جستجو
Close this search box.

برکرانۀ معرفت گوشه ای از کلمات گهربار امام مجتبی علیه السلام[1]

از امام مجتبی عليه‏ السلام سخنان حکمت آميزي بر جاي مانده که هر کدام از آنها داراي غنا و محتوائي ارزنده است که ما گوشه ای از آن را به سالکین طریق حق تقدیم می داریم.

 

1- خداشناسي

قال الحسن بن علي عليهماالسلام في قول الله – عزوجل – «بسم الله الرحمن الرحيم؛ الله هو الذي يتأله اليه عند الحوائج و الشدائد کل مخلوق عند انقطاع الرجاء من کل من دونه و تقطع الأسباب من جميع من سواه تقول بسم الله؛ أي أستعين علي أموري کلها بالله الذي لا تحق العبادة الا له، المغيث اذا استغيث و المجيب اذا دعي».[2]

امام مجتبي عليه‏ السلام با تفسير «بسملة»[3] راه فطرت (که يکي از قوي‏ترين برهان‏هاي خداشناسي است) را بيان مي‏کند. آن حضرت فرمودند:

«خداوند متعال وجودي است که همه‏ ي موجودات در نيازمندي‏ها و سختي‏ها به او پناه مي‏برند، به ويژه هنگامي که اميد از غير او قطع گردد و همه‏ ي وسايط و اسباب را ناچيز ببيند. [يعني فطرت خداشناسي، انسان را در تنگناها به سوي واجب الوجود هدايت مي‏کند]. اين که مي‏گويي: «بسم الله…» يعني ياري و کمک مي‏خواهم در همه کارهايم از خداوندي که عبادت (خضوع و کرنش) براي غيرش سزاوار نيست. او فريادرسي است که به هنگام دادخواهي، دستگيري مي‏نمايد و در هنگام مناجات و خواندنش پاسخ مي‏گويد.

 

2- توحيد و يگانگي

مردي خدمت امام مجتبي عليه ‏السلام رسيد و عرض کرد: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله پروردگارت را به گونه‏اي بر من بشناسان که گويا او را با ديده مي‏بينم. در آن هنگام حضرت کمي تأمل کردند و سپس فرمودند:

«الحمد لله الذي لم يکن له أول معلوم و لا آخر متناه، و لا قبل مدرک و لا بعد محدود و لا أمد بحتي و لا شخص فيتجزأ و لا اختلاف صفة فيتناهي فلا تدرک العقول و أوهامها و لا الفکر و خطراتها و لا الألباب و أذهانها صفته فتقول: متي؟ و لا بدي مما و لا ظاهر علي ما و لا باطن فيما و لا تارک فهلا خلق الخلق فکان بديئا بديعا، ابتدع ما ابتدع و ابتدع ما ابتدأ و فعل ما أراد و أراد ما استزاد، ذلکم الله ربي و رب العالمين».

ستايش مخصوص خداوندي است که نقطه‏ ي آغاز و پاياني ندارد و نمي‏شود براي آن قبل و بعدي تصور نمود و حدودي را معين کرد. زماني که غايتي براي او باشد در حقش معنا ندارد، [زيرا زمان مخلوق است و از خصوصيات اشياي مادي است] و تشخص نيز معنا ندارد تا تجزيه گردد. او داراي صفات مختلفي نيست که حدود هر يک ديگري را محدود و متناهي کند [صفات در عين تعدد و کثرت يکي است، رحمانيت و رحيميت، قدرت و حيات و عالميت و… در عين کثرت، واحد است و به عبارت ديگر وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت است.] پس عقل‏ها و تخيلات عقلي و فکرها و تراوش‏هاي فکري و نيز عقل‏هاي نوراني و تصورات آن از درک صفات خداوندي عاجزند. نمي‏توانيد درباره‏ ي او بگوييد: در چه زماني و از چه چيزي آغاز گرديد و بر چه چيزي ظهور و بروز پيدا کرد و در چه چيزي فرو رفته است؟ (باطن چيزي قرار نگرفته) هرگز نابود نگرديده (وانهاده نشده) تا از وجود او سؤال شود. آفريد مخلوقات و پديده‏ هاي تازه‏ اي را و ساخت اشياي نوظهوري را و به وجود آورد موجوداتي را که نبوده‏ اند، آنچه را خود اراده کرده بود انجام داد و هر چه را خواست برکت و زيادي داد. اوست خداوندي که آفريدگار من و آفريدگار همه‏ ي جهانيان است.[4]

3- خشنودی خداوند

«قيل: للحسن بن علي [عليهماالسلام]: ان أباذر يقول: «الفقر أحب الي من الغني و السقم أحب الي من الصحة.

