نگاهی گذرا به فعالیتهای سیاسی واجتماعی امام عسکری علیه السلام[1]
از آنجا كه پيشواى يازدهم عليه السّلام تمامى دوران امامتش را تحت نظر و مراقبت شديد دستگاه حكومت عبّاسى سپرى كرده است، تاريخ زندگى آن حضرت و فعّاليّتها و موضعگيري هايش در برابر جريانات مختلف روز، در هاله اى از ابهام قرار دارد. در چنين جوّى طبيعى است كه بسيارى از تلاشها از ديد افراد عادى پنهان بماند يا به عمد و از روى كينه در صفحات تاريخ درج نگردد. با اين حال، از بررسى مجموع سخنان و نامه هاى امام (علیه السلام) و نيز برخوردها و موضعگيري هاى آن حضرت در برابر افراد و رويدادهاى گوناگون، مىتوان فعّاليّتهاى آن حضرت را در محورهاى زير عنوان كرد.
الف) تبيين و تثبيت موضع امامت
تلاشهاى امام عسكرى (علیه السلام) براى تحقّق هدف ياد شده صورتهاى گوناگونى داشت که گاهى در قالب نوشتن نامه به افراد متجلّى مىشد. به عنوان نمونه در نامه آن حضرت به «اسحاق بن اسماعيل» كه از شيعيان بوده، ولى- آن گونه كه از نامه امام (علیه السلام) برمىآيد- در خصوص مسأله امامت، مسأله دار بوده است، ضمن توجه دادن او به اين حقيقت قرآنى كه هر كس در اين جهان كور باشد، در جهان آخرت نيز در كورى و گمراهى به سر مىبرد [2] و تفسير اينكه مراد از كورى، كورى چشم نيست بلكه مقصود كورى دل است و بيان علّت كورى از زبان قرآن:«كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى»؛[3]همچنانكه تو آيات ما را (كه براى هدايت تو مى مد) فراموش مى كردى، امروزخود فراموش گشته اى.
مىفرمايد:«اى اسحاق! كدام نشانه از حجّت خدا بر بندگانش و امين او در شهرهايش بزرگتر است.سپس با لحن دلسوزانه و هشدار دهنده اى مى فرمايد:
به كدام وادى گمراهى برده مىشويد و به كجا مىرويد، همچون چار پايان سرافكنده با روهاى خود؟ از حق روگردانده و به باطل مىگرويد و نعمت الهى راكفران ورزيده يا تكذيب مىكنيد.سپس با استشهاد به آيه كريمه:«أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلامَ دِينًا»؛[4]بر نعمت ولايت، پس از نبوّت تأكيد ورزيده، به بيان حقوق اولياى الهى نسبت به مردم و لزوم اداى آن مىپردازد و اضافه مىكند:در پرتو شناخت اين حقوق و اداى آن است كه زنانتان، اموالتان، خوردنيها و آشاميدنيهايتان، بر شما حلال مىشود و خداوند به بركت وجود اين نعمت، ثروتتان را افزون كرده، در اموالتان بركت قرار مىدهد. و نيز اداى اين حق را از اين جهت بر شما لازم شمرده كه بداند چه كسى از شما در نهان از او پيروى مىكند. خداوند مىفرمايد:«قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى»؛[5]بگو (به امّت) من از شما بر رسالت خود جز مودّت و محبّت در حق خويشاوندانم نمىخواهم ….».
