با مراجعه به کلمات اهل سنت در طول تاريخ پي ميبريم که حضرت موسي بن جعفرعليه السلام مورد توجه خاص و احترام ويژه آنان بوده است. اينک به نقل برخي از اين کلمات ميپردازيم:
1 – احمد بن حنبل (ت: 241 ه.ق)
او در سندي که حضرت موسي بن جعفرعليه السلام در آن قرار گرفته مي گويد: « لو قرأت هذا الاسناد علي مجنون لبريء من جنّته»؛[1] «اگر اين سند بر ديوان هاي خوانده شود از جنونش بهبودي مي يابد».
2 – حسن بن ابراهيم، ابوعلي خلال، شيخ حنابله (از علماي قرن سوّم ه.ق)
«ما همّني امر فقصدت قبر موسي بن جعفر فتوسّلت به الّا سهّل اللَّه تعالي لي ما أحبّ»؛ [2] «هيچ امري بر من دشوار نشد جز آنکه قصد قبر موسي بن جعفر را مينمودم و به او توسل کردم و خداوند متعال آنچه دوست داشتم را براي من تسهيل مينمود».
3 – ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 ه.ق)
او بعد از ذکر نام ده نفر از امامان شيعه و مدح آنان ميگويد: «و هذا لم يتفق لبيت من بيوت العرب ولا من بيوت العجم»؛[3]«اين جماعت براي هيچ بيتي از بيوت عرب يا عجم در عظمت اتفاق نيفتاده است».
4 – محمّد بن ادريس بن منذر، ابوحاتم رازي (ت: 277 ه.ق)
او درباره امام کاظم عليه السلام مينويسد: «ثقة صدوق، امام من ائمة المسلمين»؛[4] «او ثقه، صدوق، و امامي از امامان مسلمين است».
5 – ابن ابي حاتم رازي (ت: 327 ه.ق)
او بعد از نقل کلام پدرش آن را تقرير کرده و او را به عنوان امام صدوق ياد کرده است.[5]
6 – عبدالکريم بن محمّد سمعاني (ت: 562 ه.ق)
«هو موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب… و مشهده ببغداد مشهور يزار… زرته غير مرّة مع ابنه محمّد بن الرضا علي بن موسي»؛[6] «موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب… مشهد او در بغداد مشهور و محلّ زيارت است… من قبر او و قبر فرزندش محمّد بن الرضا علي بن موسي را چندين بار زيارت کردم».
7 – ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزي (ت: 597 ه.ق)
«کان يدعي العبد الصالح لأجل عبادته واجتهاده وقيامه بالليل وکان کريماً حليماً، اذا بلغه عن رجل يؤذيه بعث إليه بمال…»؛[7]«او را به جهت عبادت و کوشش فراوان و قيام در شب، عبد صالح ميخوانند. او مردي کريم و حليم بود. هر گاه از کسي به او اذيتي ميرسيد مالي براي او ميفرستاد…».
8 – فخر رازي (ت: 604 ه.ق)
«… کم کان فيهم من الأکابر من العلماء کالباقر والصادق والکاظم والرضاعليهم السلام…»؛ [8]«… در ميان اهل بيت پيامبر بزرگاني از علما؛ همانند باقر، صادق، کاظم و رضا عليهم السلام بوده است…».
9 – ابن اثير جزري (ت: 630 ه.ق)
«و کان يلقّب بالکاظم لأنّه کان يحسن إلي من يسيء إليه، کان هذا عادته ابداً»؛[9] «او را کاظم لقب دادهاند؛ زيرا به هر کس که او را اذيت ميکرد احسان مينمود و اين عادت هميشگي او بود».
10 – محمّد بن طلحه شافعي (ت: 652 ه.ق)
«او امامي بزرگ مقدار، عظيم الشأن، مجتهدي بزرگ، کوشا در اجتهاد، مشهور به عبادت، مواظب بر طاعات و مشهور به کرامات بود. شب را تا به صبح به سجده و قيام بيتوته مينمود، و روز را به صدقه و روزه ختم ميکرد. و به جهت کثرت بردباري و گذشتش از متجاوزان برخود، او را «کاظم» ناميدند.
