از امام مجتبی عليه السلام سخنان حکمت آميزي بر جاي مانده که هر کدام از آنها داراي غنا و محتوائي ارزنده است که ما گوشه ای از آن را به سالکین طریق حق تقدیم می داریم.
1- خداشناسي
قال الحسن بن علي عليهماالسلام في قول الله – عزوجل – «بسم الله الرحمن الرحيم؛ الله هو الذي يتأله اليه عند الحوائج و الشدائد کل مخلوق عند انقطاع الرجاء من کل من دونه و تقطع الأسباب من جميع من سواه تقول بسم الله؛ أي أستعين علي أموري کلها بالله الذي لا تحق العبادة الا له، المغيث اذا استغيث و المجيب اذا دعي».[2]
امام مجتبي عليه السلام با تفسير «بسملة»[3] راه فطرت (که يکي از قويترين برهانهاي خداشناسي است) را بيان ميکند. آن حضرت فرمودند:
«خداوند متعال وجودي است که همه ي موجودات در نيازمنديها و سختيها به او پناه ميبرند، به ويژه هنگامي که اميد از غير او قطع گردد و همه ي وسايط و اسباب را ناچيز ببيند. [يعني فطرت خداشناسي، انسان را در تنگناها به سوي واجب الوجود هدايت ميکند]. اين که ميگويي: «بسم الله…» يعني ياري و کمک ميخواهم در همه کارهايم از خداوندي که عبادت (خضوع و کرنش) براي غيرش سزاوار نيست. او فريادرسي است که به هنگام دادخواهي، دستگيري مينمايد و در هنگام مناجات و خواندنش پاسخ ميگويد.
2- توحيد و يگانگي
مردي خدمت امام مجتبي عليه السلام رسيد و عرض کرد: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله پروردگارت را به گونهاي بر من بشناسان که گويا او را با ديده ميبينم. در آن هنگام حضرت کمي تأمل کردند و سپس فرمودند:
«الحمد لله الذي لم يکن له أول معلوم و لا آخر متناه، و لا قبل مدرک و لا بعد محدود و لا أمد بحتي و لا شخص فيتجزأ و لا اختلاف صفة فيتناهي فلا تدرک العقول و أوهامها و لا الفکر و خطراتها و لا الألباب و أذهانها صفته فتقول: متي؟ و لا بدي مما و لا ظاهر علي ما و لا باطن فيما و لا تارک فهلا خلق الخلق فکان بديئا بديعا، ابتدع ما ابتدع و ابتدع ما ابتدأ و فعل ما أراد و أراد ما استزاد، ذلکم الله ربي و رب العالمين».
ستايش مخصوص خداوندي است که نقطه ي آغاز و پاياني ندارد و نميشود براي آن قبل و بعدي تصور نمود و حدودي را معين کرد. زماني که غايتي براي او باشد در حقش معنا ندارد، [زيرا زمان مخلوق است و از خصوصيات اشياي مادي است] و تشخص نيز معنا ندارد تا تجزيه گردد. او داراي صفات مختلفي نيست که حدود هر يک ديگري را محدود و متناهي کند [صفات در عين تعدد و کثرت يکي است، رحمانيت و رحيميت، قدرت و حيات و عالميت و… در عين کثرت، واحد است و به عبارت ديگر وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت است.] پس عقلها و تخيلات عقلي و فکرها و تراوشهاي فکري و نيز عقلهاي نوراني و تصورات آن از درک صفات خداوندي عاجزند. نميتوانيد درباره ي او بگوييد: در چه زماني و از چه چيزي آغاز گرديد و بر چه چيزي ظهور و بروز پيدا کرد و در چه چيزي فرو رفته است؟ (باطن چيزي قرار نگرفته) هرگز نابود نگرديده (وانهاده نشده) تا از وجود او سؤال شود. آفريد مخلوقات و پديده هاي تازه اي را و ساخت اشياي نوظهوري را و به وجود آورد موجوداتي را که نبوده اند، آنچه را خود اراده کرده بود انجام داد و هر چه را خواست برکت و زيادي داد. اوست خداوندي که آفريدگار من و آفريدگار همه ي جهانيان است.[4]
3- خشنودی خداوند
«قيل: للحسن بن علي [عليهماالسلام]: ان أباذر يقول: «الفقر أحب الي من الغني و السقم أحب الي من الصحة.
