حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) در هفدهم ربيع الاول سال 83 در مدينه چشم به جهان گشود و در سن 65 سالگي در سال 148 هجري ديده از جهان فرو بست و در قبرستان بقيع در كنار مرقد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.
آن حضرت از چنان شخصيت علمي و تقوايي برخوردار است كه، علماي شيعه و سني معترف به مقام آن حضرت هستند. ما در اين مقاله در مقام بيان اقوال علماي شيعه نيستيم؛ چرا که شيعيان هر چه دارند از وجود مبارک امامان (عليهم السلام) ميباشد و مذهب شيعه منسوب به امام صادق (عليه السلام) است و شيعيان بر اين امر ميبالند و خداي را شاکرند.
همچنين در صدد بيان اقوال علماي اهلسنت نميباشيم که خود کتابي مستقل ميطلبد[1]، بلکه آنچه تقديم ميگردد « اقوال امامان چهارگانه اهلسنت درباره امام صادق (عليه السلام) ميباشد که به ترتيب زمان آنها بيان خواهد شد، اميد که مقبول حق واقع شود.
الف) ابوحينفه (80- 150 ه.ق)
مذهب حنفي قديميترين مذهب در ميان مذاهب چهارگانه اهلسنت است که توسط «نعمان بن ثابت» پايهگذاري شده است. او که خود از شاگردان حلقه پرکت امام صادق (عليه السلام) ميباشد[2] درباره آن حضرت جملاتي گفته است که دلالت بر مقام والاي آن حضرت ميکند.
او درباره دانشمندان و علماي عصر خود ميگويد:
« ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد[3]»؛ من دانشمندتر از جعفر بن محمد نديدهام.
ابوحنيفه درباره احضار خود توسط منصور دوانقي و طرح سؤالاتي از امام که موجب عجز آن حضرت گردد، چنين بيان ميکند:
«لما أقدمه المنصور بعث إلي فقال: يا أبا حنيفة إن الناس قد افتتنوا بجعفر بن محمد فهيئ له من المسائل الشداد، فهيأت له أربعين مسألة. ثم بعث إلي أبو جعفر وهو بالحيرة فأتيته فدخلت عليه وجعفر بن محمد جالس عن يمينه ، فلما أبصرت به، دخلتني من الهيبة لجعفر بن محمد الصادق ما لم يدخلني لأبي جعفر! فسلمت عليه فأومأ إلي فجلست. ثم التفت إليه فقال: يا أبا عبد الله هذا أبو حنيفة. قال جعفر: نعم – ثم أتبعها – قد أتانا. كأنه كره ما يقول فيه قوم أنه إذا رأى الرجل عرفه. ثم التفت المنصور إلي فقال: يا أبا حنيفة ألق على أبي عبد الله مسائلك. فجعلت ألقي عليه فيجيبني، فيقول: أنتم تقولون كذا وأهل المدينة يقولون كذا ونحن نقول كذا. فربما تابعهم وربما خالفنا جميعا، حتى أتيت على الأربعين مسألة. ألسنا روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس[4]»؛ زمانى كه «منصور» (دوانيقى) «جعفر بن محمد» را احضار كرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شدهاند، براى محكوم ساختن او يك سرى مسائل مشكل را در نظر بگير. من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزى منصور كه در «حيره» بود، مرا احضار كرد. وقتى وارد مجلس وى شدم ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتى چشمم به او افتاد آنچنان تحت تأثير ابهت و عظمت او قرار گرفتم كه چنين حالى از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وى كرد و گفت: اين ابو حنيفه است. او پاسخ داد: بلى مىشناسمش. سپس منصور رو به من كرده گفت: اى ابو حنيفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئلهاى مىپرسيدم، پاسخ مىداد: عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخى از مسائل با نظر ما موافق، و در برخى ديگر با اهل مدينه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت: ابو حنيفه به اينجا كه رسيد با اشاره به امام صادق(عليه السلام) گفت: دانشمندترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهى است.
