جستجو
Close this search box.

امام هادی علیه السلام از دیدگاه اهل سنت

تاريخ ولادت و وفات

1 – کمال الدين بن طلحه شافعي مي‏نويسد: «ولادت او در ماه رجب، سال 214 ه.ق اتّفاق افتاد».[1] [2]

2 – ابن الوردي مي‏گويد: «مولد علي – عليه السلام – در ماه رجب، سال 214 ه.ق اتفاق افتاد. و برخي نيز سال 213 ذکر کرده‏اند… و او دهمين امام از ائمه دوازده‏گانه و پدر حسن عسکري است».[3]

3 – خطيب بغدادي مي‏نويسد: «ابوالحسن عسکري – عليّ بن محمّد – در ماه رجب، سال 214 ه.ق متولد شد. و در روز دوشنبه بيست و پنجم جمادي الآخر، سال 254 ه.ق وفات يافت».[4]

4 – ابن حجر هيتمي مي‏نويسد: «او در سامرا در ماه جمادي الآخر، سال 254 وفات يافت، و در خانه خود مدفون شد. و عمرش چهل سال بود…».[5]

القاب حضرت هادي

ابن صبّاغ مالکي از ابن خشّاب در کتاب «مواليد اهل البيت‏عليهم السلام» نقل کرده که گفت: «ابوالحسن علي عسکري در ماه رجب، سال 214 ه.ق متولد شد. و امّا نسب او علي هادي، فرزند محمّد جواد، فرزند علي الرضا، فرزند موسي کاظم، فرزند جعفر صادق، فرزند محمّد باقر، فرزند علي زين العابدين، فرزند حسين بن علي بن ابي طالب‏عليهم السلام است….

و امّا کنيه‏اش ابوالحسن است. و القابش عبارتند از: هادي، متوکّل، ناصح، متّقي، مرتضي، فقيه، امين، طيب. و مشهورترين آن‏ها هادي است».[6]

نص بر امامت

1 – ابن صبّاغ مالکي از اسماعيل بن مهران نقل مي‏کند که گفت: «چون ابوجعفر محمّد جواد از مدينه با درخواست معتصم به طرف بغداد رفت، هنگام خروج از مدينه به او عرض کردم: فدايت گردم! من بر شما در اين راه مي‏ترسم، بعد از شما امر اطاعت به دست کيست؟ حضرت گريستند، به حدّي که محاسنشان مرطوب شد. آن‏گاه به من التفات کرده و فرمودند: «الأمر بعدي لولدي عليّ»؛[7]«امر (امامت) بعد از من بر عهده فرزندم علي است».

2 – او همچنين از صاحب ارشاد نقل کرده که گفت: «کان الامام بعد ابي جعفر ابنه اباالحسن علي بن محمّد، لاجتماع خصال الامامة فيه، ولتکامل فضله وعلمه، وانّه لا وارث لمقام ابيه سواه، ولثبوت النص عليه من ابيه»؛ [8]«امام بعد از ابي جعفر، فرزندش ابوالحسن علي بن محمّد است؛ زيرا خصال امامت در او جمع، و فضل و علم در او به کمال رسيده بود، و اين‏که براي مقام پدرش به جز او وارثي نبود. و به جهت ثبوت نصّ بر او از جانب پدرش».

مسعودي به سندش از محمّد بن عثمان کوفي از ابي جعفر نقل کرده که به او گفت: اگر براي شما حادثه‏اي رخ داد – پناه بر خدا – به چه کسي رجوع کنيم؟ حضرت فرمود: «إلي ابني هذا يعني اباالحسن…؛ به فرزندم، اين شخص؛ يعني ابوالحسن…».[9]

امام هادي در کلمات اهل سنت

با مراجعه به کتب تاريخ و تراجم و رجال اهل سنت پي مي‏بريم که حضرت هادي‏عليه السلام از مقام و منزلت و احترام ويژه‏اي نزد آنان برخوردار بوده است. اينک به برخي از کلمات اشاره مي‏کنيم:

1 – ابوعثمان عمرو بن بحر بن جاحظ (ت: 250 ه.ق)

او بعد از ستايش از ده نفر از امامان که از آن جمله امام هادي‏عليه السلام است مي‏گويد: «کل واحد منهم عالم زاهد ناسک شجاع جواد طاهر زاکٍ… وهذا لم يتفق لبيت من بيوت العرب ولا من بيوت العجم»؛ «هر يک از آنان، عالم، زاهد، ناسک، شجاع، جواد، طاهر و تزکيه کننده‏اند… اين سلسله جليل القدر براي هيچ خانه‏اي از خانواده‏هاي عرب و نه از خانواده‏هاي عجم اتفاق نيفتاده است».[10]

