حسین ضیائی[1]
چکیده
مسئله «حجیّت سنت صحابه» یکی از مباحث اساسی است؛ زیرا حجم زيادي از روايات در فقه و تفسير و…، از طريق صحابه به ما رسيده است. بااینحال ریشه بسیاری از اختلافات در میان فریقین، از اینجا نشأت میگیرد که اگر این مسئله بهدرستی مورد واکاوی قرار گرفته و به نقطه مشترکی بین فریقین برسیم، بسیاری از مسائل اختلافی طرفین خودبهخود حل خواهد شد. سؤالاتی که در اینجا مطرح است این است که آیا سنت(قول، فعل و تقریر) همه صحابه پیامبر اسلام(ص)، حجت است یا نه؟ آیا نظریه سنت صحابه، ریشه در قرآن و سنت دارد؟ نظر شیعه و اهل سنت درباره حجیت یا عدم حجیت سنت صحابه چیست؟ آیا صحابه با مردم قبل و بعد از خودشان تفاوت داشتند یا خیر، اگر تفاوت نداشتند، پس چرا برای آنها احکامی ویژه قائل شدهاید؟
اکثر اهل سنت در خصوص سنت صحابه به آیات، روایات، اجماع و عقل استناد نموده و آن را حجت دانستهاند، اما شيعه و برخی از اهل سنت به استناد قرآن و سنت، چنین سنتی را مشروع نمیدانند؛ فلذا در این مقاله به برخی از ادلۀ اهل سنت در اثبات سنت صحابه، با شیوه کاملاً علمی و با استفاده از منابع معتبر، بیان نموده و مورد نقد قرار دادهایم و به این نتیجه رسیدیم که هیچیک از آن ادله که بدان استدلال کردهاند، حجیت سنت تمامی صحابه را اثبات نمیکند، بلکه از مجموع آیات، روایات و حقایق تاریخی و غیره، بهخوبی معلوم میشود که اعتقاد به حجیت سنت جمیع صحابه، صحیح نیست.
کلیدواژهها: حجیت، سنت صحابه، اهل سنت، شیعه
مقدمه
اسلام آیین جهانی و آخرین دینی است که خداوند به بشر عرضه کرده است. با ملاحظه این دو جهت باید دین اسلام از کمال و جامعیت فوقالعادهای برخوردار باشد، تا نهتنها جوابگوی تمام جوامع بشری در عصر خود باشد، بلکه پاسخگوی نسلهای آینده تا روز قیامت نیز باشد. از طرف دیگر، مشاهده میکنیم که مدّت بعثت پیامبر اسلام(ص) بسیار محدود است؛ یعنی ۲۳ سال. شیعه و اهل سنت اتفاقنظر دارند که این وقت محدود، نمیتوانست جوابگوی مسائلی باشد که جامعه بشری تا روز قیامت به آن احتیاج دارد، لذا هرکدام درصدد توجیه و تدبیر و چارهای برآمدهاند.
شیعه امامیه معتقد است: ازآنجاکه وظیفه انبیا، بیان کلیات احکام و فلسفه وجودی اوصیا، توسعه و تبیین شریعت است، لذا دین و شریعت و مصادر تشریع ازاینجهت کامل شده است، ولی اهل سنت به لحاظ منابع استنباط و ادله در مضیقه قرار دارند، ازاینرو به کثیری از ادله و منابع ظنی روی آوردهاند، از آن جمله: حجّیت سنت صحابه است. مشهور اهل سنت به حجیت سنت صحابه قائلاند. آنان نسبت به این مسئله اهتمام ورزیده و در آن موضوع، دیدگاه شیعه را در مورد منزلت صحابه، سخت مورد نکوهش قرار میدادند. ایرادی که بر دیدگاه شیعه دارند این است که شیعه به سبّ و لعن و تفسیق و تکفیر صحابه پیامبر(ص) میپردازند؛ درحالیکه درباره اعتبار سنت صحابه، در کتاب الهی و سنت نبوی تصریحات و تأکیدات فراوانی شده است. به همین دلیل شیعه را خارج از سیره و سنت رایج میان مسلمین میدانند. در خلال این مباحث، اهمیت این موضوع نیز روشن میشود.
در ابتدای این پژوهش به تعریف صحابه و مقصود از حجیت سنت صحابه، مورد بحث قرار خواهد گرفت. آنگاه، به دیدگاه فقیهان اهل سنت و شیعه درباره حجیت یا عدم حجیت سنت صحابه پرداختهایم. در ادامه بحث، ادله قائلان به عدم حجیت سنت صحابه از منظر اهل سنت و شیعه مورد بررسی قرار میدهیم و موارد اتفاق و اختلاف آن را مشخص خواهیم نمود و در پایان بحث، دیدگاه دو گروه و قول صحیح درباره حجیت سنت صحابه مشخص خواهد شد.
گفتار اول: مفاهیم و کلیات
۱– ۱ – مفهوم صحابه در لغت و اصطلاح
صحابه از ریشه «ص ح ب» و در لغت به معنای ملازم، همنشین و همراه آمده است(راغب اصفهاني، ١۴٠۴ق، ص۲7۵؛ فراهيدى،۱۴۱۹ق، ج۳، ص۱۲۴؛ طريحى،۱۳7۵ش، ج۲، ص۹7؛ ابن منظور، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۵۲0).
مفهوم اصطلاحی صحابه نزد اهل سنت
درباره مفهوم اصطلاحي صحابه، از سوي علماي اهل سنت تعابير و تعاريف كاملاً متفاوتي ارائه شده است؛ بهطوریکه دراینباره با هم اختلاف دارند، اما میتوان سه شرط: «دیدن، همراهی و ایمان آوردن به او و با ایمان از دنیا رفتن را» وجه غالب تعاریف دانست.
برخی از علماي حديث اهل سنت، مفهوم صحابه را به معنای مصاحبت همراه با دیدن معنا کردهاند، بهعنوان نمونه، «بخاري» بهصراحت در تعریف صحابه میگوید: «هر مسلماني كه با پيامبر مصاحبت داشته، يا او را ملاقات نموده، از اصحاب پيامبر است»(بخاري،۱۴0۱ق، ج۴، ص۵۵۴؛ ابن حجر عسقلاني، بیتا، ج7، ص۳). یا «احمد بن حنبل» میگوید: «… الذي بعث فيهم كل من صحبه سنة أو شهرا أو يوما أو ساعة ورآه فهو من أصحابه له؛ هر كس با پيامبر (ص) مصاحب بوده، یک سال يا یک ماه يا یک روز يا یکلحظه او را ديده باشد، از اصحاب پيامبر است»(ابن اثير جزري،۱۴۱7ق، ج۱، ص۱0؛ فراء بغدادی ۱۴۱۴ق، ج۳، ص۹۸۸).
برخی دیگر از علمای حدیث، صحابه را ملاقات حضرت و باایمان به او از دنیا رفتن معنا نمودهاند؛ بهعنوان نمونه، «ابن حجر عسقلانی» میگوید: «صحابى كسى است كه پيامبر(ص)را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته باشد(ر.ک: نجارزادگان، فتحالله، تفسير تطبيقي، ص۱۴۴)،گرچه زمان ديدارش كوتاه بوده و هيچ حديثى از آن حضرت نقل نكرده و در هيچ جنگى با آن حضرت نيز شركت نكرده باشد»(ابن حجر عسقلاني، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۴-۸؛ عراقی،۱۴0۸ق، ص۳۴۶). این بهترین تعریفی که بیشتر متأخران نیز پذیرفتهاند(ر.ک: طبرسی، ۱۴۱۶ق جلد۳ صفحه۲۶۲؛ قرطبی، ۱۴۱۵ ق، الاستیعاب صفحه۱۵۶)، اما باید بیان کنیم که فقهای اهل سنت، تعریف موردقبول محدثین را نپذیرفتهاند و مناقشه جدی درباره آن شده است(ر.ک: قرطبی، همان).
اصولیین اهل سنت چنين تعریف کردهاند: هر كس كه پيامبر خدا (ص) را در حال ايمان ملاقات كرده و زماني طولاني با ايشان همراه بوده است، بهگونهای كه در عرف، نام صاحب و همراه را میتوان بر او اطلاق كرد. مثلاً «ابن فورک» و «کیا طبری» و «ابوالحیسین» از علمای اصول فقه، تعریفی ارائه دادهاند که صحابی فقط شامل افرادی میشود که با پیامبر(ص) مصاحبت طولانی و از سر اطاعت داشته باشد، بهطوریکه از حزب و خدمه آن حضرت شوند(عسقلانی، همان، ج۱، ص7). یا «زرکشی» -از علمای اصولی- درباره تعریف صحابه میگوید: «اکثراً بر این عقیده هستند که صحابی کسی است که به پیامبر(ص) ایمان آورده باشد، ولو اینکه یک ساعت پیغمبر اکرم را دیده باشد، روایت از ایشان نقل بکند یا نکند»(زرکشی، ۱۴۲۱ق، ج۳، ص۳۵۹).
یا «ابن حجر» میگوید: « مقصود از صحابی کسی است که ملازم پیامبر بوده و آن گرامی را نصرت داده و از نوری که با او نازل شده است، پیروی کند»(ابن حجر عسقلاني، همان، ج۱، ص۹۱؛ سیوطی، بيتا، تدریب الراوی، ج۲، ص۶7۵). یا میگویند: «صحابی کسی است که به قصد پیروی از رسول خدا(ص) با او همنشینی طولانی داشته باشد؛ اما کسی که بدون قصد تبعیت با پیامبر همنشینی کند یا مصاحبت طولانی نداشته باشد، مثل مهمانان آن حضرت، صحابه محسوب نمیشود»(عراقی، همان، ص۳۴۵) و یا «آمدی» میگوید: «رفتهاند اکثر اصحاب ما و احمد بن حنبل بر اینکه همانا صحابی کسی است که نبی(ص) را دیده، ولو اینکه اختصاص مصاحبت به او مختص نشده باشد و یا روایتی از او نقل نکرده، مدت همصحبتی هم طولانی نباشد»(آمدى، بيتا، ج۲ ص۹۲، باب مسئله هشتم).
برخی دیگر، فقط دیدن را شرط میدانند مثلاً: «سمعانی» صحابه را توسعه داده و حتی کسی را که یکبار هم پیامبر را دیده، صحابی میشمارد(ر.ک: ابن حجر عسقلاني، همان، ج۱، ص7؛ عراقی، همان، ص۳۴۳).
مفهوم اصطلاحی صحابه نزد اماميه
اماميه معتقدند كه لفظ «صحابي» اصطلاح شرعي نيست (و اين اصطلاح در لسان شارع نيامده)، بلكه شأن و مرتبهاش، مثل ديگر واژههای عربي است. «صاحب» در لغت، «ملازم» و«معاشر» معنا میشود و اين لفظ جز درباره كسي كه ملازمتش زياد باشد، به كار نمیرود و چون «صحبت» همواره ميان دو كس مطرح است، ازاینرو، همواره «صاحب» و جمع آن يعني «اصحاب» و «صحابه»، بهصورت مضاف بهکاربرده میشوند. مانند آنچه در قرآن آمده است: «يا صَاحِبَي السِّجْن» يا «اَصْحابُ مُوْسَي» (كه به معناي لغوي آن است).
صحابي در عصر رسول خدا(ص) نيز در همين معناي لغوي به كار میرفت و گفته میشد: «صاحب رسولالله» يا «اصحاب رسولالله» كه همواره «صاحب» و «اصحاب»، به رسول خدا (ص) يا چيز ديگر افزوده میشد. برای نمونه: به آنان كه در مسجد رسول خدا(ص) ساكن بودند، «أصحاب الصُفَّة» گفته میشد. البته پس از رسول خدا(ص)، صحابي بدون مضاف اليه به كار میرفت كه مرادشان، اصحاب رسولالله(ص) بود و بهصورت نامي برای آنان درآمد. ازاینرو، لفظهای «صحابي» و «صحابه»، از اصطلاحهای متشرعه و مسلمانان بوده و اصطلاح شرعي نيست(عسکری، ۱۴۲۶ق، ج۱، ص۱۳۴).
پشتوانه گفته بالا، كاربردهای قرآني است كه بر اساس آن، کلمههای همخانواده با «صحابه»، مانند: «اصحاب»، «اصحابهم» و «صاحبهما»، بيش از ۹7 بار و در همه موردها بهصورت اضافه آمده است. افزون بر آن، اين کلمهها در همان معناي لغویشان بهکاررفتهاند كه به معناي مطلق همراهي و ملازمت كسي با شخصي يا چيزي بوده است و هيچ معناي ارزشي و اصطلاحي را در برندارد. به همين جهت، گاه مشركان را خطاب میکند و پيامبر (ص) را «صاحب» آنان میخواند: «وَ ما صَاحِبُكُم بِمَجْنُون(تكوير، آیه۲۲)؛ و رفيق شما ديوانه نيست» و نيز: «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ ما غَوَي(نجم، آیه۲)؛ يار شما نه گمراه شده و نه در ناداني مانده»؛ و گاه انسان را همراه و مصاحب حیوانها میخواند: «وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوْتِ(قلم، آیه۴۸)؛ و مانند همدم ماهي مباش» و همچنین: «اَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاَصْحابِ الْفِيْل(فيل، آیه۱)؛ آيا نديدي كه پروردگار تو با سپاه فيل چه كرد».
در ساير موارد كه «اصحاب» و «صاحب» و مانند آن به انسان يا حيوان يا يكی از اشيا اضافه شده، همه بيانگر آن است كه اين لفظ در قرآن، در همان معناي لغوي- نه اصطلاحیاش- بهکاررفته است. معناي اصطلاحي آن را متشرعان در گفتوگوی خود به كار میبرند، ولي به دليل گسترش يافتن مفهوم اصطلاحي «صحابه» در ميان مسلمانان و بهکارگیری فراوان آن در کتابهای تاريخي، حديثي و فقهي، برخی از علماي شيعه به تبيين مفهوم اصطلاحي آن پرداختهاند. ازاینرو، گفته شده است:
«صحابه كسي است كه پیامبر خدا(ص) را در حال ايمان ملاقات كرده و با اسلام از دنيا رفته است، هرچند در اين ميان – ايمان اول و اسلام آخر- ممكن است ارتدادي برای وي رخ داده باشد».
مراد از ديدار اعم از این است که با پيامبر همنشین شده و با ايشان رفتوآمد داشته باشد، يا اینکه تنها يكی به ديگري رسيده باشد، هرچند گفتوگویی ميان آن دو رخ نداده، يا يكی ديگري را نديده باشد(به دليل نابينايي)(ر.ک: شهيد ثاني، بیتا، ص۳۳۹، به نقل از نجارزادگان، همان، ص۱۴۴).