فقال عليه‏السلام: رحم الله أباذر، أما أنا أقول: من اتکل علي حسن اختيار الله لم يتمن أنه في غير الحالة التي اختار الله له، و هذا حد الوقوف علي الرضا بما تصرف به القضاء».[5]

به امام مجتبي عليه‏ السلام گفته ‏شد که اباذر (ره) مي‏گفت: من فقر و تنگدستي را از بي‏نيازي و بيماري را از تندرستي و سلامت، بيش‏تر دوست دارم.

حضرت فرمود: خداوند ابوذر را رحمت کند. اما من مي‏گويم: آن کس که بر حسن اختيار خداوند توکل و اعتماد کند چيزي را نمي‏طلبد، مگر خداوند برايش انتخاب کرده باشد و اين است معناي خشنودي در برابر حکم خداوند سبحان.

 

4- حريت و آزادي (اختيار)

ابوالحسن بصري[6] که خود از بنيانگذاران قدريه است، به امام حسن عليه‏ السلام نامه‏اي نوشت و از آن حضرت درباره‏ي جبر و تفويض پرسيد. حضرت به او و همه‏ ي کساني که در اين مسأله مهم اعتقادي راه اشتباه را طي کرده بودند و اختيار (امر بين الأمرين) را که راه اصلي است فراموش نموده بودند نوشتند:

«اما بعد فمن لم يؤمن بالقدر خيره و شره أن الله يعلمه فقد کفر. و من أحال المعاصي علي الله فقد فجر، ان الله لم يطع مکرها و لم يعص مغلوبا و لم يهمل العباد سدي من المملکة بل هو المالک لما ملکهم و القادر علي ما عليه أقدرهم بل أمرهم تخييرا و نهاهم تحذيرا، فان ائتمروا بالطاعة لم يجدوا عنها صادا و ان انتهوا الي معصية فشاء أن يمن عليهم بأن يحول بينهم و بينها فعل و ان لم يفعل فليس هو الذي حملهم عليها جبرا و لا ألزموها کرها بل من عليهم بأن بصرهم و عرفهم و حذرهم و أمرهم و نهاهم لا جبلا لهم علي ما أمرهم به فيکونوا کالملائکة و لا جبرا لهم علي ما نهاهم عنه و لله الحجة البالغة فلو شاء لهديکم أجمعين، و السلام علي من اتبع الهدي».[7] اما بعد، کسي که به مقدرات الهي، اعم از خير و شر ايمان نياورده باشد کافر است. هر کس گناهان را به خداوند نسبت دهد، فاجر و ستمکار است، زيرا کسي خداي را با زور اطاعت نکرده و با قهر و غلبه معصيت ننموده است (نه بندگان مجبور به اطاعت هستند و نه خداوند عاجز از جلوگيري از معصيت). خداوند بندگانش را بي‏ هدف و خودسر رها ننموده است. او مالک حقيقي همه‏ي چيزهاي است که در اختيار بندگان قرار داده و خود از قدرت بيش‏تري برخوردار است، پس آنان را امر و نهي نموده در حالي که قدرت انتخاب دارند، چنانچه بخواهند اطاعت کنند و فرمان برند هيچ مانعي و سد راهي وجود ندارد، ليکن اگر بخواهند معصيت کنند ممکن است خداوند بر آنان منت نهد و مانعي براي معصيتشان ايجاد کند (در امر و نهي وعده‏ي جزاي نيکو و جزاي شر داده است). پس در اين صورت، چنانچه گناهي را مرتکب شدند، خداوند آنان را بر ارتکاب گناه مجبور ننموده، بلکه باز خداوند بر آنان منت نهاده که بصيرت و شناخت و بينايي به آن‏ها عطا کرده است و نسبت به عواقب کارها هشدار داده و امر و نهي نموده، نه همچون ملائکه و فرشتگان که گل وجودشان را به اطاعت آميخته و نه هم بر گناه اجبارشان نموده است. خداي را حجت‏ها را برهان‏هاي رسايي است که اگر بخواهد همگي را به راه راست هدايت مي‏کند. سلام و درود بر کساني که پيروي از راه راست (هدايت) کنند.