او انسان بدکار را به احسان خود پاسخ ميداد. و با انسان جاني با عفو برخورد ميکرد. و به جهت کثرت عبادتش، او را عبد صالح ناميدند. و در عراق معروف به باب الحوائج الي اللَّه است؛ زيرا مطالب متوسلين به خدا به وسيله خود را برآورده کرده است. کرامت او عقلها را متحيّر ميکند، و براي او نزد خداوند قدم صدقي است که زائل نشده و زائل نخواهد شد…
و اما مناقب او بسيار است، و اگر چيزي به جز عنايت ربّانيه بر او نباشد، همين منقبت او را بس است…». آنگاه برخي از مناقب آن حضرت را بازگو کرده است. [10]
11 – سبط بن جوزي (ت: 654 ه.ق)
«کان موسي جواداً حليماً. وانّما سمّي الکاظم لأنّه کان اذا بلغه عن احد شيء بعث اليه بمال…»؛ [11]«موسي شخصي جواد و حليم بود. او را بدين جهت کاظم ناميدند که هر گاه او را خبر ميدادند که شخصي شما را ناسزا گفته به سوي او مالي ميفرستاد…».
12 – ابن ابي الحديد (ت: 655 ه.ق)
«و من رجالنا موسي بن جعفر بن محمّد وهو العبد الصالح، جمع من الفقه والدين والنسک والحلم والصبر»؛[12] «و از جمله رجال ما موسي بن جعفر – يعني عبد صالح – است، او کسي بود که بين فقه و دين و عمل صالح و حلم و صبر جمع نمود».
13 – شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي (ت: 748 ه.ق)
«او مردي صالح، عالم، عابد، جواد، حليم و کبير القدر بود».[13]
و در جايي ديگر ميگويد: «او مردي صالح، عالم، عابد و الهي… بود». [14]
14 – يافعي يمني مکّي (ت: 768 ه.ق)
«و فيها توفّي السيد ابوالحسن موسي الکاظم والد جعفر الصادق کان صالحاً عابداً جواداً حليماً کبير القدر… وکان يدعي بالعبد الصالح من عبادته واجتهاده، وکان سخياً کريماً. کان يبلغه عن الرجل انّه يؤذيه فبعث إليه بصرّة فيها الف دينار…»؛[15] «در سال 183 سيد ابوالحسن موسي کاظم فرزند جعفر صادق وفات يافت. او مردي صالح، عابد، جواد، حليم و کبيرالقدر بود….
او را به جهت عبادت و کوشش فراوانش «عبد صالح» ناميدند. مردي سخي و کريم بود. هر گاه به او خبر ميدادند که شخصي شما را اذيت ميکند، حضرت کيسه اي با هزار دينار براي او ميفرستاد…».
15 – ابوالفداء، اسماعيل بن کثير دمشقي (ت: 774 ه.ق)
«وکان کثير العبادة والمروءة، اذا بلغه عن احد انّه يؤذيه ارسل إليه بالذهب والتحف»؛[16] «او مردي کثير العبادة و بامروّت و مردانگي بود. هر گاه به او خبر ميرسيد که کسي قصد اذيت شما را دارد براي او طلا و هدايا ميفرستاد…».