بهعنوان مثال: «ابن امّ مَكتوم» به دليل نابينايي، پيامبر(ص) را نديد، ولي با آن حضرت ديدار كرد و در شمار صحابه بود. همچنين ممكن است آن فرد به دليل فراواني جمعيت، پيامبر را ديده، ولي پيامبر او را نديده باشد. چنانچه در تعريف ديگري آمده است: «صحابي كسي را گويند كه در حال ايمان، با پيامبر (ص) همنشین شده و باایمان مرده است»(سيدحسن صدر، بیتا، ص۳۴۱).
با این اوصاف باید بیان نمود که دیدگاه اصولیین در تعریف صحابه، نسبت به دیدگاه محدثین، این تفاوت اساسی به چشم میخورد که اصولی، قیودی چون مصاحبت، تبعیت و اخذ از پیامبر را در تعریف صحابه لحاظ میکند، ولی در نگاه محدث، برای صدق عنوان صحابی، صرف رؤیت یا نهایت لقاء پیامبر(ص) در حال اسلام و لو یکبار کفایت میکند.
۱ – ۲ – مقصود از حجيت سنت صحابه در تشریع از منظر فریقین
اهل سنت در کتابهایشان بهصراحت بر حجیت قول(زیدان، بیتا، ص۴۲۳ و۴۲۵) و عملکرد صحابه، در عرض قرآن و سنت نبوی تصریح نموده و آن را از عقاید مسلّم و ضروری اهل سنت میدانند و همین اعتقاد است که آنان را از شیعه امامیه جدا میکند.
برخی از قول صحابه با تعبیر مذهب و رأی صحابه(زحیلی، بیتا، ج۲، ص۱۵0؛ الجار، ۱۴۲۵ق، ص۳۳۸)، گروهی با اصطلاح سنت صحابه(شاطبی، بیتا، ج۴، ص۵۴) یاد کردهاند. مذهب و سنت نیز به دو بخش قولی و فعلی قابل تقسیم است. مراد از قول صحابی، همان فتوا و یا مذهب فقهی در مسائل اجتهادی است و بهعبارتدیگر، میتوان گفت که هر آنچه از مجتهدین صحابه در مسائل اجتهادی صادر شده است(زیدان، همان، ص۲۶0- ۲۶۲).
بااینوجود، در مورد حجیت در سنت صحابه در نزد اهل سنت، دو احتمال هست:
الف) مقصود حجیت موضوعى است؛ يعنى چيزى ذاتاً حجّت بوده و موضوع براى وجوب تعبّد و متابعت باشد، نه ازآنجهت كه راهى به حجّت و كاشف از حجّت است.
ب) احتمال ديگر آن است كه مقصود از حجيت در سنت صحابه، طريقيّت است؛ يعنى سنت صحابه ازآنجهت كه طريق و راهى به حجّت ذاتى، يعنى سنت نبوى است، حجّت است كه دراينصورت بايد خبر صحابى از شرايط خبر واحد -امثال ثقه و عدل بودن- برخوردار باشد و در حقيقت، بين صحابى و ديگر راويان حديث، هيچ فرقى وجود ندارد؛ اگر قول او حجّت است، به دليل ثقه بودن مخبر است، درصورتیکه ثقه يا عدل بودنش ثابت شود.
ظاهر كلام اصوليين اهل سنت اين است كه حجیت در باب سنت صحابه، موضوعى است نه طريقى. در حقيقت كسانى از اهل سنت که سنت صحابه را حجّت مىدانند، براى آن شأنى همانند كتاب و سنت نبوى قائلاند. بهعنوان نمونه، «شاطبى» مىگويد: «از روايات استفاده مىشود كسى كه از سنت صحابه پيروى كند، بهمانند آن است كه از سنت پيامبر پيروى كرده است»(شاطبی، همان، ج۴، ص7۶). «احمد بن سالم» -یکی از علمای اهل سنت- میگوید: «از چیزهایی که بر مکلفین(مسلمانان) واجب است، متابعت از سخنان و افعال سلف صالح میباشد که عبارتاند از صحابه، و نیز در چیزی که آنان تأویل و استنباط کرده، متابعت از آنان واجب است»(نفراوی مالکی، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۱۰۷). نیز میگوید: «پیامبر اسلام(ص) از دنیا نرفت مگر پسازآنکه دین را آماده نمود و اساس قواعد آن را گذاشت و تمام آنچه را توضیح داد، که به آن احتیاج است و سپس بعد از فوتش، امور را به اصحاب خود حواله داد و فرمود: «بر شما باد که بعد از من از سنت من و از سنت خلفای راشدین پیروی کنید…» پس هر چیزی که با کتاب یا سنت و اجماع یا قیاس یا عمل یکی از صحابه ثابت شده باشد، پس آن دین خداست»( نفراوی مالکی، همان، ص۱۰۹).[2] تشریع اقامه جماعت نماز تراویح به دست عمر، نمونه دیگری است بر اینکه بعضی از صحابه، کمکم منزلتی یافتند که سنّت آنان همچون سنّت پیامبر(ص) تلقی میشد(ر.ک: بخاری، ۱۴0۱ق، ص۲۳۳، به نقل از: شرف الدین موسوی، الاجتهاد و النص، بیتا، ص۲۱7).
از این عبارات بهخوبی استفاده مىشود كه حجیت سنت صحابى را به لحاظ كاشفيت از سنت نبوى، از طريق اجماع نمىداند، بلكه براى سنت صحابى همانند سنت نبوى، حجیت موضوعى قائل است.
در مقابل، شيعۀ اماميه قائل هستند که دليلى بر حجیت سنت صحابه وجود ندارد، بلكه دلايل برخلاف آن وجود دارد. ««غزالى»-از عالمان اهل سنت-، موافق با عقيده شيعه است. او مىگويد: «كسى كه ممكن است غلط يا سهو كند، عصمت ندارد، لذا قولش حجّت نيست، در اينصورت چگونه ممكن است كه به قول او احتجاج كرد؟ چگونه ممكن است براى گروهى عصمت تصور نمود، درحالیکه بين آنان اختلاف فراوانى وجود داشته است؟ و چگونه اين احتمال داده مىشود، درحالیکه صحابه خود اتفاق نمودهاند بر اینکه مىتوان با اقوال و رفتار صحابى مخالفت نمود؟»(غزالی، ۱۴۱7ق، المستصفى، ج۱، ص۲۶۱).
بههرحال، گفتار صحابه و آراء و اجتهاداتشان نزد اهل سنت، از مهمترین مصادر و اصول تشريع بعد از كتاب خدا به شمار میآید، تا آنجاكه عموم كتاب را به آن تخصيص زده و مطلقاتش را تقييد میزنند، اما شيعيان، تكيه كردن بر سنّت در تشريع را جايز نمیشمارند، مگر آنكه موافق قرآن باشد.
گفتار دوم: ديدگاههاى فقيهان مذاهب اسلامی نسبت به حجیت سنت صحابی
تمام فقیهان مذاهب اسلامی بر اين مطلب اتفاق كردند كه در مسائل اجتهادى، مذهب یک صحابى، چه پيشواى فقهى باشد یا قاضى و يا مفتى، براى ديگر صحابه مجتهد حجت نيست(ر.ک: آمدى، بيتا، ج۳، ص۱۹۵؛ ابن حاجب، ۲00۸م، ج۲، ص۲۸7؛ ابن طلحه شافعی،۱۴۱۲ق، ج۳، ص۲۴۳). همچنين بر اين اتفاق كردند كه وقتى صحابى بگويد: پيامبر خدا به فلان چيز فرمانمان داد، يا از فلان چيز بازمان داشت، يا نهى كرد يا امر كرد يا واجب ساخت…، گفتهی او حجت است، زيرا چنين گفتهای در حقیقت، سنت روايت شده از رسول خداست. در اين ميان تنها گروه ظاهريه از اين اتفاق سر برتافتند. البته كسانى كه قول صحابى را حجت دانستند، با وجود آن اتفاق، در ساير صورتها اختلاف ورزيدند و سه نظریه را ابراز داشتند:
نظريه اوّل: حجیت سنت صحابى
اكثر اهل سنت عقيده دارند كه همه صحابه پیامبر(ص)، یک نوع مصونیت دینی و در هاله قداست قرار دارند و افراد صالح، صادق، باتقوا و عادل بودند و کسی از آنها را نمیتوان متهم به فسق و گناه کرد و هیچکس، حق کمترین اعتراضی را نسبت به آنها ندارد. «تفتازانی» در این رابطه میگوید: «بزرگداشت صحابه و خودداری از نکوهش و سرزنش آنها و حمل و توجیه کارهایی که ظاهرش ناخوشایند میباشد، واجب و لازم است»(تفتازانی، ۱۴0۹ق، ج۵، ص۲۹).
قائلان به حجیت سنت صحابی
از جمله افرادی که قائل به حجیت سنت صحابه بهطور مطلق هستند، میتوان به: «امام مالك»(بخيت المطيعى، بیتا، ج۴، ص۴0۸)؛ برخى از پيروان ابوحنیفه همانند «ابوبکر جصّاص»(جصاص رازى، ۱۴۲0ق، ج۲، ص۱7۳)،«رازى» و «برذعى»؛ و فقهاى حنفى که آن را مقدّم بر قياس مىدانند(آمدى، بيتا، ج۴، ص۱۵۵؛ ابى سهل سرخسى،۱۴۱۴ق، ج۲، ص۱0۸)؛ فتواى قديم امام شافعى(شافعی، بيتا، ص۵۹۶، جمله۱۸۱۱- ۱۸0۵)؛ یک قول «امام احمد»(آمدى، همان، ج۴، ص۱۵۵)، «سرخسى»(ابى سهل سرخسى، همان، ج۲، ص۱0۸)، «شاطبى»(شاطبی، همان، ج۴، ص۵۴) و «ابن قيّم جوزى»(ابن قیم جوزی،۱۴۱۴ق، ج۴، ص۱۱۸) اشاره کرد.
ادله قائلان به حجیت سنت صحابی
دلیل اول: آیات
برای اثبات پاکي و حجيت سنت صحابه، اهل سنّت به برخی از آيات قرآن از قبيل: (سوره توبه، آيه۱00، سوره فتح، آيات۱۸ و۲۹، سوره انفال، آيات7۴ـ7۵) اشاره کردهاند که برای اختصار، فقط به مهمترين دليل قرآني اهل سنّت ـ که آيه۱00، سوره توبه است ـ ميپردازيم:
«وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ اْلأَنْصارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛( توبه، آیه۱00) آنانکه در صدر اسلام سبقت به اسلام گرفتند از مهاجرین و انصار [و در دین خود ثابت ماندند] و آنانکه به طاعت خدا پیروی ایشان کردند از سایر امّت، خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا و خدا برای آنها بهشتی که از زیر درختانش نهرها جاری است، مهیا ساخته که در آن تا ابد متنعّم باشند و این به حقیقت، سعادت بزرگ است».
طریقه استدلال: خداوند متعال پیرویکنندگان از صحابه را مدح کرده است. پس اگر کسی بیآنکه در پی صحتوسقم کلام صحابی باشد، آن را پذیرفته و از او پیروی کند، نزد خداوند مورد ستایش است(ابن قیم جوزی، همان، ص۱۲۴).
نقد این استدلال:
اولاً: روایاتی که اهل سنّت در آنها مصادیق «السّابقون الأوّلون من المهاجرین و الأنصار»را نقل نمودهاند، متفاوت است و برخی نیز قابلجمع نیستند و دلیل لفظی بر هیچیک از آنها درست نیست. چیزی که ممکن است تااندازهای از لفظ خود آیه برداشت نمود و در حقیقت، آیه شریفه آن را تا حدّی تأیید میکند، این است که منظور از «السابقون الاولون»، کسانیاند که قبل از هجرت ایمان آورده و پیش از واقعه بدر، مهاجرت کردند و یا به پیامبر ایمان آورده و به او منزل دادند؛ زیرا موضوع با دو وصف «سابقون» و «اوّلون» بیان شده و اسمی از اشخاص و عناوین آنها برده نشده و این خود إشعار بر این دارد که به خاطر هجرت و نصرت بوده که سبقت و اولویت اعتبار شده است(طباطبایی، ۱۳۹۳ق، ج۹، ص۱۵۶).
ثانیاً: در آيه فوق میگوید: رضايت او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است، نه اينكه مىخواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد(مکارم شیرازی، ۱۳7۴ش، ج۸، ص۱0۹).
ثالثاً: اين موضوع با دليل عقل بههیچوجه سازگار نيست، زيرا عقل هیچگونه امتيازى براى ياران پيامبر(ص) بر ديگران قائل نیست. چه تفاوتى ميان ابوجهلها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آیين او منحرف شدند(همان).
رابعاً: این ادعا با حکم متون تاریخی اسلام نیز بههیچوجه سازگار نیست؛ زیرا بسیار کسانی بودند که روزی در ردیف مهاجرین و انصار بودند، سپس از راه خدا منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر(ص) قرار گرفتند که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد.
دلیل دوم: روایات
۱- پیامبر اکرم(ص)فرمودند: «مَهْما اُوتِيْتُم عَنْ كَتابِ اللّهِ فَالْعَمَلُ بِهِ لا عُذْرَ لاَحَدِكُمْ فِيْ تَرْكِهِ فَاِنْ لَمْ يَكُنْ فِيْ كِتابِ اللّهِ فَسُنَّةٌ مِنّي ماضَيةٌ فِاِنْ لَمْ يَكُنْ سُنَّةٌ مِنّي مَاضِيَةٌ فَما كانَ عليه اَصْحابي، اِنّ اَصْحابِي بِمَنْزِلَةِ النُّجُوم فِي السّماءِ فَايُّها اُخُذْتُمْ بِهِ اِهْتَدَيْتُمْ وَ اِخْتَلافُ اَصْحابِي لَكُمْ رَحْمَةٌ؛ هر آنچه از کتاب خداوند به شما (دستور) داده شده، پس به آن عمل کنيد. برای هيچيک از شما در ترک آن، عذری نيست. پس اگر در کتاب خدا نبود، در سنت من جاری شده و اگر در سنت من نبود، آنچه را که اصحاب میگويند(عمل کنید). همانا «أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم» اصحاب من، همانند ستارگان در آسماناند، پس از هرکدام از آنها پيروی کنيد، هدايت مییابيد و اختلاف اصحابم برای شما رحمت است»(ذهبی، ۱۴۱۶ق، ج ۱، ص ۴۱۳ و ۶07؛ ابن حجرعسقلانی،۱۳۹۰ق، ج۲، ص۱۳۷؛ خطیب بغدادی، ۱۴0۹ق، ص۴۸؛ رازی، ۱۴۱۲ق، ج۴، ص۳07، و شوکانی،۱۴۲۱ق، ج۱، ص۱۸۶).