 

5- شناخت قرآن مجيد

قال الحسن بن علي عليهماالسلام في وصف القرآن المجيد:

«ان هذا القرآن فيه مصابيح النور و شفاء الصدور، فليجل جال بضوئه و ليلجم الصفة قلبه، فان التفکير حياة القلب البصير، کما يمشي المستنير في الظلمات بالنور».[8]در اين قرآن است چراغ‏هاي درخشنده‏ ي هدايت و شفاي دل‏ها و قلب‏ها، پس بايد دل‏ها را با فروغ تابناکش روشن ساخت و با گوش دادن به فرامينش قلب را که مرکز فرماندهي بدن است در اختيارش گذاشت، زيرا به وسيله‏ ي انديشيدن، قلب زندگي روشن خود را مي‏يابد، همان طور که رهروان در پرتو نور از تاريکي‏ها گذر مي‏کنند و مي‏رهند.

امام مجتبي عليه‏ السلام در اين کلام خود، جامعه را تشويق و ترغيب به قرآن مي‏کند و آن را کتابي حياتبخش براي فرد و جامعه مي‏داند. هر جزئي از آن را نور مي‏شمارد و مرض‏ها را توسط آن مداوا مي‏کند و براي رهروي که تاريکي‏ها و ظلمت را در پيش دارد، قرآن را تنها وسيله‏ ي نجات و رهايي و رسيدن به سعادت ابدي مي‏داند.

 

6- پيروان حقيقي قرآن

قال الحسن بن علي عليهماالسلام:

«ما بقي في الدنيا بقية غير هذا القرآن فاتخذوه اماما يدلکم علي هداکم، و ان أحق الناس بالقرآن من عمل به و ان لم يحفظه و أبعدهم منه من لم يعمل به و ان کان يقرأه».[9]

تنها چيزي که در اين دنياي فاني و زوال‏ پذير باقي مي‏ماند، قرآن است، پس قرآن را پيشوا و امام خود قرار دهيد تا به راه راست و مستقيم هدايت شويد.

همانا بيش‏ترين حق را کسي به قرآن دارد که بدان عمل کند، گر چه به ظاهر آن را حفظ نکرده باشد و دورترين افراد به قرآن کساني هستند که به دستورات آن عمل نکنند گر چه حافظ و قاري‏اش باشند.

امام مجتبي عليه‏ السلام قرآن را رهبر واقعي جامعه مي‏داند و دستيابي به سعادت واقعي را در سايه‏ي عمل بدان مي‏بيند، پس پيروان واقعي قرآن کساني هستند که آن را برنامه‏ي زندگي خود قرار دهند.

 

7- قرآن در صحنه ‏ي قيامت

قال الامام المجتبي عليه‏ السلام:

«ان هذا القرآن يجي‏ء يوم القيمة قائدا و سائقا يقود قوما الي الجنة أحلوا حلاله و حرموا حرامه و آمنوا بمتشابه و يسوق قوما الي النار ضيعوا حدوده و أحکامه و استحلوا حرامه».[10]

قرآن در صحنه‏ ي قيامت به صورت رهبر و امام ظهور يافته و مردم را به دو دسته تقسيم مي‏کند:

الف) کساني را که به قرآن عمل کردند، حلال و حرام آن را همان گونه که هست به جا آوردند و متشابه آن را با قلب پذيرا شدند، قرآن آنان را به سوي بهشت جاويدان هدايت مي‏نمايد.

ب) آنان را که حدود و قوانين قرآن را ضايع نمودند و بر محرمات آن تعدي کردند و حلال شمردند قرآن آنان را به سوي آتش (جهنم) روانه مي‏سازد.

 

8- فضايل اهل بيت

قال الحسن بن علي عليهماالسلام:

«أيها الناس اعقلوا عن ربکم، ان الله – عزوجل – اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم، فنحن الذرية من آدم و الأسرة من نوح، و الصفوة من ابراهيم، و السلالة من اسماعيل، و آل محمد نحن فيکم کالسماء المرفوعة، و الأرض المدحوة و الشمس الضاحية و کالشجرة الزيتونة، لا شرقية و لا غربية التي زيتها النبي صلي الله عليه و آله و علي فرعها و نحن و الله ثمرة تلک الشجرة، فمن تعلق بغصن من أغصانها نجي و من تخلف عنها فالي النار هوي».[11]

امام حسن عليه‏ السلام فرمود: اي مردم! علم و معرفت را از پروردگار خود بياموزيد. همانا خداوند بزرگ، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را براي جهانيان به پيامبري برگزيد، آنان دودماني بودند که [پاکي، تقوا و فضيلت را] بعضي از بعضي ديگر گرفته بودند. خداوند [از کوشش‏هاي آنان در راه رسالت] دانا و آگاه است.