فقال عليهالسلام: رحم الله أباذر، أما أنا أقول: من اتکل علي حسن اختيار الله لم يتمن أنه في غير الحالة التي اختار الله له، و هذا حد الوقوف علي الرضا بما تصرف به القضاء».[5]
به امام مجتبي عليه السلام گفته شد که اباذر (ره) ميگفت: من فقر و تنگدستي را از بينيازي و بيماري را از تندرستي و سلامت، بيشتر دوست دارم.
حضرت فرمود: خداوند ابوذر را رحمت کند. اما من ميگويم: آن کس که بر حسن اختيار خداوند توکل و اعتماد کند چيزي را نميطلبد، مگر خداوند برايش انتخاب کرده باشد و اين است معناي خشنودي در برابر حکم خداوند سبحان.
4- حريت و آزادي (اختيار)
ابوالحسن بصري[6] که خود از بنيانگذاران قدريه است، به امام حسن عليه السلام نامهاي نوشت و از آن حضرت دربارهي جبر و تفويض پرسيد. حضرت به او و همه ي کساني که در اين مسأله مهم اعتقادي راه اشتباه را طي کرده بودند و اختيار (امر بين الأمرين) را که راه اصلي است فراموش نموده بودند نوشتند:
«اما بعد فمن لم يؤمن بالقدر خيره و شره أن الله يعلمه فقد کفر. و من أحال المعاصي علي الله فقد فجر، ان الله لم يطع مکرها و لم يعص مغلوبا و لم يهمل العباد سدي من المملکة بل هو المالک لما ملکهم و القادر علي ما عليه أقدرهم بل أمرهم تخييرا و نهاهم تحذيرا، فان ائتمروا بالطاعة لم يجدوا عنها صادا و ان انتهوا الي معصية فشاء أن يمن عليهم بأن يحول بينهم و بينها فعل و ان لم يفعل فليس هو الذي حملهم عليها جبرا و لا ألزموها کرها بل من عليهم بأن بصرهم و عرفهم و حذرهم و أمرهم و نهاهم لا جبلا لهم علي ما أمرهم به فيکونوا کالملائکة و لا جبرا لهم علي ما نهاهم عنه و لله الحجة البالغة فلو شاء لهديکم أجمعين، و السلام علي من اتبع الهدي».[7] اما بعد، کسي که به مقدرات الهي، اعم از خير و شر ايمان نياورده باشد کافر است. هر کس گناهان را به خداوند نسبت دهد، فاجر و ستمکار است، زيرا کسي خداي را با زور اطاعت نکرده و با قهر و غلبه معصيت ننموده است (نه بندگان مجبور به اطاعت هستند و نه خداوند عاجز از جلوگيري از معصيت). خداوند بندگانش را بي هدف و خودسر رها ننموده است. او مالک حقيقي همهي چيزهاي است که در اختيار بندگان قرار داده و خود از قدرت بيشتري برخوردار است، پس آنان را امر و نهي نموده در حالي که قدرت انتخاب دارند، چنانچه بخواهند اطاعت کنند و فرمان برند هيچ مانعي و سد راهي وجود ندارد، ليکن اگر بخواهند معصيت کنند ممکن است خداوند بر آنان منت نهد و مانعي براي معصيتشان ايجاد کند (در امر و نهي وعدهي جزاي نيکو و جزاي شر داده است). پس در اين صورت، چنانچه گناهي را مرتکب شدند، خداوند آنان را بر ارتکاب گناه مجبور ننموده، بلکه باز خداوند بر آنان منت نهاده که بصيرت و شناخت و بينايي به آنها عطا کرده است و نسبت به عواقب کارها هشدار داده و امر و نهي نموده، نه همچون ملائکه و فرشتگان که گل وجودشان را به اطاعت آميخته و نه هم بر گناه اجبارشان نموده است. خداي را حجتها را برهانهاي رسايي است که اگر بخواهد همگي را به راه راست هدايت ميکند. سلام و درود بر کساني که پيروي از راه راست (هدايت) کنند.