طریقه استدلال: این فرمایش پیامبر(ص)که میفرمایند از اصحاب من پیروی نماید تا هدایت یابید، زمانی درست است که خود صحابه هدایت یافته باشند، وگرنه چطور میتوان از ایشان پیروی کرده و به آنان اقتدا کرد؟
نقد سندی
به اقرار خود بزرگان اهل سنت، این حدیث با تمام طرقش، ضعیف است. از آن جمله میتوان به این افراد اشاره نمود: «مزنی شاگرد شافعی(ابن عبدالبر، بیتا، ج۲، ص۸۹)، احمد بن حنبل(ابن امیر حاج، ۱۴۱۹ق، ج۳، ص۹۹)، ابن قیم جوزیه(ابن قیم جوزی، همان، ج۲، ص۲۲۳؛ مناوی، ۱۳۸7ش، ج۴، ص7۶)، ابن حزم(ابن حزم اندلسی، بیتا، ج۶، ص۸۱0؛ اندلسى، ۱۴۲0ق، ج۲، ص۵۲۸)، بیهقی(زیلعی، ۱۴۱۴ق، ج۲، ص۶۲۸)، دارقطنی(ابن حجرعسقلانی،۱۳۹۰ق، ج۲، ص۱۳7)، ابن عساکر(مناوی،۱۳۸7ش، ج۴، ص7۶)، ابن حجر عسقلانی(زیلعی، همان، ج۲، ص۶۲۸)، ابوحیان اندلسی(اندلسى، همان، ج۵، ص۵۲7)، سیوطی(سیوطی، بیتا، جامع الصغیر، ج۴، ص7۶)، البانی (البانی، بیتا، ج۱، ص7۸)، و دیگران». بهعنوان نمونه، «حافظ سخاوی» و «سیوطی» این حدیث را صحیح ندانستهاند(سخاوی، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۶۹؛ سیوطی، همان، ج۲، ص۱۸۲). «ذهبی» نیز به جعلی بودن این روایت و متهم کردن بعضی از روات آن حکم کرده است(شوکانی، ۱۴۲۱ق، ج۱، ص۱۸۶). «ابوبکر بزار» میگوید: «این کلام از نبی مکرم صحیح نیست»(ابن عبدالبر، بیتا، معرفة انواع العلوم الحدیث، ج۲، ص۹0).
نقد دلالی
الف) ناسازگاری با قرآن
در آیات بسیاری از قرآن،[3] درباره مخالفت و اعتراض برخی از یاران پیامبر(ص) سخن گفته شده است که همگی حکایت از آن دارد که همه اطرافیان پیامبر(ص)، مورد رضایت خدا و پیامبر(ص) نبودند. بهعنوان نمونه، آیه میفرماید: «اِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعَانِ إِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطَانُ بِبَعضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَد عَفَا الله عَنهُم إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ؛ (آلعمران، آیه۱۵۵) روزی که دو گروه[در اُحد] با هم رویاروی شدند، کسانی که از میان شما [به دشمن] پشت کردند، در حقیقت جز این نبود که به سبب پارهای ازآنچه [از گناه] حاصل کرده بودند، شیطان آنان را بلغزانید و قطعاً خدا از ایشان درگذشت، زیرا خدا آمرزگار بردبار است».
ب) ناسازگاری با روایات
رشتهای از احادیث وجود دارد که مفاد همه آنها در ذم، سرزنش و شِکوه از عملکرد اصحاب بعد از پیامبر اکرم(ص) است. بهعنوان مثال، پیامبر(ص) فرمودند: «یَردُ علیّ یوم القیامة رَهطٌ مِن اَصحابی، فَیُجلونَ عن الحوض، فأقول: یا رب أصحابی؟ فَیَقولُ: اِنّک لا علمَ لک بما أحدَثوا بعدَک، إنّهم ارتدّوا علی أدبارهُم القَهقَری؛ گروهی از اصحاب من در روز قیامت بر من وارد میشوند، آنها از حوض کوثر کنار زده و طرد میشوند، پس من میگویم: بار پروردگارا اصحابم چه میشوند؟ ندا میآید: ای پیامبر تو نمیدانی که اینها پس از تو چه کردند، آنها مرتد شده و عقبگرد کردند (به همان روش جاهلی برگشتند)»(بخاري، بیتا، کتاب الرّقاق، باب فی الحوض، ج۵، ص۲۴۰۷).
یا پیامبر مکرم اسلام(ص) خطاب به اصحاب میفرماید: «انکم ستحرصون علی الامارة و ستصیر ندامة و حسرة یوم القیامة؛ شما حریص بر امارت و خلافت هستید و این باعث ندامت و حسرت شما در قیامت است»(ابن حنبل، بیتا، ج۳، ص۱۹۹).
ج) ناسازگاری با حقایق تاریخی
حدیث فوق مخالف ضرورت تاریخی است، زیرا بهطور مسلّم گروهی از صحابه -چه در زمان پیامبر(ص) و چه بعد از حیات حضرت- در دین بیاستقامت بودند؛ لذا نمیتوانند منشأ هدایت برای دیگران گردند. بهعنوان نمونه، «ابن كثير» میگويد: عمر برای هر یک از صحابه كه از دنيا میرفتند، اگر حذيفه (منافقشناس عصر) شهادت بر صحت و پاکی او از نفاق نمیداد، بر جنازه او نماز نمیخواند(ابن کثیر دمشقی، ۱۴۱۹ق، ج۲، ص۳۹۹).
د) تطبیق حدیث بر اهلبیت(ع)
«شیخ صدوق» حدیث «اهتدا» را به سند خود از امام باقر(ع)نقل کرده که رسول خدا(ص)فرمود: «… همانا مَثَل اصحابم در میان شما مثل ستارگان است، پس به هرکدام از آنها تمسک کنید هدایت شدهاید و گفتار هرکدام از آنان را بگیرید، هدایت یافتهاید و اختلاف اصحابم بر شما رحمت است. عرض شد ای رسول خدا! اصحاب تو کیاناند؟ فرمود: اهلبیتم»(صدوق، ۱۴۱۸ق، ص۱۵۶و۱۵7). مؤیّد این حدیث در تفسیر اصحاب به اهلبیت(ع)، روایتی است که فریقین آن را نقل کردهاند و در آن، بهجای اصحابی، اهلبیتی آمده است: «أهل بيتي كالنجوم…»(محمودی، ۱۴۲۳ق، ص۱۶؛ ابن حجرعسقلانی، همان، ج۱، ص۱۳۶و ص۴۲۴) و اين حديث با حديث متواتر ثقلين هماهنگ است.
۲- در خبری از پیامبر(ص)روایت شده که فرمود: «خير الناس قرني، ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم؛ بهترین قرنها قرنی است که من در آن مبعوث شدهام، سپس کسانی که بعد از این قرن میآیند و در مرتبه سوّم، کسانی که بعدازآن میآیند»(ابن قیم جوزی، همان، ج۴، ص۱۳۶؛ خطیب بغدادی، ۱۴0۹ق، ص۴7).
طریقه استدلال: خیریّت مطلق اقتضا دارد که صحابه در تمام امور خیر پیشتاز باشند. پس سنت آنان حجّت است(ابن قیم جوزی، همان).
نقد این استدلال:
اوّلاً: حمل خیریّت بر شمول استغراقی، خلاف متبادر از روایت است؛ زیرا اگر کسی بگوید: زید از عمرو اعلم است، این بدان معنا نیست که تمام مسائل اینچنین است.
ثانیاً: خیریّت، دلیل بر حجیّت نیست؛ زیرا حجیت موضوعی که موردبحث است، تنها با عصمت سازگاری دارد.
ثالثاً: خیریّت قرن اوّل در مقابل قرنهای بعدی، نسبی است نه مطلق؛ بدین معنا: کسانی که در عصر پیامبر(ص) بودند، نسبت به عصرهای بعد بهترند، نه اینکه بهطور مطلق کاملاند.
رابعاً: سخن پيامبر(ص)كه فرمود: «خير الناس قرني»، عام نيست و همه صحابه را در برنمیگیرد.
۳- رسول خدا(ص) فرمودند: «لاتسبوا اصحابی فلو انفق احدکم مثل احد ذهبا ما بلغ مد احدهم و لا نصیفه؛ اصحابم را دشنام ندهيد. قسم به آنکسی كه جانم در دست اوست، اگر يكی از شما، همانند كوه احد طلا انفاق كند، بهاندازه یک مُدّ و حتي نصف، انفاق آنان ارزش ندارد»(خطیب بغدادی، همان، ص۴۸).
طریقه استدلال: توصيف اصحاب به وضعي غير از وصف عدالت دشنام دادن به آنهاست، بهویژه آنكه خود پيامبر(ص) برخی از كسانی كه او را درك نموده و تازه از اصحاب وي گرديده بودند، از دشنام دادن به اصحابي كه در مواقف مهم بر ايشان پيشي جسته بودند، برحذر داشته است، پس كسانی كه پس از آنان میآیند، در رعايت چنين امري سزاوارترند(سخاوي، همان، ج۳، ص۹۳).
نقد این استدلال:
اولاً: خطاب پيامبر(ص) به چه كسانی است؟ آيا به اصحاب میگوید كه به اصحابم دشنام ندهيد، يا به تابعين؟ معقول نيست مقصود تابعين باشد؛ زيرا خطاب در درجه اول، متوجه مخاطبان است؛ يعني آنانكه در مجلس خطاب حضور داشتهاند.
ثانیاً: آيا حكم پيامبر شامل همه اصحاب میشود يا اينكه به برخی از آنان اختصاص دارد؟ اگر شامل برخی از صحابه میگردد، در نتيجه مدعا (عدالت همه صحابه) نقض میشود و اگر شامل تمام اصحاب شود، چگونه برخی از همين صحابه -مانند معاويه- كسي همچون علي(ع) را كه در تمام مواقف حضور داشته و نفس و جان پيامبر(ص)دانسته میشد، بر بالاي منبرها سب و لعن میکرد و سنت زشت و ناپسند سبّ امیر مؤمنان علیهالسلام را پایهگذاری كرد. اين در حالي است كه وي را از صحابه عادل بر میشمرند و با افرادي مانند «عمر بن عبدالعزيز» كه اين سنت ناپسند را برچيد، برابر نمیدانند.
دلیل سوم: اجماع
«قرطبی» میگوید: «ویژگی صحابه این است که عدالت هیچیک از آنها مورد سؤال واقع نمیشود و این امری است مسلّم نزد همه علما؛ زیرا همه آنها با تصریحات کتاب و سنت تعدیل گردیدهاند و اجماع امت نیز گویای همین امر است»(قرطبی،۱۴۱۵ق، ص۱۹). «ابن حجر عقسلانی» میگوید: «اهل سنت اتفاق دارند که جمیع صحابه عادلاند و در این مسئله جز اندکی از مبتدعه، مخالفت نکردهاند»(ابن حجر عسقلاني،۱۴۱۵ق، ج۱، ص۶).
نقد این استدلال:
اولاً: اجماعی از امت اسلامی در کار نیست؛ زیرا همه شیعیان، خلاف این را عقیده دارند. آنچه از اجماع در نظر اهل سنت معتبر است، اجماع امت است و شیعیان نیز جزء امت اسلامی بهحساب میآیند.
ثانیاً: در میان علمای اهل سنت نیز اجماع وجود ندارد؛ زیرا در تعریف صحابه پیامبر- چنانکه قبلاً گذشت- با هم اختلافنظر دارند.
ثالثاً: از برخی روایات استفاده میشود که پیامبر(ص) منافقین شناختهشده را نیز جزء صحابه خود بهحساب میآورد. بهعنوان نمونه، در صحیح بخاری آمده است: عمر از پیامبر(ص) اجازه خواست که منافق معروف «عبدالله بن ابی»را گردن بزند، ولی حضرت فرمود: او را رها کن، مبادا مردم بگویند محمد(ص) اصحابش را میکشد(بخاري، همان، ج۳، ص۵۳۸).
رابعاً: انتقاد میشود که در داستان شورا، صحابه نه در اين مسئله بر عبدالرحمن خرده گرفتند و نه بر علی(ع) و اين بدان دليل بود كه آنان از شرط پيروى از شيخين، پيروى در برخورد و رفتار و سیاست را میفهمیدند، نه پيروى در فتواى فقهى، چون بر اين اجماع شده است كه قول صحابى، براى صحابى ديگر حجت نيست(آمدى، همان، ج۳، ص۱۹۸).
دلیل چهارم: عقل
عقل خالى از هوا و تعصب، بر حکمت و رحمت خدا محال مىداند که براى حمل شریعت خود، امتى را برگزیند که اهل فسق و انحراف و گناه باشند. به همین جهت دفاع از طبقه صحابه، در حقیقت دفاع از ناموس الهى، کتاب و سنت است. چنانکه متهم دانستن آنها، در حقیقت متهم نمودن حکمت بالغه الهى است(قرطبى، همان، ج۱، ص۱0).
نقد دلیل عقلی
در نقد دلیل عقلى آنها باید گفت: اولاً: این دلیل نمىتواند عدالت همه صحابه پیامبر را افاده کند؛ زیرا همه آنهایی که پیامبر را دیدهاند، حامل شریعت الهى نیستند. بسیارى از صحابه (آنهایی که پیامبر را دیدهاند)، حتى یک روایت هم از پیامبر نقل نکردهاند. آنهایی که حاملان شریعت الهى بودهاند، عده قلیلى از صحابه بودهاند.
ثانیاً: لازمه این دلیل آن است که هر کس در نقل شریعت نقش بیشترى داشته و روایات بیشترى را نقل کرده باشد، از دیگران عادلتر باشد و حالآنکه چنین نیست. روایاتى که در منابع اهل سنت از حضرت على، حضرت زهرا علیها السلام و خلفا نقل شده است، بهمراتب کمتر از روایات ابوهریره و انس بن مالک است، ولى یقیناً نمىتوان عدالت و اجتهاد ابوهریره و انس را از دیگران بالاتر دانست.
