برترين درجه علم، علمى است كه از ذات الهى به انسان افاضه شود كه به تعبير قرآن مجيد، علم «لَدُنّى» نام دارد: «و عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً»[1]. زينب کبری«عليها السلام» به شهادت امام سجاد«عليه السلام»، داراى چنين علمى بود، لذا خطاب به عمّه اش فرمود: «أنْتِ بِحَمْدِاللَّه عالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ و فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ».
وى در حدود 6 سالگى، شايستگى حفظ خطبه استدلالى، عميق و جامع مادرش فاطمه زهرا«عليها السلام»را داشت و اين نشانۀ بارزى از رشد فكرى و بلوغ انديشه و تعقّل دخترى است كه در دامان عصمت و طهارت پرورش يافت و به زلال روح و كمال معنوى و قرب الهى رسيد.
ازخطبه ها و سخنرانی هایی که آنحضرت در طول حرکت به كربلا و كوفه و شام،ايراد فرمودند، به خوبى معلوم مىشود كه مراتب علم و دانش و كمال آن بانوى بزرگوار از راه تحصيل و تعليم و اكتساب نبوده است،بلکه به واسطۀ انتساب به خاندان وحی بوده است؛ که برای نمونه به دو مورد اشاره می شود:
الف: خطبه تاريخى زينب كبرى عليها السلام در كوفه
«حِذْيَم بن شريك اسدى»[2] مىگويد: در آن روز به زينب دختر على«عليه السلام» نگريستم كه خطبه مىخواند و هرگز زنى را سخن ورتر و زبان آورتر از او نديدم. گويا (زبان على عليه السلام در كام اوست و)با زبان اميرمؤمنان على«عليه السلام»سخن مىگويد. به سوى مردم اشاره كرد كه «ساكت شويد!»
ناگاه نفسها در سينه ها حبس شد و زنگ كاروانها از حركت ايستاد، سپس آن حضرت پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد و خاندان پاكش چنين فرمود:
«امّا بعد! اى كوفيان! اى نيرنگ بازان و پيمان شكنان و بى وفايان و مكر پيشه گان! هرگز اشك چشمانتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد. شما همانند آن زنى هستيد كه رشته خود را پس از بافتن و تابيدن وا مىتابيد. شما سوگندهايتان را دستاويز فساد ميان خود قرار داده ايد. در ميان شما جز لاف زدن، خودپسندى، دشمنى، دروغ، تملّق و چاپلوسىِ كنيزكان، و كينه توزىِ دشمنان نيست، يا (اگر هم به ظاهر خوب باشيد، در نهايت) مانند سبزه اى در كنار لجنزار و نقره اى بر سر گورهاييد.
آگاه باشيد كه براى آخرت خويش بد چيزى را (مهيا ساختيد و) از پيش فرستاديد؛ خشم خدا شما را فرا خواهد گرفت و براى هميشه در عذاب جهنم خواهيد ماند.
آيا براى برادرم (حسين عليه السلام) گريه مىكنيد؟ آرى به خدا سوگند بايد كه بگرييد، چرا كه شما شايسته گريستن ايد؛ پس فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد، چرا كه ننگ (اين عمل) گريبان شما را گرفت و لكه آن براى هميشه به دامن شما نشست كه هرگز نمىتوانيد آن را پاك كنيد.
چگونه مىتوانيد اين لكه ننگ را پاك كنيد؟ كشتن فرزند خاتم پيامبران، معدن رسالت و آن كس كه سرور جوانان اهل بهشت است و پناهگاه حريم شما و پناه حزب و گروه شما (شيعيان) و قرارگاه آرامش شما، بهبودىبخش زخم هايتان، پناهگاه شما در گرفتاري ها، رهبر شما به هنگام نبرد، حجت بزرگ براى شما و چراغ روشن راه هايتان (آيا كشتن او را ساده شمرديد؟). آگاه باشيد كه بد توشه اى را براى خود از پيش فرستاده ايد و بار سنگين بدى را براى روز رستاخيزتان بر دوش گرفته ايد.
نابود شويد نابود! واژگون باد (پرچمتان) واژگون! تلاش هايتان تباه، دست هايتان بريده و كالايتان (در بازار اين جهان) گرفتار خسارت باد؛ شما به خشم خدا گرفتار گشته و خوارى و بيچارگى بر شما حتمى شد!