مردم! ما اهل بيت از فرزندان آدم و دودمان نوح و فرزندان برگزيده‏ي ابراهيم و تبار اسماعيليم. ما آل محمد در ميان شما همانند آسمان بلند و زمين گسترده و خورشيد پرفروغيم، همانند درخت زيتونيم که نه به شرق مايل است و نه به غرب، درختي که ريشه ‏اش رسول خدا صلي الله عليه و آله است و شاخه‏ اش علي بن ابي‏طالب عليه‏ السلام است. سوگند به خدا، ما اهل بيت ميوه‏ي آن درختيم، پس هر کس به يکي از شاخه‏ هاي آن چنگ زند نجات پيدا مي‏کند (سعادتمند است) و هر کس از آن جدا شود جايگاهش آتش است.

 

9- دستيابي به علوم پيامبر

بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله امام حسن مجتبي عليه ‏السلام در دوران کودکي‏اش روزي بر منبر بالا رفت، حمد و ثناي الهي به جا آورد، سپس رو به مردم کرد و فرمود:

«ايها الناس سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: أنا مدينة العلم و علي بابها و هل يدخل المدينة الا من بابها».[12]

اي مردم! شنيدم از جدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که مي‏فرمود: من شهر علم و دانش و فضيلتم و علي دروازه‏ي آن شهر است و کسي که مي‏خواهد به شهري داخلي شود از غير دروازه‏ي آن شهر وارد نخواهد شد.

اين کلمات کوتاه و پرمحتوا را گفت و از منبر پايين آمد، پدرش علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام او را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و مورد تفقد قرار داد.

پس دسترسي به علم و فضايل رسول خدا صلي الله عليه و آله ممکن نيست، مگر از طريق اميرمؤمنان عليه‏السلام که او واسطه‏ي اين فيض بزرگ است.

 

10- آرامش در پرتو ولايت

امام مجتبي عليه ‏السلام در حضور پدر گرامي‏اش خطبه ‏اي خواند و در بخشي از آن فرمود:

«اما بعد، فان عليا باب من دخله آمنا و من خرج منه کان کافرا، أقول قولي هذا، و استغفر الله لي و لکم»همانا علي بن ابي‏طالب عليه‏ السلام دري است که هر کس بر آن وارد شود، يعني او را بشناسد و بر او اقتدا کند، آرامش و امنيت کامل را درمي‏يابد و هر کس به آن درب روي نياورد و مخالفت با او کند، کفر و بدبختي و تيره‏روزي او را فراخواهد گرفت، سپس فرمود: اين گفته و مطلب اساسي من است، آن گاه براي خود و ديگران طلب رحمت و آمرزش نمود و گفت: استغفر الله لي و لکم. سپس از منبر فرود آمد.

اميرالمؤمنين عليه‏ السلام ايستاد و پيشاني و بين دو چشم فرزندش را بوسيد و اين آيه‏ ي شريفه را تلاوت کرد:

«ذرية بعضها من بعض، و الله سميع عليم[13] ؛ فرزندان بعضي بر بعض ديگر برتري دارند، خداي سبحان شنوا و داناست.»

اين آيه درباره‏ي فرزندان ابراهيم عليه ‏السلام است که امامت به بعضي از آنان رسيد.[14]

 

11- آمرزش گناه در پرتو محبت

قال الحسن بن علي عليهماالسلام:

«و الله لا يحبنا عبد أبدا و لو کان أسيرا في الديلم الا نفعه حبنا و ان حبنا ليساقط الذنوب من بني آدم کما يساقط الريح الورق من الشجر».[15]

حسن بن علي عليهماالسلام فرمود:سوگند به خداوند! کسي دوست نمي‏دارد ما را، گر چه در دورترين نقاط همچون ديلم[16]اسير باشد، مگر اين که دوستي ما به حال او مفيد خواهد بود. همانا ولايت و محبت ما اهل بيت گناهان فرزندان آدم را از بين مي‏برد، همان طوري که باد برگ درختان را از شاخه و تنه‏ي او جدا مي‏کند و مي‏ريزد.

 

12- حکومت و اهل بيت

امام مجتبي عليه ‏السلام در پاسخ به نامه ‏اي که معاويه براي آن حضرت فرستاده بود، چنين جواب دادند:

«انما هذا الأمر لي و الخلافة لي و لأهل بيتي و انها لمحرمة عليک و علي أهل بيتک سمعته من رسول الله صلي الله عليه و آله و الله لو وجدت صابرين عارفين بحقي غير منکرين ما سلمت لک و لا أعطيتک ما تريد».[17]

همانا اين امر (حکومت) و جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن من و مربوط به اهل بيت من است. تو غاصبي، خلافت بر تو و خاندانت حرام است [و] اين مطلب را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ‏ام.