ابوحنيفه مدتي در محضر امام صادق (عليه السلام) افتخار شاگردي داشت و از شمع وجود آن حضرت بهرهها برد و علم و دانش خود را مديون آن چند سال ميداند او در اين زمينه ميگويد:
« لولا السنتان لهلك النعمان[5]»؛ اگر آن دو سال نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاك ميشد.
اسد حيدر از قول آلوسي درباره اين جمله نقل ميکند:
« قال الآلوسي: هذا أبو حنيفة وهو من أهل السنة يفتخر ويقول بأفصح لسان: لولا السنتان لهلك النعمان، يعني السنتين اللتين جلس فيهما لأخذ العلم عن الإمام جعفر الصادق.[6]»؛ ابوحنيفه كه از اهلسنت است با افتخار و با رساترين زبانها گويد: اگر آن دو سال نبود حتما نعمان هلاك ميشد؛ يعني آن دو سالي كه نزد امام صادق (عليه السلام) علم ميآموخت.
ب) مالک (93- 197 ه.ق)
دومين مذهب رسمي اهلسنت، مذهب مالکي است که مؤسس آن، ابوعبدالله مالک بن انس بن مالک بن ابي عامر ميباشد، او از جمله راويان احاديث امام صادق (عليه السلام) و شاگردان آن حضرت است[7] که درباره آن حضرت ميگويد:
« وقال مالك اختلفت إليه زمانا فما كنت أراه إلا على ثلاث خصال إما مصل وإما صائم وإما يقرأ القرآن وما رأيته يحدث إلا على طهارة.[8]»؛ مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مى كردم، او را همواره در يكى از سه حالت ديدم: يا نماز مى خواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مى كرد، و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند.
او همچنين گويد:
« وما رأت عين ولا سمعت أذن ولا خطر على قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علما وعبادة وورعا[9]»؛ در علم و عبادت و پرهيزگارى، برتر از جعفر بن محمد هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است.
ج) شافعي (150- 204 ه.ق)
مؤسس سومين مذهب رسمي اهلسنت، ابوعبدالله محمد بن ادريس شافعي است.
از قول او درباره امام صادق (عليه السلام) نقل ميكنند كه او آن حضرت را ثقه (مورد اعتماد و اطمينان كامل) ميداند.
«. قال إسحاق بن راهويه : قلت للشافعي: كيف جعفر بن محمد عندك؟ فقال ثقة[10].»؛ اسحاق بن راهويه گويد به شافعي گفتم: جعفر بن محمد نزد تو چگونه است؟ شافعي گفت: ثقه است.
د) احمد (264- 241 ه.ق)
چهارمين مذهب از مذاهب اربعه اهلسنت، مذهب حنبلي است که مؤسس آن ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل ميباشد.
احمد بن حنبل درباره سند حديث معروف «سلسلة الذهب[11]» كه حضرت امام رضا (عليه السلام) از پدرشان، از اجدادشان (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) روايت ميكند و يكي از سلسله سند آن وجود مبارك حضرت صادق آل محمد (عليه السلام) ميباشد، در تعلقهاي که بر اين حديث دارد، مينويسد:
«لو قرأت هذا الإسناد على مجنون لبرىء من جنته[12]»؛ اگر اين سند بر مجنوني خوانده شود شفا مييابد.
[1] . براي اطلاع بيشتر، ر.ک: الامام الصادق والمذاهب الاربعة، اسد حيدر، ج1، ص55- 68؛ و رکبت مع السفينة، مروان خليفات، ص535- 544.
[2] . «جعفر بن محمد الذي ملأ الدنيا علمه وفقهه ويقال إن أبا حنيفة من تلامذته وكذلك سفيان الثوري.»؛ جعفر بن محمّد؛ کسی که علم و فقهاش دنیا را فرا گرفته است و گفته میشود که ابوحنیفه و سفیان ثوری از شاگردان او بودهاند.