واى بر شما! آيا مىدانيد چه جگرى را از محمد«صلى الله عليه و آله»شكافتيد؟ و چه پيمانى را گسستيد؟ و چه حرمسراى ارزشمندى از رسول خدا«صلى الله عليه و آله» را آشكار كرديد (پردهنشينان حريم محمّدى را بر كوچه و بازار نشان داديد؟) و چه حرمتى را از او هتك كرديد؟ و چه خونى را از او بر زمين ريختيد؟ به راستى كار زشت و وحشتناكى انجام دادهايد، كه نزديك است بخاطر اين كار، آسمانها از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد!
كار شما، زشت، بسيار خطرناك، تيره و تار، وخامت بار و نادرست و (زشتى آن) به گستردگى زمين و آسمان بود. آيا اگر از آسمان خون ببارد تعجب مىكنيد؟ (بدانيد كه) عذاب آخرت براى شما خواركنندهتر است و آنان [: جنايتكاران] هرگز يارى نمى شوند.
مهلت خداوند شما را مغرور نسازد، چرا كه خداوند كارى شتابزده نمىكند (و به موقع ستمگران را مجازات مىكند) و انتقام خون مظلوم هرگز از او فوت نمىشود، به يقين پروردگار در كمين ما و شماست»[3].
آنگاه حضرت زينب«عليها السلام» اين اشعار را خواند:
ماذا تَقُولُونَ إِذْ قالَ النَّبِيُّ لَكُمْ ماذا صَنَعْتُمْ وَأَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ
بِأَهْلِ بَيْتي وَأَوْلادي وَتَكْرُمَتي مِنْهُمْ أُسارى وَمِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِ
ما كانَ ذاكَ جَزائي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ أَنْ تُخْلِفُونِي بِسُوءٍ في ذَوِي رَحِمِي
إِنِّى لَأَخْشى عَلَيْكُمْ أَنْ يَحُلَّ بِكُمْ مِثْلُ الْعَذابِ الَّذي أَوْدى عَلى ارَمَ
«اگر پيامبر از شما بپرسد، اين چه كارى بود كه كرديد با آنكه شما امت (پيامبر) آخر الزمان بوديد (و بر ديگر امتها شرافت داشتيد)، چه پاسخ خواهيد داد؟
شما چه كرديد با اهل بيت و فرزندان و عزيزان من، جمعى را به اسارت برديد و گروهى را به خون آغشته كرديد.
اين پاداش من نبود- با آنكه من خيرخواه شما بودم- اينكه در حق خويشاوندانم اينگونه به من جفا كنيد.
من مىترسم همان عذابى كه قوم «ارَم» را به نابودى كشاند، بر شما نيز فرود آيد».
زينب كبرى عليها السلام پس از اين خطابه جانسوز روى از آنان برگرداند. دراين حال، مردم را ديدم كه حيرت زدهاند و از اندوه و پشيمانى، دست به دندان مىگزند.
«حِذْيَم» مىافزايد: به كنارم نگريستم، پيرمردى را ديدم كه اشك مىريزد و محاسنش با قطرات اشكشتر شده بود. در همان حال دستان خود را به آسمان بلند كرد و گفت:
«بِأَبي وَأُمّي كُهُولُكُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ، وَنِساؤُكُمْ خَيْرُالنِّساءِ، وَشَبابُكُمْ خَيْرُالشَّبابِ، وَنَسْلُكُمْ نَسْلٌ كَريمٌ، وَفَضْلُكُمْ فَضْلٌ عَظيمٌ؛ پدر و مادرم فداى شما باد! پيرانتان بهترين پيران، زنانتان بهترين زنان و جوانانتان بهترين جوانانند. دودمان شما كريم و بزرگوار و فضل و منزلت شما بزرگ و عظيم است».
آنگاه اين بيت را خواند:
كُهُولُكُمْ خَيْرُالْكُهُولِ وَنَسْلُكُمْ إِذا عُدَّ نَسْلٌ لايَبُورُ وَلايَخْزَى
«پيران شما بهترين پيران و دودمان شما نيز بهترين دودمانند و در ميان همه تبارها و نسلها، هرگز تبار شما نابود و بى اعتبار نخواهند شد».
امام زين العابدين«عليه السلام» رو به عمهاش كرد و فرمود: «عمه جان آرام بگير، سرگذشت گذشتگان براى آنان كه ماندهاند مايه عبرت است».
