باطلة. و عن احمد: يشتهى الحديث فياخذ كتب الناس فيضعها فى كتبه. و عنه ايضا: كان ابن اسحاق يدلّس. و عن ابى عبداللَّه: كان لايبالى عن من يحكى. و عنه ايضا: ليس بحجة. و عن احمد: لم يكن يحتج به فى السنن. و عن يحيى بن معين: ليس بذاك، ضعيف. و عنه ايضا: سقيم ليس بالقوى. و عن النسائى: ليس بالقوى.
‏ ر. ك: تهذيب الكمال، ج 16، ص 80 -70.
‏ 3 روايت ذكر شده از « نصر بن ابى عاصم » نيز دستخوش ضعف بوده و به علل ذيل بدان نمی ‏توان استناد كرد:
‏ الف سند آن روايت ضعيف است، زيرا در ميان راويان فردى بنام « ابراهيم بن محمد بن ابى يحيى » به چشم می ‏خورد و عالمان نامدار اهل سنت او را دروغگو، جعل كننده حديث و شخصى غير قابل اعتماد دانسته ‏اند. قال احمد: كل بلاء فيه. و قال ايضا: لايكتب حديثه، ترك الناس حديثه، كان يروى احاديث منكرة، لا اصل لها، و كان يأخذ احاديث الناس يضعها فى كتبه. و قال بشر بن المفضل: سألت فقهاء اهل المدينة عنه، فكلهم يقولون: كذّاب. و قال النسائى: ليس بثقة و لايكتب حديثه. ر. ك: تهذيب الكمال، ج 1، ص 420.
‏ ب نسبت چنين ماجراى ناشايستى به خليفه مسلمين باوركردنى نيست و می ‏توان آن را از واقعيت دور دانست، زيرا چگونه ممكن است كه عمر به خانه يك زن نامحرم حمله كند و او را با تازيانه مضروب سازد، به گونه ‏اى كه روسرى زن از سرش بيفتد، و خليفه در واكنش به اعتراض ياران خود، آن زن را غير قابل احترام بپندارد! و خاطره تلخ يورش به خانه وحى را در ذهنها تجديد كند.
‏ ج در صورت صحت ماجراى فوق، آيا سؤال مطرح می ‏شود كه: آيا عملكرد و فعل عمر حجت است؟ با وجود آن كه او ادعاى عصمت نداشته است و ديگران نيز چنين منقبتى را براى او ذكر نكرده‏ اند. غزالى، عالم برجسته سنى، حجت بودن قول عمر و ابوبكر را وهمی بيش ندانسته است. فقال: الاصل الثانى من الاصول الموهومة: قول الصحابى، و قد ذهب قوم الى ان مذهب الصحابى حجة مطلقا، و قوم الى انّه الحجة ان خالف القياس، و قوم الى ان الحجة فى قول ابى بكر و عمر خاصة لقوله اقتدوا باللذين بعدى، و قوم الى ان الحجة فى قول الخلفاء الراشدين اذا اتفقوا. و الكل باطل عندنا، فانّ من يجوز عليه الغلط و السهو، و لم تثبت عصمته عنه فلا حجة فى قوله، فكيف يحتج بقولهم مع جواز الخطاء.
‏ المستصفى، ج 1، ص 260؛ دراسات فقهية فى مسائل خلافية، ص‏138.
‏ د بى شك رفتار خليفه در راستاى سنت پيامبر نبوده است، آنچه كه ما را به اين ادعا رهنمون می ‏سازد آن است كه آن حضرت در حديثى او را از مقابله با گريه كنندگان باز داشت و فرمود « يا عمر! دعهن » مسند احمد، ج 2، ص 323.. و همچنين عايشه در اين مساله خاص به عمر نسبت خطا و فراموشى داده است. المجموع للنووى، ج 5، ص 308.

‏ نتيجه:
‏ با درنگ و تأمل در روايات فوق، ريشه ادعاى نهى و تحريم گريه و عزادرى بر مردگان، به عمر و فرزندش باز می ‏گردد. اگر با نگاه خوش بينانه به سخن عايشه بنگريم و « اشتباه در فهم » و يا « خطا در نقل » فرمايش پيامبر بپذيريم، به اين نكته خواهيم رسيد كه:
‏ رسول گرامی اسلام هرگز از سوگوارى و گريستن بر مرده مسلمان نهى نفرموده است و روايات عذاب دادن ميت به مرده كافر اشارت دارد و شامل مردگان مسلمان نمی ‏شود.