سوگند به خداوند، چنانچه ياراني شکيبا و آگاه به حق خويش مي‏يافتم، حکومت را به تو واگذار نمي‏کردم و نمي‏دادم به تو آنچه را که مي‏خواستي (حتي با شرايطي که در عقد صلح‏ نامه نوشته شده).

 

13- حضرت مهدي از زبان امام مجتبي علیهما السلام

قال المجتبي عليه ‏السلام: «الأئمة بعد رسول الله صلي الله عليه و آله اثنا عشر؛ تسعة من صلب أخي الحسين و منهم مهدي هذه الأمة».[18]

امام مجتبي عليه‏ السلام فرمودند: امامان و پيشوايان بعد از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دوازده نفر هستند که نه نفر آن‏ها از فرزندان برادرم حسين مي‏باشند و از جمله‏ ي آن‏ها مهدي اين امت است.

و در جاي ديگر فرمود:

«ذلک التاسع من ولد أخي الحسين ابن سيده الاماء، يطيل الله عمره في غيبته، ثم يظهره بقدرته في صورة شاب دون أربعين سنة، و ذلک ليعلم أن الله علي کل شي‏ء قدير».[19]

آن نهمين نفر از فرزندان برادرم حسين، فرزند أشرف کنيزان نرجس[20] است، در دوران غيبتش خداوند طولاني مي‏کند عمرش را سپس آشکار مي‏نمايد او را به قدرت خويش به صورت جواني که کم‏تر از چهل سال دارد.

بدين وسيله خداوند ثابت مي‏کند که بر ايجاد همه‏ ي اشيا قادر و تواناست.

 

14- فرجام امامان راستين

جناده گويد: در روزهاي واپسين عمر امام مجتبي عليه‏ السلام خدمت آن حضرت رسيدم، سم به شدت آن بزرگوار را مي‏آزرد، عرض کردم: چرا خود را معالجه نمي‏کنيد؟ فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون»[21]

سپس به سوي من نگاهي کرد و فرمود:

«و الله لقد عهد الينا رسول الله صلي الله عليه و آله ان هذا الأمر يملکه اثنا عشر اماما من ولد علي و فاطمة عليهاالسلام ما منا الا مسموم أو مقتول».[22]

سوگند به خداوند! رسول خدا به ما وعده نمود: امامت و وصايت بعد از او را دوازده نفر به دست مي‏گيرند، يازده نفر آنان از فرزندان علي و فاطمه عليه االسلام هستند. آن گاه فرمود: همه‏ ي ما در فرجام کار در راه خدا يا مسموم مي‏گرديم و يا کشته مي‏شويم.

 

15- سياست از ديدگاه معصوم

مردي از امام مجتبي عليه‏ السلام پرسيد: سياست چيست؟

امام فرمود: «هي أن ترعي حقوق الله، حقوق الأحياء، و حقوق الأموات فأما حقوق الله فأداء ما طلب و اجتناب عما نهي.و أما حقوق الأحياء: فهي أن تقوم بواجبک نحو اخوانک، و لا تتأخر عن خدمة أمتک و أن تخلص لولي الأمر ما أخلص لأمته و أن ترفع عقيرتک في وجهه اذا ما حاد عن الطريق السوي.و أما حقوق الأموات: فهي أن تذکر خيراتهم و تتغاضي عن مساوئهم فان لهم ربا يحاسبهم».[23]

سياست رعايت حقوق خدا، زندگان و اموات اين مردم است، اما حق خداوند، انجام دادن فرايض (واجبات) و دوري کردن از آنچه ما را نهي کرده است (محرمات).

اما حقوق زندگان اين است که وظيفه‏ ي خود را نسبت به مردم انجام دهي و هرگز از خدمت به جامعه‏ ي خود بازنماني و همان طوري که زمامدار با تو با صداقت رفتار مي‏کند تو هم بايد با حقيقت و اخلاص رفتار نمايي و چون اقوام و بستگانت از راه راست منحرف شدند، آن‏ها را به راه راست رهنمون باشي.

و اما حقوق اموات، آن است که از خوبي‏هاي آنان سخن گوييد و از زشتي‏ هايشان چشم‏ پوشي کنيد، زيرا براي آنان خداوندي است که حساب آن‏ها را رسيدگي خواهد کرد.