5- شناخت قرآن مجيد
قال الحسن بن علي عليهماالسلام في وصف القرآن المجيد:
«ان هذا القرآن فيه مصابيح النور و شفاء الصدور، فليجل جال بضوئه و ليلجم الصفة قلبه، فان التفکير حياة القلب البصير، کما يمشي المستنير في الظلمات بالنور».[8]در اين قرآن است چراغهاي درخشنده ي هدايت و شفاي دلها و قلبها، پس بايد دلها را با فروغ تابناکش روشن ساخت و با گوش دادن به فرامينش قلب را که مرکز فرماندهي بدن است در اختيارش گذاشت، زيرا به وسيله ي انديشيدن، قلب زندگي روشن خود را مييابد، همان طور که رهروان در پرتو نور از تاريکيها گذر ميکنند و ميرهند.
امام مجتبي عليه السلام در اين کلام خود، جامعه را تشويق و ترغيب به قرآن ميکند و آن را کتابي حياتبخش براي فرد و جامعه ميداند. هر جزئي از آن را نور ميشمارد و مرضها را توسط آن مداوا ميکند و براي رهروي که تاريکيها و ظلمت را در پيش دارد، قرآن را تنها وسيله ي نجات و رهايي و رسيدن به سعادت ابدي ميداند.
6- پيروان حقيقي قرآن
قال الحسن بن علي عليهماالسلام:
«ما بقي في الدنيا بقية غير هذا القرآن فاتخذوه اماما يدلکم علي هداکم، و ان أحق الناس بالقرآن من عمل به و ان لم يحفظه و أبعدهم منه من لم يعمل به و ان کان يقرأه».[9]
تنها چيزي که در اين دنياي فاني و زوال پذير باقي ميماند، قرآن است، پس قرآن را پيشوا و امام خود قرار دهيد تا به راه راست و مستقيم هدايت شويد.
همانا بيشترين حق را کسي به قرآن دارد که بدان عمل کند، گر چه به ظاهر آن را حفظ نکرده باشد و دورترين افراد به قرآن کساني هستند که به دستورات آن عمل نکنند گر چه حافظ و قارياش باشند.
امام مجتبي عليه السلام قرآن را رهبر واقعي جامعه ميداند و دستيابي به سعادت واقعي را در سايهي عمل بدان ميبيند، پس پيروان واقعي قرآن کساني هستند که آن را برنامهي زندگي خود قرار دهند.
7- قرآن در صحنه ي قيامت
قال الامام المجتبي عليه السلام:
«ان هذا القرآن يجيء يوم القيمة قائدا و سائقا يقود قوما الي الجنة أحلوا حلاله و حرموا حرامه و آمنوا بمتشابه و يسوق قوما الي النار ضيعوا حدوده و أحکامه و استحلوا حرامه».[10]
قرآن در صحنه ي قيامت به صورت رهبر و امام ظهور يافته و مردم را به دو دسته تقسيم ميکند:
الف) کساني را که به قرآن عمل کردند، حلال و حرام آن را همان گونه که هست به جا آوردند و متشابه آن را با قلب پذيرا شدند، قرآن آنان را به سوي بهشت جاويدان هدايت مينمايد.
ب) آنان را که حدود و قوانين قرآن را ضايع نمودند و بر محرمات آن تعدي کردند و حلال شمردند قرآن آنان را به سوي آتش (جهنم) روانه ميسازد.
8- فضايل اهل بيت
قال الحسن بن علي عليهماالسلام:
«أيها الناس اعقلوا عن ربکم، ان الله – عزوجل – اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم، فنحن الذرية من آدم و الأسرة من نوح، و الصفوة من ابراهيم، و السلالة من اسماعيل، و آل محمد نحن فيکم کالسماء المرفوعة، و الأرض المدحوة و الشمس الضاحية و کالشجرة الزيتونة، لا شرقية و لا غربية التي زيتها النبي صلي الله عليه و آله و علي فرعها و نحن و الله ثمرة تلک الشجرة، فمن تعلق بغصن من أغصانها نجي و من تخلف عنها فالي النار هوي».[11]
امام حسن عليه السلام فرمود: اي مردم! علم و معرفت را از پروردگار خود بياموزيد. همانا خداوند بزرگ، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را براي جهانيان به پيامبري برگزيد، آنان دودماني بودند که [پاکي، تقوا و فضيلت را] بعضي از بعضي ديگر گرفته بودند. خداوند [از کوششهاي آنان در راه رسالت] دانا و آگاه است.
