حضرت محمد صلى الله عليه و آله رسالت را ابلاغ كرد. امانت را ادا نمود. امّت را نصيحت كرد و در راه خدا جهاد نمود. دعوت به پايان رسيد و جامعه نوين بر توحيد خالص، اثبات الوهيت خداوند و نفى ساير خدايان، بر پايه رسالت محمد صلى الله عليه و آله بنيان نهاده شد. گويا هاتفِ غيبى بر قلب رسولاللَّه چنين ندا داد كه اقامت او در دنيا رو به پايان است! از اينرو هنگامى كه در سال دهم هجرت «معاذ» را براى يمن مأموريت داد، فرمود: «اى معاذ! شايد با گذشتن اين سال ديگر مرا نبينى و شايد بر اين مسجد و قبر من گذارت افتد! بدان ای معاذ! محبوب ترین شما نزد من کسی است که با همین حال [و عقیده ای] که اکنون از هم جدا می شویم، او را ببینم.»[1] و معاذ با شنيدن اين سخن به جهت فراق (آخرين ديدار) رسولاللَّه صلى الله عليه و آله گريست و برخى مردم اين سخن پيامبر را زبان به زبان نقل كردند تا به گوش فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و اندوه و درد فاطمه عليها السلام را برانگيخت و فهميد كه سفر آخرتِ پدرش نزديك است؛ زيرا مى دانست هر سخنى كه پدرش بگويد حق است، با اينحال با خود مىگفت چه بسا اين سخن از روى جزم نباشد و خود را دلدارى مىداد.
مشيّت خداى متعال بر اين بود كه پيامبرش ثمرات دعوتى را كه در راه آن انواع سختى ها را- طى بيست و سه سال- كشيده بود، ببيند. در اطراف مكه با افراد و قبايل عرب و نمايندگانشان مىنشست تا احكام و شرايع دين را به آنها بياموزد و از آنان گواهى طلبد كه امانت را ادا نموده و رسالت را تبليغ فرموده و به نصيحت امّت پرداخته است.
مصطفى صلى الله عليه و آله اعلام نمود كه قصد دارد حج مَبرور، كه همگان مشاهده كنند، انجام دهد! مردم بسيارى در مدينه گرد آمدند تا افتخار حضور پيامبر و رهبرى وى را در اين فريضه داشته باشند.
چهار روز از ماهِ ذىقعده مانده بود، كه آن حضرت براى حركت آماده شد و (بعد از ظهر) آن روز، رهسپارِ مكه گرديد و بيشتر اعضاى خانوادهاش و از جمله فاطمه زهرا عليها السلام با او حركت كردند. همينكه پيامبر در سال دهم عزم حج كرد، به مردم اعلام شد كه پيامبر آماده حج است. نخستين كسانىكه از اين خبر آگاهى يافتند، طبعاً اهل مدينه و حوالى آن بودند كه براى اين منظور تجمّع كردند. مصطفى صلى الله عليه و آله براى آنان خطابهاى ايراد فرمود و مناسك حج را بيان نمود تا پيروى آن حضرت در مناسك براى مردم آسان شود و در عمل، يكى پس از ديگرى مناسك حج را مشاهده كنند. روز پنج شنبه بيست و چهارم ذىقعده چهار ركعت نماز ظهر را خواندند و به اتّفاق جمعيّت حركت كردند و رهسپار ذوالحليفه (مسجد شجره) شدند. مردم از همه نواحى، گروه گروه و تكتك آمدند تا شمارِ آنها به حدى رسيد كه جز خدا نداند. از شهر و ديارِ خود جدا شدند و با فرزندان و خاندانشان خدا حافظى كردند و راحت و آسايش را به كنارى نهادند و آماده پذيرش مشقت هاى اين سفر الهى شدند. گروهى پياده و گروهى بر شتران لاغر سوار، مشتاقانه در انتظار ديدار بيت عتيق بودند.
پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كرد و آن كاروان عظيم- كه ديده از مشاهده انتهايش ناتوان بود- به راه افتاد. گويى امواجى است خروشان در اقيانوسى بىكران! آنگاه كه كاروان بر پستى و بلندى بيابانها حركت مىكرد. زمين زير گامهاى پاك موحّدان مىلرزيد، گويى خورشيد از سيمايشان طلوع مىكرد،! آنگاه كه در پيرامون پيامبر بزرگوار از هر طرف حلقه زده و دلهايشان بدو پيوسته و قلبها از محبتش شكفته مىشد و اگر مى توانستند حضرتش را بر سرو گردن ها بلكه بر ديدگان مىنهادند و اگر قادر بودند رنجهاى سفرش رابه جان مىخريدند، تا هرچه بيشتر رضاىِ حضرت دوست را به دست آورند و شكرِ نعمتش را ادا كنند. اين نعمت بزرگ و رحمتِ بىپايان كه خدا پيامبرى در ميان آنها، از خودشان بر انگيخت تا آيات الهى را بر آنها آشكار سازد و آنها را پيراسته گرداند و كتاب و حكمت تعليم دهد و از ظلمات به روشنايى آورد. پاكيزهها را حلال كند و پليدىها را حرام نمايد و بار گرانى را كه بر گُرده آنها نهاده شده بود بردارد و زنجيرهاى اسارتشان را بُگسلد؛ آرى، خدا بهوسيله او كسانى را به راههاى سلامت و سعادت هدايت كرد كه در طلب رضاى او باشند و از تاريكىها به روشنايى آيند و به راه مستقيم رهنمون گردند. راه آن خداوندى كه هرچه در آسمان و زمين است از آنِ اوست. بار خدايا! بر پيامبر گرامىات درود فرست و صلوات و سلام و بركت بدرقه راهش گردان.
آن كاروان مبارك به «ذوالحُلَيفه» رسيد. اين محل، ميقاتِ اهل مدينه است. عايشه گويد: «رسول خدا «ذوالحُليفه» را براى مردم مدينه، «جُحفه» را براى مردم شام و مصر، «ذات عِرق» را براى مردمِ عراق و «قرن المنازل» را براى مردم نجد و «يَلَمْلَم» را براى مردم يمن ميقات قرار داد و فرمود: اينها ميقاتِ مردم اين شهرها و هر مسافرى است كه از اين مواقيت عازم حج و عمره باشد.» بخارى و مسلم بر اين حديث اتفاق نظر دارند و تمام اهل علم به آن فتوى داده اند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و كاروان حج، آن شب را در ذوالحليفه ماندند و پس از نماز صبح، هنگامى كه آفتاب دميد براى اعمال حج آماده شدند، پيامبر لباس احرام پوشيدند و در حالىكه بر ناقه قصوى سوار بودند به مسجدى كه در ذوالحليفه بود رفتند و دو ركعت نماز گزاردند آنگاه تلبيه حج گفتند.
عايشه گويد: «ما همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه فرمود: «هر آنكه مىخواهد براى حج و عمره مُحرِم شود و هركه خواهد براى حج و آنكه مىخواهد براى عمره.» عايشه گويد:«پيامبر و جمعى از مردم براى حج محرم شدند[2] و جمعى براى حج و عمره و جمعى براى عمره و من از كسانى بودم كه قصد عمره كردم.» پيامبر سوار بر ناقه قصوى حركت كرد، جمع انبوهى به دنبال آن حضرت به راه افتادند و همواره مىگفتند: «لَبَّيك أَلَّلهُمَّ لَبَّيك، لَبَّيكَ لاشَرِيكَ لَكَ لَبَّيك، انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكُ لاشَرِيكَ لَك» اطراف و جوانب دشت آن نغمههاى آسمانى را كه از حلقوم هزاران تن از حج گزاران شنيده مىشد، پاسخ مىدادند؛ آرى نغمه هايى كه از قلبهاى با ايمان مى جوشيد.
كاروان مى رفت و طنين تلبيه ها آفاق را مىلرزاند و شميم مُشگ فامش فضا را عطرآگين مىساخت! از دلها نور متجلّى بود و نور به دلها باز مىگشت: «لَبَّيك أَلَّلهُمَّ لَبَّيك، لَبَّيكَ لاشَرِيكَ لَكَ لَبَّيك …»
گذار كاروان به «ابواء» افتاد؛ جايى كه به قولى ميعاد آمنه مادر گرامى سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله (با مرگ) بود، آن روز كه پس از ديدار بنىنجّار در مدينه به مكه باز مىگشت و اين بانو، همسرش عبداللَّه را- كه هنوز محمد صلى الله عليه و آله در شكم مادر بود- از دست داده بود و از آن پَس، تربيت محمد صلى الله عليه و آله را با عنايت الهى، تحت كفالتِ عبدالمطلب و سپس عمويش ابوطالب، عهدهدار گرديد و خود در اين باره چنين فرمود:
«أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبي …»[3]آفريدگارم مرا تربيت كرد و چه نيكو تربيت كرد …
سپس راه آن كاروان عظيم به «عسفان» افتاد و اين تنها پيامبر ما نبود كه گذارش به اين نقطه افتاده است، بلكه پيش از آن با نَفَسهاى پيامبرانى چون هود و صالح در طريق بيتاللَّه الحرام و تشرّف به حج، خانه نخستين مردم، مُعطّر شده بود! فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ … خانهاى كه شاهد آيات روشن توحيد و مقام ابراهيم خليل بود كه در امتثال امر حق، لحظهاى درنگ نكرد و براى ذبح جگر گوشهاش اسماعيل كه نمونه بِرّ و تقوى و طهارت بود، مُصمّم گرديد و او را بر جبين، به خاك افكند و پيش از آنكه كارد بر گلوى فرزند بگذارد، بر قلب و جگر خود نهاد تا امر خدا را امتثال كند و به حكمت رؤيايى كه ديده بود رضا دهد و نداى:«وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ* وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ* وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ* سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ»؛[4] را شنيد و از اين امتحان سخت و ذبح فرزند، سربلند بيرون آمد و مستوجبِ سلام و ثناى الهى گرديد.