امام (علیه السلام) در پايان نامه- به خاطر اشتمال آن بر مطالب بسيار مفيد و سودمند براى همه شيعيان- از «اسحاق بن اسماعيل» مىخواهد كه نامه را بر «ابراهيم بن عبده» وكيل خود در آن ديار بخواند و از او مىخواهد ضمن عمل به محتواى نامه، آن را براى همه شيعيان آن ناحيه بخواند تا در پرتو آن در زمينه امامت از يكديگر سؤال نكنند و به ريسمان بندگى خدا چنگ زنند و از شيطان اجتناب ورزند.[6]
امام (علیه اسلام) در نامه ديگرى كه به يكى از «بنى اسباط» در پاسخ به پرسش وى درباره اختلاف شيعيان در امر امامت و درخواست نشانهاى بر امامت خود، نوشته، مىفرمايد:خداوند خردمندان را مخاطب خويش قرار داده است. هيچ صاحب ادّعايى به اندازه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) براى ادعاى خود، نشانه و برهان نياورد. با اين حال، او را به سحر و كهانت و دروغگويى متهم كردند و خداوند آنكه را مىخواست هدايت كرد؛ در عين حال، دليل و برهان بر چيزى موجب آرامش خاطر بسيارى از مردم مىگردد (و ما در ارائه دليل بر امامت يا خوددارى از آن مطيع خداييم) هر گاه به ما اجازه دهد، سخن مىگوييم و چنانچه ما را از سخن گفتن باز دارد، سكوت مىكنيم.
سپس حضرت مردم را به سه دسته تقسيم مىكنند: گروهى كه به حق چنگ زده و نسبت به آن هيچ گونه ترديدى ندارند و گروهى كه حق را از اهلش نگرفته اند، اينان همچون دريانوردى هستند كه با موج دريا موج برمىدارند و با سكون آن آرامش پيدا مىكنند و گروهى نيز شيطان بر آنان مسلّط شده است، كار اينان نيز ردّ حق و از بين بردن حقّ به وسيله باطل است. تو آن كس را كه به راست يا چپ متمايل است، رها كن.
سپس به اختلاف شيعيان در مسأله امامت اشاره مىكنند و براى دستيابى به حق، نشانه هايى همچون وصيّت امام پيشين، بزرگى و بزرگوارى و تصدّى امر امامت را بيان نمودند.[7]
ب)اتّخاذ موضع منفى در برابر دستگاه خلافت عباسى
پيشواى يازدهم (علیه السلام) هر چند در مقايسه با دوران امامان پيشين حتّى پدر بزرگوارش با شرايط دشوارتر و محدوديّتهاى بيشترى رو به رو بود، ولى همان سياست منفى پدر ارجمندش را در برابر دستگاه خلافت عباسى دنبال كرد و در هر فرصت و به شكلهاى مختلف، موضع منفى خود را در برابر حكومت عباسيان ابراز داشته، ياران خود را از همكارى با آنان برحذر مىداشت. اينك دو نمونه روشنگر اين موضع:
1- بنابر نقل «صيمرىّ» از «محمودى» امام عسكرى (علیه السلام) در هنگام خروج از زندان معتمد اين آيه شريفه را مىخواند:«يُريدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْكَرِهَ الْكافِرُونَ»؛[8]مىخواهند نور الهى را با دهانهاى خود خاموش كنند، در حالى كه خداوند نور خود را به اتمام مىرساند، هر چند كافران خوش نداشته باشند.[9]
2- «عمر بن مسلم» مىگويد:
فردى از اهالى مصر به نام «سيف بن ليث» به سامرّا آمد تا درباره زمينى كه «شفيع خادم» از او غصب كرده بود، نزد مهتدى شكايت كند.ما به او گفتيم: نامه اى به امام عسكرى بنويسد و از آن حضرت براى رفع مشكلش كمك بگيرد. او نيز چنين كرد.
حضرت عسكرى (علیه السلام) در پاسخ نامه او نوشت: «ناراحت مباش؛ زمينت به تو بازگردانده خواهد شد. بنا بر اين نزد سلطان نرو و برو پيش فردى كه زمينت را تصرف كرده و او را از سلطان بزرگ، پروردگار جهانيان بترسان.» فرد گرفتار همين كار را كرد و زمين خود را پس گرفت.[10]
ج) نظارت و رسیدگی به امور شیعیان
از آنجا كه تشيّع به عنوان مظهر حاكميّت امامت و شيعيان به عنوان پيروان راستين پيامبر (صلی الله عله و آله) و جانشينان بحق آن حضرت شناخته مىشدند، امامان عليهم السّلام در طول حيات 250 ساله امامت خود، همواره در صدد حفظ و گسترش فرهنگ تشيّع و پشتيبانى و تجهيز فكرى و فرهنگى و مادّى و معنوى شيعيان بودند.