2 – شهاب الدين ابوعبداللَّه ياقوت بن عبداللَّه حموي (ت: 626 ه.ق)

او هنگام يادآوري از شهر عسکر در سامرا مي‏گويد: «و هذا العسکر منسوب إلي المعتصم، وقد نسب إليه قوم من اجلاّء منهم علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب – رضي اللَّه عنهم -…»؛ «اين عسکر منسوب به معتصم است. به اين شهر قومي از بزرگان نسبت داده شده‏اند که از آن جمله علي بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب – رضي اللَّه عنهم – است…».[11]

3 – شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي (ت: 748 ه.ق)

«و فيها توفّي ابوالحسن علي بن الجواد… وکان فقيهاً اماماً متعبداً»؛ «در سال 254 ه.ق ابوالحسن علي بن جواد… وفات يافت… او شخصي فقيه، امام و متعبّد بود».[12]

او در جايي ديگر از حضرت به شخص «شريف و جليل» تعبير کرده است.[13]

4 – عبداللَّه بن اسعد يافعي (ت: 768 ه.ق)

«توفي العسکري ابوالحسن الهادي… عاش اربعين سنة وکان متعبداً فقيهاً اماماً»؛ «در سال 254 ه.ق ابوالحسن هادي… وفات يافت. او که متعبّد، فقيه و امام بود، چهل سال زندگي نمود».[14]

5 – ابن کثير دمشقي (ت: 774 ه.ق)

«و امّا ابوالحسن علي الهادي… وقد کان عابداً زاهداً…»؛ «و امّا ابوالحسن علي الهادي…، او مردي عابد و زاهد… بود».[15]

6 – ابن صبّاغ مالکي (ت: 855 ه.ق)

«… ولا تذکر کريمة الّا وله فضيلتها ولا تورد محمدة الّا وله تفضّلها وجملتها…»؛ «… هيچ کريمه‏اي ذکر نمي‏شود جز آن‏که فضيلت آن براي او است، و هيچ عمل ستوده‏اي وارد نمي‏گردد جز آن‏که تفضّل و کمال و تمام آن براي او است…».[16]

7 – ابن حجر هيتمي (ت: 974 ه.ق)

«… وکان وارث ابيه علماً وسخاء»؛ «… او وارث علم و سخاوت پدرش بود».[17]

8 – احمد بن يوسف قرماني (ت: 1019 ه.ق)

«و امّا مناقبه فنفيسة واوصافه شريفة»؛ «و امّا مناقب او نفيس و اوصاف او شريف است».[18]

9 – ابن عماد حنبلي (ت: 1089 ه.ق)

«کان فقيهاً اماماً متعبداً…»؛ «… او شخصي فقيه، امام و متعبّد… بود».[19]

10 – عبداللَّه شبراوي (ت: 1171 ه.ق)

«العاشر من الأئمة عليّ الهادي. ولد بالمدينة في رجب سنة اربع عشر ومائتين وکراماته کثيرة»؛ «دهمين از امامان، علي هادي است. او در مدينه، در ماه رجب، سال 214 ه.ق متولد شد. و کراماتش بسيار است».[20]

11 – محمّد امين سويدي بغدادي (ت: 1246 ه.ق)

«ولد بالمدينة وکنيته ابوالحسن ولقبه الهادي… ومناقبه کثيرة»؛ «او در مدينه متولد شد، و کنيه‏اش ابوالحسن است، و لقبش هادي، و مناقبش بسيار است».[21]

12 – شيخ مؤمن شبلنجي (ت: 1308 ه.ق)

«… ومناقبه کثيرة»؛ «… مناقب او بسيار است».[22]

13 – شريف علي فکري حسيني قاهري (ت: 1372 ه.ق)

«کان ابوالحسن العسکري وارث ابيه علماً و منحاً، وکان فقيهاً فصيحاً جميلاً مهيباً. وکان اطيب الناس بهجة واصدقهم لهجة»؛ «ابوالحسن عسکري وارث پدرش در علم و سخاوت بود. او فقيهي فصيح و جميل و با هيبت بود. و او خوش‏ترين مردم از حيث بهجت و راستگوترين آنان از جهت لهجه بود».[23]

14 – خيرالدين زرکلي (ت: 1396 ه.ق)

«… وأحد الأتقياء الصلحاء…»؛ «… او يکي از افراد باتقوا و صالح بود…».[24]