درحالىكه كاروان مبارك ره مىنورديد، از گفتن تلبيه دست كشيد آنگاه كه ديد سيد ما محمد صلى الله عليه و آله ديگر تلبيه نمىگويد؛ چرا كه به حرم رسيده بود و او و كاروان همراهش به «ذى طوى» اتراق كردند و شب يكشنبه را كه چهارمين شب ذىحجه بود، بيتوته نمودند و نماز صبح را با پيامبر صلى الله عليه و آله خواندند و براى ورود به حرم و حريم كبريايى و زيارت بيتاللَّه، بىقرار بودند؛ آنجا كه ملجأ و پناهگاه خلق و حريم امن است و از همه اماكنِ زمين به جز نقطهاى كه جسد مطهر سيدالمرسلين را دربردارد، برتر است. اشتياق ورود به بيتِ عتيق و طواف كعبه همچون تندبادى آنان را به پيش مىراند و اين شگفت نيست؛ زيرا از قديم گفته اند:
«و أعظم ما يكون الشوق يوماً إذا دنت الخيام من الخيام»
بيشترين اشتياق آن روزى است كه خيمه ها به خيمه ها نزديك شود!
ديرى نگذشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله غسل كردند و كاروان با تأسّى به آن حضرت و نيز فراگيرى مناسك، غسل نمودند و حركت كردند. مصطفى صلى الله عليه و آله پيشاپيش جمعيّت بود كه از راه كوهستانى بالا واقع در بطحاء كه مُشرف به قبرها بود وارد مكه مكرّمه شدند تا مردم بتوانند آن حضرت را ببينند. ظهر بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله با همراهى كاروان عظيم حج، به طرف مسجدالحرام آمدند. شتر خود را خُسباندند و از درِ بنىشيبه داخل مسجد شدند و همينكه با بيتاللَّه الحرام روبرو گرديدند، تكبير گفته و اين دعا را خواندند:
«ألّلهمّ أَنْتَ السَّلامُ وَ مِنْكَ السَّلامُ حينا ربّنا بِالسَّلام أَلّلهمّ زِدْ هذا الْبَيت تَشْرِيفاً وَ تَعظِيماً وَ تَكْرِيماً وَ مَهابَةً وَ زِدْ مَنْ حَجَّهُ أَو اعْتَمَرَهُ تَكْريماً وَ تَشْرِيفاً وَ تَعْظِيماً وَ بِرّاً».[5]
«خدايا تويى سلام و از تو است سلام؛ پروردگارا! ما را به سلام تحيّت گوى. بار خدايا! اين خانه را شرافت و عظمت و كرامت و هيبت بيش از پيش عنايت كن و آنكه را به اين خانه حج يا عمره بجا آرد كرامت و شرافت و عظمت و خير عطا فرما.»
پيامبر به گونهاى ايستاد كه خانه را در سمت چپ خويش قرار دهد تا طواف كند، از حجرالأسود آغاز فرمود و تكبير گفت و آن را بوسيد، حضرتش را مزاحمت نكردند.
داخل بيت عتيق شد تا تحيت مسجد و تحيت بيت را ادا كند، بهترين تحيّت بيت طواف است. پيامبر صلى الله عليه و آله وياران سهشوط طواف رابهسرعت پيمودند و بقيّه را با آرامش به پايان بردند.