سپس افزود: «وَأَنْتِ بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ، فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَةٍ؛ خداى را سپاس كه تو عالمه تعليم نديده و خردمندِ خرد نياموزيدهاى»[4].
ب: من جز زيبايى نديده ام!
ابن زياد که سرمست از غرور و تکبر بود؛ براى قدرتنمايى بیشتر، در كاخ خود نشست و اجازه ورود همگانى داد. سپس دستور داد، سر امام حسين«عليه السلام» را آورده و در برابرش قرار دهند و آنگاه فرمان داد كه زنان حريم حسينى و كودكانش را وارد كنند.
زينب«عليها السلام» به صورت ناشناس وارد مجلس شد و در گوشه اى نشست.
ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟
پاسخ دادند: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ؛ اين زن، زينب دختر على است».
ابن زياد رو به زينب كرد و گفت: خدا را سپاس كه شما را رسوا ساخت و نادرستى خبرهاى شما را نشان داد!
زينب«عليها السلام» پاسخ داد:«إِنَّما يَفْتَضِحُ الْفاسِقُ، وَ يَكْذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَيْرُنا؛ فقط فاسق رسوا مىشود و انسان فاسد دروغ مىگويد و آن هم ما نيستيم و ديگرى است».
ابن زياد گفت: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ؛ كار خدا را نسبت به برادرت و خاندانت چگونه ديدى؟»
زينب (با صلابت و قدرت) پاسخ داد: «ما رَأَيْتُ إِلّا جَميلًا، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إلى مَضاجِعِهِمْ، وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتُحاجُّ وَتُخاصَمُ، فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ، ثَكِلَتْكَ امُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ؛ من جز زيبايى و نيكى نديدم، آنها گروهى بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقرّر كرد و آنان نيز به آرامگاه خويش شتافتند. به زودى خداوند تو و آنان را (در روز قيامت) گرد خواهد آورد و ميان شما داورى خواهد كرد؛ در آن روز بنگر چه كسى پيروز خواهد بود؟ اى پسر مرجانه! مادرت به عزايت بنشيند».
عبيداللَّه بن زياد با شنيدن اين سخنان خشمگين شد و گويا آهنگ قتل آن حضرت را نمود كه عمروبن حُرَيث به وى گفت: اى امير! او زن است و نبايد زن را به گفتارش مجازات كرد.
ابن زياد (كه درماندگى خود را احساس كرد) ادامه داد: «خداوند قلبم را با كشتن حسين و خاندانت تشفّى داد!».
زينب كبرى«عليها السلام»فرمود: «لَعَمْري لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلي، وَقَطَعْتَ فَرْعي، وَاجْتَثَثْتَ أَصْلي، فَإنْ كانَ هذا شِفاؤَكَ فَقَدِ اشْتَفَيْتَ؛ به جانم سوگند، بزرگ مرا كشتى و شاخه عمرم را قطع كردى و ريشه مرا از جا درآوردى، اگر اين كار مايه تشفّى قلب توست، به خواسته ات رسيدى».
ابن زياد (كه پاسخى نداشت) گفت: «اين زن، پيوسته موزون و مسجّع سخن مىگويد. پدرش نيز شاعر بود».
زينب فرمود: «زن (داغدار و مصيبتزده) كجا و مسجّع سخن گفتن كجا»[5].
مطابق نقل شيخ مفيد، زينب«عليها السلام»فرمود: «ما لِلْمَرْأَةُ وَالسَّجاعَةُ؟ إِنَّ لي عَنِ السَّجاعَةِ لَشُغْلًا، وَلكِنْ صَدْري نَفَثَ بِما قُلْتُ؛ زن را با سجع چكار؟ مرا با سجع كارى نيست، آنچه بر زبانم جارى شده، سخنانى بود كه از سوز سينه ام برخاست»[6].
يكى از مسائل حيرتانگيز داستان كربلا همين سخنان غرّاء و تكان دهنده حضرت زينب كبرى«عليها السلام»است؛ زنى كه ديروز داغ شش برادر و دو فرزند و دهها نفر از بستگان و اصحاب باوفاى پدرش را ديده و اكنون به صورت اسيرى به سوى شام مىرود، بايد چنان پريشان و افسرده حال و ناتوان باشد كه حتى سخن گفتن عادى خويش را فراموش كند. امّا هنگامى كه مىبينيم همچون شيرى مى غرّد و همچون طوفانى سهمگين مىخروشد و سيلى از ملامت و سرزنش را به سوى بىوفايان كوفه سرازير مى سازد و قلوب و عواطف را تسخير مىكند و بذر انقلاب را بر ضدّ حكومت جائر بنى اميّه در سرزمين دلها مىپاشد؛ بر او آفرين و هزاران آفرين مىگوييم و مىدانيم كه او زاده على«عليه السلام» شير خدا و فاطمه«عليها السلام» بانوى بزرگ و شجاع اسلام است.