 

16- چاره ‏انديشي در ترک گناه

مردي خدمت امام مجتبي عليه‏ السلام رسيد، عرض کرد: من بنده‏ي گنه‏کاري هستم و نمي‏توانم گناه نکنم، اي فرزند پيامبر خدا! مرا پند و اندرز ده و موعظه کن. حضرت فرمود:

«افعل خمسة أشياء و اذنب ما شئت، لا تأکل رزق الله و اذنب ما شئت، و اطلب موضعا لا يراک الله و اذنب ما شئت، و اخرج من ولاية الله و اذنب ما شئت، و اذا جاء ملک الموت ليقبض روحکم فادفعه عن نفسک و اذنب ما شئت، و اذا دخلک مالک النار فلا تدخل في النار و اذنب ما شئت».[24]

چنانچه نمي‏تواني ترک گناه کني، پس پنج کار را انجام ده و هر چه مي‏خواهي گناه کن:

الف) روزي خدا را نخور.

ب) گناه را در جايي انجام ده که خداوند تو را نبيند.

پ) از سرزمين خدا دور شو و برو به جايي که در زير سلطه و قدرت خداوند نباشد.

ت) آن گاه که فرشته‏ ي مرگ خواست جانت را بگيرد او را از خود دور کن.

ث) هنگامي که مالک دوزخ خواست تو را داخل آتش کند، پس با قدرت ايستادگي کن و داخل نشو، اين پنج عمل را انجام بده و هر چه خواستي گناه کن.

 

17- چرا وحشت از مرگ؟

قال له رجل: «يابن رسول الله صلي الله عليه و آله ما لنا نکره الموت و لا نحبه؟ فقال عليه‏السلام: انکم أخريتم آخرتکم و عمرتم دنياکم، فأنتم تکرهون النقلة من العمران الي الخراب».[25]

مردي از امام مجتبي عليه ‏السلام پرسيد: چرا سفر مرگ براي ما ناخوش‏آيند است و از او استقبال نمي‏کنيم؟ حضرت فرمود: شما خانه‏ ي آخرت را خراب کرده‏ ايد و خانه‏ ي دنياي خود آباد، طبيعي است که انتقال از جايگاه آباد به جايگاه خراب براي شما (و هر کسي) ناخوشايند خواهد بود.

 

18- هرگز نيازمند را دست خالي برنگردانيد

«قيل له: لأي شي‏ء لا نراک ترد سائلا و ان کنت علي ناقة؟فقال عليه‏السلام: «اني لله سائل، و فيه راغب، و أنا أستحيي أن أکون سائلا و أرد سائلا، و ان الله عودني عادة أن يفيض نعمه علي و عودته أن أفيض نعمه علي الناس فأخشي ان قطعت العادة أن يمنعني العادة». و أنشد يقول:

اذا ما أتاني سائل قلت مرحبا

بمن فضله فرض علي معجل‏

و من فضله فضل علي کل فاضل

و أفضل أيام الفتي حين يسأل».[26]

عده‏ اي در محضر امام مجتبي عليه‏ السلام بودند، در آن جا گفته شد:

چگونه است که شما هرگز سائل و نيازمندي را نااميد برنمي‏گردانيد، گر چه سوار بر اشتر – در حالت رفتن – باشيد؟

فرمود: من هم به درگاه خداوند محتاج و سائل هستم و مي‏خواهم که خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم که با چنين اميدواري سائلان را نااميد کنم. خدايي که نعمت‏هايش را بر من ارزاني مي‏دارد، مي‏خواهد که من هم به مردم کمک کنم و مي‏ترسم که اگر بخشش خود را از مردم دريغ دارم، خداوند هم عنايتش را از من دريغ دارد و منع نمايد، آن گاه اين شعر را خواند:

هر گاه سائلي به نزد من آيد به او خوش‏ آمد و آفرين مي‏گويم، زيرا بخشش نمودن به او بر من واجب است؛ و از آن جهت که او سبب خير گرديده، بر من بخشنده برتري دارد و نيکوترين روزهاي جوانمردان روزي است که از آن‏ها درخواست کمک شود.

 

 

[1] .این نوشتار از کتاب «حقائق پنهان» تالیف آقای احمد زمانی اقتباس شده است.

[2] . بحارالانوار، ج 3، ص 41، ح 16، به نقل از تفسير امام حسن عسکري عليه‏السلام.

[3] . «بسملة مصدر قراردادي «بسم الله الرحمن الرحيم» است.

[4] . توحيد صدوق، ص 45، ح 5، باب التوحيد و نفي التشبيه.در اين خطبه‏ي نوراني امام مجتبي عليه‏السلام توجه به سه نکته ضروري است:

الف) امام عليه‏السلام مي‏خواهد خداوند أزلي و أبدي و نامتناهي را معرفي کند و بر امر واحدي تأکيد دارد و آن اين که آفريدگار و خالق هرگز همانند مخلوق نيست و ويژگي‏هاي مادي، از قبيل محدوديت و متناهي بودن و… از او به دور است، زمان و مکان و چهارچوب خاص او را محاصره نخواهد کرد، زيرا محدوديت به هر چيزي از خصوصيات ماده است.