فقها، در بيان علّت اين امر گفتهاند: «هدف آن حضرت از سرعت، اظهار قدرت در برابر دشمنان اسلام و قريشيان بود كه طبق معمول در دارالندوه گرد آمده و طواف كنندگان مسلمان را نظاره مىكردند» هفت شوط طواف به پايان رسيد، هر بار كه به ركنِ يمانى مىرسيدند «بسماللَّه …» و «تكبير» گفته و آن را استلام مىكردند، همچنين در بوسيدن حجرالأسود به آن حضرت اقتدا مىكردند و ميان اين دو رُكن مى گفتند:
رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.
آرى، خداى تعالى پروردگار دنيا و آخرت است و گنجينههاى آسمان و زمين و خير دنيا و آخرت در دست قدرت اوست و ما انسانها از جسم و روح، تركيب يافتهايم و براى جسم، خيرِ دنيا و براى روح، خير آخرت را مىخواهيم و در عطاى الهى بُخل نيست. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله پشت مقام ابراهيم رفت و با صداى بلند كه مردم بشنوند، اين آيه را خواندند:«وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً»[6] مقام ابراهيم همان سنگى است كه هنگام بناى ديوارهاى كعبه بر آن ايستاد و او و فرزندش اسماعيل خانه را بنا كردند و اين سنگ چنين شرافتى را از آنجا به دست آورد كه ابراهيم بر آن قيام كرد! آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله دو ركعت نماز خواند. در ركعت اول حمد و سوره قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ … و در ركعت دوم حمد و سوره اخلاص، كه اين دو سوره اركان توحيد را مشتملاند و سوره حمد، قلّه بلندِ انقطاع و مناجات است. در اين اعمال ياران نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كردند. پس از طواف، رسولخدا صلى الله عليه و آله رو به حجرالأسود آورد، آن را استلام نمود و ميان ركن حجر و در كعبه ايستاد و سينه و صورت و بازوان خويش را بر ديوارِ خانه نهاد و دست هاى مبارك را گشود و تمامِ بدن خود را به خانه چسبانيد تا مردم بدانند چگونه در تعظيم شعائر الهى مبالغه كنند و در برابر خداى يگانه ادب را نگهدارند و مرضاتِ خداوندى را در حدودى كه خدا تشريع فرموده و پيامبر محبوبش سنت قرار داده طلب كنند.
آنگاه به سوى زمزم آمد،- چاهى كه خدا براى حضرت هاجر و فرزندش اسماعيل جوشانيد و چشمه خير براى آنها بود- پيامبر صلى الله عليه و آله از زمزم نوشيد و به مردم اعلام كرد كه در اين آب خير و بركت است.
سپس رو به سعى آورد و از باب صفا آمد و از آنجا آغاز سعى كرد و اين آيه را خواند: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللَّهِ …[7] و همينكه سعى در مروه به پايان رسيد، دستور داد آنها كه قربانى نياوردهاند؛ چه آنانكه قصد حج قِران كرده يا آنها كه قصد حج افراد نمودهاند، مُحل شوند و آن را عمره قرار دهند. آنگاه پيامبر و ياران در ابطح اتراق كرده و از روز يكشنبه تا پنجشنبه را ماندند تا اين كه روز هشتم، «يوم الترويه» فرا رسيد. و از آنرو «ترويه» گفتند كه مردم آب فراهم مىساختند تا در ايّام حج از آن استفاده كنند.
روز هشتم رهسپار منا گرديدند و نمازهاى پنجگانه ظهر، عصر، مغرب، عشا و فجر را در آنجا خواندند و اندكى درنگ كردند تا آفتاب دميد سپس رهسپار عرفات شدند و براى آن حضرت قُبّهاى در «نَمِرَه» به پا كردند و آنجا توقف كردند تا ظهر شد و سپس فرمان دادند «ناقه قصوى» را آماده سازند و رهسپار وادى عرفات شدند، در حالىكه پيرامون حضرتش يكصد و بيست و چهار يا يكصد و چهل و چهار هزار. از مردم گرد آمده بودند! در اين حال پيامبر صلی الله علیه و آله براى ايراد خطابه ايستادند و خطبه وداع را، كه خطبه جامعى است، ايراد كردند.
در اين خطبه آمده است:
«اى مردم! به سخن من گوش فرا دهيد. نمىدانم، شايد بعد از اين سال در اين موقف مرا نبينيد. خونهاى شما و اموال شما همانند حرمت اين روز و اين ماه و اين شهر براى شما بايد محترم باشد. بدانيد، هرآنچه از آثارِ جاهليت است، زير پاى خود نهادم.