مردم! ما اهل بيت از فرزندان آدم و دودمان نوح و فرزندان برگزيدهي ابراهيم و تبار اسماعيليم. ما آل محمد در ميان شما همانند آسمان بلند و زمين گسترده و خورشيد پرفروغيم، همانند درخت زيتونيم که نه به شرق مايل است و نه به غرب، درختي که ريشه اش رسول خدا صلي الله عليه و آله است و شاخه اش علي بن ابيطالب عليه السلام است. سوگند به خدا، ما اهل بيت ميوهي آن درختيم، پس هر کس به يکي از شاخه هاي آن چنگ زند نجات پيدا ميکند (سعادتمند است) و هر کس از آن جدا شود جايگاهش آتش است.
9- دستيابي به علوم پيامبر
بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله امام حسن مجتبي عليه السلام در دوران کودکياش روزي بر منبر بالا رفت، حمد و ثناي الهي به جا آورد، سپس رو به مردم کرد و فرمود:
«ايها الناس سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: أنا مدينة العلم و علي بابها و هل يدخل المدينة الا من بابها».[12]
اي مردم! شنيدم از جدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که ميفرمود: من شهر علم و دانش و فضيلتم و علي دروازهي آن شهر است و کسي که ميخواهد به شهري داخلي شود از غير دروازهي آن شهر وارد نخواهد شد.
اين کلمات کوتاه و پرمحتوا را گفت و از منبر پايين آمد، پدرش علي بن ابيطالب عليهالسلام او را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و مورد تفقد قرار داد.
پس دسترسي به علم و فضايل رسول خدا صلي الله عليه و آله ممکن نيست، مگر از طريق اميرمؤمنان عليهالسلام که او واسطهي اين فيض بزرگ است.
10- آرامش در پرتو ولايت
امام مجتبي عليه السلام در حضور پدر گرامياش خطبه اي خواند و در بخشي از آن فرمود:
«اما بعد، فان عليا باب من دخله آمنا و من خرج منه کان کافرا، أقول قولي هذا، و استغفر الله لي و لکم»همانا علي بن ابيطالب عليه السلام دري است که هر کس بر آن وارد شود، يعني او را بشناسد و بر او اقتدا کند، آرامش و امنيت کامل را درمييابد و هر کس به آن درب روي نياورد و مخالفت با او کند، کفر و بدبختي و تيرهروزي او را فراخواهد گرفت، سپس فرمود: اين گفته و مطلب اساسي من است، آن گاه براي خود و ديگران طلب رحمت و آمرزش نمود و گفت: استغفر الله لي و لکم. سپس از منبر فرود آمد.
اميرالمؤمنين عليه السلام ايستاد و پيشاني و بين دو چشم فرزندش را بوسيد و اين آيه ي شريفه را تلاوت کرد:
«ذرية بعضها من بعض، و الله سميع عليم[13] ؛ فرزندان بعضي بر بعض ديگر برتري دارند، خداي سبحان شنوا و داناست.»
اين آيه دربارهي فرزندان ابراهيم عليه السلام است که امامت به بعضي از آنان رسيد.[14]
11- آمرزش گناه در پرتو محبت
قال الحسن بن علي عليهماالسلام:
«و الله لا يحبنا عبد أبدا و لو کان أسيرا في الديلم الا نفعه حبنا و ان حبنا ليساقط الذنوب من بني آدم کما يساقط الريح الورق من الشجر».[15]
حسن بن علي عليهماالسلام فرمود:سوگند به خداوند! کسي دوست نميدارد ما را، گر چه در دورترين نقاط همچون ديلم[16]اسير باشد، مگر اين که دوستي ما به حال او مفيد خواهد بود. همانا ولايت و محبت ما اهل بيت گناهان فرزندان آدم را از بين ميبرد، همان طوري که باد برگ درختان را از شاخه و تنهي او جدا ميکند و ميريزد.
12- حکومت و اهل بيت
امام مجتبي عليه السلام در پاسخ به نامه اي که معاويه براي آن حضرت فرستاده بود، چنين جواب دادند:
«انما هذا الأمر لي و الخلافة لي و لأهل بيتي و انها لمحرمة عليک و علي أهل بيتک سمعته من رسول الله صلي الله عليه و آله و الله لو وجدت صابرين عارفين بحقي غير منکرين ما سلمت لک و لا أعطيتک ما تريد».[17]
همانا اين امر (حکومت) و جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن من و مربوط به اهل بيت من است. تو غاصبي، خلافت بر تو و خاندانت حرام است [و] اين مطلب را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام.