در دوران امامت امام عسكرى (علیه السلام) به بركت تلاشها و مجاهدتهاى گسترده پيشوايان پيشين و ياران دانشمند و فداكار آنان، فرهنگ تشيّع به دورترين نقاط كشور پهناور اسلامى نفوذ پيدا كرده و شيعيان جمع قابل توجهی از مسلمانان را تشكيل مىدادند.[11] يكى از محورهاى فعّاليّتهاى امام عسكرى (علیه السلام) ارتباط با مراكز و پايگاههاى تشيّع در نقاط مختلف و نظارت و رسيدگى به امور شيعيان و پشتيبانى و تجهيز آنان بود. اين ارتباط به دو گونه صورت مىگرفت.
1- از طريق وكلا
امام عسكرى (علیه السلام) در بيشتر مناطق شيعه نشين، نماينده و وكيل داشت، كار اين نمايندگان رسيدگى به امور شيعيان، پاسخگويى به مشكلات و مسائل آنان، جمعآورى حقوق شرعى و وجوهات آنان و صرف آن در موارد تعيين شده و يا ارسال براى امام (علیه السلام)،انتقال نظرات و رهنمودهاى پيشواى يازدهم به شيعيان و هدايت و ارشاد آنان بود.
امام (علیه السلام) ضمن آنكه وكلاى خود را از ميان چهرههاى برجسته شيعه برمىگزيد و آنان را در گفتار و كردار تأييد مىكرد، بر اعمال و چگونگى رفتار ايشان با مردم نظارت دقيق داشت و در موارد لازم به آنان تذكر مىداد. اين نظارت توسّط وكلاى مطلق آن بزرگوار كه نسبت به وكلاى شهرها از مرتبتى والاتر و اختياراتى گستردهتر برخوردار بودند، صورت مىگرفت.
به عنوان نمونه، امام عسكرى (علیه السلام) «عثمان بن سعيد عمرى» را به عنوان وكيل مطلق خود نصب كرده بود و از مردم و وكلاى خود خواست كه از وى حرف شنوى داشته باشند. امام عسكرى (علیه السلام) در سخنى خطاب به يكى از شيعيان در مورد وى فرمود:اين ابو عمرو، مورد وثوق و امين ماست؛ مورد وثوق امام پيشين و من است، در حال حيات و مرگ من. پس هر چه به شما بگويد از ناحيه من مىگويد، و هر چه به شما ابلاغ كند از سوى من ابلاغ مىكند.[12]
امام (علیه السلام) در سخن ديگرى در جمع گروهى از شيعيان يمن فرمود:
گواه باشيد بر اينكه «عثمان بن سعيد عمرى» وكيل من است.[13]
چهره هاى برجسته ديگرى همچون «ايوب بن نوح»[14]، «ابراهيم بن عبده نيشابورى»[15]، «على بن جعفر هُمانىّ» [16] و … در سمت وكالت آن حضرت، رابط بين امام و امّت بودند؛ به مشكلات و مسائلشان رسيدگى مىكردند و بر اعمال و زندگى فكرى، سياسى و اجتماعىشان نظارت داشتند.
2- به شكل مستقيم
امام عسكرى (علیه السلام) علاوه بر ارتباطى كه از طريق نمايندگان برگزيده خود با شيعيان داشت، در مواقع لزوم، خود بطور مستقيم و به صورت كتبى و شفاهى به هدايت و ارشادآنان مىپرداخت و تذكرات و رهنمودهاى لازم را به آنان مىداد. در زير به نمونه هايى از اين سياست اشاره مىشود.
امام (علیه السلام) حدود بيست روز پيش از مرگ «معتزّ» خليفه عبّاسى به صورت كتبى پيامى بدين مضمون براى يكى از ياران خود به نام «اسحاق بن جعفر زبيرى» فرستاد:«ملازم خانه ات باش تا زمانى كه آن پيشامد رخ دهد.»