خونهاى جاهليت ارزشى ندارد و نخستين خونى كه زير پاى خود مىنهم، خونِ «پسر ربيعه بن حارث» است كه در قبيله بنى سعد شير خورد و قبيله هُذيل او را كشتند، رباى جاهليت پايمال است و نخستين ربا، رباى عباس پسر عبدالمطلب است كه تمام آن از شما برداشته مىشود.
از خدا پروا كنيد. در باره زنان؛ زيرا آنها را به عنوان امانت خداوند گرفتهايد و به نام خدا به همسرى برگزيدهايد و حقِّ شما بر آنهاست كه احَدى را كه شما رضا ندهيد به خانهتان نياورند، پس اگر چنين كنند، آنان را تنبيه كنيد آن گونهاى كه آنها را نيازاريد.
و حق آنها بر شماست كه خوراك و پوشاك در حد متعارف به آنان بدهيد. من در ميان شما چيزى را نهادم كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد و آن كتاب خدا است.
اى مردم! پس از من پيامبرى نيست و پس از شما امتى وجود ندارد.[8]
پس خدا را بندگى كنيد. نمازهاى پنجگانه را بخوانيد. ماه صيام را روزه بداريد. زكات مالتان را با طيبِ نفس بدهيد. خانه پروردگارتان را حج كنيد و اولىالأمرتان را اطاعت نماييد تا به بهشت خدايتان درآييد.
مردم! از شما در باره من خواهند پرسيد. در پاسخ چه خواهيد گفت؟
و مردم پاسخ دادند: گواهى دهيم كه رسالت را ابلاغ فرموديد و امانت را ادا كرديد و نصيحت نموديد.
آنگاه پيامبر دو انگشت سبابه را به آسمان برداشت و با اشاره به مردم سه بار فرمود:
«أَلّلهمّ اشْهَد» «خدايا! تو گواه باش.»
پس از يك روز كه ميهمانان خدا در عرفات بسر بردند به استراحتگاه خود بازگشتند تا براى دومين روز مباركِ حج آماده شوند. زهرا علیها السلام نيز به جايگاه خود آمد اما خواب با ديدگانش دمساز نشد، هر كلمه اى را كه مصطفى صلى الله عليه و آله گفته بود، در صفحه خيال مرور مىكرد، اما نه به كوتاهىِ كلمه، بلكه به گستره معانى كه در آن حروف نهفته باشد، از هر حرفى، به دنبالِ معانى و مفاهيمِ نهانى مىگشت و اين جمله را بيشتر مورد توجه قرار مىداد، كه مصطفى صلى الله عليه و آله خطاب به «معاذ» گفت- آنگاه كه او را به يَمَن اعزام نمود- پيامبر فرمود: «شايد بعد از اين سال ديگر مرا نبينى» و همچنين به خاطر مىآورد اين جملات را كه در اين خطابه به حُجّاج فرمود: «سخن مرا بشنويد، من نمىدانم، شايد در سالهاى بعدى در اين موقف شما را ديدار نكنم.» و همچنين آنگاه كه گواهى مردم بر اين كه: «او رسالت را ابلاغ و امانت را ادا و امّت را نصيحت كرده است.» و…
آرى فاطمه علیها السلام گريست و از خود پرسيد: آيا به رسولخدا صلى الله عليه و آله وحى شده كه به زودى به حضرت دوست خواهد پيوست؟! اگر وحى شده بود در ملأ عام اعلام مىكرد. او چيزى را كه خدا بدو وحى كند پنهان نمىدارد. آيا اين امر را واقعاً احساس كرده و آنگاه آن را معلّق رها ساخته، زيرا علمِ آن نزد خداوند است. از اينرو، خبر از مرگ را بر زبان مىراند، بدون اينكه به صورت قطعى مطرح سازد.
على عليه السلام نيز نگرانى فاطمه عليها السلام را احساس مىكرد. بى خوابى و بىقرارى زهرا و آنگاه گريه هاى مدوام او را بازگو كننده نگرانى و اضطراب او مىدانست. از زهرا پرسيد:
«امّالحسن! تو را چه مىشود؟» و او پاسخ داد: «اى اباالحسن! جدايى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را احساس مىكنم و مىترسم اين سال، آخرين سالِ زندگى او باشد، همانگونه كه از خِلالِ سخنان پدرم درك مىشود» على عليه السلام ساكت شد و نتوانست پاسخى روشن بدهد؛ زيرا آنچه در ذهن زهرا عليها السلام مىگذشت در ذهن على نيز جريان داشت.
با اين حال، قلب زهرا را آرامشى داد، كه پدرش در خير و سعادت است و هرگز بدى به او نرسد و هرچيزى نزد خداى تعالى، قدر و اندازهاى دارد.