ثالثاً: اگر دلیل عدالت صحابه دلیل عقلى مزبور است، این دلیل در مورد صحابه همه پیامبران دیگر -بهویژه پیامبران اولوالعزم- نیز قابل طرح است؛ زیرا صحابه پیامبران دیگر نیز نقش حامل و ناقل شریعت را داشتهاند و حالآنکه هیچیک از علماى اهل سنت، قائل به عدالت صحابه همه پیامبران پیشین نیستند؛ چون قرآن کریم، روایات و تاریخ، بهصورت قطعى برخلاف آن گواهى مىدهد(نیکزاد، ۱۳۸۳، ش۲۸).
نظریه دوم: عدم حجیت سنت صحابى و قائلان به این قول
تمام فقهاى امامیه و برخی از فقهای اهل سنت مانند: «قاضى عبد الجبّار(طيب بصرى، بیتا، ج۲، ص۹۴۲)، حنفيه كرخى (آمدى، همان، ج۴، ص۱۵۵)، فتواى جديد امام شافعى(آمدى، همان)، يكى از دو قول امام احمد(تركى، بیتا، ص۴۳۸)، غزالى(غزالي طوسی، ۱۴۱7ق، المستصفى، ج۱، ص۴00)، رازى و پـيروانشان همانند بيضاوى(اسنی شافعی، بیتا، ج۲، ص۱۴۳ و ابن حاجب، ۲00۸م، ج۲، ص۲۸7. به نقل از زلمى، بیتا، فصل پنجم، حجيت قول صحابى) و اباضیه»(واعظی، بیتا، ج۲، ص۶۴. به نقل از زلمى، همان) قائل هستند که سنت صحابه بهطور مطلق، حجیت نیست.
ادله قائلان به عدم حجیت سنت صحابی
دلیل اول: آیات
در قرآن کریم آیات بسياري درباره اصحاب آمده است كه بخش زيادي از اين آيات، مربوط به تمجيد آنان است، ولي در مقابل، قرآن درباره عدهای از آنان چنين فرموده است: «فاسقاند، خائناند، پيمانشكناند،از جنگ گریزاناند، دستورهای خدا و رسولش را نافرماني میکنند، رسول خدا را آزار و اذيت میدهند و پيوسته گوش به منافقان میدهند و…». ازاینرو، ناچاريم به بررسي برخی از آياتي كه دراینباره نازلشده است، بپردازيم.
گروه اول: منافقان
بيش از ۱۵0 آيه درباره منافقان نازل شده که در شناساندن اينان، به همين اندازه بسنده میکنیم كه قرآن میفرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلي عَذابٍ عَظيمٍ؛ (توبه، آیه۱0۱) از ميان اعراب بادیهنشین كه پيرامون شما هستند، گروهي منافقاند و از اهل مدينه (نيز) گروهي بر نفاق پا میفشرند. تو آنان را نمیشناسی، ولي ما آنان را میشناسیم. بهزودی آنان را دو بار مجازات میکنیم، سپس بهسوی مجازات بزرگي (در قيامت) فرستاده میشوند».
گروه دوم: فاسقان
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ؛(حجرات، آیه۶) اي كسانی كه ايمان آوردهاید، اگر شخصي فاسق خبري برای شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد. مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد».
غالب مفسّران اهل سنّت اتفاق دارند كه اين آيه، درباره «وليد بن عقبة» كه از اصحاب پيامبر (ص) بوده، نازل شده است(زمخشری، ۱۴۱۶ق، ج۴، ص۳۶0؛ سیوطی، بیتا، الدر المنثور، ج7، ص۴۸۳ به بعد؛ ابن کثیر دمشقی، همان، ج۴، ص۲۲۳؛ ابن عاشور، بیتا، ج۲۶، ص۲۲۸؛ قرطبی، همان، ج۱۶، ص۳۱۱-۳۱۲).
گروه سوم: شكاكان
«وَ مَا جَعَلْنا اَصْحَاب النَّارِ إلاّ مَلائِكةً وَ مَا جَعَلْنا عِدَّتَهُم اِلاّ فَتْنَةً لِلذّينَ كَفَرُوا لِيستَيْقِنَ الّذينَ اُوتُوا الكتاب وَ يزدادَ الّذِينَ آمنُوا اِيمانَا وَ لا يَرتَابَ الذّين اُوتُوا الكتابَ وَ المُؤمِنُون وَ لِيَقُولَ الذين فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ و الكافرون ماذا اَرَادَ اللّهُ بهَذَا مَثَلاً؛(مدثر، آیه۳۱) و مأموران دوزخ را تنها فرشتگان (عذاب) قرار داديم و تعداد آنان را جز برای آزمايش كافران معين نکردهایم، تا اهل كتاب (يهود و نصارا) يقين پيدا كند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد و اهل كتاب و مؤمنان(در حقانیت اين كتاب آسمانی)، ترديد به خود راه ندهند و بیماردلان و كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه منظوري دارد».
در اين آيه، خداوند اهل كتاب و مؤمنان و شكاكان و كافران را در کنار هم قرار داده و چهار گروه دانسته است. برای همين، نمیتوان گفت كه شكاكان از كافران يا اهل كتاب بودهاند.
گروه چهارم: اصحاب در معرض ارتداد
خداوند در قرآن اصحاب را خطاب میکند و میپرسد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ؛(آلعمران، آیه۱۴۴) محمد تنها فرستاده خداست و پيش از او، فرستادگان ديگری نيز بودند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمیگردید؟ [و اسلام را رها میکنید و به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد كرد؟]و هركس به عقب بازگردد، هرگز به خدا زياني نمیزند و خداوند بهزودی شاكران [و استقامت كنندگان] را پاداش خواهد داد».
گروه پنجم: اصحاب آزاردهنده پيامبر(ص)
برخی از آيات، شماری از اصحاب پيامبر (ص) را كه همواره در پی اذيت و آزار پيامبر (ص) بودهاند، توصيف کردهاند. بهعنوان نمونه، در این آیه میفرماید: «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُوذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُومِنُ بِاللّهِ وَ يُومِنُ لِلْمُومِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُوذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ؛(توبه، آیه۶۱) و برخی از آنان شماری هستند كه پياپی پيامبر(ص) را اذيت میکنند و میگویند: شخص زودباوری است. بگو: اين زودباوری من به نفع شماست؛ پيامبر به خدا و به مؤمنان ايمان آورده و اطمينان و رحمتی است بر مؤمنان حقيقی و اما آنان كه رسول خدا را اذيت و آزار میدهند، بر ايشان عذابی دردناک آماده شده است».
گروه ششم: سرپيچی كنندگان از دستورات رسول خدا(ص)
خداوند در قرآن، مسلمانان را به اطاعت از رسول خدا(ص) امر میکند و میفرماید: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ؛ آنچه را رسول خدا برای شما آورده (و امر كرد) بگيريد (و اجرا كنيد) و ازآنچه نمیکرده، خودداری نماييد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفر شديد است». اما اصحابی بودند که از فرمان ایشان سرپیچی کردند؛ از جمله آن سرپیچیها، سرپيچی از لشكر اُسامه بود. «ابن عمر» میگوید: رسول خدا (ص) اسامه را فرمانده لشكری كرد. آنان بر فرماندهیاش طعن زدند و تخلف ورزيدند. پيامبر (ص) به آنان فرمود: «اگر امروز بر فرماندهی اُسامه طعن میزنید، در گذشته نيز فرماندهی پدرش را نپذيرفتيد. به خدا سوگند، او شايستگی فرماندهی را داشت و او از محبوبترین مردم نزد من بود و فرزندش نيز پس از او، يكی از محبوبترین مردم نزد من است»(بخاری، همان، ج۵، ص۱00، ح۴۲۵0).
دلیل دوم: روایات
روایتها در اين زمينه، به چند دسته تقسيم میشوند:
گروه اول: روايات دال بر ارتداد برخی از اصحاب
دراینباره، روایتهای فراوانی وجود دارد كه در اينجا تنها به یک حديث بسنده میکنیم. پیامبر(ص) فرمود: «یَردُ عليّ یوم القیامة رَهطٌ مِن اَصحابی، فَیُجلونَ عن الحوض، فأقول: یا رب أصحابي؟ فَیَقولُ: اِنّك لا علمَ لك بما أحدَثوا بعدَك، إنّهم ارتدّوا علی أدبارهُم القَهقَری؛ در روز قيامت طايفهای از اصحاب من میخواهند بر من وارد میشوند، لكن بهشدت از ورود آنها بر حوض جلوگيری میكنند، من میگویم: ای پروردگارا من، اینها اصحاب مناند،گفته میشود: همانا تو بدانچه ایشان پس از تو پدید آوردهاند، آگاهی نداری، همانا اینها برگشتند و برگشت قهقرایی نمودند»(بخاري، همان، كتاب الرقاق، باب فی الحوض، ج7، ص۲0۸، ح۶۵۸۶).
گروه دوم: روایتهایی كه پيامبر(ص) به جهنمی بودن برخی از اصحاب گواهی داده است. بهعنوان نمونه: «معاذ بن معاذ»: «حدثنا شعبه عن ابي مسلمه عن ابي نضره عن ابي هریره، ان النبي(ص) قال لعشره في بیت- من اصحابه:آخرکم موتا في النار. فیهم سمرة بن جندب. قال ابو نضرة: فکان سمرة آخرکم موتا؛ شعبه از ابی مسلمه از ابی نضره از ابی هریره برای ما روایت نمود: به ما که ده نفر از اصحابش در خانه بودیم، فرمود: «آخرين نفری كه از شما میمیرد، در آتش (جهنم) است». در بین آنان سمرة بن جندب بود. ابو نضره گفت: آخرين نفر سمره بود که مرد»(ذهبی، ۱۴۱۳ق، ج۳، ص۱۸۴و۱۸۵).
گروه سوم: ترجيح مردگان بر زندگان
«ثعالبي» در ذيل آيه: «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا»(احقاف، آیه۲0)، از پيامبر (ص) نقل میکند كه آن حضرت روزی در جمع اصحاب، بهسوی قبرستان بقيع رفت و چنين فرمود: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يَا اَهْلَ اَلْقُبُورِ، لَوْ تَعْلَمُونَ مَا نَجَاكُمُ اللّهُ مِنْهُ ممّا هُوَ كائنٌ بَعْدَكُم؛ درود بر شما ای ساكنان قبرها. اگر میدانستید كه خداوند از چه خطرهايی كه پس از شما بود، نجاتتان داد (شاكر او بوديد)». سپس رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «اينان (اهل قبرها) از شما بهترند». گفتند: ای رسول خدا، اينان برادران (دينی) ما هستند كه ما نيز هم چون آنان اسلام آورديم و همانند آنان هجرت كرديم و همانند آنان جهاد كرديم، ولی مرگ آنان فرارسید و مردند و ما زنده مانديم (گناه ما چيست؟)، چه چيز آنان را بهتر از ما كرد؟
پيامبر(ص) فرمود: «آنان در حالی از دنيا رفتند كه چيزی از پاداش خود را دريافت نكردند و در حالی مردند كه من گواه و شاهد بر (صدق و ثبات) آنانم، ولی شما از مزدتان دريافت كرديد و معلوم نيست پس از من، چه (بدعتها) انجام میدهید». وقتی اصحاب اين مطلب را شنيدند، به فكر فرو رفته و از آن سود بردند و گفتند: ازاینپس، آنچه را از دنيا به ما رسيد، محاسبه میکنیم؛ زيرا از اجر (آخرت) ما كم خواهد شد(ثعالبي، بیتا، ج۵، ص۲۲۱).
دلیل سوم: توجه به سیره صحابه
با مراجعه به سیره صحابه در تاريخ، قرینههای بیشماری برای اثبات مدعای خویش داریم که ناچاريم برای روشن شدن برخی از حقیقتها، آنها را در اینجا بيان كنيم.
۱. معاوية بن ابوسفيان
نمونههایی از كردارهای زشت معاويه كه شرححالنگاران بيان کردهاند عبارتاند از: خروج بر خلیفه زمان خود امیر مؤمنان علی(ع)، به کشتن دادن صدها هزار نفر در جنگ صفین(مکارم شیرازی، ۱۴۲7ق، ج۱، ص۱7۳)، دشنام و لعن علی(ع) (ر.ک: طبراني، ۱۴۱۵ق، ج۲۳، ص۳۲۲)، کشتن شماری از صحابه مانند «عمار بن یاسر»(قرطبی، همان، قسم اول، ص۳۲۹؛ ابن حجرعسقلاني، همان، ج۴، ص۲۹۴و۲۷۴)، «حجر بن عدیّ» و «عمر بن حمق خزاعی» و غیره.
۲. خالد بن وليد
یکی از كردارهای ننگين او در زمان خلافت ابوبكر روی داد. وی مأمور شد تا بهسوی قبيله «اسد» و «غطفان» برود و آنان را سركوب كند. خالد پس از فراغت از كار آنان، بهسوی «بطاح» -سرزمين مالک بن نُويره- رفت و بیآنکه دستوری از سوی خليفه داشته باشد، با خدعه، مالک بن نويره و همراهانش را خلع سلاح كرد و بااینکه آنان اظهار اسلام میکردند و نماز میخواندند، آنان را كشت و در همان شب، با همسر مالک همبستر شد(ذهبی، همان، ج۱، ص۳7۶و ص۳77؛ طبری، بیتا، ج۳، ص۲۴0؛ ابن اثیر جزری، ۱۴۳۲ق، ج۳، ص۱۴۹؛ ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۵، ص۱۱۲–۱0۵؛ ابن حجر عسقلاني، همان، ج۲، ص۴۱۴و ج۳، ص۳۵7).
۳. بُسر بن ارطاه جنایتکار بزرگ
«ابن اسحاق» میگوید: «وی قُثم و عبدالرحمن، -دو فرزند عبيداللّه بن عباس ـ را كه كودک بودند، در يمن سر بريد و مادرشان از داغ آنان ديوانه شد. همچنین گفتهاند: وی شمار زيادی از اصحاب علی(ع) را به قتل رساند و در شهر مدينه، خانههایشان را بر سر آنان خراب كرد»(ذهبی، همان، ج۳، ص۴۱0).
۴. اعترافهای اصحاب به خطاها و گناهان خود
«زهري» گويد: در دمشق بر انس بن مالک وارد شدم، ديدم میگرید. گفتم: چرا گريه میکنی؟ گفت: هیچیک (از احكام شريعت) را نمیشناسم كه بیتغییر مانده باشد؛ جز اين نماز كه اين نيز ضايع شده است»(بخاری، همان، ج۱، ص۱۵۲).