سوگند به خداوند، چنانچه ياراني شکيبا و آگاه به حق خويش مييافتم، حکومت را به تو واگذار نميکردم و نميدادم به تو آنچه را که ميخواستي (حتي با شرايطي که در عقد صلح نامه نوشته شده).
13- حضرت مهدي از زبان امام مجتبي علیهما السلام
قال المجتبي عليه السلام: «الأئمة بعد رسول الله صلي الله عليه و آله اثنا عشر؛ تسعة من صلب أخي الحسين و منهم مهدي هذه الأمة».[18]
امام مجتبي عليه السلام فرمودند: امامان و پيشوايان بعد از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دوازده نفر هستند که نه نفر آنها از فرزندان برادرم حسين ميباشند و از جمله ي آنها مهدي اين امت است.
و در جاي ديگر فرمود:
«ذلک التاسع من ولد أخي الحسين ابن سيده الاماء، يطيل الله عمره في غيبته، ثم يظهره بقدرته في صورة شاب دون أربعين سنة، و ذلک ليعلم أن الله علي کل شيء قدير».[19]
آن نهمين نفر از فرزندان برادرم حسين، فرزند أشرف کنيزان نرجس[20] است، در دوران غيبتش خداوند طولاني ميکند عمرش را سپس آشکار مينمايد او را به قدرت خويش به صورت جواني که کمتر از چهل سال دارد.
بدين وسيله خداوند ثابت ميکند که بر ايجاد همه ي اشيا قادر و تواناست.
14- فرجام امامان راستين
جناده گويد: در روزهاي واپسين عمر امام مجتبي عليه السلام خدمت آن حضرت رسيدم، سم به شدت آن بزرگوار را ميآزرد، عرض کردم: چرا خود را معالجه نميکنيد؟ فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون»[21]
سپس به سوي من نگاهي کرد و فرمود:
«و الله لقد عهد الينا رسول الله صلي الله عليه و آله ان هذا الأمر يملکه اثنا عشر اماما من ولد علي و فاطمة عليهاالسلام ما منا الا مسموم أو مقتول».[22]
سوگند به خداوند! رسول خدا به ما وعده نمود: امامت و وصايت بعد از او را دوازده نفر به دست ميگيرند، يازده نفر آنان از فرزندان علي و فاطمه عليه االسلام هستند. آن گاه فرمود: همه ي ما در فرجام کار در راه خدا يا مسموم ميگرديم و يا کشته ميشويم.
15- سياست از ديدگاه معصوم
مردي از امام مجتبي عليه السلام پرسيد: سياست چيست؟
امام فرمود: «هي أن ترعي حقوق الله، حقوق الأحياء، و حقوق الأموات فأما حقوق الله فأداء ما طلب و اجتناب عما نهي.و أما حقوق الأحياء: فهي أن تقوم بواجبک نحو اخوانک، و لا تتأخر عن خدمة أمتک و أن تخلص لولي الأمر ما أخلص لأمته و أن ترفع عقيرتک في وجهه اذا ما حاد عن الطريق السوي.و أما حقوق الأموات: فهي أن تذکر خيراتهم و تتغاضي عن مساوئهم فان لهم ربا يحاسبهم».[23]
سياست رعايت حقوق خدا، زندگان و اموات اين مردم است، اما حق خداوند، انجام دادن فرايض (واجبات) و دوري کردن از آنچه ما را نهي کرده است (محرمات).
اما حقوق زندگان اين است که وظيفه ي خود را نسبت به مردم انجام دهي و هرگز از خدمت به جامعه ي خود بازنماني و همان طوري که زمامدار با تو با صداقت رفتار ميکند تو هم بايد با حقيقت و اخلاص رفتار نمايي و چون اقوام و بستگانت از راه راست منحرف شدند، آنها را به راه راست رهنمون باشي.
و اما حقوق اموات، آن است که از خوبيهاي آنان سخن گوييد و از زشتي هايشان چشم پوشي کنيد، زيرا براي آنان خداوندي است که حساب آنها را رسيدگي خواهد کرد.