روز سيزدهم ذىحجه پيامبر خانه را طواف وداع نمود، و چون مناسك حج به پايان رسيد، مردم را ترغيب كرد كه راهى مدينه طيّبه شوند نه به منظور آسايش بلكه براى از سرگيرى جهادى مُجدّد براى خدا و في سبيلاللَّه.[9]
در ماه صفرِ سال يازدهم هجرت مصطفى صلى الله عليه و آله سپاهى عظيم ترتيب داد و اسامةبن زيد را به فرماندهى گماشت تا با روم نبرد كنند. اما اين سپاه، به جهت بيمارى آن حضرت، راهى مقصد نشد جز هنگامى كه پيامبر گرامى بدرود حيات گفت.
سپاه به «جرف» يك فرسخى مدينه رسيد و با شنيدن خبر بيمارى رسول خدا توقّف كرد. بسيجِ اين سپاه براى فاطمه زهرا عليها السلام اطمينان بخش بود كه عمر مباركِ پيامبر هنوز ادامه دارد و دعوت به دين خدا پايان نيافته است. قلب زهرا عليها السلام تا اندازهاى آرام گرفت و بيشترِ اوقات خود را، در كنار پدر سپرى مىكرد.
…آفتاب برآمد و مصطفى صلى الله عليه و آله احساس كرد آنروز فاطمه عليها السلام با وى ديدار نكرده است. او را فرا خواند. فاطمه عليها السلام شتابان نزد پدر آمد.
عايشه مىگويد: «فاطمه آمد، درحالىكه راه رفتن او همانند راه رفتنِ پيامبر بود، رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: خوش آمدى دخترم! و او را در كنار خود نشانيد و با او رازى گفت كه فاطمه با شنيدن آن گريست! آنگاه با او چيزى به آهستگى فرمود كه خندان شد!» عايشه مىگويد: «گفتم: نديده بودم خنده پس از گريه، پيامبر خدا با تو چه رازى گفت؟» زهرا عليها السلام فرمود: «راز پدرم را فاش نمىكنم». پس از آنكه پيامبر رحلت فرمود، فاطمه عليها السلام از قول پدر چنين حكايت كرد: «جبرئيل همه ساله يكبار مىآمد و قرآن را به من عرضه مىداشت و امسال دوبار آمده و قرآن را عرضه نموده است، به گمانم كه مرگ من نزديك شده است! من پدر خوبى براى تو بودم. آنگاه فرمود: تو نخستين كسى از خاندان من هستى كه به من ملحق خواهى شد. فاطمه گفت: از اين سخن گريستم! آنگاه فرمود: آيا خشنود نيستى از اينكه سيده زنان اين امت و زنان جهانيان باشى؟! و من با شنيدن اين سخن خندان شدم!»[10]
در روايت ديگر آمده: «كه پيامبر فرمود با اين بيمارى جان خواهم سپرد و من گريان شدم. آنگاه فرمود: تو نخستين كسى هستى از خاندانم كه به من ملحق شوى و بدين جهت خندان شدم!» [11]فاطمه عليها السلام كه ناراحتى و رنج شديد پيامبر صلى الله عليه و آله را مىديد، چنين گفت: «واى از ناراحتى پدرم! پيامبر به او فرمود: اى فاطمه! از امروز به بعد پدرت ناراحتى ندارد!»[12] آنگاه مصطفى صلى الله عليه و آله حسن و حسين را صدا زدند و آنها را بوسيدند و در حق آنان به خير و خوبى سفارش كردند و همسران خود را خواستند و آنها را موعظه نمودند و تذكر دادند و همچنين مردم را وصيت فرمودند و گفتند: «الصّلوة الصّلوة، …» «نماز! نماز! و خوشرفتارى با غلامانتان و اين را مكرّر بر زبان راندند.»[13] حالت احتضار رسولاللَّه فرا رسيد. عايشه گويد[14]: «آن حضرت براى آخرين لحظات مسواك زد و ظرف آبى پيش روى آن حضرت بود دست در آب برد و به صورت مىكشيد و مىگفت: «لا الهَ الّا اللَّهُ انّ لِلمَوت سَكَرات»؛ خدايى جز خداى يگانه نيست، همانا مرگ را سختى هاست». و دست به آسمان برداشت و ديده به بالا گشود و لبهاى مباركش حركت مىكرد. گوش دادم اين آيه را مىخواند: «مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ، «ألّلهمَّ اغْفِرْلِي وَ أرْحَمْنِي وَ أَلْحِقْنِي بِالرَّفِيق الأعْلى، أَلّلهمّ الرَّفِيق الأعْلى»؛ «با آنانكه خداوند نعمت خويش بر ايشان ارزانى داشته، از پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان.»…همينكه مصطفى صلى الله عليه و آله بدرود حيات گفت، فاطمه عليها السلام در رثاى پدر سرود:
يا أبتاه أجاب ربّاً دعاه يا أبتاه في جنة الفردوس مأواه
يا أبتاه إلى جبريل ننعاه يا أبتاه من ربّه أدناه
«پدرجان! دعوت حق را لبيك گفتى. پدرجان! در بهشتِ برين آرميدى. پدرجان! مصيبت تو را به جبرئيل تسليت مىگوييم. پدرجان! تو به جوار پروردگارت شتافتى.»