۵. اتهام اصحاب نسبت به يكديگر
«بخاري» ماجرای افک را از «عایشه» نقل میکند تا میرسد به اينجا كه پيامبر(ص) فرمود: «ای مسلمانان، چه كسی مرا در برابر فردی كه نسبت زشت به همسرم داد و مرا آزرد، ياری میدهد؛ زيرا من در مورد اهلم جز خير نمیدانم؟» سعد بن معاذ برخاست و گفت: «یا رسولالله، من به حمايتت برمیخیزم. اگر از قبيله اوس باشد، گردنش را میزنم و اگر از برادران خزرجی ما باشد، هرچه دستور دهی دربارهاش میکنیم». در اين هنگام رئيس خزرج ـ سعد بن عباده ـ كه مادر حسان بن ثابت(از افترازنندگان) دخترعمویش بود، برخاست و گفت: «به خدا سوگند، دروغ میگویی. تو او را نمیکشی و نمیتوانی بكشی».
«اسيد بن حضير» بلند شد و گفت: «به خدا سوگند، دروغ میگویی. به خدا ما او را خواهيم كشت، تو منافقی و از منافقان، دفاع میکنی»! بدینسان افراد اوس و خزرج به نزاع برخاستند و نزديک بود با هم بجنگند و يكديگر را بكشند؛ حالآنکه رسول خدا(ص) هنوز بالای منبر بود و آنان را به آرامش فرامیخواند. سرانجام آنان را ساكت كردند و خود نيز سكوت فرمود(همان، ج۵، ص۶۹).
۶. کشته شدن صحابی توسط صحابی دیگر
«ذهبي» میگوید: «محمد بن ابيبكر صديق كه اسماء دختر عُميس در وقت احرام حجةُ الوداع او را زاييد، در زمان عثمان امير مصر شد. بعدها در محصور كردن عثمان شركت جست و کار بزرگی را كرد. او از كسانی بود كه به عثمان ضربت زدند تا كُشته شد. بعدها به علی(ع) پيوست و علی(ع) او را در سال ۳7 هجری، به امارت مصر گمارد. در رمضان همان سال، وی به لشكر معاويه برخورد. گروه او فرار كردند و او به خانه شخصی مصري پناه برد، ولی او را يافتند. او گفت: «مرا به حرمت ابوبكر محافظت كنيد.»، ولی معاوية بن حُديج(فرزند جَفْنَةَ بنِ قَتِيْرَةَ) گفت: «خون هشتاد نفر از قبیلهام را برای عثمان شهيد به زمين ریختهای، حال آيا تو را رها كنم؛ درحالیکه يار او بودی؟». آنگاه محمد را كشت و در شكم اُلاغی مرده گذارد و به آتش كشيد»(ذهبی همان، ج۳، ص۴۸۲).
- شرابنوشی برخی از اصحاب
راجع به «نعيمان صحابی» نقلشده: شرب خمر كرد و پيامبر اكرم(ص) دستور داد او را با نعال زدند(بخاري، همان، كتاب الحدّ، ج۸، ص۱۳، ح۶77۵). یا «قدامة بن مظعون» يكی ديگر از اصحابی بود كه در جنگ بدر حضور داشت و در زمان خلافت عمر، به امارت بحرين و منصوب گرديد، ولی عمر او را به سبب نوشيدن شراب، از امارت خلع كرد و حد را بر او جاری ساخت(ذهبی، همان، ج۱، ص۱۶۱، ت۱0).
دلیل چهارم: عقل
عقل در ارزيابی اصحاب پيامبر(ص) با اشخاصی كه از آنان بالاتر بودهاند، حكم به بطلان اين نظريه میکند.
توضيح آنکه: خداوند متعال در قرآن به پيامبرش داوود(ع) خطاب میکند: «يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ؛(ص، آیه۲۶) ای داود، ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داوری كن و از هوای نفس پيروی مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد. كسانی كه از راه خدا گمراه شوند، به دليل فراموشی روز حساب، عذاب شديدی دارند». و يا پيامبرش(ص) را تهديد میکند كه: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ؛(زمر، آیه۶۵) اگر مشرک شوی، اعمالت حبط و نابود شده و از زیانکاران خواهی بود».
چگونه ممكن است پيروی از هوای نفس برای پيامبری مانند حضرت داوود(ع)، سبب عذاب دردناک جهنمی شود و شرک ورزيدن پيامبر(ص)، باعث نابودی اعمال او گردد، ولی نفاق اصحاب پيامبر آخرالزمان و پيروی آنان از هوا و هوس و قتل و غارت مسلمانان و ديگر جرم و جنایتها، هيچ زيانی به آنان نرساند و بلكه گفته شود: «همه صحابه اهل بهشتند!»(سخاوي،۱۴۱۴ق، ج۳، ص۹۴).
آيا همنشینی و همراهی آنان با پيامبر، از همسران پيامبران بیشتر بوده است؟ خداوند خطاب به زنان پيامبر میگوید: «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَی اللّهِ يَسيرًا؛ (احزاب، آیه۳0) ای همسران پيامبر، هرکدام از شما گناه آشكار و فاحشی مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين برای خدا آسان است».
بر اساس اين آيه، همسران پيامبران نيز ممكن است دچار گناه شوند كه در اين صورت خداوند عذاب آنان را دو برابر وعده میدهد و آنان را به جهنم تهديد میکند و نيز میفرماید: زنان برخی انبيا بر آنان خيانت کردهاند و داخل جهنم شدند؛ چنانکه میفرماید: «خداوند برای كسانی كه كافر شدهاند، به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است. آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولی به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودي به حالشان(در برابر عذاب الهی) نداشت و به آنان گفته شد: وارد آتش شويد، همراه كسانی كه وارد میشوند و ارتباط با چنين پيامبران سودی به حالشان نبخشيد»(تحريم، آیه۱0).
بااینحال، آيا میتوان پنداشت، افرادی بهصرف ديدن پيامبر و همنشینی با او حتی برای لحظهای، اهل نجات باشند؟ بهویژه اینکه شماری از آنان بهتصریح آيات الهی، تنها به زبان اظهار اسلام کردهاند و ايمان در قلوبشان جای نگرفته بود. عدهای منافق بودند و گروهی نيز از ترس، اسلام آورده بودند (مانند طُلَقا). آيا همه اينان سنتشان صحیح و داخل بهشت میشوند؛ هرچند هر گناهی از آنان سر بزند؟!
هيچ عاقلی نمیپذیرد كه پيامبر(ص) به پاره تنش فاطمه(س) بگويد: «ای فاطمه دختر محمد، جانت را از آتش (جهنم) نجات ده كه من نمیتوانم برای تو سود و زيانی را برسانم»(سیوطی، بیتا، الدر المنثور، ج۶، ص۲۹۲)،[4] با اين وجود، خداوند به اصحاب بدر نظر كند و بگويد: هر گناهی دلتان خواست بكنيد كه من آن را خواهم بخشيد و به بهشت داخلتان خواهم كرد!
نظریه سوم: قول به تفصیل
كسانى كه نظريه سوم را برگزیدهاند، هرکدام بهتناسب تفصيل خود، دلايلى هم آوردهاند:
قول اول: گـروهى بر آن شدهاند كه قول صحابه زمانی که مخالف با قياس باشد، حجت است. اين نظريه به احمد و بيشتر پيروانش و همچنین شافعى و ابوحنیفه نسبت داده شده است(شوکانی، ۱۴۲۱ق، ج۲، ص۲7۴). «فتوحى حنبلى» در «شرح الكوكب المنير» گفته است: اگر قول صحابى با قياس موافق نباشد، ظاهراً نزد احمد و بيشتر پيروانش و نيز نزد شافعى، حنفيه، ابن صباغ و رازى، به معناى توقيف تفسير میشود»(فتوحی، ۱۴۱۳ق، ص۳۸۶).
دلیل این نظریه: اگر رأى او مطابق با مقتضاى قياس و قواعد فقهى باشد، مىتوان حدس زد كه آن صحابى به خاطر نيافتن آيه و حديثى در آن حكم، به رأى و عقل خويش و قياس و استنباط از قواعد فقهى عام روى آورده و نظريه شخصى خودش را ابراز و عمل كرده است. بالطبع اینگونه اظهارنظر صحابى، كاشف از وجود حديث نبوى(ص) نيست، امّا اگر رأى و عمل صحابى مخالف قياس باشد، مىتوان حدس زد كه منشأ رأى او، حديث نبوى بوده كه به دست ما نرسيده است(آمدى، همان، ج۴، ص۱۵۵؛ حکیم، ۱۴۲۳ق، ص۴۴0).
نقد این استدلال:
اگر آن مطلب درست بود، اقتضایش آن است كه صحابى نيز خود به آن عمل ملزم باشد و افزون بر اين، لازم میآمد قول تابعين هم حجت باشد، چراکه همين دليل درست در آنجا هم جارى است. اين در حالى است كه هر یک از اين دو، برخلاف اجماع هستند(ابن حاجب، ۲00۸م، ج۲، ص۲۸۸).
قول دوم: برخى گفتهاند تنها گفته خلفاى راشدين حجت است.
دلیل این قول: این گروه به حدیث «سنت خلفای راشد» تمسک کردهاند تا برای نوآوریهای خلفا، وجه حجیتی بتراشند. حدیث این است: «صلّی لنا رسول الله صلاة الفجر ثمّ وعظنا موعظةً بلیغةً ذرفت منها العیون و و جلت منه القلوب. فقال قائلٌ: یا رسول الله کانّها موعظة مودِّع فأوصنا. فقال: اُوصیکم بتقوی الله و السّمعَ و الطاعة و اِن کان عبداً حبشیاً فانّه من یعِش منکم بعدي فسیری اِختلافاً کثیراً فعلیکم بسنَّتی و سنّةِ الخلفاء الراشدین المهدیین عضّوا علیها بالنّواجد؛ از عرباض بن ساریه روایت شده که هنگام صبح رسول خدا بر ما نماز گزارده، سپس به وعظمان پرداخت؛ آنچنان موعظهای که دیدگان اشکبار شده و دلها لرزان. در این هنگام گویندهای گفت: ای رسول خدا! گویا این موعظه وداع است، پس ما را وصیتی بنما. فرمود: شما را سفارش میکنم به تقوای الهی و شنیدن و اطاعت کردن از هر پیشوای دستوردهندهای. بهدرستی هر آن که پس از من بماند، اختلاف بسیاری خواهد دید. پس بر شما باد به سنت من و سنت خلفای رشدیافته و رهیافته، بر آن دندان فشرید[پایداری ورزید](برخی از موارد ذکر حدیث عبارت است از: قزوینی، بیتا، ج۱، ص۱۵، ح۴۲و۴۳و۴۴؛ ترمذی، بیتا، ج۴، ص۱۵0؛ ازدی سجستانی، ۱۴۲۱ق، ج۴، ص۱۳0؛ ابن حنبل، همان، ج۴، ص۱۲۶؛ دارمی، ۱۴۲۱ق، ج۱، ص۴۵؛ حاكم نيشابوري، ۱۴۱۱ق، ج۱، ص۹۶؛ ابن ادریس، ۱۴۲۴ق، ص۴۴۶).
نقد این استدلال:
تأملات سندی
نخست اینکه: در میان راویان آن به نامهایی برمیخوریم که برخی اظهارنظرهای رجالیان، شخصیت ایشان را مشکوک و غیرقابلاعتماد ساخته است.[5] نکته دیگر در باب راویان حدیث اینکه: اکثر آنان از اهالی حمص بودهاند که در تاریخ بهعنوان انصار معاویه و دشمنان علی بن ابیطالب(ع) شناخته شدهاند.[6] امری که اعتماد به حدیث را شدیداً در معرض تزلزل قرار میدهد.
دوم اینکه: تنها راوی دسته اول این حدیث، «عرباض بن ساریه» صحابی است و با توجه به اینکه به ادعای راوی، پیامبر این سخنان را در جمع صحابه پس از نماز فجر، در حالت موعظهای که دلها به آن لرزان و چشمها اشکبار شده بود ایراد کرده بود و قراین نشان میداد که هنگام وداع حضرت نزدیک شده و به این جهت از آن حضرت تقاضا شد که آنان را وصیتی کند و آنگاه پیامبر این حدیث را بر زبان جاری کرد، این پرسش به وجود میآید که چرا از آن جمع حاضر، هیچیک از صحابه بهجز عرباض، این حدیث را روایت نکرده است؟ درحالیکه به جهت اهمیت موضوع و شرایط زمانی و مکانی صدور، باید دواعی برای نقل آن بسیار باشد.[7] بیگمان این موضوع، قرینه مهمی است که اعتماد به صدور حدیث را بهشدت تضعیف میکند.
تأملات دلالی
بر این حدیث چند اشکال دلالی مهم هم وارد میشود.