16- چاره انديشي در ترک گناه
مردي خدمت امام مجتبي عليه السلام رسيد، عرض کرد: من بندهي گنهکاري هستم و نميتوانم گناه نکنم، اي فرزند پيامبر خدا! مرا پند و اندرز ده و موعظه کن. حضرت فرمود:
«افعل خمسة أشياء و اذنب ما شئت، لا تأکل رزق الله و اذنب ما شئت، و اطلب موضعا لا يراک الله و اذنب ما شئت، و اخرج من ولاية الله و اذنب ما شئت، و اذا جاء ملک الموت ليقبض روحکم فادفعه عن نفسک و اذنب ما شئت، و اذا دخلک مالک النار فلا تدخل في النار و اذنب ما شئت».[24]
چنانچه نميتواني ترک گناه کني، پس پنج کار را انجام ده و هر چه ميخواهي گناه کن:
الف) روزي خدا را نخور.
ب) گناه را در جايي انجام ده که خداوند تو را نبيند.
پ) از سرزمين خدا دور شو و برو به جايي که در زير سلطه و قدرت خداوند نباشد.
ت) آن گاه که فرشته ي مرگ خواست جانت را بگيرد او را از خود دور کن.
ث) هنگامي که مالک دوزخ خواست تو را داخل آتش کند، پس با قدرت ايستادگي کن و داخل نشو، اين پنج عمل را انجام بده و هر چه خواستي گناه کن.
17- چرا وحشت از مرگ؟
قال له رجل: «يابن رسول الله صلي الله عليه و آله ما لنا نکره الموت و لا نحبه؟ فقال عليهالسلام: انکم أخريتم آخرتکم و عمرتم دنياکم، فأنتم تکرهون النقلة من العمران الي الخراب».[25]
مردي از امام مجتبي عليه السلام پرسيد: چرا سفر مرگ براي ما ناخوشآيند است و از او استقبال نميکنيم؟ حضرت فرمود: شما خانه ي آخرت را خراب کرده ايد و خانه ي دنياي خود آباد، طبيعي است که انتقال از جايگاه آباد به جايگاه خراب براي شما (و هر کسي) ناخوشايند خواهد بود.
18- هرگز نيازمند را دست خالي برنگردانيد
«قيل له: لأي شيء لا نراک ترد سائلا و ان کنت علي ناقة؟فقال عليهالسلام: «اني لله سائل، و فيه راغب، و أنا أستحيي أن أکون سائلا و أرد سائلا، و ان الله عودني عادة أن يفيض نعمه علي و عودته أن أفيض نعمه علي الناس فأخشي ان قطعت العادة أن يمنعني العادة». و أنشد يقول:
اذا ما أتاني سائل قلت مرحبا
بمن فضله فرض علي معجل
و من فضله فضل علي کل فاضل
و أفضل أيام الفتي حين يسأل».[26]
عده اي در محضر امام مجتبي عليه السلام بودند، در آن جا گفته شد:
چگونه است که شما هرگز سائل و نيازمندي را نااميد برنميگردانيد، گر چه سوار بر اشتر – در حالت رفتن – باشيد؟
فرمود: من هم به درگاه خداوند محتاج و سائل هستم و ميخواهم که خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم که با چنين اميدواري سائلان را نااميد کنم. خدايي که نعمتهايش را بر من ارزاني ميدارد، ميخواهد که من هم به مردم کمک کنم و ميترسم که اگر بخشش خود را از مردم دريغ دارم، خداوند هم عنايتش را از من دريغ دارد و منع نمايد، آن گاه اين شعر را خواند:
هر گاه سائلي به نزد من آيد به او خوش آمد و آفرين ميگويم، زيرا بخشش نمودن به او بر من واجب است؛ و از آن جهت که او سبب خير گرديده، بر من بخشنده برتري دارد و نيکوترين روزهاي جوانمردان روزي است که از آنها درخواست کمک شود.
[1] .این نوشتار از کتاب «حقائق پنهان» تالیف آقای احمد زمانی اقتباس شده است.
[2] . بحارالانوار، ج 3، ص 41، ح 16، به نقل از تفسير امام حسن عسکري عليهالسلام.
[3] . «بسملة مصدر قراردادي «بسم الله الرحمن الرحيم» است.
[4] . توحيد صدوق، ص 45، ح 5، باب التوحيد و نفي التشبيه.در اين خطبهي نوراني امام مجتبي عليهالسلام توجه به سه نکته ضروري است:
الف) امام عليهالسلام ميخواهد خداوند أزلي و أبدي و نامتناهي را معرفي کند و بر امر واحدي تأکيد دارد و آن اين که آفريدگار و خالق هرگز همانند مخلوق نيست و ويژگيهاي مادي، از قبيل محدوديت و متناهي بودن و… از او به دور است، زمان و مکان و چهارچوب خاص او را محاصره نخواهد کرد، زيرا محدوديت به هر چيزي از خصوصيات ماده است.