16 – ابن حجر عسقلاني (ت: 852 ه.ق)
او از يحيي بن حسن بن جعفر نسّابه نقل کرده که گفت: «کان موسي بن جعفر يدعي بالعبد الصالح من عبادته واجتهاده… ومناقبه کثيرة»؛ «موسي بن جعفر را به جهت عبادت و کوشش بسيارش «عبد صالح» ناميدند… و مناقب او بسيار است».[17]
17 – جمال الدين يوسف بن تغري اتابکي (ت: 874 ه.ق)
«در سال 183 ه.ق موساي کاظم فرزند جعفر صادق… وفات يافت. او به جهت عبادتش معروف به «عبد صالح» و به جهت حلمش معروف به «کاظم» بود… او سيدي عالم، فاضل، باارزش، جواد، مورد ستايش و مستجاب الدعوه بود». [18]
18 – ابن حجر هيتمي (ت: 974 ه.ق)
«موسي الکاظم وهو وارثه علماً ومعرفة وکمالاً وفضلاً. سمّي الکاظم لکثرة تجاوزه وحلمه. وکان معروفاً عند اهل العراق بباب قضاء الحوائج عند اللَّه. وکان اعبد اهل زمانه واعلمهم واسخاهم…»؛[19] «موسي کاظم؛ او وارث جعفر صادق در علم و معرفت و کمال و فضل بود. به جهت کثرت حلمش او را «کاظم» ناميدند. او در عراق به «باب قضاء الحوائج عند اللَّه» معروف است. او عابدترين و عالمترين و سخاوتمندترين اهل زمان خود بود…».
19 – عبداللَّه شبراوي (ت: 1171 ه.ق)
«کان من العظماء الاسخياء، وکان والده جعفر يحبّه حباً شديداً…»؛[20] «او از افراد باسخاوت و بزرگوار بود. پدرش جعفر او را بسيار دوست ميداشت…».
20 – شيخ محمّد بن علي صبّان (ت: 1206 ه.ق)
«امّا موسي الکاظم فکان معروفاً عند اهل العراق بباب قضاء الحوائج عند اللَّه، وکان من اعبد اهل زمانه ومن اکابر العلماء الأسخياء… ولقّب بالکاظم لکثرة تجاوزه وحلمه»؛ [21]«امّا موسي کاظم؛ او نزد اهل عراق معروف به باب قضاء الحوائج عند اللَّه بود. او عابدترين اهل زمان خود و از بزرگان علماي با سخاوت بود… و به جهت کثرت بردبارياش او را «کاظم» لقب دادهاند».
21 – علي جلال مصري حسيني (ت: 1351 ه.ق)
«جمع من الفقه والدين والنسک والحلم والصبر مالا مزيد عليه…»؛[22] «او بين فقه، دين، عمل صالح، حلم به حدّ اعلي جمع کرده است».
22 – خيرالدين زرکلي (ت: 1396 ه.ق)
«کان موسي بن جعفر سيداً من سادات بني هاشم واماماً مقدّماً في العلم والدين»؛[23] «او از سادات بني هاشم، و از عابدترين اهل زمان خود و يکي از بزرگان علماي داراي جود بود».
23 – محمود بن وهيب قراغولي حنفي
«او وارث پدرش در علم و معرفت و کمال و فضل بود. او را به جهت فرو بردن غضب و کثرت گذشت و بردبارياش «کاظم» ناميدند. او نزد اهل عراق معروف به «باب قضاء الحوائج عند اللَّه» است. او عابدترين اهل زمان خود و داناترين و سخاوتمندترين اهل زمان خود بود».[24]
24 – ابن تيميه حرّاني (ت: 728 ه.ق)
«موسي بن جعفر مشهور بالعبادة والنسک»؛ «موسي بن جعفر مشهور به عبادت و عمل صالح بود».
او نيز ميگويد: «و امّا من بعد جعفر، فموسي بن جعفر. قال فيه ابوحاتم الرازي: ثقة امين صدوق من ائمة المسلمين»؛ «و امّا بعد از جعفر، موسي بن جعفر است که ابوحاتم رازي او را ثقه، امين، صدوق و از امامان مسلمين برشمرده است».[25]
25 – عبدالسلام ترمانيني
«موسي بن جعفر… او به جهت احسان به کساني که به او اسائه ادب ميکردند ملقّب به «کاظم» شد… و از سادات بني هاشم و عابدترين اهل زمان خود و از بزرگان علماي با سخاوت بود…».[26]
26 – عارف احمد عبدالغني (معاصر)
«… او را به جهت فرو نشاندن غضب و حلمش «کاظم» ناميدند. او شبانه از خانه خارج ميشد در حالي که در آستينش کيسههايي از دراهم بود و به هر کس ميرسيد عطا مينمود…».[27] [28]
عظمت امام كاظم عليه السلام در نزد ابو حنيفه
در كتاب «فصول المختاره و ثاقب المناقب و…» آمده:ابو حنيفه روزى به خانه امام صادق عليه السّلام وارد شد، حضرت كاظم عليه السّلام را كه در آن هنگام كودك بود، در دالان خانهاش ديد، با خود گفت: اينها (امامان خاندان رسالت) گمان مىكنند كه در دوران كودكى، علم و دانش به آنها داده مىشود، خوب است كه اين مطلب را امتحان كنم (ابو حنيفه بر اين اساس، نزد حضرت كاظم عليه السّلام آمد و) گفت: «اى پسر! اگر شخص غريب خواسته باشد قضاء حاجت كند (به دستشوئى برود) كجا برود؟
حضرت كاظم عليه السّلام خشمگينانه به ابو حنيفه نگريست و فرمود: «اى شيخ! بىادبى كردى، چرا سلام نكردى».