15 – سيد محمّد عبدالغفار هاشمي حنفي

«فلمّا ذاعت شهرته استدعاه الملک المتوکل من المدينة المنورة حيث خاف علي ملکه وزوال دولته إليه بماله من علم کثير وعمل صالح وسداد رأي…»؛ «هنگامي که مناقب آن حضرت براي همه مشهور شد، متوکّل او را از مدينه منوّره طلب نمود؛ زيرا به جهت علم بسيار و عمل صالح و استحکام رأيي که امام هادي‏عليه السلام داشت، بر پادشاهي و دولتش مي‏ترسيد…».[25]

16 – شيخاني

«و کان علي العسکري صاحب وقار وسکون وهيبة وطمأنينة وعفة ونزاهة. وکانت نفسه زکية وهمّته عالية وطريقته حسنة مرضية…»؛[26]«علي عسکري صاحب وقار و سکون و هيبت و طمأنينه و عفت و پاکيزگي بود. او داراي نفسي پاک و همّتي عالي و طريقي زيبا و مورد رضايت بود…».

17 – عبدالسلام ترمانيني

«… کان علي جانب عظيم من التقوي والصلاح»؛ «… او در جانبي عظيم از تقوا و صلاح بود».[27]

18 – عارف احمد عبدالغني

«… کان في غاية الفضل ونهاية النبل…»؛ «… او در غايت فضل و نهايت فضيلت بود…».[28][29]

نذر مادر متوكّل، و علاقه او به امام هادى عليه السّلام

ابن صباغ مالکی در کتاب «الفصول المهمة» نقل می کند:

متوكّل عبّاسى بر اثر پديدار شدن دمل و غدّه‏ چركين در بدنش، بيمار شد، در حدّى كه در بستر مرگ افتاد، و كسى جرئت نمى‏كرد تا با نشتر زدن به زخم او، نزديك او شود، مادرش نذر كرد كه اگر او از آن بيمارى نجات يابد، مال زيادى از ثروت شخصى خود، براى امام هادى عليه السّلام بفرستد.

فتح بن خاقان [وزير نزديك متوكّل‏] به متوكّل گفت: «خوب است شخصى را نزد اين مرد (امام هادى عليه السّلام) بفرستى، و از او درباره درمان اين بيمارى، سؤالى كنى، چه بسا او دستورى دهد، و راه درمان اين بيمارى را بداند و همان موجب گشايش گردد».

متوكّل، شخصى را نزد امام هادى عليه السّلام فرستاد، و از آن حضرت، درخواست درمان نمود.

امام هادى عليه السّلام پيام داد: «مقدارى پشكل گوسفند (يا عصاره روغن گوسفند) را با گلاب مخلوط كنيد و بر سر زخم ببنديد، كه به اذن خدا، سودمند است»، فرستاده متوكّل، بازگشت و دستور امام را بيان نمود، حاضران، اين دستور را به باد مسخره گرفتند و ريشخند زدند، فتح بن خاقان گفت: «تجربه كردن اين كار، زيانى ندارد، به خدا سوگند، من اميد بهبودى او را دارم».

سرانجام همان پشكل گوسفند (يا عصاره روغن) را با گلاب، بهم آميختند و روى آن زخم گذاشتند، و آن دمل سر باز كرد، و آنچه در آن بود، بيرون آمد، و به مادر متوكّل مژده سلامتى متوكّل را دادند، او ده هزار دينار مهر زده از ثروت خود را براى امام هادى عليه السّلام فرستاد تا اينكه متوكّل، سلامتى خود را به طور كامل بازيافت.

مدّتى از اين ماجرا گذشت، تا اينكه شخصی نزد متوكّل رفت و از امام هادى عليه السّلام سعايت و بدگوئى نمود، و گفت: در نزد امام هادى عليه السّلام اموال و اسلحه وجود دارد.

متوكّل سعيد حاجب را ديدار كرد، و به او فرمان داد تا «شبانه به خانه امام هادى عليه السّلام بريزند و آنچه در خانه او از اموال و اسلحه هست، بردارند و نزد او (متوكّل) ببرند».

ابراهيم بن محمّد مى‏گويد: سعيد حاجب به من گفت: شبانه به خانه امام هادى عليه السّلام رفتم، نردبانى به همراه داشتم، به وسيله آن به پشت بام خانه امام رفتم و بوسيله آن، به داخل خانه امام وارد مى‏شدم، و در تاريكى نمى‏دانستم از كجا و چگونه وارد خانه شوم، حضرت هادى عليه السّلام در درون خانه، صدا زد:«اى سعيد! به جاى خود باش، تا چراغ و روشنائى برايت بياورم، طولى نكشيد شمعى آورد، و من پائين رفتم و ديدم آن حضرت، روپوش پشمينى در بر، و كلاهى پشمين بر سر دارد، و جانماز حصيرى در پيش روى او است، و رو به قبله مى‏باشد، آنگاه به من فرمود: «اين اطاقها در اختيار تو است».