وقتى «بريحه» (امام جماعت حرمين) كشته شد، «اسحاق» نامه اى خدمت امام (علیه السلام) نوشت: «پيشامد رخ داده است؛ چه دستور مىفرماييد؟»
امام (علیه السلام) براى او نوشت: «اين آن پيشامد نيست.» تا آنكه معتزّ به هلاكت رسيد.[17]
امام (علیه السلام) در روزهاى معيّنى از هفته مجبور بود به ديدار خليفه برود. شيعيان از اين فرصت استفاده مىكردند و در بيرون منزل امام، بر سر راه حضرت اجتماع مىكردند تابه زيارت آن بزرگوار نايل شوند.
در يك روز كه جمعى از آنان در مسير راه امام (علیه السلام) به انتظار آن حضرت نشسته بودند، حضرت با آگاهي اى كه از موقعيّت داشت بر جان آنان ترسيد، از اين رو، پيش از آنكه از خانه بيرون رود، پيامى براى آنان فرستاد:هيچ يك از شما به من سلام نكند، و با دستش به سوى من اشاره نكند، چرا كه در اين صورت بر جان خود ايمن نيستيد.[18]
امام عسكرى (علیه السلام) در برخورد با شيعيان و مسائل آنان تنها به كمكهاى مالى و پاسخگويى به مشكلات و مسائلشان بسنده نمىكرد، بلكه از جمله اقدامات مهمّ آن بزرگوار در ارتباط با شيعيان، حفظ روحيّه انقلابى آنان در آن شرايط سخت و بحرانى و مستحكم كردن رابطه امّت و امامت بود.
در شرايطى كه عبّاسيان عده اى از مردم را با تطميع و زرق و برقهاى فريبنده دنيوى به سوى خود جذب مىكردند و گروهى را با ارعاب و تهديد از گرد امامان معصوم (علیه السلام) پراكنده مىساختند، برافروخته نگهداشتن شراره هاى ايمان و اخلاص و احساسات پاك دينى در درون افراد و آماده سازى آنان براى جهاد و فداكارى در راه دين و ولايت و تحمّل كمبودها و فشارها از مهمترين رسالتهاى امام يازدهم در ارتباط با شيعيان بود. ازاين رو، مىبينيم وقتى يكى از ياران امام (علیه السلام) طى نامهاى به آن حضرت از وضعيّت بد زندگى خود شكوه مىكند، اين رهنمود امام (علیه السلام): «تهيدستى با ما بهتر از بىنيازى با ديگران و كشته شدن با ما بهتر از زندگى با دشمنان ماست» شرارهاى در درونش ايجاد مىكند. امام (علیه السلام) در پاسخ نامه اش همان روحيه را تقويت مىكند و مىنويسد:
همان گونه كه در ذهنت خطور كرده، فقر با ما بهتر از ثروتمندى با دشمنان ماست. ما براى پناهندگانمان، پناه و براى جويندگان روشنايى، نور و براى آنان كه دست به دامن ما شوند، حافظ و نگهبانيم. هر كس ما را دوست بدارد در درجات عالى با ما خواهد بود، و هر كس از ما منحرف گردد، به سمت آتش سوق داده مىشود.[19]
د)مبارزه با بدعتها و كجرويها
امامان معصوم عليهم السّلام در دوران حيات خود در راه تبليغ و گسترش آيين اسلام و مبارزه با كجرويها و بدعتها هيچ گاه از آزادى عمل برخوردار نبودند و همواره در محدوديّت به سر مىبردند. اين محدوديت نسبت به ائمّه پس از امام رضا (علیه السلام) محسوستر و ملموستر بود، چرا كه آن بزرگواران تحت مراقبت شديد دستگاه خلافت زندگى مىكردند و بظاهر هيچ گونه ارتباط تشكيلاتى با مردم نداشتند. و همين مسأله عامل مهمّى در گسترش فعّاليّتهاى گروههاى منحرف از خطّ امامت در درون جامعه اسلامى بود.
با اين حال، برغم محدوديّتهايى كه دستگاه خلافت عباسى براى وجود مبارك امام عسكرى علیه السلام اعمال مىكرد، آن حضرت هيچ گاه از مبارزه با منحرفان از خط امامت و برملاكردن چهره آنان براى مردم غافل نبود. در زير به نمونه هايى از مبارزات امام يازدهم با عناصر و مكتبهاى منحرف اعتقادى اشاره مىكنيم.
1- صوفيّه
«محمد بن عبدالجبّار» از امام عسكرى (علیه السلام) نقل مىكند كه فرمود:از امام صادق در مورد «ابوهاشم» (بنيانگذار فرقه صوفيّه) پرسيده شد. ايشان فرمود او فردى «فاسدالعقيده» بود و همو بود كه مذهب تصوّف را بدعت گذارد و آن را پوششى براى عقيده ناپاك خود قرار داد.[20]
2- واقفيّه
واقفيان نيز كه بر امامت حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) توقّف كردند و امامت فرزند بزرگوارش امام رضا (علیه السلام) رانپذيرفتند، مورد طرد امام عسكرى (علیه السلام) قرار گرفتند.
برخى از شيعيان اهل «جَبَل»[21] طى نامهاى به امام عسكرى از واقفيّه پرسيدند كه آيا آنان را دوست بدارند يا از ايشان بيزارى جويند. امام در پاسخ نوشت:
آيا به عمويت رحم مىكنى؟! خدا او را مشمول رحمتش قرار ندهد!. از او بيزارى بجوى كه من از آنان بيزارم. آنان را دوست نداشته باشيد و به عيادت بيمارانشان نرويد، بر جنازه شان حضور پيدا نكنيد، و بر پيكرشان نماز مگزاريد. آن كس كه منكر امامى است كه از سوى خدا تعيين گشته با آن كس كه فردى را كه امامت او از سوى خدا تعيين نشده، امام مىشمارد، يكسان است. انكاركننده امر آخر ما همچون منكر امر اوّل ماست و افزايش دهنده در شمار ما مثل كم كننده و منكر امر ماست.[22]
امام (علیه السلام) در اين بيان روشنگر ضمن اعلام بيزارى از واقفيّه به سؤال كننده كه از وضعيّت اعتقادى عمويش اطلاع نداشت، فهماند كه وى جزو اين گروه است و لازم است از او اجتناب كند.
3- فيلسوف كندى
در عراق دانشمندى بود به نام «يعقوب بن اسحاق كندى».[23] وى مدتى بود كه كارها، ملاقاتها و فعّاليتهاى علمى خود را تعطيل كرده و وقت خود را صرف تدوين كتابى در زمينه تناقضهاى پندارى قرآن كرده بود.
روزى يكى از شاگردان او خدمت امام عسكرى (علیه السلام) رسيد. امام از فرصت استفاده كرد و به وى فرمود:
آيا در ميان شما مرد رشيدى يافت نمىشود كه استادتان كندى را از اين كار خود بازدارد؟
– ما از شاگردان او به شمار مىآييم. چگونه توان آن را داريم كه در اين زمينه يا موضوع ديگرى بر او خرده بگيريم؟!
– آيا آنچه برايت باز گويم انجام مىدهى؟
– بلى.
– نزد او برو و با او باب دوستى و رفاقت باز كن و (حتّى) او را در كارى كه مشغول است (نوشتن كتاب) يارى نما. و چون موفق شدى اعتماد او را جلب كنى، از او بپرس:آيا احتمال مىرود گوينده اين كلمات از سخنان خود به غير از آن چيزى كه تو فهميده اى اراده كرده باشد.بدون شك، او پاسخ مثبت خواهد داد، چون مرد فهميده اى است. در اين صورت به وى بگو: تو چه مىدانى! شايد خداوند از اين آيات غير آن چيزى كه تو گمان مىكنى، اراده كرده باشد.
آن مرد دستور امام (علیه السلام) را اجرا كرد و پرسش ياد شده را بر او عرضه داشت. فيلسوف در پاسخش انديشه كرد، سپس احتمال را پذيرفت. آن گاه رو به شاگرد كرد و گفت: چه كسى اين مطلب را به تو القا كرده است؟
– مطلبى بود كه به ذهنم رسيد.
– هرگز، شخصى مثل تو توان اين را ندارد كه به چنين مطلبى برسد و چنين انديشه و فكرى داشته باشد.
– ابو محمّد (علیه السلام) به من دستور داد كه چنين بگويم.
– حالا راست گفتى. چنين فكر و انديشهاى جز از اين خاندان بيرون نمىرود. سپس دستور داد آتشى فراهم نموده و همه آنچه را كه تهيه كرده بود سوزاندند.[24]
4- فتنه زنگيان
شورش زنگيان به رهبرى فردى به نام «على بن محمد بن عبدالرحيم زنگى» بر ضدّ حكومت عبّاسيان از جمله رخدادهاى مهمّ سياسى بود كه در دوران امامت امام عسكرى و حدود دو ماه پس از ولادت حضرت مهدى (علیه السلام) (255 ه. ق) رخ داد [25]، و بيش از چهارده سال به درازا كشيد و در طول اين مدت هزاران نفر مرد و زن و كودك به قتل رسيدند و خرابيها و خسارات فراوانى به بار آمد.
وى براى مشروعيّت بخشيدن به حركت خود و جلب نظر توده هاى مخالف حكومت عباسيان، بويژه علويان و همراه كردن آنان با خويش، خود را علوى و از نوادگان امام سجّاد (علیه السلام) قلمداد كرد؛[26]در صورتى كه چنين نبود و نسب شناسان، او را از تبار «عبدالقيس» شمرده اند.[27]
امام عسكرى در برابر اين فتنه هاى خانمان سوز- برغم آنكه جهت گيرى سياسىاش عليه حكومت عباسيان بود- موضع گرفت و در پاسخ به نامه «محمدبن صالح خثعمى» نوشت: … صاحب زنج از ما خاندان نيست.[28]
امام (علیه السلام) در طرد صاحب زنج از خاندان علوى و محكوم كردن جنايات او به همين جمله كوتاه ولى پر محتوا- بدون آنكه از نظر سياسى نسبت به حركت او اظهار نظر و اعلام موضعى كرده باشد- بسنده كرد. اين اظهار نظر در آن شرايط مناسبترين اظهار نظرى بود كه مصلحت اقتضا مىكرد، چه آنكه از نظر امام (علیه السلام) هر دو طرف درگير، در جبهه باطل قرار داشتند و مخالفت صريح با يك جبهه، موافقت با جبهه ديگر تلقّى مىشد.
پيشواى شيعيان براى جلوگيرى از هر نوع سوء استفاده مخالفان خطّ امامت، از اعلام موضع سياسى در برابر جريان ياد شده خوددارى ورزيد.
البتّه سخن ياد شده امام (علیه السلام) دربرگيرنده دو مفهوم است: نخست نفى انتساب خويشاوندى صاحب زنج به علويان كه وى مدّعى بود و مفهوم عميقتر آن نفى رابطه و پيوند اعتقادى و فكرى وى با امامت شيعى است.[29]
ه) فراهم كردن زمينه غيبت حضرت مهدى (عج)
احاديث فراوانى كه از پيامبر عظيم الشّأن اسلام درباره جانشينان آن بزرگوار و تعداد آنان و حتّى اسامى و مشخّصات ايشان رسيده بود، كم و بيش در دسترس همگان قرار گرفته و مردم از مضمون آنها مطّلع بودند. آنان دهان به دهان و نسل به نسل از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنيده بودند كه:«الْأَئِمَّةُ بَعْدى اثْنا عَشَرَ، تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ وَ التَّاسِعُ مَهْديهِمْ»؛[30]پيشوايان پس از من دوازده نفرند، نه نفر آنان از نسل (امام) حسين مىباشند و نهمى آنان (حضرت) مهدى ايشان است.
و نيز اين ويژگيهاى حضرت مهدى (علیه السلام) را از زبان آن حضرت به ياد داشتند كه:«الْمَهْدِىُّ مِنْ وُلْدى اسْمُهُ اسْمى، وَ كُنْيَتُهُ كُنْيَتى، اشْبَهُ النَّاسِ بى خَلْقًا وَ خُلْقًا، تَكُونُ بِهِ غَيْبَةٌ وَ حَيْرَةٌ تَضِلُّ فيهَا الْامَمُ، ثُمَّ يَقْبَلُ كَالشِّهاب الثَّاقِبِ يَمْلَأُها عَدْلًا و قِسْطًا كَما مُلِئَتْ جَوْرًا و ظُلْماً»؛[31]مهدى از فرزندان من است، نام او نام من و كنيه اش كنيه من است. شبيه ترين مردم به من در صورت و سيرت است، براى وى غيبتى است كه امّتها به گمراهى مىافتند، سپس همچون شهاب ثاقب روى مىآورد، زمين را از عدل و داد پرمىكند آن سان كه از ستم و بيدادگرى پر شده باشد.