كنكاشى در تاريخ
‏ برپايى سوگوارى، مرثيه خوانى، عزادارى، نوحه خوانى و جلوه‏هاى خاصى از مراسم بزرگداشت و تعزيت در تاريخ بسيار است. با كنكاش و جست و جو در متون تاريخى و آثار كهن اسلامی نمونه هاى فراوانى می ‏توان يافت كه اين امر از روايى و همچنين عادى بودن برگزارى چنين محافلى حكايت می ‏كند و بر مرسوم بودن آن گواهى می ‏دهد؛ واكنش مردم مدينه نسبت به شنيدن خبر شهادت امام حسين ( ع ) يكى از نمونه‏هاى آشكار و گوياى اين مدعاست، طبرى در تاريخ خود به نقل از يكى از راويان چنين می ‏نويسد:
‏ « فلم اسمع واللَّه واعية مثل واعية نساء بنى هاشم فى دورهن على الحسين؛ به خدا سوگند، من سوگواريى همچون ناله و گريه زنان بنى هاشم در مصيبت حسين ( ع ) نشنيده ‏ام. » تاريخ الطبرى، ج 3، ص 341 و 342.
‏ ابن كثير در تاريخ خود چنين می ‏نويسد:
‏ در روز عاشورا از سبط ابن جوزى در دمشق خواسته شد كه بر فراز منبر رفته و از مقتل و چگونگى شهادت امام حسين ( ع ) براى مردم سخن گويد. سبط ابن جوزى اين خواسته را پذيرفت و بر بالاى منبر تكيه زد، او پس از يك سكوت طولانى، دستمال خويش بر صورت نهاد و گريه شديدى سرداد و آنگاه در حالى كه می ‏گريست اين دو بيت شعر را سرود:
‏ ويل لمن شفعاؤه خصماؤه * و الصور فى نشر الخلايق ينفخ
‏ لابد أن ترد القيامة فاطم * و قميصها بدم الحسين ملطخ
‏ واى به حال كسى كه شفيع‏اش دشمن او باشد! در هنگامه قيامت، كه براى بيرون آمدن مردم از زمين « قبور » در صور دميده می ‏شود.
‏ سرانجام در قيامت فاطمه زهرا وارد محشر می ‏شود، در حالى كه پيراهن ‏او به خون حسين ( ع ) آغشته است.
‏ سپس سبط ابن جوزى از منبر پايين آمد و اشك ريزان به خانه خويش رفت. البداية و النهاية، ج 13، ص 207 ( حوادث 654 هجرى قمرى ).
‏ در تاريخ همچنين نمونه‏ هاى از برپايى عزادارى مردم براى درگذشت شخصيت هاى اهل سنت ثبت است؛ به عنوان مثال می ‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:
‏ 1 – عزادارى براى عبدالمؤمن ( م 346 ق. )
‏ عبدالمؤمن بن خلف، از فقيهان مذهب ظاهرى و پيرو مكتب محمد بن داود است. نسفى درباره خاكسپارى وى چنين می ‏گويد:
‏ در تشييع جنازه عبدالمؤمن شركت جستم، صداى طبل و دهل آن چنان گوش خراش بود گويا آنكه لشكرى به شهر بغداد يورش برده است. اين مراسم ادامه داشت تا آنكه مردم براى برپايى نماز ميت آماده شدند. » تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 10، ص 272؛ سير اعلام النبلاء، ج 15، ص‏480.
‏ 2 – عزادارى براى جوينى ( م 478ق. )
‏ ذهبى از درگذشت جوينى و مراسم سوگوارى او چنين ياد می ‏كند:
‏ « نخست او را در منزل‏اش به خاك سپردند و آنگاه پيكرش را به مقبرة الحسين ( شايد كربلاى معلى ) انتقال دادند. در ماتم او منبرش را شكستند، بازارها را تعطيل كردند و مرثيه‏ هاى فراوانى در مصيبت اش خواندند. او چهارصد شاگرد و طلبه داشت، آنان در سوگ استاد خويش، قلم و قلمدان‏هاى خود را شكستند و يك سال عزادارى نمودند و عمامه‏ هاى خود را به مدت يك سال از سر برداشتند بدان حد كه كسى جرات به سر گذاشتن عمامه را نمی ‏داشت. آنان در اين مدت در سطح شهر به نوحه خوانى و مرثيه سرايى پرداختند و در فرياد و جزع زياده روى كردند! » سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 468؛ المنتظم، ج 9، ص 20.