چون مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله فرا رسيد، فاطمه گريست! صداى گريه فاطمه به رسول خدا رسيد و به او خطاب كرد: «دخترم! گريه نكن، هرگاه وفات كردم بگو:ا ِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ و انسانى كه مصيبتى ببيند، خداوند او را به چيزى عوض دهد.» فاطمه عليها السلام گفت: «و از شما نيز؟» فرمود: «آرى و از من»
مصطفى صلى الله عليه و آله روز سهشنبه و شب چهارشنبه در همان مكانى كه جان به جان آفرين تسليم كردند، دفن شدند- صلوات اللَّه و سلامه عليه و آله- گويا مىبينم زهرا عليها السلام را كه تمام هستىِ متلاشى شدهاش را جمع آورى مىكند و آن را بر سر قبر محبوب مىبَرَد، اما قدمهايش ياراى حمل آن را ندارد! به تربت پدر مىرسد، مُشتى از خاك قبر را برمىدارد و نزديك ديدگان خود كه از گريه مجروح است مىبرد و مىبويد و از روى درد و اندوه مىگويد:
ماذا على من شم تربة أحمد ألا يشم مدى الزمان غواليا؟
صبت عليّ مصائب لو أنها صبت على الأيام صرن لياليا
«كسى كه تربت مُعطّر احمد صلى الله عليه و آله را مى بويد! چه مىشود كه در تمام روزگار مُشگ و غاليه ها را نبويد!
آنقدر مصيبت بر من هجوم آورده كه اگر بر روزها فرود مى آمد شب تاريك مىشدند!»
گويا مىبينم زهرا عليها السلام را كه اشگ مىريزد و مردم در پيرامونش از گريه او گريانند و گويى قلبهايشان از جاى كنده شده است! آنها، فاطمه را مىبينند كه از لابلاى انگشتانش خاكها را مىريزد و خيره خيره به كف دستهاى خالى اش مى نگرد و مى گذرد؛ مانند كسى كه از تمام دنيا چشم پوشيده است و چشمهاى اشگبار مردم و قلب هاى پاره شده آنها، او را دنبال مىكند تا اينكه به خانه خود برمى گردد. «انسبن مالك» خادم پدرش، اجازه مىخواهد كه بر او وارد شود تا او را تسليت دهد و پايدارى و صبر جميل براى او طلب كند و فاطمه با عتاب مىگويد: «اى انس! آيا دلهايتان راضى شد كه بر پيكر رسول خدا صلى الله عليه و آله خاك بريزيد؟!». امّ ايمن پرستار پيامبر صلى الله عليه و آله سخت گريه مىكرد! به او گفتند: «امّايمن! آيا بر پيامبر گريه مىكنى؟» پاسخ داد: «به خدا قسم بر او نمىگريم، مگر آنكه مىدانم آنجا كه پيامبر رهسپار شد از اين دنيا براى او بهتر است! امّا گريهام براى اين است كه وحى از آسمان منقطع گرديد!» صحابه پيامبر در اين مصيبت چنان گريستند كه بر هيچكس نگريسته بودند! و زنان و كودكان آن گونه اشگ ريختند كه بر هيچكس درگذشته و آينده اشگ نريخته و نريزند!