ابو حنيفه مىگويد: شرمنده شدم، از خانه بيرون رفتم، و آن كودك در نزدم، بسيار بزرگ جلوه كرد، سپس بازگشتم و سلام كردم، و عرض كردم: «اگر غريبى به شهرى وارد گرديد، در كجا قضاء حاجت كند؟».
در پاسخ فرمود: از كنار نهرها، و گوشههاى رودخانهها كه محل آب بردن است، و سايههاى ديوار كه جاى ورود افراد است، و در محل افتادن ميوهها از درختان، و در پشت ديوار خانهها، و در معابر عمومى، و در آبهاى جارى، و راكد، دورى كند، از اينها كه گذشت، در هر جا بخواهد، قضاء حاجت كند.
ابو حنيفه مىگويد: گفتم؛ «اى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، بشر كه گناه مىكند، گناه او را چه كسى انجام مى دهد؟».
او به من نگاه كرد و فرمود: «آن كس كه گناه مى كند از سه حال خارج نيست:
1- خدا گناه مىكند.
2- خود بنده گناه مىكند.
3- هر دو گناه مىكنند.
اگر بگوئيم خدا گناه مىكند، خداوند باانصافتر و عادلتر از آن است كه خود گناه كند، و سپس بندهاش را به خاطر گناه، مجازات نمايد، و اگر گناه را هر دو (خدا و بنده) انجام دهند، در اين صورت، خدا در گناه كردن، با بندهاش شريك است [شريكى كه نسبت به بنده، نيرومند است، مجازات كردن نيرومند به خاطر گناه، مقدّمتر از مجازات ضعيف است، در صورتى كه خداوند مجازات گناه را به بندهاش وعده داده است]. و خداوند عادلتر و باانصافتر از آن است كه، بندهاش را به خاطر گناه، مجازات كند، با اينكه خودش با او در انجام گناه شريك بوده است.
نتيجه اينكه: گناه را بنده انجام مىدهد، اگر خدا او را بخشيد، بر اساس فضل و كرمش بخشيده، و اگر مجازات كرد، بر اساس عدالتش مجازات نموده است.
ابو حنيفه مىگويد: «در اين هنگام [آنچنان مرعوب شدم كه] چشمانم پر از اشك شد، و اين آيه را خواندم:
ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: «آنها فرزندانى بودند كه (از نظر پاكى و كمال) بعضى از بعض ديگر گرفته شدهاند و خداوند شنوا و دانا است» .[29]
[1] . الصواعق المحرقة، ابن حجر هيتمي، ص 310؛ ذکر اخبار الاصبهان،الحافظ الاصبهانی،ج1،ص139.
[2] . تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 1، ص133 ؛ المنتظم ج 9 ص 89.
[3] . رسائل جاحظ، ص 106.
[4] . الجرح و التعديل، ج 8، ص 138.
[5] . الجرح و التعديل، ج 8، ص 139.
[6] . انساب السمعاني، ج 5، ص 405.
[7] . صفة الصفوة، ج 2، ص 184، ترجمه رقم 191.
[8] . تفسير فخر رازي، مجلد 16، ج 32، ص 125.