نخست اینکه: مفاد حدیث، جعل حجیت برای سنت خلفای راشد بوده و حجیت سنّت خلفا یا به مسائل مهم کلامی از قبیل حجیت کتاب و سنت نبوی میماند که در این صورت، جزء مبادی تصدیقی علم اصول است و یا در زمره مسائل علم اصول از قبیل حجیت ظواهر قرآن و خبر واحد جای میگیرد که درهرصورت، باید دلیل آن قطعی و یقینی باشد. اما در مورد نخست، کمترین تردید نیست که حجیت قرآن و سنت -بهعنوان مصدر تشریع- به دلیل تواتر و ضرورت قطعیت یافته و در مورد دوم هم در علم اصول به اثبات رسیده که دلیل و پشتوانه حجیت اماره، باید علم و قطع باشد؛ بدینجهت نزد اصولیان آنچه حجیت آن مشکوک بوده و حتی گمان به حجیت آن برود، حجّت محسوب نمیشود. با این توضیحات، چگونه ممکن است خبر راوی واحد بتواند سنت خلفا را در مرتبه بالای حجیت و دلیلیت بنشاند؟[8]
دوم اینکه: پیامبر(ص) در این حدیث، سنت خلفا را عطف بر سنت خود نموده و دراینباره دو احتمال به نظر میرسد:
احتمال اول اینکه: سنت خلفا در عرض سنت پیامبر(ص) ارزش و اعتبار یافته باشد و احتمال دوم اینکه: سنت خلفا در طول سنت پیامبر، دارای ارزش و اعتبار باشد. طبق احتمال اول، سنت خلفا مصدر تقنین و تشریع مستقل بوده و معنای این سخن این است که شریعت اسلام در حیات پیامبر اکرم(ص)، ناتمام مانده و بخشهایی از آن باید توسط خلفا تبیین شود. این ادعا مغایر اجماع علمای امت و نص قرآن کریم است.[9] طبق همین احتمال، اشکال دیگری بروز میکند و آن اینکه: بهوضوح میدانیم سنت پیامبر(ص) ازآنجهت حجت بوده که عصمت آن بزرگوار مطرح است، درحالیکه کسی ادعای عصمت خلفا را مطرح نکرده است. بنابراین چگونه ممکن است سنت معصوم و غیرمعصوم، در عرض یکدیگر حجت باشد؟
طبق احتمال دوم، سنت خلفا بهخودیخود از ارزش تشریعی مستقل برخوردار نبوده، بلکه مبیّن سنت نبوی است. اشکالی که در این صورت بروز میکند این است که در سنت خلفای سهگانه، به مواردی برمیخوریم که آنان برخلاف سنت نبوی، احکامی وضع کردند. آیا میتوان تصور کرد پیامبر(ص) مردم را به چیزی متعبّد کند که نتیجه آن مخالفت با اوامر و نواهی شرعی اوست؟
سوم اینکه: هر آنکه در تاریخ و سیره پژوهش کند، به اجمال برایش قطع حاصل میشود که در سیره و آرای خلفا، تعارضها و اختلافهای بسیاری به وقوع پیوسته است. بهطور مثال: ابوبکر در توزیع اموال خراجیه، تساوینگر بود، ولی عمر بنا را بر مفاضله نهاد و چون نوبت به علی(ع) رسید، دوباره در توزیع بیتالمال بنا را بر برابری نهاد. یا ابوبکر طلاق سهگانه در یک مجلس را یک طلاق و عمر آن را بهعنوان سه طلاق، نافذ میدید. یا ابوبکر، اسیر گرفتن زنانِ جنگهای ردّه را درست میدانست، ولی عمر نظر مخالف داشت. یا ابوبکر اراضی مفتوحه را تقسیم مینمود، ولی عمر تصمیم به وقف آنها گرفت. یا علی(ع) هنگام خلافت، بسیاری از عطایا و بخششهای خلیفه سوم را نامشروع دیده و آنها را نقض کرد. با وجود این تعارضها، پرسش این است که چگونه میتوان به مفاد این حدیث عمل کرد؟![10]
چهارم اینکه: بنا بر نقلهای متواتر، «علی بن ابیطالب(ع)»- چهارمین خلیفه راشد- در بسیاری از مسائل با خلفای قبل از خود -حتی در زمان خلافت آنان- مخالف بود. بهطور مثال، تاریخنگاران نوشتهاند: در جریان شورای ششنفرهی خلیفه دوم، در برابر درخواست «عبدالرحمان بن عوف» که پایبندی به کتاب و سنت و سیره شیخین را از او خواسته بود، از تن دادن به سیره شیخین خودداری ورزید.[11] جای این پرسش است که چگونه ممکن است یکی از خلفای راشد، خود به دستور پیامبر(ص) در اطاعت از سنت خلفا ملتزم نباشد؟
پنجم اینکه: به شهادت تاریخ، بسیاری از صحابه در عهد خلفا در مسائل گوناگونی با آنها مخالفت ورزیده و گاه بهشدت درگیر میشدند. نمونه واضح آن را در اعتراضهای شدید بزرگان صحابه همچون: عایشه، عمار یاسر، عبدالله بن مسعود، ابوذر غفاری، طلحة بن عبدالله و زبیر بن عوام، در برابر اقدامها و رفتار خلیفه سوم گواهیم. آیا میتوان این بزرگان را متهم به سرپیچی از فرمان پیامبر(ص) درباره وجوب اطاعت خلفا نمود؟ و آیا حتی یک گزارش تاریخی رسیده که فردی از خلفا، با تمسک به این حدیث، علیه مخالفان خود احتجاج کرده باشد؟[12]
ششم اینکه: سیاق این حدیث با آن دسته احادیث که امر به پیروی بیچونوچرای خلفا و حکمرانان میکند، هماهنگ است؛ چراکه در شروع حدیث، امر به سمع و طاعت شده و در برخی از نقلهای حدیث، در ادامه سخن پیامبر آمده که انسان مؤمن، مانند شتر رامی است که به هر سو کشیده شود، رام و تسلیم گردد(طبراني، ۱۴۱۵ق، ج۱۸، ص۲۴۸).[13] هرچند این احادیث بهتنهایی نیازمند پژوهش عمیقی است، ولی بهطور خلاصه میتوان گفت: به دلیل مغایرت آنها با اصول قطعی کتاب و سنت، باید آنها را کنار زد. بسیار احتمال میرود اینگونه احادیث، از مجعولات دوران استیلای بنیامیه باشد تا در مردم، روحیه سکوت و سازش را تزریق کنند.
سرانجام اینکه، مقصود از خلفای راشد در کلام پیامبر(ص) بیان نشده و انطباق این لفظ بر خلفای چهارگانه، از ابداعات دورههای بعد بوده است. در این میان میتوان ادعا کرد که به قرینه نصوص متواتری که در شأن اهلبیت(ع) رسیده و طاعتشان را الزامی نموده، در اینجا هم منظور از خلفای راشد، همان ائمه اهلبیت(ع) باشند که از استحقاق تامّ برای زعامت مسلمین برخوردار هستند.[14]
قول سوم: برخى ديگر گفتهاند: تنها گفته شيخين (ابوبكر و عمر) حجت است.
دلیل این قول: كسانى كه تنها قول شيخين را حجت دانستهاند، به حديث: «به آن دو كه پس از من آيند، يعنى ابوبكر و عمر اقتدا كنيد»(ترمذی، بیتا، باب مناقب ابی بکر، ج۵، ص۲7۱؛ قزوینی، همان، باب فضل ابی بکر، ج۱، ص۳7، و حاكم نيشابوري، همان، ج۳، ص7۵)،[15] استناد جستهاند، بدين بيان كه به مفهوم اين حديث، نظر ديگران داراى حجيت نيست(ابن ادریس، ۱۴۲۴ق، ص۴۴۴).
نقد و اشکال سندی:
این حدیث هم بهمانند حدیث قبلی آن، دچار اشکالات سندی بوده و رجال آن به گونههای مختلف، مورد جرح واقع شدهاند.[16] بدینجهت جمعی از محدثان از ضعف آن سخن گفتهاند.[17]
نقد و اشکالات دلالی:
۱- مقصود، در پيش گرفتن شيوه آن در به دست آوردن حكم درست است، نه تقليد از مذهب و فتواى آنان؛
۲ـ این حدیث، حکم نص در خلافت را داشته، درحالیکه اغلب اهل سنت، وجود نص را انکار میکنند؛
۳- اگر این حدیث از پیامبر(ص) صادر شده بود، بهیقین ابوبکر در روز سقیفه در مناظره با معارضان خود، بدان احتجاج میکرد؛ درحالیکه نه در سقیفه و نه هیچوقت دیگر، چنین احتجاجی از او در دست نیست. بلکه از او نقل شده که به هنگام خلافت میگفت: برکنارم کنید که من بهترین شما نیستم(دينورى،۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۴)؛
۴ـ این حدیث بهظاهر الفاظ خود، دلالت بر عصمت شیخین دارد، امری که احدی از مسلمین آن را ادعا نکرده است؛
۵ -گزارشهای متواتر تاریخی، از شیخین هرگز چهره عالم مطلق را ارائه نمیکند، بلکه مشهور است که آن دو به کثیری از مسائل اسلامی در اصول و فروع و حتی فهم معانی الفاظ، جهل داشتند. با این وصف چگونه میتوانند مقتدای امت شوند؟
تحقیق آن است که بگوییم: این حدیث هم بهمانند بسیاری از احادیث دیگر، از مصنوعات دلدادگان افراطی خلفا است، آنگونه که شارح معتزلی نهج البلاغة مینویسد: «بکریه چون روایات شیعه را دیدند، در برابر آن شروع به جعل احادیث برای ابوبکر کردند و در برابر هر حدیثی در فضیلت علی(ع)، کوشیدند حدیثی را در منقبت ابوبکر وضع کنند»(ابن ابي الحديد، ۱۳۸7ق، ج۱۱، ص۴۹).[18]
قول چهارم: برخى ديگر گفتهاند: در آنچه به قياس درك نمیشود، پذيرش قول صحابى و تقليد از او واجب است.
اين ظاهر مذهب حنفيه است.[19]
بر این قول چنين دليل آوردهاند كه در قول صحابى، جز اين دو فرض وجود ندارد كه از پيامبر شنيده و يا بر او دروغ بسته و اين در حالى است كه دروغ، از آنان منتفى است[و به همين سبب باید گفت آن را شنیدهاند]، اما اگر حكم به قياس قابل درک باشد، پذیرش قول صحابى واجب نيست، زيرا قول به رأی در ميان آنان رايج بوده و مشهور است و از دیگر سو میدانیم مجتهد، میتواند خطا كند و میتواند در اجتهادش بدانچه حق است برسد.
البته اين مسئله خود از فروع مسئله ديگرى است و آن اینکه: آيا مذهب يا فتواى صحابى درصورتیکه ثابت نشود به استناد اجتهاد خود اوست، اینگونه تفسير میشود كه آن را از پيامبر(ص) شنيده است يا نه؟(واعظی، بیتا، ج۲، ص۱۴).
قول پنجم: برخى اظهار داشتهاند: اگر قياس به قول صحابى ضميمه شود، قول صحابى حجت است و چنین قياسى بر قياسى كه قول صحابى را به همراه ندارد، مقدم داشته میشود. ظاهر عقیده شافعى در «الرساله» اين است(شوکانی، ۱۴۲۱ق، ص۲۴۳).
قول ششم: در اين ميان طبيعى است كه از ديدگاه شيعه، مذهب و فتواى اهلبیت حجت است، زيرا اين گروه قول، فعل و تقرير معصوم را سنت میداند.
جمعبندی و نتیجهگیری
بحث ما در این مقاله، حجیت یا عدم حجیت سنت پیامبر(ص) بین فقهای شیعه و سنی بود که بیان شد بین آنها اختلاف است. علمای فقهی اهل سنت، بهصراحت در کتابهایشان بر حجیت سخن و عملکرد اصحاب، در کنار و عرض قرآن و سنت نبوی تصریح نموده و آن را از عقاید مسلّم و ضروری خود میدانند و همین اعتقاد است که ساختار اعتقادی و فقهی اهل سنت را تشکیل میدهد. البته باید متذکر شد که اهل سنت در مورد این نظریه، وحدت نظر ندارند. برخی از اهل سنت بر این باورند که برخی از صحابه، از حق منحرف شده و به ظلم و فسق گرفتار شدند و علت آن کینه، عناد، میل به ریاست، سلطنت و شهوات بوده است؛ زیرا تمام صحابه معصوم نبوده و نیز هرکسی که پیامبر(ص) را ملاقات کرده، اهل خیر نمیشود. اما شیعه اماميه، هرچند در مفهوم صحابه با اهل سنت اختلافی ندارند و هرکسی را كه پيامبر (ص) را ديده و به او ايمان آورده است، از اصحاب آن حضرت میدانند، ولی میگویند اين مفهوم آنچنان فراگير است كه اصحاب مؤمن و منافق و عادل و فاسق را دربرمیگيرد، لذا گرچه مصاحبت با رسول خدا(ص) و زيارت آن حضرت یک فضيلت است، اما هر یک از صحابه را با ترازوی كردارش، بهویژه پس از رحلت پيامبر(ص) میسنجند، تا ببينند چه اندازه بر دين پيامبر(ص) پايبند مانده و به انحراف نگراييده است.
به تعبير ديگر، همان معيارهايی كه برای شناخت افراد خوب از بد در همهجا به كار میگيريم، بايد درباره آنها نيز اعمال كنيم، نه اینکه چون صحابه پيامبر بودند، اصل را بر خوبی آنها بگذاريم، بلکه رأی و نظر صحابى همانند ديگر طبقات امّت اسلامى، ممكن است اشتباهات و برداشتهاى نادرستى داشته باشند و ما هرگز چشم خود را بر حقايق نمیبنديم، چراکه اين كار ضربههای سنگين بر اسلام و مسلمين میزند و سبب نفوذ منافقان در حوزه اسلام خواهد شد.
بنابراین سنت و رأی صحابى، اگر به كتاب يا سنت مستند باشد، همان مستند يعنى كتاب يا سنت حجت خواهد بود، نه گفته او؛ و درصورتیکه به كتاب يا سنت مستند نباشد، حجیت آن متوقف بر وثاقت یا عدالت آنهاست.
منابع و مآخذ
- قرآن کریم
- ابن ابي حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، محقق: اسعد محمد طیب، انتشارات مکتبه نزار مصطفی الباز، ریاض/عربستان،۱۴۱۹ق/۱۹۹۹م.
- ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبةاللّه، شرح نهجالبلاغه، بيروت، دار احياء التراث العربي، چ۲، ۱۳۸7ق.
- ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، انتشارات الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۳۲ق.
- ابن اثير جزري علي بن محمد، اسدالغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دارالكتب العلميه، چ۱، ۱۴۱7ق.
- ابن ادریس حلی، محمد بن منصور، السرائرالحاوی لتحریرالفتاوی، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جماعه مدرسین، چ۲ قم، ١۴١١ق.
- ابن ادریس قراری، شهابالدین احمد، الذخيرة فی فروع المالکیه، تحقيق: محمدحجي، انتشارات دارالغرب الاسلام، بیروت، ۱۹۹۴م.
- ابن ادریس، شهاب الدین ابوالعباس، شرح تنقيح الفصول فی علم الاصول، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۴ق.
- ابن امیر حاج، محمد بن محمد، التقریر والتحبیر فی شرح التحریر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق.
- ابن بابویه، ابیجعفرمحمد بن علی(شیخ صدوق)، الهداية، قم، انتشارات موسسه امام هادی(ع)، چ۱، ۱۴۱۸ق.
- __________________________، معانى الاخبار، تصحیح: علیاکبرغفاری، قم، چ۱، انتشارات اسلامی، ۱۳۶۱ش.
- ابن حاجب مالکی، ابی عمرو عثمان بن عمر، مختصر المنتهى الاصول، بیروت، دار الکتب العلمیه، چ۱ ، ۲00۸م.
- ابن حجرعسقلاني، احمد بن علي، الاصابة في تمييز الصحابة، تحقيق: عادل احمد عبدالوجود- على محمّد معوض، بيروت، دارالكتب العلميه، چ۱، ۱۴۱۵ق.
- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، بیروت، دارالکتب العلمیة.
- __________________، تهذیب التهذیب، هند، انتشارات مطبعه دائره المعارف النظامیه، چ۱، ۱۳۲۶ق.
- ابن حجر عسقلانی، شهابالدین، لسان المیزان، بیروت، الاعلمی، ۱۳۹۰ق.
- ________________، فتح الباری شرح صحیح بخاری، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، چ۲، بیتا.
- ابن حزم اندلسی، أبومحمّد على بن احمد، الاحکام فی اصول الاحکام، به کوشش احمد شاکر، قاهرة، زکریا یوسف، مطبعة العاصمه، بیتا.
- ____________________، المحلی شرح المجلی، تحقیق: احمد شاکر، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ۱۴۳0ق.
- ابن حمزه طوسی، محمد بن علی، الوسيلة الى نيل الفضيلة، تحقیق: محمد الحسون، قم، انتشارات مکتبه آیتالله مرعشی نجفی، چ۱، ۱۴0۸ق.
- ابن درید، ابي بکر محمد ابن حسن، جمهرة اللغة، بيروت، دار العلم الملايين،۱۹۸7م.
- ابن رشد مالکی اندلسی، ابوالولید محمد، البیان و التحصیل والشرح و التوجیه و التعلیل فی مسائل المستخرجه، تحقیق: محمد حجی، بیروت، انتشارات دار الغرب الاسلامی، ۱۴0۴ق.
- ابن سالم نفراوی مالکی، احمد، الفواکه الدوانی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
- ابن سعد واقد كاتبي، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دار احياء التراث العربي، چ۱، ۱۴۱7ق.
- ابن طلحه شافعی، محمد، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول(ص)، انتشارات دارالبلاغ، ۱۴۱۲ق.
- ابن عاشور، محمد طاهر، تفسیر التحریر و التنویر، انتشارت دار الکتب العربی، چ۲، بیروت، بیتا.
- ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، جامع بیان العلم و فضله، بیروت، انتشارات دار الکتب العلمیه.
- _______________، معرفه انواع العلوم الحدیث، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیتا.
- ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
- ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغه، محقق/مصحح: هارون، عبدالسلام محمد، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، چ۱، بیتا.
- ابن قدامة مقدسي، عبدالله بن احمد، المقنع، بیروت، دار الکتب العلمیه، بیتا.
- __________________، المغنی والشرح الکبیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۳۲ق.
- ابن قیم جوزی، اعلام الموقعين عن رب العالمين، بيروت، دار الكتب العلميه، چ۲، ۱۴۱۴ق.
- ابن کثیر دمشقی، اسماعيل بن عمرو، تفسيرالقرآن العظيم (ابن كثير)، تحقيق: محمدحسین شمسالدین، بیروت، دارالكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، چ۱، ۱۴۱۹ق.
- ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، چ۳، بیتا.
- ابوالنجا حجاوی، شرفالدین موسى، الاقناع في فقه الإمام احمدبن حنبل، محقق: عبداللطيف محمدموسى سبكي، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
- ابورية مصري، محمود، اضواء علي السنّة المحمدية، نشر البطحاء، چ۵، بیتا.
- ابى سهل سرخسى، محمّد بن احمد، اصول سرخسى، تحقيق: أبوالوفاء الأفغانى، بيروت، دار الكتب العلميه، چ۱، ۱۴۱۴ق.
- احسائی، عبدالعزیز حمد، تبیین المسالک شرح تدریب السالک الی اقرب المسالک، بیروت، دار الغرب الاسلامی، چ۲، ۱۹۹۵م.
- اسنی شافعی، جمالالدین عبدالرحیم بن حسن، نهاية السؤول فی شرح منهاج الاصول.
- اردني، احمد حسين يعقوب، نظريه عدالت صحابه و رهبری سياسی در اسلام، ترجمه: مسلم صاحبي، تهران، سازمان تبليغات اسلامی، ۱۳7۳ش.
- ازدی سجستانی، ابی داود سلیمان بن اشعث، سنن ابى داود، تصحیح: عدنان یاسین درویش، بیروت، دار احیاء التراث العربی،چ۱، ۱۴۲۱ق.
- ازهرى، محمد بن احمد، تهذيب اللغة، بيروت، دار احیاء التراث العربي، چ۱، بیتا.
- اندلسى، ابوحيان محمد بن يوسف، البحر المحيط فى التفسير، بيروت، دارالفكر، ۱۴۲0ق.
- آلوسى، ابوالفضل شهابالدین سيدمحمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بیروت، دارالكتب العلميه،۱۴۱۵ق.
- آمدى، سيف الدين ابي الحسن علي، الاحکام في اصول الاحکام، بيروت، دارالکتب العلميه، بيتا.
- البانی، ناصر الدین، سلسله الاحادیث الضعیفه و الموضوعه، بیروت، انتشارات مکتبه الاسلامیه، بیتا.
- بحرانی، سلیمان بن عبدالله، العشرة الکاملة فی الاجتهاد والتقلید، بیروت، انتشارات موسسه طیبه لاحیاء التراث، ۱۴۳۱ق.
- بحرانی، یوسف بن احمد، حدائق الناضره فی احکام العتره الطاهره، تحقق وتعلیقه: محمدتقی ايروانی، بیروت، انتشارات دارالاضواء، چ۲، ۱۴0۵ق.
- _____________، الرساله الصلاتیه، تعلیقه: حسین عصفوری، قم، چ۳، ۱۴00ق.
- بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴0۱ق.
- بخيت مطيعى، محمّد، سلّم الوصول فى شرح نهاية السئول، در حاشيه كتاب« نهاية السئول»، بیتا.
- بغدادی، علی بن محمد، لباب التنزيل فی معانی التنزیل معروف به تفسیر خازن، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۵ق.
- بکری دمیاطی، أبى بكر، اعانة الطالبین علی حل الفاظ فتح المعین، انتشارات دار احیاء التراث العربی، ۱۳۱0ق.
- ترمزی، سنن ترمذی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چ۱، ۱۴۲۱ق.
- تفتازانی، مسعود بن عمر بن عبداللَّه، شرح المقاصد، تحقيق: دكتر عبدالرحمن عميره، بيروت، عالم الكتب، چ۱، ۱۴0۹ق.
- ثعالبي، عبدالرحمن بن محمد، تفسير الجواهر الحسان، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- الجار، امل بنت عباس، اجتهاد الرسول و صحابته الکرام، جده، دار المحمدی، ۱۴۲۵ق.
- جصاص رازى، احمد بن على، اصول الجصاص، تحقيق: دكتر محمّد محمّد تامر، بيروت، دار الكتب العلميّه، چ۱، ۱۴۲0ق.
- جرجانی،عبدالله بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، بیروت، دارالفکر.
- جوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاحتاج اللغة، محقق/مصحح: عطار، احمد عبدالغفور، بيروت، انتشارات دارالعلم للملايين، چ۱، بیتا.
- حاكم نيشابوري، محمد بن عبداللّه، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلميه، چ۱، ۱۴۱۱ق.
- حسکانی، ابوالقاسم عبیدالله عبدالله، شواهدالتنزیل لقواعدالتفضیل، انتشارات وزاره الثقاعه والارشاد الاسمی، بیتا.
- حکیم، سید محمدتقی، الاصول العامه للفقه المقارن، قم، مؤسّسة النشر الإسلامى، چ۱، ۱۴۲۳ق.
- حلبی، ابو صلاح، الکافی فی الفقه، تحقیق:رضا استادی، اصفهان، انتشارات مکتب امیرالمؤمنین،١۴٠٣ق.
- حلی، حسن بن یوسف، تحريرالأحكام الشرعیه، تحقیق: ابراهیم بهادری، قم، انتشارات مؤسسة امام صادق(ع)، چ۱، ۱۴۲0ق.
- حلي، ابیطالب محمد بن حسن بن يوسف(فخر المحققین)، ایضاح الفوائد فی شرح اشکالات القواعد، قم، انتشارات موسسه اسماعیلیان، چ۱، ١٣٨٩ش.
- حلي، يحيي بن سعيد الجامع للشرائع، تحقیق: جمعی از فضلاء، قم، انتشارات موسسه سیدالشهدا، ۱۴0۵ق.
- حنبل، احمد، مسند احمد، بیروت، دار صادر.
- خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن علی بن ثابت، الکفایه فی علم الروایه، بيروت، دار الکتب العليمه، ۱۴0۹ق.
- حموی رومی، شهابالدین ابیعبدالله، معجم البلدان، جزء اول، بیروت، انتشارات دار احیاء العربی، بیتا.
- دارمی، عبدالله بن عبدالرحمان، مسند دارمی معروف به سنن دارمی، ریاض، انتشارات دار المغنی، ۱۴۲۱ق.
- دينورى، ابن قتيبه، الامامة و السياسة، تحقيق: دكتر طه محمّد الزينى، مصر، مؤسّسة الحلبى و شركاء، چ۱، ۱۴۱۳ق.
- ذهبی، شمس الدین محمد حسین، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، بيروت، دار الکتب العلميه، ۱۴۱۶ق.
- _____________ ، سیر اعلام النبلاء، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرسالة، ۱۴۱۳ق.
- رازی، ابو عبدالله محمد بن عمر، محصول في علم أصول الفقه، تحقيق: دكترطه جابر فياض علواني، بيروت، انتشارات مؤسسة الرسالة، چ۲، ۱۴۱۲ق.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، انتشارات دفتر نشر کتاب، چ۱، ١۴٠۴ق.
- زبيدى، محمد بن محمد، تاج العروس، محقق/مصحح: شيرى، على، بيروت، انتشارات دار الفكر، چ۱، بیتا.
- زحیلی، وهبه، اصول الفقه الاسلامی، بیروت، دار الفکر، بیتا.
- زحیلی، وهبه بن مصطفى، تفسير الوسيط، بیروت، انتشارات دارالفکر، ۱۴۲۲ق.
- زرکشی، بدرالدین محمد بن بهادر بن عبدالله، البحر المحیط فی اصول الفقه، بیروت، تحقیق: محد محمد تامر، دار الکتب العلمیه، چ اول، ۱۴۲۱ق – ۲000 م.
- زلمى، مصطفى ابراهيم، خاستگاههای اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه: حسين صابرى، مشهد، انتشارات پژوهشهای آستان قدس رضوی.
- زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، مکتب الاعلام الاسلامی، چ۱، ۱۴۱۶ق.
- زیلعی، ابو محمد عبدالله بن یوسف، تخریج احادیث والآثار الواقعه فی تفسیر الکشاف، محقق: عبدالله بن عبدالرحمن السعد، ریاض، انتشارات دار ابن خزیمه، چ۱ ، ۱۴۱۴ق.
- زیلعی حنفی، عثمان بن علی، تبیین الحقائق شرح کنز الدقائق، تحقیق: احمد عزو عنایه، انتشارات دار الکتب العلمیه، چ۱، ۱۴۲0ق.
- زیدان، عبدالکریم، الوجیز فی الاصول الفقه، موسسه قرطبه، بیجا، بیتا.
- سبکی، الابهاج فی شرح المنهاج، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- سبحاني، جعفر، منشور جاويد قرآن، قم، التوحيد، ۱۳7۳ش.
- سخاوي، محمد بن عبدالرحمن، فتح المغيث في شرح الفيه الحديث، بيروت، دارالكتب العلميه، ۱۴۱۴ق.
- سعدى، ابوجيب، القاموس الفقهي لغة و اصطلاحا، دمشق، دار الفكر، چ۲، بیتا.
- سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر الماثور، قم، انتشارات مکتبه آیتالله مرعشی.
- ___________، جامع الصغیر، انتشارات دار الکتب العلمیه، طبعه الجدید، بیروت، بیتا.
- ___________، تدریب الراوی في شرح تقريب النووي، بيجا، دار الکتب الحديث، بيتا.
- شاطبی، أبو إسحاق، الموافقات فی اصول الاحکام، دارالفکر، بیتا.
- شافعی، محمد بن بهادربن عبدالله، البحر المحیط للامام الرزکشی، انتشارات دار الکتبه، چ۱، ۱۴۱۴ق.
- شافعی، محمد بن ادریس، الرسالة، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیتا.
- شربینی، محمد بن خطیب، مغنی المحتاج الی معرفه معانی الالفاظ المنهاج، بیتا.
- شرف الدین موسوی، سید عبدالحسین، النص و الاجتهاد، شماره7۱، اجتهادات عثمان.
- شرواني، عبدالحميد، تحفةالمحتاج بشرح المنهاج، بیروت، انتشارات دارالفكر، بیتا.
- شوکانی، محمد بن علی، ارشاد الفحول الی تحقیق الحق من علم الاصول، تحقيق احمد عزّ و عِنانه، بيروت، دار الكتاب العربى، چ۲، ۱۴۲۱ق.
- شهر زوري، عثمان بن عبدالرحمن، علوم حديث، بيروت، دارالفكر المعاصر، چ۳، ۱۴0۴ق.
- صدر، سيدحسن، نهاية الدراية، قم، نشر المشعر.
- صنعانی، محمد بن علی، سبل السلام، بیروت، دار الکتاب العربی، چ۱، ۱۴0۵ق.
- طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الاعلمی، ۱۳۹۳ق.
- طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الکبیر، محقق: حمدی بن عبد المجید سلفی، قاهره، مکتبه ابن تیمیه، ۱۴۱۵ق.
- طبرسی، ابومنصور، الاحتجاج، به کوشش: بهادری و هادی به، تهران، موسسه اسوه، ۱۴۱۶ق.
- طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فى تفسيرالقرآن، به کوشش: صدقی جمیل، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
- ____________، تاریخ طبری، بیروت، موسسه الاعلمی، بیتا.
- طبری، محب الدین احمد بن عبدالله، الریاض النظره، بیروت، دارالمعرفة، چ ۱، ۱۴۱۸ ق .
- طريحى، فخر الدين بن محمد، مجمع البحرين، محقق/مصحح: احمد حسينى اشكورى، تهران، انتشارات مرتضوي، چ۳، ۱۳7۵ش.
- طوسى، ابی جعفر محمد، النهاية في مجرّدالفقه والفتاوى، بیروت، انتشارات دارالكتاب العربي، چ۲، ۱۴00ق.
- طوسى، ابی جعفر محمد، مبسوط فی فقه الامامیه، قم، انتشارات موسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، چ۲، ۱۴۲۸ق.
