1 – بغدادي ميگويد: «علي بن ابي علي مرا به سندش از محمّد بن سنان خبر داد و گفت: ابوجعفر محمّد بن علي بيست و پنج سال و سه ماه و دوازده روز عمر کرد. ولادت او در سال 195 ه.ق بود. و در روز سه شنبه، سال 220 از دنيا رحلت نمود»[1].
2 – ابن حجر هيتمي درباره امام «جوادعليه السلام »مينويسد: «او در آخر ذيقعده، سال 220 رحلت نمود و در مقابر قريش پشت قبر جدش کاظمعليه السلام به خاک سپرده شد. و عمرش 25 سال بود»[2].
نص بر امامت
1 – ابن صبّاغ مالکي از صفوان بن يحيي نقل ميکند که گفت: به حضرت رضا«عليه السلام»عرض کردم: قبل از آنکه خدا به شما اباجعفر را عنايت فرمايد، ما از شما سؤال ميکرديم که قائم بعد از شما کيست؟ ميفرموديد: خداوند به من فرزندي عنايت خواهد نمود. الآن خداوند به شما فرزندي عنايت کرده و چشمان ما به آن نوراني شده است. اگر اتفاقي افتاد و شما را نديديم نزد چه کسي رجوع کنيم؟ حضرت با دستش به ابي جعفر اشاره کرد در حالي که نزد او بود و عمري سه ساله داشت. به حضرت عرض کردم: اينکه سه سال بيشتر ندارد؟ حضرت فرمود: «وما يضرّ من ذلک، فقد قام عيسي بالحجة وهو ابن اقلّ من ثلاث سنين»؛[3]«از اين امر ضرر نخواهيد ديد؛ زيرا عيسي در حالي که عمري کمتر از سه سال داشت قيام به حجت نمود».
2 – و نيز از معمّر بن خلاّد نقل کرده که گفت: از امام رضا«عليه السلام» شنيدم که در جواب مطلبي فرمود: چه حاجتي به اين امر داريد در حالي که اين اباجعفر است که من به جاي خود نشاندهام و آن را در مکان خود قرار دادهام. آنگاه فرمود: «انّا اهل بيت يتوارث اصاغرنا عن اکابرنا القذة بالقذة»؛[4]«ما اهل بيتي هستيم که کودکان ما از بزرگانمان به تمامه ارث خواهند برد».
القاب حضرت جواد «علیه السلام»
1 – محمّد بن طلحه شافعي ميگويد: «کنيه او ابوجعفر، و براي او دو لقب است: قانع و مرتضي. و حافظ عبدالعزيز نقل کرده که ملقّب به جواد بود»[5].
2 – ابن صبّاغ مالکي ميگويد: «و امّا کنيه او ابوجعفر هم کنيه با جدّش محمّد باقر است. و امّا القاب او عبارتند از: جواد، قانع و مرتضي که مشهورترين آنها همان جواد است…»[6].
عظمت امام جواد«علیه السلام» در سنين کودکي
1 – علم غيب امام جواد«عليه السلام »
شبلنجي در کتاب «نورالابصار» مينويسد: «چون مأمون از سفر خراسان به بغداد آمد، نامهاي به امام محمد تقي«عليه السلام» نوشت و با عزت و احترام تمام آن جناب را طلبيد. چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد. مأمون پيش از آنکه حضرت را ملاقات کند، روزي به قصد شکار سوار شد. در اثناي راه به جمعي از کودکان رسيد که در ميان راه ايستاده بودند. چون کودکان ابهت مأمون را مشاهده کردند، پراکنده شدند؛ مگر آن حضرت که از جاي خود حرکت نفرمود و با نهايت وقار در مکان خود ايستاد تا آنکه مأمون به نزديک او رسيد و از مشاهده آثار متانت و وقار او متعجّب گرديد. عنان کشيد و پرسيد: اي کودک! چرا مانند کودکان ديگر از سر راه دور نشدي؟ حضرت فرمود: اي خليفه! راه بر تو تنگ نبود که آن را گشاد کنم و جرم و خطايي نداشتم که از تو بگريزم و گمان ندارم که تو کسي را بدون جرم در معرض عقوبت قراردهي. مأمون از شنيدن اين سخنان سخت متعجّب شد و از مشاهده حسن و جمال او، دل از دست داد. پس پرسيد: اي کودک! چه نام داري؟ فرمود: پسر علي بن موسي الرضا«عليه السلام» هستم. مأمون چون نسبش را شنيد، بر پدرش صلوات و رحمت فرستاد و روانه شد. چون به صحرا رسيد نظرش به مرغي افتاد. بازي به سوي او فرستاد، آن باز مدتي ناپديد شد. چون از آسمان برگشت، ماهي کوچکي در منقار داشت که هنوز بقيه حياتي در او بود. مأمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و ماهي را در دست خود گرفته و به شهر بازگشت. چون به همان موضع رسيد که در آن هنگام حضرت جوادعليه السلام را ملاقات کرده بود، کودکان پراکنده شدند؛ ولي حضرت از جاي خود حرکت نفرمود. مأمون گفت: اي محمّد! اين چيست که در دست دارم؟ حضرت فرمود: حق تعالي دريايي چند خلق کرده است که ابر از آن درياها بلند ميشود و ماهيان ريزه با آن ابر بالا ميروند و بازهاي پادشاهان آنان را شکار ميکنند و پادشاهان آن را در دست ميگيرند و سلاله نبوت را با آن امتحان ميکنند.