به راستى انسان نمىداند در برابر اين همه شجاعت و قدرت روحى چه بگويد؟ جز اينكه در برابر عظمت اين بانوى بزرگ، زانو به زمين بزند و اعتراف كند كه الفاظ و جمله ها قادر نيستند، عظمت و شهامتى را كه در اين چند جمله در آن شرائط مخصوص و در برابر مرد سفّاك و بىرحمى همچون ابن زياد، نهفته است بيان كند، جز اينكه بگويد به حقيقت تو دختر اميرمؤمنان«عليه السلام»و خواهر حسينى!
[1] .کهف/65.
[2] . در ملهوف( لهوف) نام او« بشير بن خزيم اسدى» ذكر شده است.
[3] .«اَمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ، يا اهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخَذْلِ وَالْمَكْرِ، أَلا فَلا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَلا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ، هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلِفُ وَالْعُجبُ وَالشَّنَفُ وَالْكَذِبُ وَمَلْقُ الْإِماءِ وَغَمْرُ الأَعْداءِ، أَوْ كَمَرْعىً عَلى دِمْنَةٍ، أَوْ كَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ، أَلا بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَفِي الْعَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ.
أَتَبْكُونَ أَخِي؟! أَجَلْ وَاللَّهِ فَابْكُوا فَانَّكُمْ أَحْرِياءُ بِالْبُكاءِ، فَابْكُوا كَثِيراً وَاضْحَكُوا قَلِيلًا، فَقَدْ بُلِيتُمْ بِعارِها وَمُنيتُمْ بِشِنارِها، وَلَنْ تَرْحَضُوها أَبَداً، وَأَنّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِيلِ خاتِمِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ، وَسَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَمَلاذِ حَريمِكُمْ، وَمَعاذِ حِزْبِكُمْ، وَمَقَرِّ سِلْمِكُمْ، وَآسِي كَلْمِكُمْ، وَمَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ وَالْمَرْجَعِ إِلَيْهِ عِنْدَ مُقاتَلَتِكُمْ، وَمَدَرَةِ حُجَجِكُمْ، وَمَنارِ مَحَجَّتِكُمْ، أَلا ساءَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ وَساءَ ما تَزِرُونَ لِيَوْمِ بَعْثِكُمْ.
فَتَعْساً تَعْساً، وَنُكْساً نُكْساً، لَقَدْ خابَ السَّعْيُ، وَتَبَّتِ الْأَيْدِي، وَخَسِرَتِ الصَّفْقَةُ، وَبُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.
أَتَدْرُونَ وَيْلَكُمْ أَيَّ كَبِدٍ لُمحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَرَثْتُمْ؟ وَأَيَّ عَهْدٍ نَكَثْتُمْ؟ وَأَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟
وَأَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَكْتُمْ؟ وَأَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً، تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ،وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ، وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً.لَقَدْ جِئْتُمْ بِها شَوْهاءَ صَلْعاءَ سَوْداءَ فَقْماءَ خَرْقاءَ طِلاعَ الأَرْضِ وَالسَّماءِ، أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ تُمْطِرَ السَّماءُ دَماً، وَلَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَهُمْ لايُنْصَرُونَ، فَلايَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهَلُ، فَإِنَّهُ عَزَّوَجَلَّ لايَحْفِزُهُ الْبِدارُ، وَلا يُخْشى عَلَيْهِ فَوْتُ الثَّأْرِ، كَلّا إِنَّ رَبَّكَ لَنا وَلَهُمْ بِالْمِرْصاد».
[4] . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 109- 114. همين ماجرا در ملهوف( لهوف) سيد بن طاووس نيز با مقدارى تفاوت آمده است.( ملهوف( لهوف)، ص 192- 194) و رجوع شود به: بحارالانوار، ج 45، ص 162- 164.
[5] . ملهوف( لهوف)، ص 200- 202 و ارشاد مفيد، ص 472- 473( با مقدارى تفاوت)
[6] . ارشاد مفيد، ص 473. رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 349- 350.