- طيب بصرى معتزلى، أبوالحسين محمّد بن على، المعتمد فى اصول الفقه، بيروت، دار الكتب العلميّه.
- عبد الناصر، جمال، موسوعة الفقه الاسلامی معروف به موسوعه عبدالناصر الفقهیة، انتشارات مجلس الأعلی للشئون الاسلامیه، ۱۳۶۹ق/ ۱۹۹0م.
- عذاري، سيدسعيد كاظم، الصحابه في القرآن و السنه و التاريخ، قم، مرکز الرساله، ۱۴۲۶ق.
- عراقی، عبدالرحیم بن حسین، الفیة الحدیث، بیروت، انتشارات عالم الکتب، ۱۴0۸ق.
- عقیلی، محمد بن عمرو، الضعفاء الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیة.
- غزالي طوسی، ابي حامد محمد، المستصفي في علم الاصول بيروت، مؤسسة الرسالة، چ۱، ۱۴۱7ق.
- ________________، الوسيط في المذهب، تحقیق: احمد محمد ابراهیم و محمد محمد تامر، الازهر، انتشارات دارالسلام، چ۱، ۱۴۱7ق.
- عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستين، قم، مرکز الطباعه و النشر العالمی لاهل البیت(ع)، چ۲، ۱۴۲۶ق.
- فتوحی حنبلی، (ابن نجار)، محمد بن احمد، شرح الكوكب المنير، محقق: محمد زهیلی و نازیح حماد، انتشارات وزارت اوقاف عربستان، چ۱، ۱۴۱۳ق/ ۱۹۹۳م.
- فراء بغدادی حنبلي، ابوبعلي محمد بن حسین، العدة في اصول الفقه، تحقیق: احمد بن علی سیر مبارک، چ۳، ۱۴۱۴ق.
- فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، قم، نشر هجرت، چ۲، بیتا.
- فيروز آبادى، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط، بیروت، دار الكتب العلمية، چ۱، بیتا.
- فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير، قم، انتشارات موسسه دارالهجرة، چ۲، بیتا.
- قرطبی، ابي عبداللّه محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۷ق.
- قرطبی، یوسف بن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الصحابة، به کوشش: علی محمد و دیگران، بیروت، دارالکتب العلمیه، چ۱، ۱۴۱۵ق.
- قزوینی، أبو عبداللَّه محمّد بن يزيد، سنن ابن ماجه، بیروت، دارالفكر.
- قشيري نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر.
- کرکی، علی بن حسین(محقق ثانی)، جامع المقاصد فی شرح القواعد، قم، انتشارات موسسه آلالبیت(ع) لإحیاء التراث، چ۲، ۱۴۱۴ق.
- کفهوردی، المبار، تحفة الأحوذی فی شرح التّرمذی، بیروت، دارالکتب العلمیة.
- مجلسى، محمّدباقر، بحارالأنوار، بيروت، دار احياء التراث العربى، چ۳، ۱۴0۳ق.
- محمودی، ضیاءالدین، الاصول السته عشر، قم، دارالحدیث، ۱۴۲۳ق.
- مرداوي، أبوالحسن علي بن سليمان، الإنصاف في معرفةالراجح من الخلاف على مذهب الامام احمدبن حنبل، بیروت، داراحیاءالتراث العربي، چ۲، ۱۴0۶ق.
- مزی، یوسف بن عبدالرحمان، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، محقق :د. بشار عواد معروف، بیروت، انتشارات موسسه الرساله، چ۱، ۱۴00ق/۱۹۸0م.
- مصطفوى، حسن، ؛التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، بیروت، انتشارات دارالكتب العلمية-مركز نشر آثار علامه مصطفوي-، چ۳، بیتا.
- مکارم شیرازی، ناصر، دائرة المعارف فقه مقارن، قم، انتشارات مدرسه الامام علی بن ابیطالب(ع)، ۱۴۲7ق.
- مکارم شیرازی، ناصر، و دیگران، تفسير نمونه، تهران، نشر دارالكتب الاسلامية، چ۱، ۱۳7۴ش.
- مكی عاملی، محمد(شهید اول)، ذكرى الشیعة فی أحكام الشریعة، قم، موسسه آلالبیت(ع)لإحیاء التراث، ۱۴۱۹ق.
- مناوی، محمد عبدالرووف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، قم، موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، ۱۳۸7ش.
- منقري، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، قم، افست كتابخانه آیتالله مرعشي، ۱۴0۴ق.
- موسوی شیرازی، سید محمد، شبهای پیشاور، دارالکتب الاسلامیه، چ۲۱، ۱۳۵۲ش.
- موسوی عاملی، محمد بن علی، مدارک الاحکام في شرح شرائع الاسلام، قم، انتشارات مؤسسه آلالبیت(ع)لاحیاء التراث مشهد، چ۱، ١۴١٠ق.
- مهدوی راد، محمدعلی، آفاق تفسیر(مقالات و مقولاتی در تفسیر پژوهی)، تهران، هستی نما، ۱۳۸۲ش.
- مهنا، عبدالله على، لسان اللسان، بیروت، انتشارات دار الكتب العلمية، چ۱، بیتا.
- نجارزادگان، فتحالله، تفسير تطبيقي، مرکز جهانی علوم اسلامی.
- نجفي، محمدحسن، جواهرالكلام في شرح شرائع الاسلام، تحقق و تعلقه: عباس قوچاني، قم، انتشارات دار الاحیاء التراث العربی، چ7، ۱۹۸۱م.
- نعمان، محمد بن محمد(شیخ مفید)، المقنعة، قم، انتشارات موسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، چ۲، ۱۴۱0ق.
- نیشابوری، محمد بن عبدالله، معرفة علوم الحديث، مدینه، انتشارات المکتبه العلمیه، ۱۳۹7ق.
- نیکزاد، عباس، عدالت صحابه در ترازوى تحقیق، مجله رواق اندیشه ۱۳۸۳، شماره۲۸.
- واعظی، شمس الدین، شمس الاصول، انتشارات دار المحجه البیضاء.
- وحید بهبهانی، محمدباقر، مصابیح الظلام فی شرح مفاتیح الشرائع، انتشارات موسسة علامة مجدد وحيد بهبهاني، چ۱، ۱۴۲۴ق.
- شهيد ثاني، شيخ زين الدين، الرعاية في علم الدراية، بیتا.
- تركى، عبداللَّه بن عبدالمحسن، اصول مذهب الامام احمد بن حنبل، بیتا.
[1] دانش آموخته سطح3 موسسه مذاهب اسلامی،
[2]. «عَلَیْکُمْ بِسُنَّتِی وَسُنَّهِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِینَ من بَعْدِی».
[3] – ر.ک: بهعنوان نمونه در مورد منافقان از صحابه، سوره توبه، آیه101؛ درباره فاسقان از آنها سوره حجرات، آیه6، همچنین آيه18 سوره سجده؛ در مورد شکاکان از اصحاب رسول خدا(ص)، سوره مدثر، آیه31 است؛ در مورد اصحابی که در معرض ارتداد بودند، در سوره آلعمران آیه144 به آنها اشاره دارد و در مورد اصحابی که پیامبر(ص) را آزار دادند، در سوره توبه، آیه61 بیان شده است.
[4] – «يَا فاطِمةُ بَنْتَ مُحَمّدٍ اَنْقِذِي نَفْسكِ مِنَ النَّارِ فِاِنّي لا اَمْلَكُ لَكِ ضَرَا و لا نفعا».
[5] – برخی از راویان حدیث عبارتاند از: 1) «عبدالله بن العلاء الدّمشقی»، قال ابن حزم: ضعّفه یحیی و غیره(ذهبی، 1416ق، میزان الاعتدال، ج2، ص463)؛ 2) «خالد بن معدان الحمصی»، این شخص به گفته ابن عساکر، رئیس پلیس یزید بن معاویه بوده است(نکـ: ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، تاریخ مدینة دمشق، ج5، ص519)؛ 3) «محمد بن ابراهیم بن الحارث الدّمشقی»، درباره او گفته شده: فی حدیثه شئٌ، یروی احادیث مناکیر او منکرة(ابن حجر عسقلانی،1326ق، تهذیب التهذیب ج9، ص6)؛ 4) «ولید بن مسلم الدّمشقی»، ذهبی درباره او گفته: مدلِّسٌ ربما دلس عن الکذّابین(ذهبی،1416ق، میزان الاعتدال، ج4، ص473 و تهذیب التهذیب، همان، ج11، ص133)؛ 5) «معاویة بن صالح الحمصی»، درباره او گفته شده: کان یلعب بالملاهی و لأجل ذالک ترک بعض المحدّثین الکتابة عنه(عقیلی، بیتا، ج4، ص183)؛ 6) «ثور بن یزید الحمصی»، درباره او گفته شده: کان لایحبّ علیاً و کان جدّه قتل یوم صفّین مع معاویة فکان ثور اذا ذکر علیاً قال لا اُحبّ رجلاً قتل جدّی(مزی، 1400ق، ج4، ص421؛ ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج3، ص604). «ابن عدی» هم او را در ضعفا آورده است(جرجانی، بیتا، ج2، ص102).
[6] – ر.ک: حموی رومی، بیتا، ج2، ص304
[7] – چنانچه در باب حدیث ثقلین و غدیر و مانند آن، که صحابه به اهمیت سخن پیامبر(ص) پی بردند، در نقل و روایت آن کمال کوشش را به خرج دادند و اینگونه است که دهها تن از صحابه، حدیث غدیر را روایت کردهاند.
[8] – راز این مسئله که امامیه بهسختی به حدیث ثقلین تکیه ورزیده و مبانی فکری خود را از آن گرفته، تواتر این حدیث است؛ امری که آن را بهصورت دلیلی قطعی و یقینی درآورده است و اگر تواتر و قطعیت حدیث ثقلین نبود، اشکال در آنجا هم بروز میکرد.
[9] – در آیه شریفه: «الیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دِینَکُم»، به صراحت از اکمال دین صحبت به میان آمده است.
[10] – اشکالات دلالی این حدیث آنچنان چشمگیر است که بسیاری از حدیثپژوهان اهل سنت را به حیرت آورده و واداشته که آن را به نحوی تفسیر کنند که حتیالمقدور، راه بر روی اشکال بسته شود، بهطور مثال فردی مینویسد: مقصود از سنت خلفای راشد، همان طریقهای است که هماهنگ با طریقه پیامبر باشد؛ از قبیل جهاد با دشمنان و تقویت شعائر دین و از قواعد شریعت معلوم گشته که خلیفه راشد حق ندارد طریقهای برخلاف پیامبر بنا نهد(کفهوردی، بیتا، ج3، ص40). اصولیان هم در استدلال به حدیث دچار اختلاف شدهاند. بهطور مثال، در حالی «شاطبی» از حجیت سنت خلفا بهطور مطلق سخن میگوید که برخی دیگر با عنایت به اشکالات ناشی از آن، فقط از حجیت اجماع خلفای چهارگانه سخن گفتهاند. (نکـ: سبکی، بیتا، ج2، ص367). «شوکانی» هم کوشیده از لفظ سنت، معنای لغوی آن یعنی طریقت را استفاده کند(شوکانی، همان، ص33).
[11] – طبری، همان، ج3، ص297.
[12] – یکی از حدیث شناسان اهل سنت مینویسد: صحابه رضیاللهعنهم، در مواضع و مسائلی چند با شیخین مخالفت کردند و این دلیل بر آن است که ایشان، این حدیث را بر این معنی حمل نکردهاند که هر آنچه خلفا گفتهاند و انجام دادهاند، حجت است(کفهوردی، همان، ج3، ص40).
[13] – «فانّما المؤمن کالجمل الانف حیثما قید انقاد».
[14] – این تأملات دلالی، برگرفته از مجموعه گفتمانهای مذاهب اسلامی است، زیر نظر دکتر: محمدتقی فخلعی، مشعر، تهران.
[15] – «اقتدوا بالذين من بعدى: ابى بكر و عمر».
[16] – برخی از راویان حدیث عبارتاند از:1) «عبدالملک بن عمیر» قال ابن حجر: ربما دلّس: (ابن حجر عسقلانی، بیتا، تقریب التهذیب، ج1، ص521)؛ 2) «سالم بن العلاء المرادی»، ضعّفه ابن معین و النّسائی(ذهبی، همان، 1416ق، ج2، ص112)؛ 3) «یحیی بن سلمة بن کهیل»، قال الترمذی: یضعّف فی الحدیث(ترمذی، همان، ج5، ص337)، ذکره ابن حباّن فی الضّعفاء فقال منکر الحدیث جدّاً لا یحتجّ به و قال النّسائی فی الکنی: متروک الحدیث و قال الدار قطنی: متروک(تهذیب التّهذیب، 1326ق، ج11، ص197) «عقیلی» او را در ضعفا جا داده و عبارات بخاری و ابن معین و نسائی را در قدح او ذکر کرده است(عقیلی، همان،ج4، ص405 ؛ 4) «عمر بن نافع»، قال ابن معین: لیس بشیء(جرجانی، همان، ج5، ص46)، قال ابن سعد: لایحتجّ بحدیثه(تهذیب التهذیب، همان، ج7، ص439)؛ 5) «حماد بن دلیل»، «ابن عدی» او را در ضعفا جا داده است(جرجانی، همان، ج2، ص249).
[17] – قال الترمذی: هذا حدیث غریبٌ من هذا الوجه من حدیث ابن مسعود لانعرفه اِلاّ من حدیث یحیی بن سلمة بن کهیل و یحیی بن سلمة یضعّف فی الحدیث(ترمذی، همان، ج5، ص337)، قال ابوجعفر العقیلی: حدیثٌ منکرٌ لا أصل له من حدیث مالک(عقیلی، همان، ج4، ص95)، قال ابوالحسن الدارقطنی بعد اخراجه الحدیث بسنده عن محمد بن عبدالله العمری: لایثبت و العمری هذا ضعیفٌ(لسان المیزان،۱۳۹۰ق، ج5، ص237)؛ قال ابن حزم و أما روایة اقتدوا بالذین من بعدی فحدیث لایصحّ (ابن حزم اندلسى، بیتا، ج2، ص242و243)، قال الذهبی: هذا غلط(ذهبی، همان، میزان الاعتدال، ج1، ص105).
[18] – برگرفته از مجموعه گفتمانهای مذاهب اسلامی است، زیر نظر دکتر محمدتقی فخلعی، مشعر، تهران.
[19] – ر.ک: زلمی، بیتا، فصل پنجم: حجيت قول صحابى.