مأمون از مشاهده اين معجزه، شگفت زده شد و گفت: حقا که تويي فرزند رضا«عليه السلام»؛ و سپس آن حضرت را به جهت فضل، علم و کمال عقل، نزد خود نگه داشت»[7].
2 – احاطه علمي امام جواد«عليه السلام »
1 – ابن حجر هيتمي و ديگران نقل کردهاند: «مأمون ميخواست دختر خود را به حضرت جواد«عليه السلام» تزويج کند. بني عباس، از شنيدن اين قضيه به صدا در آمده، به او گفتند: خلافت هم اکنون به دست بني عباس است؛ به چه جهت قصد داري آن را به بني هاشم منتقل کني؟
مأمون در جواب گفت: علت آن، کثرت علم و فضل او است با کمي سنش.
آنان جواب دادند: او کودکي خردسال است و هنوز اکتساب علم و کمال نکرده است. اگر صبر کني که کامل شود و بعد از آن با او وصلت نمايي، بهتر است. مأمون گفت: شما ايشان را نميشناسيد. علم ايشان از جانب حق تعالي است و کوچک و بزرگ آنان از ديگران افضلند. اگر ميخواهيد اين امر بر شما ثابت شود، علما را جمع کنيد و با او مباحثه نماييد. عباسيان قبول نموده، اتفاق کردند که يحيي بن اکثم، قاضي القضات آن عصر، با او بحث کند. لذا در روزي معين، در مجلس مأمون حاضر شدند و يحيي بن اکثم، مسائلي را از امام جواد«عليه السلام» سؤال کرد و آن حضرت به بهترين وجه پاسخ آنان را داد.
سپس مأمون از امام خواست که يحيي بن اکثم را امتحان نموده، از او سؤال کند. حضرت به او فرمود: از تو سؤال کنم؟ يحيي در جواب عرض کرد: اختيار با شما است، اگر جواب آن را بدانم ميدهم؛ وگرنه از محضر شما استفاده ميکنم.
امام جواد«عليه السلام»پرسيد: نظر تو چيست در رابطه با مردي که در اول روز، به زني به حرام نگاه کرد و در وسط آن روز نگاه کردن به آن زن حلال گشت. هنگام ظهر، نظر بر او حرام شد و در وقت عشاء دوباره بر او حلال گشت و نصف شب باز زن بر او حرام شد و هنگام صبح، باز نگاه به آن زن، بر او حلال گشت. سرّ اين قضيه چيست؟ و به چه جهت آن زن بر او حلال و حرام شده است؟
يحيي بن اکثم در جواب حضرت عرض کرد: به خدا سوگند که از اين مسئله اطلاعي ندارم و اگر شما صلاح ميدانيد جواب آن را بفرماييد.
امام جواد«عليه السلام»فرمود: آن زن کنيز شخصي بود. در اول روز مردي اجنبي به او نگاه کرد که نظر او حرام بود. آن مرد در هنگام نيمه روز آن کنيز را از مولايش خريد و از اين طريق کنيز را بر خود حلال کرد. هنگام ظهر آن زن را آزاد کرد. و لذا بر او حرام شد. در وقت عصر با او ازدواج نمود و او را بر خود حلال گرداند. در وقت مغرب، او را ظهار کرد و بر خود حرام نمود. هنگام عشاء کفارهاي به جهت ظهار پرداخت و دوباره آن زن را بر خود حلال کرد. نيمه شب آن زن را يک طلاقه کرده و او را بر خود حرام نمود؛ ولي به هنگام صبح به آن زن رجوع کرده و دوباره آن زن بر او حلال شد.
هنگامي که سخنان امام جواد«عليه السلام» به اتمام رسيد، مأمون رو به عباسيان کرد و گفت: آيا به آنچه که انکار ميکرديد، رسيديد؟ سپس دخترش را به عقد امام جوادعليه السلام درآورد»[8].
امام جواد«علیه السلام» از ديدگاه اهل سنت
با مراجعه به کتب تاريخ و تراجم و رجال اهل سنت پي ميبريم که حضرت جواد«عليه السلام»از احترام و منزلت خاصي نزد آنان برخوردار بوده است. اينک به ذکر برخي از کلمات ميپردازيم:
1 – ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ (ت: 250 ه.ق)
او در مدح ده نفر از امامان شيعه که از آن جمله امام جوادعليه السلام است، ميگويد: «… کل واحد منهم عالم زاهد ناسک شجاع جواد طاهر زاک… وهذا لم يتفق لبيت من بيوت العرب ولا من بيوت العجم»[9].
«… هر يک از آنان عالم، زاهد، ناسک، شجاع، جواد، و تزکيه شدهاند… و اين براي هيچ بيتي از بيوت عجم تحقق نيافته است».
2 – محمّد بن طلحه شافعي (ت: 652 ه.ق)
«… وهو وان کان صغير السنّ فهو کبير القدر، رفيع الذکر… وامّا مناقبه فما اتسعت حلبات مجالها ولا امتدّت اوقات آجالها، بل قضت عليه الأقدار الإلهية بقلّة بقائه في الدنيا بحکمها وانجالها…».[10]
«… او گر چه سنّ کمي داشت ولي بزرگوار و موقعيتي عالي داشت… مناقب او به جهت کثرت آن امکان شمارش ندارد. و تقدير الهي اقتضا کرده که آن حضرت با کمي مدت بقاء در دنيا، داراي حکمتها و مقامات عالي گردد…».
3 – سبط بن جوزي (ت: 654 ه.ق)
«وکان علي منهاج ابيه في العلم والتقي والزهد والجود»؛
«او بر روش پدرش در علم و تقوا و زهد و سخاوت بود».[11]
4 – ابن تيميه (ت: 728 ه.ق)
«محمّد بن علي الجواد کان من اعيان بني هاشم وهو معروف بالسخاء والسؤدد، ولهذا سمّي الجواد».
«محمّد بن علي جواد از اعيان بني هاشم بود. او معروف به سخاوت و بزرگواري بود، و لذا او را جواد ناميدهاند».[12].
5 – شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان ذهبي (ت: 748 ه.ق)
«و هو احد الائمة الاثني عشر الذين تدّعي الشيعة فيهم العصمة».
«… او يکي از دوازده امامي است که شيعه ادعاي عصمت آنان را دارند»[13].
6 – صلاح الدين صفدي (ت: 764 ه.ق)
همان تعريفات ذهبي از صفدي نيز نقل شده است.[14]
7 – علاّمه يافعي (ت: 768 ه.ق)
«احد الاثني عشر اماماً الذين يدّعي الرافضة فيهم العصمة…»؛ «او يکي از دوازده امامي است که رافضه ادعاي عصمت در حقّ آنان نمودهاند…»[15].
8 – ابن صبّاغ مالکي (ت: 855 ه.ق)
«… هو الامام التاسع…».
«… او نهمين امام است…»[16].
9 – شيخ عبداللَّه بن محمّد بن عامر شبراوي شافعي (ت: 1171 ه.ق)
«… وکراماته کثيرة ومناقبه شهيرة».
«… کرامات او بسيار و مناقبش مشهور است»[17].
10 – يوسف بن اسماعيل نهباني (ت: 1350 ه.ق)
«محمّد الجواد بن علي الرضا، احد أکابر الأئمة ومصابيح الأمة من ساداتنا اهل البيت…».[18]
«محمّد جواد فرزند علي الرضا، از بزرگان ائمه و چراغان امت و از سادات اهل بيت بود…».
11 – شريف علي فکري قاهري (ت: 1372 ه.ق)
«لقد احسن المأمون إليه وقرّبه وبالغ في اکرامه… لما ظهر له من فضله وعلمه وکمال عقله…».[19]
«مأمون به او احسان کرد و او را به خود نزديک نمود. و در اکرام او مبالغه کرد… زيرا فضل و علم و کمال عقل آن حضرت براي او روشن شده بود…».
12 – خيرالدين زرکلي (ت: 1396 ه.ق)
«محمّد بن علي الرضا بن موسي الکاظم… کان رفيع القدر کأسلافه…»[20].
«محمّد بن علي الرضا بن موسي الکاظم… او مردي همانند اجدادش عاليقدر بود…».
[1] . تاريخ بغداد، ج 3، ص 55.
[2] . صواعق المحرقه، ص 123.
[3] . الفصول المهمة، ص 247.
[4] . همان.
[5] . مطالب السؤول، ص 87.
[6] . الفصول المهمة، ص 266.
[7] . نور الابصار، ص 188.
[8] . صواعق المحرقه، ص 123؛ اخبار الدول، قرماني، ص 116.
[9] . رسائل جاحظ، ص 106.
[10] . مطالب السؤول، ج 2، ص 140 و 141.
[11] . تذکرة الخواص، س 321.
[12]. منهاج السنة، ج 4، ص 68.
[13] . تاريخ الاسلام، حوادث وفيات 211و220، ص 385، رقم 372.
.[14] الوافي بالوفيات، ج 4، ص 105، رقم 1587.
[15] . مرآة الجنان، ج 2، ص 60.
[16] . الفصول المهمة، ص 265.
[17] . الاتحاف بحبّ الأشراف، ص 168.
[18] . جامع کرامات الاولياء، ج 1، ص 168 و 169.
[19] . احسن القصص، ج 4، ص 295.
[20]. الأعلام، ج 6، ص 271و272.