ب) در اين خطبه محکم‏ترين استدلال علمي بر يگانگي خداوند همچون برهان «صرف الوجود» (اصول کافي، ج 1، ص 100، ح 2، باب النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالي) را آن بزرگوار با بياني ساده مطرح مي‏کند، همان طوري که امام چهارم زين‏العابدين عليه‏السلام به أبوحمزه ثمالي فرمود:

«ان الله لا يوصف بمحدودية عظم ربنا عن الصفة فکيف يوصف بمحدودية من لا يحد و لا تدرکه الأبصار و هو يدرک الأبصار و هو اللطيف الخبير؛

اي اباحمزه‏ي ثمالي! خداوند – تبارک و تعالي – متصف به هيچ صفت محدودي نخواهد شد؛ پروردگار بالاتر از اين است که متصف به صفت «محدودي» گردد. چگونه به محدوديت توصيف مي‏شود، آن کس که حدي ندارد (از آن جهت که محسوس نيست) چشم‏ها او را نمي‏بينند، در حالي که او همه‏ي چشم‏ها را درک مي‏کند؛ خداوند بخشنده‏ي (انواع نعمت‏ها و باخبر از ريزه کاري‏ها و دقايق موجودات) و آگاه (از همه چيز) است» (به جهت آگاهي بيشتر از برهان «صرف الوجود» ر ک: روش رئاليسم، ج 5، ص 114؛ و نيز ر ک: معارف اسلامي، 1 و 2 و ص 86، انتشارات سمت).

پ) در حديث فوق سه واژه‏ي «عقل»، «فکر»، «لب» ديده مي‏شود، گويا نسبت به هر يک عنايتي بوده است و از سياق حديث پيداست که از هر کدام معناي خاصي اراده شده است؛ در کتاب تعريفات چنين آمده است:

1) عقل: ما يعقل به حقائق الأشياء عقل نيرويي است که به واسطه‏ي آن، حقيقت اشيا درک مي‏شود

«علي بن محمد شريف جرجاني، التعريفات، ص 156».

2) فکر: هو ملاحظة المعلوم لتحصيل المجهول؛ توجه و چينش صور شناخته شده در جهت کشف و به دست آمدن مجهول، فکر ناميده مي‏شود «التعريفات، ص 176».

3) لب: هو العقل النور بنور القدس الصافي عن قشور الأوهام و التخيلات؛ عقل منور به نور پاک «قدس» که از هر گونه أوهام و تخيلات به دور است، لب ناميده مي‏شود «التعريفات، ص 295 و 200».

هر کدام از اين‏ها، اشياي مادي را در مرحله‏اي درک مي‏کند، هان طوري که عقل حقايق و ذات را درک مي‏کند و فکر، صور ذهني را و لب، حقيقت نوراني اشيا را؛ گويا امام حسن مجتبي عليه‏السلام در اين خطبه‏ي نوراني خود مي‏خواهند بگويند: موجودات رقيق و لطيف که با چشم هم قابل درک نيستند و آن‏ها را فکر و عقل و عقل نوراني (لب) درک مي‏نمايند، آن‏ها هم از نوع مادي رقيقند، همانند روح، و ملک و… و ليکن همه‏ي اين‏ها محدود و متصف به محدوديتند و مادي‏اند و ذات پروردگار از همه‏ي آن قيود و محدوديت‏ها به دور است.

[5] . سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 191؛ تهذيب ابن‏عساکر، ج 4، ص 220.

[6] . ابوالحسن بصري متوفاي 110 ه. ق. همان حسن بن يسار است که در سال 22 ه. ق. در مدينه به دنيا آمد و سپس ساکن بصره شد. وي از رؤساي «قدريه» و قائل به جبر بود. ابوالحسن بصري جامه‏ي زهد بر تن کرده بود و از ياري اميرمؤمنان عليه‏السلام در برابر معاويه خودداري کرد. افکار وي در بصره شايع شده بود، او گاهي طرفداري از جبر و گاهي حمايت از مفوضه مي‏کرد. او نامه‏اي خدمت امام حسن عليه‏السلام نوشت و در نامه‏ي خود تمجيد و تجليل فراوان کرد. امام مجتبي عليه‏السلام به خاطر نجات پيروانش و تذکري براي او پاسخ فوق را داد تا چنانچه او و ديگر افراد بخواهند تجديد نظر کنند، زمينه فراهم آمده باشد و کلام حق را شنيده باشند.