ب) در اين خطبه محکمترين استدلال علمي بر يگانگي خداوند همچون برهان «صرف الوجود» (اصول کافي، ج 1، ص 100، ح 2، باب النهي عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالي) را آن بزرگوار با بياني ساده مطرح ميکند، همان طوري که امام چهارم زينالعابدين عليهالسلام به أبوحمزه ثمالي فرمود:
«ان الله لا يوصف بمحدودية عظم ربنا عن الصفة فکيف يوصف بمحدودية من لا يحد و لا تدرکه الأبصار و هو يدرک الأبصار و هو اللطيف الخبير؛
اي اباحمزهي ثمالي! خداوند – تبارک و تعالي – متصف به هيچ صفت محدودي نخواهد شد؛ پروردگار بالاتر از اين است که متصف به صفت «محدودي» گردد. چگونه به محدوديت توصيف ميشود، آن کس که حدي ندارد (از آن جهت که محسوس نيست) چشمها او را نميبينند، در حالي که او همهي چشمها را درک ميکند؛ خداوند بخشندهي (انواع نعمتها و باخبر از ريزه کاريها و دقايق موجودات) و آگاه (از همه چيز) است» (به جهت آگاهي بيشتر از برهان «صرف الوجود» ر ک: روش رئاليسم، ج 5، ص 114؛ و نيز ر ک: معارف اسلامي، 1 و 2 و ص 86، انتشارات سمت).
پ) در حديث فوق سه واژهي «عقل»، «فکر»، «لب» ديده ميشود، گويا نسبت به هر يک عنايتي بوده است و از سياق حديث پيداست که از هر کدام معناي خاصي اراده شده است؛ در کتاب تعريفات چنين آمده است:
1) عقل: ما يعقل به حقائق الأشياء عقل نيرويي است که به واسطهي آن، حقيقت اشيا درک ميشود
«علي بن محمد شريف جرجاني، التعريفات، ص 156».
2) فکر: هو ملاحظة المعلوم لتحصيل المجهول؛ توجه و چينش صور شناخته شده در جهت کشف و به دست آمدن مجهول، فکر ناميده ميشود «التعريفات، ص 176».
3) لب: هو العقل النور بنور القدس الصافي عن قشور الأوهام و التخيلات؛ عقل منور به نور پاک «قدس» که از هر گونه أوهام و تخيلات به دور است، لب ناميده ميشود «التعريفات، ص 295 و 200».
هر کدام از اينها، اشياي مادي را در مرحلهاي درک ميکند، هان طوري که عقل حقايق و ذات را درک ميکند و فکر، صور ذهني را و لب، حقيقت نوراني اشيا را؛ گويا امام حسن مجتبي عليهالسلام در اين خطبهي نوراني خود ميخواهند بگويند: موجودات رقيق و لطيف که با چشم هم قابل درک نيستند و آنها را فکر و عقل و عقل نوراني (لب) درک مينمايند، آنها هم از نوع مادي رقيقند، همانند روح، و ملک و… و ليکن همهي اينها محدود و متصف به محدوديتند و مادياند و ذات پروردگار از همهي آن قيود و محدوديتها به دور است.
[5] . سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 191؛ تهذيب ابنعساکر، ج 4، ص 220.
[6] . ابوالحسن بصري متوفاي 110 ه. ق. همان حسن بن يسار است که در سال 22 ه. ق. در مدينه به دنيا آمد و سپس ساکن بصره شد. وي از رؤساي «قدريه» و قائل به جبر بود. ابوالحسن بصري جامهي زهد بر تن کرده بود و از ياري اميرمؤمنان عليهالسلام در برابر معاويه خودداري کرد. افکار وي در بصره شايع شده بود، او گاهي طرفداري از جبر و گاهي حمايت از مفوضه ميکرد. او نامهاي خدمت امام حسن عليهالسلام نوشت و در نامهي خود تمجيد و تجليل فراوان کرد. امام مجتبي عليهالسلام به خاطر نجات پيروانش و تذکري براي او پاسخ فوق را داد تا چنانچه او و ديگر افراد بخواهند تجديد نظر کنند، زمينه فراهم آمده باشد و کلام حق را شنيده باشند.