[9] . الکامل في التاريخ، ج 6، ص 14.
[10] . مطالب السؤول، ج 2، ص 120. «هو الإمام الكبير القدر ، العظيم الشأن ، الكبير المجتهد ، الجاد في الاجتهاد ، المشهور بالعبادة ، المواظب على الطاعات ، المشهود له بالكرامات ، يبيت الليل ساجدا وقائما ، ويقطع النهار متصدقا وصائما ، ولفرط حلمه وتجاوزه عن المعتدين عليه دعى كاظما ، كان يجازى المسئ بإحسانه إليه ويقابل الجاني بعفوه عنه ، ولكثرة عبادته كان يسمى بالعبد الصالح ، ويعرف بالعراق باب الحوائج إلى الله لنجح مطالب المتوسلين إلى الله تعالى به ، كرامته تحار منها العقول ، وتقضي بأن له عند الله تعالى قدم صدق لا تزل ولا تزول».
[11] . تذکرة الخواص، ص 312.
[12] . شرح ابن ابي الحديد، ج 15، ص 291.
[13] . العبر، ج 1، ص 222.
[14] . تاريخ الاسلام، حوادث وفيات 190-181، ص 417.
[15] . مرآة الجنان، ج 1، ص 305، حوادث سال 183 ه.ق.
[16] . البداية و النهاية، ج 10، ص 197.
[17] . تهذيب التهذيب، ج 8، ص 393.
[18] . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 112.
[19] . الصواعق المحرقة، ص 307و308.
[20] . الاتحاف بحبّ الأشراف، ص 141.
[21] . اسعاف الراغبين در حاشيه نورالابصار، ص 246.
[22] . الحسين، ج 2، ص 207.
[23] . الأعلام، ج 7، ص 321.
[24] . جوهرة الکلام، ص 139.
[25] . منهاجالسنة، ج 2، ص 124.
[26] . احداث التاريخ الاسلامي، ج 1، ص1070، حوادث سال 183 ه.ق.
[27] . الجوهر الشفاف في انساب السادة الأشراف، ج 1، ص 41.
[28] .مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی.
[29]. الفصول المختارة، الشریف المرتضی،ص74؛ الثاقب في المناقب، ابن حمزة الطوسي(م:560)، ص172« وقد أعطى الله تعالى أئمتنا عليهم السلام مثل ذلك ، وزيادة عليه ، منها ما اشتهر عند الخاص والعام من حديث :أبي حنيفة حين دخل دار الصادق عليه السلام ، فرأى موسى عليه السلام في دهليز داره ، وهو صبي ، فقال في نفسه : إن هؤلاء يزعمون أنهم يعطون العلم صبية ، وأنا أسبر ذلك ، فقال : يا غلام ، إذا دخل الغريب بلدة فأين يحدث ؟ فنظر إليه نظر مغضب ، وقال : ” يا شيخ ، أسأت الأدب ، فأين السلام ؟ ” . قال : فخجلت ، ورجعت حتى خرجت من الدار ، وقد نبل في عيني ، ثم رجعت إليه ، وسلمت عليه ، وقلت : يا ابن رسول الله ، الغريب إذا دخل بلدة أين يحدث ؟ فقال عليه السلام : ” يتجنب شطوط الأنهار ، ومشارع الماء ، وفئ النزال ، ومساقط الثمار ، وأفنية الدور ، وجواد الطرق ، ومجاري المياه ، ورواكدها ، ثم يحدث أين شاء ” . قال : فقلت : يا ابن رسول الله ، ممن المعصية ؟ فنظر إلي وقال : ” إما أن تكون من الله ، أو من العبد ، أو منهما معا ، فإن كانت من الله ، فهو أكرم من أن يأخذ العبد بما لم يجنه ، وإن كانت منهما ، فهو أعدل من أن يأخذ العبد بما هو شريك فيه ، فلم يبق إلا أن تكون من العبد ، فإن عفا فبفضله ، وإن عاقب فبعدله ” . قال أبو حنيفة : فاغرورقت عيناي ، وقرأت ( ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم ).