حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، در مكه به دنيا آمد. پيش از تولد، پدر و در شش سالگى، مادرش را از دست داد و تا هشت سالگى تحت سرپرستى جدّش عبدالمطلب بود و پس از مرگ جدش، در خانه عمويش، ابوطالب زندگى كرد. در سيزده سالگى، همراه عمويش به شام، سفر كرد و در همين سفر، شخصيت، عظمت و بزرگوارى خود را نشان داد. يك بار نيز به درخواست خديجه دختر خويلد سفرى تجارى به شام نمود و با تجارتى پرسود به مكه بازگشت. در 25 سالگى با خديجه ازدواج نمود كه حاصل آن چهار دختر و دو پسر بود.[1]
آن حضرت در چهل سالگى به پيامبرى برانگيخته شد و دعوتش تا سه سال مخفيانه بود، تا اينكه به حكم آيه «وَ انْذِرْ عَشيرَتَكَ الْاقْرَبينَ»؛[2]رسالت خويش را آشكار ساخت و دعوتش را از بستگان خود آغاز كرد و سپس دعوت به توحيد را به گوش همه مردم رساند. سران قريش، به مخالفت برخاسته، به آزار آن حضرت پرداختند. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) سيزده سال در مكه مردم را به اسلام فراخواند و در برابر همه مخالفتها و شكنجه هاى روحى و جسمى مشركان مقاومت كرد و لحظه اى عقب نشينى ننمود تا اينكه ناگزير از هجرت شد و با دعوت و حمايت مردم مدينه به سوى آن شهر رفت و مدت ده سال در آنجا به تبليغ دين خدا همت گمارد.
پيامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) در اين مدت به تشكيل حكومت اسلامى اقدام كرد و مزاحمتهاى كفار،مشركان و يهوديان سبب بروز جنگهاى فراوان ميان او و دشمنانش گرديد. آن حضرت در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حج در مكه و سپس ابلاغ امامت على بن ابى طالب (علیه السلام) در غدير خم به مدينه بازگشت و در بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم هجرى، در سن 63 سالگى رحلت نمود و در شهر مدينه و در خانه خويش به خاك سپرده شد.
نقش پيامبر (صلی الله علیه وآله) در پيشبرد اسلام
خداوند، حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) را به پيامبرى برگزيد تا در ادامه رسالت انبياى پيشين به هدايت مردم بپردازد و سنت هدايت بشر از سوى خداوند را استمرار بخشد. آن حضرت همانند همه پيامبران الهى در راه خدا كوشيد و در طى 23 سال رسالت خود، علاوه بر مردم شبه جزيرة العرب مردم ديگر سرزمينها را به اسلام فراخواند و زمينه گسترش اسلام را فراهم ساخت به طورى كه پس از وفات آن حضرت، طولى نكشيد كه سرزمينهاى بسيارى توسط مسلمانان فتح شد و دايره گسترش اسلام اكثر نواحى خاور ميانه را در برگرفت.
در بررسى عوامل گسترش اسلام در ميان مردم حجاز، عوامل چندى را مىتوان برشمرد، اما به طور مسلّم، از مهمترين و پر اهميت ترين اين عوامل، شخصيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) بود.
آن حضرت با اخلاق كريمه خود توانست دلها را به سوى اسلام جذب كند. برخوردهاى آن حضرت، دوستان و يارانش را مجذوبتر و دشمنانش را سرافكنده و خجل مىساخت.
خداى متعال از سجاياى اخلاقى پيامبر با تعبير «خُلق عظيم» ياد كرده و مىفرمايد:
وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (قلم: 4)
و تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى.
و در آيه ديگر به تأثير غير قابل انكار اخلاق پيامبر (صلی الله علیه وآله) در جلب قلوب و جذب پيروان اشاره دارد:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ …. (آل عمران: 159)
به [بركت] رحمت الهى، در برابر آنان [: مردم] نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مىشدند.
امير مؤمنان (علیه السلام) در توصيف شخصيت آن حضرت مىفرمايد: «هر كس بدون آشنايى قبلى او را مىديد، هيبتش او را فرا مىگرفت و هر كس با او معاشرت مىكرد، دوستدار او مىشد.»[3]در برخورد با اصحاب خويش، به طور مساوى نسبت به آنها بذل توجه مىكرد و همواره خوشرو و متبسّم بود. او خشن، سنگدل، تندخو، دشنامگو، عيبجو و پرمزاح نبود. [4]عفو و گذشتش نسبت به هر كس كه ظلم به او كرده بود، نزد همه شهرت داشت. او حتى «وحشى» قاتل عمويش حمزه را بخشيد و ابوسفيان با آنهمه سابقه شرارت عليه اسلام را مورد عفو قرار داد. با افراد چنان رفتار صميمى داشت كه هر فردى گمان مىكرد پيامبر نهايت علاقه و دوستى را با او دارد و او را بر ديگران ترجيح مىدهد. ترجيح عفو و گذشت بر انتقام، وفادارى بر عهد و پيمان حتى با دشمنان، تفكر، تدبير و دورانديشى در مسائل، تواضع و فروتنى بسيار، رعايت نظافت و پاكيزگى، رعايت ادب در برخورد با ديگران، احترام به افكار ياران و مشورت با آنان، پرهيز از دنياطلبى و دنيادوستى و … تنها نمونه هايى از اخلاق بسيار پسنديده آن حضرت بود كه هر يك به گونه اى سبب جلب افراد به آيين اسلام مىگرديد.
اما جنبه ديگرى از رفتار آن حضرت كه سهم بسيار والايى در گسترش اسلام داشت، تلاش بى وقفه و خستگى ناپذير آن حضرت، همراه دلسوزى فراوان براى هدايت افراد به اسلام بود.
خداوند متعال در توصيف هدايتگرى آن حضرت مىفرمايد:
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ.(توبه: 128)
به يقين رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدايت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.
و نيز در آيه ديگرى به آن حضرت دلدارى مىدهد كه اين اندازه بر خود سختگير مباشد، چرا كه از شدت غم هدايت نيافتن افراد مىخواهد قالب تهى كند:
فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً. (كهف: 6)
گويى مىخواهى به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند.
آن حضرت، هرگز در راه دعوت به اسلام، از خود سستى نشان نداد و هرگز حاضر به مسامحه با دشمنان نگرديد و پيشنهاد آنان براى عبادت يكساله خدايان و عبادت سال ديگر براى خداوند را به صراحت رد كرد [5] و در موردى ديگر فرمود: «اگر خورشيد را در دستراست من و ماه را در دست چپم بگذارند كه دست از دعوت بردارم هرگز چنين نخواهم كرد تا زمانى كه خداوند اين دين را همه جا ظاهر سازد يا من در اين راه از ميان روم.»[6]
البته در كنار عوامل ياد شده، حمايت از محرومين و مستضعفين نيز در سيره آن حضرت، نقش ويژهاى در نفوذ حركت آن جناب داشت. موضعگيرى پيامبر در حمايت از محرومان و پابرهنگان مكه، كه جامعهاى دو قطبى شده بود و جمعيتى به عنوان رئيس و ثروتمند بر ديگران تفوق داشتند و بسيارى را به بردگى گرفته بودند، سبب شد كه قشر عظيمى از مردم در باطن به پيامبر (صلی الله علیه وآله) علاقه مند شده و در انتظار فرصتى بمانند تا به اسلام بگروند. از نظر پيامبر (صلی الله علیه و آله)، ملاك برترى فقط تقوا بود كه در قرآن مجيد نيز بدان تصريح شده [7] و همين زمينه ساز جذب توده هاى فقير و مستضعف به سوى آن حضرت بود.
معجزه جاويد
پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) همچون ساير پيامبران الهى براى هدايت مردم، معجزات فراوانى از خود ارائه كرد؛ معجزاتى نظير دو نيمه كردن ماه با اشاره انگشت، امر به آمدن درخت به نزدش و امتثال اين دستور از ناحيه درخت، جارى نمودن شير فراوان از پستان گوسفندى كه شير نمى داد، غذا دادن به جمعيت بسيار به واسطه غذاى كم، سيراب كردن گروه بسيارى از لشكريان اسلام به واسطه آبى كه حتى يك نفر را هم سيراب نمىكرد، سخن گفتن حيوانات با آن حضرت و پاسخ آن جناب، شفاى بيماران و نيز صدور اخبار از آينده از آن حضرت.[8] اما مهمترين و اصلىترين معجزه آن پيامبر گرامى، قرآن كريم بود. قرآن معجزه اى بود كه خداوند بر ايشان نازل كرد و براى اتمام حجت بر مخاطبان پيامبر و نيز همه مردم جهان در همه زمانها، از آنها خواست كه اگر مىتوانند مانند آن و يا حداقل مانند بخشى از آن را بياورند. در آيهاى مىفرمايد:
وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْكُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ. (بقره: 23- 24)
و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرديم شك داريد، پس- اگر راست مىگوييد- سوره اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را- غير خدا- فراخوانيد. پس اگر نكرديد- و هرگز نمىتوانيد كرد- از آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براى كافران آماده شده بپرهيزيد.
و البته همين آيات خبر داده اند كه مخالفان هرگز نمىتوانند مانند آن را بياورند. آيه ديگرى نيز اعلام نموده كه اگر تمام مردم و همه جنيان به يارى هم بشتابند، نمىتوانند همانندى براى قرآن بياورند.[9]
درباره جنبه هاى اعجاز اين كتاب آسمانى، بحثهاى مفصل صورت گرفته كه بايد به كتب مربوطه مراجعه كرد.[10]مسائلى از جمله فصاحت و بلاغت، اعجاز از جنبه آورنده آن كه شخصيتى درس ناخوانده بود، هماهنگى ميان آيات آن و عدم وجود اختلاف در آنها، خبرهاى غيبى و طرح مسائل دقيق علمى، نمونه هايى از جنبه هاى اعجاز اين كتاب الهى هستند.
تفاوت اساسى ميان اين معجزه پيامبر اسلام و ساير معجزات پيامبران در امتيازات خاصى است كه نسبت به آن معجزات دارد؛ به عنوان مثال معجزات ساير پيامبران نظير شفاى بيماران و زنده كردن مردگان، تنها براى اثبات حقّانيت آنان بود و ديگر جنبه هدايتگرى و تربيتى نداشت. در حالى كه قرآن با روح و روان انسانها سر و كار دارد و افكار بشرى را با عالىترين انديشه هاى الهى تغذيه مىنمايد. همچنين معجزات پيامبران الهى فقط براى مردم زمان خود، آن هم عده اى محدود قابل رؤيت بوده است، اما دسترسى به قرآن براى همگان ميسّر است و محدوديت زمانى و مكانى معجزات ديگر را ندارد و هر كس مىتواند در هر زمان و مكان اين معجزه را شاهد باشد و به عبارت ديگر اين معجزه اى پايدار و جاودانه است كه در هر دوره و عصرى حقانيت پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) را اثبات مىكند.
پيامبر خاتم و جهانى بودن رسالتش
حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)، آخرين فرستاده و پيامبر الهى است كه از سوى خداوند براى هدايت بشر مبعوث شده است. اين موضوع از آيات و روايات فراوانى به دست مىآيد. قرآن مجيد به صراحت مىفرمايد:مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً.(احزاب: 40)
محمد (صلی الله علیه وآله) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست، ولى رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به هر چيز آگاه است.
منظور از «خاتم» مُهرى است كه بر پايان نامه ها مىزنند و نويسنده پس از نوشتن مطالب لازم و مقاصد خود، پايان نوشتارش را مهر مىكند و بدين وسيله ختم آن را اعلام مىدارد.
خداى سبحان نيز كه با جهانيان سخن مىگويد و از راه فرستادن وحى براى هدايت انسانها برنامه دارد، پس از پايان گفتار و كلماتش، سلسله نبوت انبيا را با فرستادن پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله)، ختم و صحيفه رسالت آنان را با وجود مبارك خاتم المرسلين مُهر كرده است، پس هرگز جا براى نبوت و رسالت ديگرى نيست و لذا مىفرمايد كه رسول اكرم (صلی الله علیه وآله)، خاتم پيامبران است.[11]
پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله)، خود نيز به خاتميّت خود اشاره كرده و در رواياتى خود را آخرين پيامبران معرفى نموده است.[12]از جمله در حديث معروف به «منزلت» خطاب به امام على (علیه السلام) فرموده است:
انْتَ مِنّى بِمَنْزَلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى الّا انَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى.[13]
تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست.
موضوع مهم ديگر درباره رسالت پيامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)، جهانى بودن دعوت آن حضرت است. خداوند، آن حضرت را در ميان قوم عرب مبعوث نمود، اما اين هرگزبه معناى اختصاص دعوت و نبوت آن حضرت به گروه، قوم، ملّت و نژاد خاصى نبود. آيات قرآن كريم نيز در اين زمينه صراحت دارند و با به كار بردن واژه هايى چون «الناس» [: مردم] و «عالَمين» [: جهانيان] مى فهمانند كه اين دعوت عمومى و جهانى بوده است؛ چنان كه از نظر عقلى نيز، لازمه ختم نبوت، دعوت جهانى و سراسرى آخرين پيامبر است زيرا خداوند به سبب او، حجت را بر همه بندگان خود تمام مىكند و هيچ گروهى از مردم نمىمانند كه از دعوت وى مستثنا شوند وگرنه حجت بر آنها تمام نخواهد بود. خداوند متعال در آيه اى مىفرمايد:
َتبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً. (فرقان: 1)
زوال ناپذير و پربركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً …. (سبأ: 28)
و ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا بشارت دهى و بترسانى!
نوشتن نامه هاى متعدد از سوى پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) به سران كشورها و دعوت آنان به اسلام نيز شاهدى بر جهانى بودن دعوت آن حضرت بوده است.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و آينده اسلام
گسترش اسلام در سالهاى نهم و دهم هجرى سبب شد كه جامعه اسلامى بزرگى به وجود آيد؛ جامعه اى كه بايد تحت تربيتهاى دينى و قرآنى قرار گيرد و اتحاد و وحدت سياسى آن حفظ شود. پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) در مدت زمامدارىاش به امور اجتماعى و سياسى جامعه مىپرداخت و فرماندارانى را براى هر منطقه تعيين مىكرد و افراد خاصى را براى گرفتن ماليات به نقاط دوردست مىفرستاد. آن حضرت عنايت ويژه اى به مسأله جانشينى خود داشت و حتى در مواقعى كه به طور موقت مدينه را ترك مىكرد شخصى را به عنوان جانشين خود مىگمارد و در جنگها نيز علاوه بر نصب فرمانده، گاه جانشين يا جانشينانى براى فرماندهان منصوب مىكرد تا در صورت به شهادت رسيدن آنها، زمام امور رها نباشد و رزمندگان اسلام بلاتكليف نمانند. ازسوى ديگر، آن حضرت از فنته ها و گرفتاري هايى كه پس از خودش رخ مىداد، آگاه بود و از بوجود آمدن حكومت آل مروان و غير آنها كه آيين اسلام را در خطر قرار مىدادند، به تفصيل خبر داده بود. بنابراين به حكم عقل سليم، ضرورت قطعى داشت كه آن حضرت براى پس از خود فكر اساسى نمايد و موضوع رهبرى اسلام و جامعه اسلامى را رها نسازد.
بحثهاى تاريخى نيز مؤيد همين نظر است و نشان مىدهد كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) از همان آغاز دعوت خود به مسئله جانشينىاش توجه داشت و از اين رو در همان آغاز بعثت و به هنگام دعوت خويشان خود به اسلام، به آنان اعلام كرد كه هر كس از ميان آنان رسالتش رابپذيرد و به او ايمان آورد، جانشين او خواهد بود. در مجلسى سه مرتبه اين مطلب را گوشزد كردو هيچ كس جز على (علیه السلام) دعوت آن حضرت را اجابت نكرد و پيامبر (صلی الله علیه وآله)، به صراحت آن حضرت را به جانشينى خود نصب كرد. جملات صادر شده از پيامبر (صلی الله علیه وآله) در مورد جانشينى حضرت على (علیه السلام) در زندگانى آن حضرت بارها تكرار شده تا اين كه در حادثه غدير خم بار ديگر به صراحت اين معنا تكرار گرديد و پيامبر (صلی الله علیه وآله) در حضور جمعيتى فراوان جانشينى امام على (علیه السلام) را رسماً اعلام نمود. آيات نازل شده پيش و بعد از واقعه غدير نيز به روشنى بر اين مطلب گواهى مىدهند. پيش از واقعه غدير، آيه 67 سوره مائده نازل شد و به پيامبر اعلام داشت كه اگر امر مهمى را كه همان موضوع جانشينى بود به مردم ابلاغ نكند، اصلًا رسالتش را انجام نداده است، و پس از ابلاغ جانشينى از سوى پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نيز آيه سوم سوره مائده نازل شد و اكمال دين و رضايت خداوند از اسلام را اعلام داشت.
بنابراين، پيامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) آخرين مأموريت الهى خويش يعنى نصب جانشين را انجام داد و پس از چندى نيز دار فانى را وداع گفت و به ملكوت اعلى پيوست و بدين وسيله ختم سلسله نبوت صورت گرفت و بشر، از اين پس شاهد پيامبر ديگرى نخواهد بود و فقط مكلف است به هدايتهاى نازل شده از جانب آخرين پيامبر الهى كه در قرآن و دستورات جانشينان آن حضرت تجلى يافته است، عمل نمايد.
[1] . فروغ ابديت، جعفر سبحانى، دارالتبليغ اسلامى.
[2] . شعراء( 26)، آيه 214.
[3] . تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ص 15، به نقل از الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 150.
[4] . همان، ص 16، به نقل از المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 287.
[5] . تاريخ طبرى، ج 2، ص 70.
[6] . همان، ص 67.
[7] . « ان اكرمكم عند الله اتقاكم» حجرات( 49)، آيه 13.
[8] . ر. ك: اعلام الورى باعلام الهدى، شيخ طبرسى، ص 31- 46، دار المعرفة.
[9] . اسراء( 17)، آيه 88.
[10] . نظير التمهيد فى علوم القرآن، محمدهادى معرفت؛ پيام قرآن، جمعىاز نويسندگان، ج 8؛ تفسيرالميزان، ذيل آيات مذكور.
[11] . اقتباس از تفسير موضوعى قرآن مجيد، آيتالله جوادى آملى، ج 8، ص 12 و 13.
[12] . ر. ك: صحيح مسلم، ج 4، ص 1790 و 1791 و بحارالانوار، ج 21، ص 381.
[13] . صحیح البخاری، باب غزوۀ تبوک، ح4154؛ صحيح مسلم، باب فضائل من فضائل علی علیه اسلام، ح2404، دار احياء التراث العربى.