من به همه آن اطاقها رفتم و بازرسى كردم، چيزى نيافتم، جز آن كيسه‏اى كه مادر متوكّل، با مهر خودش، براى آن حضرت فرستاده بود، و كيسه ديگرى كه مهر كرده بود. آن حضرت به من فرمود: «جانماز را بازرسى كن»، من آن را نيز بازرسى كردم و آن را بلند كرده، ديدم شمشيرى در غلاف پوشيده، زير آن است، آن را با كيسه‏ها برداشته، به نزد متوكّل بردم، چون نگاهش به مهر مادرش كه بر كيسه بود، افتاد، او را احضار كرد، از او پرسيد: «اين كيسه كه مهر تو روى آن است چيست؟».

بعضى از خدمتكاران به من خبر داد، كه مادرش در پاسخ او گفت: «من در آن هنگام كه بيمار بودى، نذر كردم كه اگر بهبودى يافتى، ده هزار دينار از مال خودم، براى او بفرستم، وقتى كه سالم شدى اين كيسه پول را براى او فرستادم، و اين هم مهر من است كه در روى كيسه نقش بسته است».

سعيد گويد: كيسه ديگر را متوكّل گشود، در ميان آن چهارصد درهم بود،آنگاه دستور داد كيسه پول ديگر به آنها بيفزايند و به من دستور داد تا آنها را نزد امام هادى عليه السّلام ببرم، و شمشير و آن كيسه ده هزار دينار (مال مادر متوكّل) را نيز به او بازگردانم، من آنها را به حضور امام بردم، ولى شرمگين بودم، به آن حضرت عرض كردم: «اى آقاى من! بر من دشوار و ناگوار است كه بدون اجازه شما به خانه‏ات در آمدم، ولى چه كنم كه من مأمورم؟!».

آن حضرت در پاسخ من، اين آيه را تلاوت كرد:«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‏:[30] به زودى ستمگران خواهند دانست كه چه سرانجامى خواهند داشت».[31]

[1] . مطالب السؤول، ص 88؛ تذکرة الخواص، ص 362.

[2] . امام هادى عليه السّلام بنابر مشهور میان شیعه در محلى به نام «صريا» در نزديك مدينه، در نيمه ماه ذيحجّه سال 212 ه ق، چشم به جهان گشودند. كافى، ج 1، ص 497؛ الإرشاد، ج 2، ص 297؛ بحار الأنوار، ج 50، ص 197.

[3] . تتمه المختصر، ج 12، ص 56.

[4] . تاريخ بغداد، ج 12، ص 56.

[5] . الصواعق المحرقة، ص 124.

[6] . الفصول المهمة، ص 259.

[7] . همان، ص 259.

[8] . همان، ص 277

[9] . اثبات الوصية، ص 221.

[10] . رسائل جاحظ، ص 106.

[11] . معجم البلدان، ج 5 و 6، ص 328.

[12] . العِبَر في اخبار من غبر، ج 1، ص 364.

[13] . سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 121.

[14] . مرآة الجنان، ج 2، ص 119.

[15] . البداية و النهاية، ج 11، ص 19.

[16] . الفصول المهمة، ص 270.

[17] . الصواعق المحرقة، ص 312.

[18] . اخبار الدول و آثار الأول، ج 1، ص 349.

[19] . شذرات الذهب، ج 2، ص 272.

[20] . الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 136.

[21] . سبائک الذهب، ص 77.

[22] . نور الابصار، ص 181.

[23] . احسن القصص، ج 4، ص 300.

[24] . الأعلام، ج 4، ص 323.

[25] . ائمة الهدي، ص 136، چاپ قاهره.

[26] . الصراط السوي، ص 409.

[27] . احداث التاريخ الاسلامي، مجلد اول، ج 2، ص 131.

[28] . الجوهر الشفاف في انساب السادة الأشراف، ج 1، ص 160.

[29] .برگرفته از کتاب: مرجعت دینی اهل بیت علیهم السلام، علی اصغر رضوانی.

[30] .الشعراء/227.

[31] . الفصول المهمة، ص277-278؛ ترجمه ارشاد، ج 2، ص 290 و 291.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 17
مطالب مرتبط