اما زهرا عليها السلام دنيا را به دور افكند! مصطفى صلى الله عليه و آله او را بشارت داده بود نخستين كسى است كه بدو ملحق مىشود. از روزى كه پدر وفات كرد ديگر زهرا عليها السلام را جز در اندوه و غم نديدند! او بردبارى، تفكر و ذكر را پيشه ساخت و با دنيا وداع گفت و به آخرت رو آورد! گذر ايام را كُند مىديد، عجله داشت كه هرچه زودتر به پدرش- در پيشگاه حضرت دوست- بپيوندد![15]
[1] . مسند احمد بن حنبل، ج5،ص235:«عن معاذ بن جبل قال لما بعثه رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى اليمن خرج معه رسول الله صلى الله عليه وسلم يوصيه ومعاذ راكب ورسول الله صلى الله عليه وسلم يمشي تحت راحلته فلما فرغ قال يا معاذ انك عسى ان لا تلقاني بعد عامي هذا أو لعلك ان تمر بمسجدي هذا أو قبري فبكى معاذ جشعا لفراق رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم التفت فاقبل بوجهه نحو المدينة فقال إن أولى الناس بي المتقون من كانوا وحيث كانوا».
[2] . ناگفته نماند: كه حج بدون عمره وجود ندارد، خواه حج تمتع باشد يا قِران و افراد و اكتفا به حج تنها، بدعتاست، چنانكه در فقه و حديث بيان شده است. نك: تهذيب، ج 5، ص 24 به بعد.
[3] .الجامع الصغیر، سیوطی، ص52، ح:310.
[4] .الصافات/104الی109.
[5] .الاذکار النوویة، نووی، ص194.
[6] .البقره/125.
[7] .البقره/158.
[8] . الرحيق المختوم، ص 443، از صحيح مسلم. ناگفته نماند كه رسولخدا صلى الله عليه و آله هرگاه از كتاب خدا سخن مىگفتند، عترت و اهل بيت را نيز ياد مىكردند و حديث ثقلين مورد اتفاق شيعه و سنى است.
[9] .نگارنده از آنجا که اهل سنت است(با اینکه این حادثه از بسیاری از متون عامه با اسناد قطعی آمده) متعرض حادثه عظیم غدیر خم نشده است ، وتنها از دیدگاهی عاطفی به دغدغه های حضرت زهرا سلام الله علیها پرداخته است.
[10] . صحيح بخارى، باب مرض رسولاللَّه، نك: طبقات ابن سعد.
[11] . در برخى روايات آمده كه اين گفتگو در هفته آخر عمر پيامبر صلی الله علیه و آله بود نه روز آخر.
[12] .صحيح بخارى، ج 2، ص 641.
[13] . همان.
[14] .نا گفته پیداست که این مطلب بر طبق برخی برداشت های اهل سنت است، والا شیعه چنین نقلی را نمی پذیرد، زیرا حضرت در منزل خودشان رحلت نمودند و نزدیکترین افراد و محبوبترین اشخاص کسی جزء اصحاب کساء نبودند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بالین امیرالمومنین رحلت نمودند. علاوه بر اینکه روایاتی در منابع عامه آمده که محل رحلت را منزل خود رسول خدا صلی الله علیه و آله می داند و نه خانه عایشه. «ابن ماجه »در رابطه با محل دفن پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند: مسلمانان در تعیین محل قبر پیامبر اختلاف نظر پیدا کردند، گروهی گفتند: در مسجدش دفن شود، گروهی گفتند: با اصحابش دفن شود. ابوبکر گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: «هر پیامبری، هر جا که از دنیا رفت، در همان جا دفن می شود» از این رو بستر پیامبر را که در آن درگذشته بود، بلند کردند و در محل آن قبر کندند و نیمه شب چهارشنبه به خاک سپردند.« لَقَدْ اخْتَلَفَ الْمُسْلِمُونَ فِي الْمَكَانِ الَّذِي يُحْفَرُ لَهُ فَقَالَ قَائِلُونَ يُدْفَنُ فِي مَسْجِدِهِ وَقَالَ قَائِلُونَ يُدْفَنُ مَعَ أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ مَا قُبِضَ نَبِيٌّ إِلَّا دُفِنَ حَيْثُ يُقْبَضُ قَالَ فَرَفَعُوا فِرَاشَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّذِي تُوُفِّيَ عَلَيْهِ فَحَفَرُوا لَهُ ثُمَّ دُفِنَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَسَطَ اللَّيْلِ مِنْ لَيْلَةِ الْأَرْبِعَاءِ وَنَزَلَ فِي حُفْرَتِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَالْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ وَقُثَمُ أَخُوهُ وَشُقْرَانُ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ».سنن ابن ماجه،حدیث شماره:1617.
[15] . برگرفته شده از ترجمه قسمتی از کتاب«فاطمه زهرا سلام الله علیها»، محمد عبده یمانی(م:1431)،وی وزیر سابق فرهنگ عربستان سعودی بوده است .
نوشته: محمد عبده یمانی، وزیر سابق فرهنگ عربستان