‏ 3 – عزادارى براى ابن جوزى ( م 597 ق. )
‏ سبط بن جوزى در شب جمعه سيزدهم ماه رمضان فوت كرد. ذهبى درباره بازتاب مرگ او می ‏نويسد:
‏ «.. با درگذشت او، بازارها تعطيل گرديد و جمعيت زيادى در مراسم او حضور يافتند، فراوانى مردم و فزونى گرما سبب شد كه بسيارى از سوگواران روزه خويش را خوردند!، بعضى خود را به دجله انداختند.. از كفن اندكى ماند.. مردم تا پايان ماه رمضان در كنار قبر او شب را به صبح رساندند، آنان شمع و چراغ و قنديل آوردند و قرآن را ختم كردند. مراسم عزادارى را روز شنبه برپا كرديم، سخنرانان درباره او به سخن پرداختند، جمعيت بسيارى شركت جستند و درباره او مرثيه‏ ها گفته شد. » سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 379.
‏ سخن پايانى
‏ مورخان بنام اهل سنّت، بآسانى و مسامحه صحنه‏ هاى سوگوارى و عزادارى مردم براى عالمان سنى مذهب را گزارش كرده و آن را بدون هيچ تحليل و يا نقدى نقل كرده و گاه به بزرگى از آن ياد نموده‏اند، اما هم ايشان در برابر عزادارى و ماتم سرايى شيفتگان امام حسين ( ع ) به تندى تاخته و در موضع‏گيرى خشن و سرشار از تعصب خويش، آن را مولود بى خردى و دورى از سنت قلمداد می ‏كنند! ر. ك: العبر، ج 2، ص 89؛ تاريخ الاسلام، ( حوادث 351 هجرى )، ص 11؛ الكامل، ج 8، ص 549.
‏ براستى اين دوگانگى از چيست؟
فهرست منابع

‏ القرآن الكريم
‏ أخبار مكة، ابوعبداللَّه فاكهى، 240 ه’.
‏ ارشاد السارى، قسطلانى، ت 923 ه’.
‏ أنساب الأشراف، احمد بن يحيى بلاذرى، ت 279 ه’.
‏ الأستيعاب، ابن عبدالبرّ قرطبى، ت 463 ه’.
‏ البداية و النهاية، ابن كثير دمشقى، ت 774 ه’.
‏ تاريخ الاسلام، شمس الدين ذهبى، ت 748 ه’.
‏ تاريخ الأمم و الملوك، ابوجعفر طبرى، ت 310 ه’.
‏ تاريخ المدينة المنورة، ابوزيد النميرى، ت 262 ه’.
‏ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ت 571 ه’.
‏ تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزى، ت 654 ه’.
‏ تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، ت 852 ه.
تهذيب الكمال، ابوحجّاج مزى، ت 742 ه’.
‏ جامع الاصول، ابن اثير جزرى، ت 606 ه’.
‏ الجامع الصحيح، محمد بن عيسى ترمذى، ت 297 ه.
‏ دراسات فقهية فى مسائل خلافية، نجم الدين طبسى
‏ ذخائر العقبى، محب الدين طبرى، ت 694 ه’.
‏ السنن الكبرى، ابوبكر بيهقى، ت 458 ه’.
‏ سنن النسائى، احمد بن شعيب، ت 303 ه’.
‏ سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبى، 748 ه’.
‏ السيرة الحلبية، برهان الدين حلبى، 1044 ه’.
‏ السيرة النبوية، ابن هشام، ت 213 ه’.
‏ شرح النووى، محيى الدين نووى، ت 676 ه’.
‏ شفاء الغرام، محمد بن احمد حسنى، ت 832 ه’.
‏ صحيح البخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، ت 256 ه’.
‏ صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج قشيرى، ت 261 ه’.
‏ الطبقات الكبرى‏، محمد بن سعد بصرى، ت 230 ه’.
‏ العبر فى خبر من غبر، شمس الدين ذهبى، ت 748 ه’.
‏ العقد الفريد، ابن عبدربه اندلسى، ت 327 ه’.
‏ الكامل فى التاريخ، ابن اثير جزرى، ت 630 ه’.
‏ كنز العمال، متقى هندى، ت 911 ه’.
‏ المستدرك على الصحيحين، ابوعبداللَّه حاكم، ت 405 ه’.
‏ المستصفى‏، ابوحامد غزالى، ت 505 ه’.
‏ المسند، احمد بن حنبل، ت 241 ه’.
‏ المصنف، ابن أبى شيبة، ت 235 ه’.
‏ المغازى، محمد بن عمر واقدى، ت 207 ه’.
‏ المنتظم، ابوالفَرَج ابن الجوزى، ت 597 ه’.

موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 30
مطالب مرتبط