و رکبت مع السفينة، مروان خليفات، ص537؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، 15، ص274.
[3] . تذكرة الحفاظ، محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله، ج1، 166؛ تاريخ الإسلام، الذهبي، ج9، ص89؛ الوافي بالوفيات، الصفدي، ج11، ص99.
[4] . تهذيب الكمال، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج المزي، ج5، ص79؛ سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج6، ص258؛ تاريخ الإسلام، الذهبي، ج9، ص89؛ الكامل، عبد الله بن عدي، ج2، ص132.
[5] . الامام الصادق والمذاهب الاربعة، اسد حيدر، ج1، ص61؛ و رکبت مع السفينة، مروان خليفات، ص536.
[6] . همان.
[7] . «جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب – رضی الله عنه – کنیته ابوعبداللَّه، یروی عن ابیه، وکان من سادات اهل البیت فقهاً وعلماً وفضلاً. روی عنه الثوری ومالک وشعبة والناس»؛ جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب – رضوان اللَّه علیهم – کنیه او ابوعبداللَّه است. از پدرش روایت نقل میکند. او از سادات اهل بیت در فقه و علم و فضل است. ثوری و مالک و شعبه و مردم از او روایت نقل کردهاند.
الثقات، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي، ج6، ص131، ش7039.
[8] . تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلاني؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، اسد حيدر، ج1، ص55.
[9] . الامام الصادق والمذاهب الاربعة، اسد حيدر، ج1،ص55-56؛ منهاج الکرامة، العلامة الحلي، ص56.
[10] . الجرح والتعديل، الرازي، ج2، ص487؛ تهذيب الكمال، المزي، ج5، ص77؛ سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج 6، ص275؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج: 2، ص88.
[11] . اصل حديث طبق آن چه شيخ صدوق (رحمة الله علیه) نقل نموده، چنين است: :«عن أبي سعيد محمد بن الفَضل النيسابوري، عن أبي علي الحسن بن علي الخزرجي الاَنصاري السعديّ، عن أبي الصَّلت الهَرَويّ، قال: كنتُ مع علي بن موسى الرّضا (علیه السلام) حين رَحَلَ من «نيسابور» وهو راكبٌ بغلةً شهباء، فاذا محمدُ بن رافع، وأحمد بن حرب، ويحيى بن يحيى، وإسحاق بن راهويه، وعدّةٌ من أهل العلم، قد تَعَلَّقوا بلجام بغلته في المربعة فقالوا: بحقّ آبائِك المطهَّرين، حدِثنا بحديثٍ قد سَمِعته من أبيك، فأَخرَجَ رأسَه من العَمارية، وعَليه مِطرف خزٍ ذو وجهين، وقال: «حَدَّثَني أبي العبدُ الصالح موسى بنُ جعفرٍ قال: حَدَّثني أبي الصادقُ جعفرُ بنُ محمدٍ قالَ: حَدَّثني أبي أبو جَعفر محمدُ بنُ عليٍ باقر عِلمِ الاََنبياء قالَ: حَدَّثَني أبي عليُّ بن الحسين زينُ العابِدين قالَ: حَدَّثني أبي سيدُ شبابِ أهلِ الجَنَّةِ الحسينُ قالَ: حَدَّثني أبي عليُّ بنُ أبي طالب قالَ: سَمعْتُ النَّبيَّ (صلی الله علیه و آله وسلم ) يقول: قالَ الله جَلَّ جَلالُه: لا إلَهَ إِلاّ اللهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أمنَ مِن عَذابي».
فلَما مَرَّتِ الراحِلةُ، نادانا: «بِشُروطِها، وأنا مِن شُروطِها».التوحيد،الشيخ محمد بن علي بن بابويه القمي (الصدوق)، باب 1، ح21،22، 23.
[12] . الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، أبي العباس أحمد بن محمد بن محمد بن علي إبن حجر الهيتمي، ص310، شرح احقاق الحق، السيد المرعشي، ج28، ص615.