بايد توجه داشت بحث جبر و تفويض و اختيار افعال بندگان از مباحث پيچيده کلامي است که خود بحث مستقلي و جايگاه وسيعي را نيازمند است و مي‏توان براي آگاهي بيشتر به کتاب «انسان و سرنوشت» از آية الله شهيد مرتضي مطهري مراجعه کرد.

[7] . تحف العقول، ص 231؛ احمد زکي صفوت، جمهرة رسائل العرب، ج 2، ص 25، با اختلاف کمي نسبت به عبارات تحف العقول.

[8] . کشف الغمه، ج 2، ص 199؛ بحارالانوار ج 75، ص 112، ح 6؛ شيخ کليني (ره) روايت فوق را با اختلاف مختصر از امام صادق عليه‏السلام نقل مي‏کند. بنابراين ر. ک: اصول کافي، ج 2، ص 600، ح 5 ب: فضل القرآن.

[9] . ديلمي، ارشاد القلوب، ص 102.

[10] . ارشاد القلوب، ص 103.

[11] . سيد مصطفي موسوي، الروائع المختاره، ص 72، خطبه‏ي 45، به نقل از جلاء العيون.

[12] . الروائع المختاره، ص 12، به نقل از توحيد صدوق، باب 42، في اثبات حدوث العالم؛ قندوزي، ينابيع المودة، ص 71.

[13] .

آل عمران (3) آيه‏ي 34.

[14] . تفسير فرات بن ابراهيم کوفي، ص 79، ذيل آيه‏ي 34 آل عمران؛ بحارالانوار، ج 43، ص 351.

[15] . بحارالانوار، ج 44، ص 25.

[16] . أهل نجوم مي‏گويند: ديلم سرزميني است در اقليم (قاره) چهارم که طول آن 75 درجه و عرض آن، 36 درجه و ده دقيقه مي‏باشد «معجم البلدان، ج 2، ص 614».

[17] . بحارالانوار، ج 44، ص 45.

[18] . معجم أحاديث الامام المهدي، ج 3، ص 171، به نقل از اثبات الهداة، ص 599 – 598؛ بحارالانوار، ج 36، ص 383، ب 43، ح 1.

[19] . کمال الدين، ج 1، ص 315، ب 29، ح 2، الطبرسي، اعلام الوري، ص 401، ب 2؛ بحارالانوار، ج 14، ص 394، ب 24، ح 12؛ احتجاج طبرسي، ج 2، ص 10.

[20] . نرجس بنت يشوعا بن قيصر پادشاه روم بوده است که به شمعون از حواريون عيسي عليه‏السلام نسبت داده مي‏شود. وي در جنگ‏هاي روم با مسلمانان جهت مداواي مجروحين شرکت کرده بود که در جنوب شرقي اروپا به دست گروهي گشتي – رزمي مسلمانان اسير گشت، آن گاه که او را به همراه ديگر اسرا به پشت جبهه انتقال دادند گفت: نام من نرجس است که معمولا کنيزها را بدان نام مي‏خواندند و اين واقعه در زمان امام دهم (علي النقي عليه‏السلام) اتفاق افتاد. بشر بن سليمان از سوي امام هادي عليه‏السلام او را خريداري کرد. مدتي وقت خود را به آموزش معارف اسلامي گذراند و سپس امام هادي عليه‏السلام او را به عقد فرزندش امام حسن عسکري درآورد و مراحل کمال را در خدمت آن بزرگوار طي کرد، پس از مدتي اين خانم عزيز و عفيف و پاکدامن مادر حضرت قائم – عجل الله فرجه الشريف – گرديد. «قادتنا کيف نعرفهم، ج 7، ص 209، به نقل از: يوم الخلاص، ص 61».

[21] . «ما مخلوق خداونديم و به سوي او بازگشت خواهيم نمود». (بقره (2) آيه‏ي 156).

[22] . بحارالانوار، ج 44، ص 138؛ جلاء العيون، ج 1، ص 370؛ شيخ عباس قمي، أنوار البهية؛ کفاية الأثر، ص 226؛ العوالم، ج 16، ص 280، ب 2، ح 5.

[23] . الروائع المختارة، ص 118؛ مجموعه‏ي ورام، ج 2، ص 301.

[24] . محمد بن قاسم حسيني، اثني عشريه، ص 12.

[25] . بحارالانوار، ج 44، ص 110، ح 1.

[26] . شبلنجي، نور الأبصار، ص 123؛ کنز المدفون، ص 434، به نقل از بلاغة لامام الحسن عليه‏السلام، ص 135.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 3
مطالب مرتبط