بايد توجه داشت بحث جبر و تفويض و اختيار افعال بندگان از مباحث پيچيده کلامي است که خود بحث مستقلي و جايگاه وسيعي را نيازمند است و ميتوان براي آگاهي بيشتر به کتاب «انسان و سرنوشت» از آية الله شهيد مرتضي مطهري مراجعه کرد.
[7] . تحف العقول، ص 231؛ احمد زکي صفوت، جمهرة رسائل العرب، ج 2، ص 25، با اختلاف کمي نسبت به عبارات تحف العقول.
[8] . کشف الغمه، ج 2، ص 199؛ بحارالانوار ج 75، ص 112، ح 6؛ شيخ کليني (ره) روايت فوق را با اختلاف مختصر از امام صادق عليهالسلام نقل ميکند. بنابراين ر. ک: اصول کافي، ج 2، ص 600، ح 5 ب: فضل القرآن.
[9] . ديلمي، ارشاد القلوب، ص 102.
[10] . ارشاد القلوب، ص 103.
[11] . سيد مصطفي موسوي، الروائع المختاره، ص 72، خطبهي 45، به نقل از جلاء العيون.
[12] . الروائع المختاره، ص 12، به نقل از توحيد صدوق، باب 42، في اثبات حدوث العالم؛ قندوزي، ينابيع المودة، ص 71.
[13] .
آل عمران (3) آيهي 34.
[14] . تفسير فرات بن ابراهيم کوفي، ص 79، ذيل آيهي 34 آل عمران؛ بحارالانوار، ج 43، ص 351.
[15] . بحارالانوار، ج 44، ص 25.
[16] . أهل نجوم ميگويند: ديلم سرزميني است در اقليم (قاره) چهارم که طول آن 75 درجه و عرض آن، 36 درجه و ده دقيقه ميباشد «معجم البلدان، ج 2، ص 614».
[17] . بحارالانوار، ج 44، ص 45.
[18] . معجم أحاديث الامام المهدي، ج 3، ص 171، به نقل از اثبات الهداة، ص 599 – 598؛ بحارالانوار، ج 36، ص 383، ب 43، ح 1.
[19] . کمال الدين، ج 1، ص 315، ب 29، ح 2، الطبرسي، اعلام الوري، ص 401، ب 2؛ بحارالانوار، ج 14، ص 394، ب 24، ح 12؛ احتجاج طبرسي، ج 2، ص 10.
[20] . نرجس بنت يشوعا بن قيصر پادشاه روم بوده است که به شمعون از حواريون عيسي عليهالسلام نسبت داده ميشود. وي در جنگهاي روم با مسلمانان جهت مداواي مجروحين شرکت کرده بود که در جنوب شرقي اروپا به دست گروهي گشتي – رزمي مسلمانان اسير گشت، آن گاه که او را به همراه ديگر اسرا به پشت جبهه انتقال دادند گفت: نام من نرجس است که معمولا کنيزها را بدان نام ميخواندند و اين واقعه در زمان امام دهم (علي النقي عليهالسلام) اتفاق افتاد. بشر بن سليمان از سوي امام هادي عليهالسلام او را خريداري کرد. مدتي وقت خود را به آموزش معارف اسلامي گذراند و سپس امام هادي عليهالسلام او را به عقد فرزندش امام حسن عسکري درآورد و مراحل کمال را در خدمت آن بزرگوار طي کرد، پس از مدتي اين خانم عزيز و عفيف و پاکدامن مادر حضرت قائم – عجل الله فرجه الشريف – گرديد. «قادتنا کيف نعرفهم، ج 7، ص 209، به نقل از: يوم الخلاص، ص 61».
[21] . «ما مخلوق خداونديم و به سوي او بازگشت خواهيم نمود». (بقره (2) آيهي 156).
[22] . بحارالانوار، ج 44، ص 138؛ جلاء العيون، ج 1، ص 370؛ شيخ عباس قمي، أنوار البهية؛ کفاية الأثر، ص 226؛ العوالم، ج 16، ص 280، ب 2، ح 5.
[23] . الروائع المختارة، ص 118؛ مجموعهي ورام، ج 2، ص 301.
[24] . محمد بن قاسم حسيني، اثني عشريه، ص 12.
[25] . بحارالانوار، ج 44، ص 110، ح 1.
[26] . شبلنجي، نور الأبصار، ص 123؛ کنز المدفون، ص 434، به نقل از بلاغة لامام الحسن عليهالسلام، ص 135.