دهان به دهان گشتن اين گونه احاديث در ميان مردم، موجب شادمانى و اميد و انتظار دوستان و علاقه مندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) و خاندان آن حضرت و بيم و وحشت دشمنان آنان بويژه كاخ نشينان ستمگر مىشد. زمامداران عبّاسى با توجه به اخبار رسيده از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مىدانستند كه ويران كننده كاخهاى ستم از نسل امام عسكرى (علیه السلام) خواهد بود. به همين جهت، تلاش گسترده اى را آغاز كردند تا وجود مبارك آن حضرت را شناسايى كرده و به شهادت برسانند.
اينجاست كه امام عسكرى (علیه السلام) در كنار همه رسالتهاى مهمّ امامت كه بقيّه امامان عليهم السّلام نيز عهده دار آن بودند، به ايفاى رسالت ويژهاى همّت مىگمارد كه در زندگى ديگر امامان به چشم نمىخورد.
مهمترين رسالت امامان پيشين نسبت به امام پس از خود، معرّفى وى به عنوان جانشين خود به مردم و واگذارى امانتهاى امامت به او بود؛ ليكن با توجه به پيدايش شرايط خاص مربوط به امامت و نزديك شدن زمان غيبت، رسالت امام عسكرى (علیه السلام) نسبت به فرزندش به اين مقدار محدود نمىشود.
فعّاليتهاى امام عسكرى (علیه السلام) در زمينه ياد شده در دو محور كلّى خلاصه مىشود.
محور اول: نگهدارى و معرّفى حضرت مهدى (عج)
1- پنهان داشتن ولادت مهدى (عج): موضوع پنهان داشتن ولادت مهدى (عج) پيش از آنكه از سوى پدر بزرگوارش صورت گيرد، از سوى خداوند صورت گرفت. جريان حمل مادر آن بزرگوار، به گونهاى بود كه تا لحظه ولادت آثارى از باردارى در وجود او پديدار نبود. امام عسكرى (علیه السلام) نيز به پيروى از پروردگار، تمام سعى خود را در پنهان داشتن جريان ولادت و پس از آن، مولود از ديد عموم بكار برد؛ حتّى در مواردى كه لازم مىديد، بشارت ولادت فرزندش را به برخى از ياران خاص خود مثل «احمد بن اسحاق» بدهد، به آنان دستور مىداد كه اين موضوع را از ديگران پنهان دارند. در سخن آن حضرت به وى آمده است:
مولودى براى ما متولد شده است. موضوع ولادت او را از تمامى مردم پوشيده بدار.[32]امام عسكرى (علیه السلام) در پنهان داشتن مولود مسعود خود تا آنجا اهتمام داشت كه نه تنها ديگران، بلكه حتى خدمتگزار منزل آن حضرت نيز- با آنكه دو سال از ولادت حضرت مهدى مىگذشت- از وجود مولود مطلع نبود و زمانى مطلع شد كه امام عسكرى مصلحت ديد او را با خبر سازد.[33]در پيش گرفتن اين سياست از سوى امام (علیه السلام) و نيز فتنه صاحب زنج كه همزمان با ولادت فرزندش روى داد و بيش از چهارده سال، حكومت عباسيان را به خود مشغول ساخت، نقش بسزايى در مصون ماندن حضرت مهدى (علیه السلام) از خطرات داشت.
2- فرستادن فرزند خود به مكّه: امام عسكرى (علیه السلام) در سال 259 هجرى قمرى يعنى يك سال پيش از شهادت خود، مادر گرامىاش را براى انجام مناسك حج به مكّه فرستاد و پس از اينكه به فرزندش حضرت مهدى (علیه السلام) وصيّت كرد، اسم اعظم، و امانت و سلاح امامت را به ايشان تحويل داد، از مادرش خواست تا حضرتش را نيز همراه خود ببرد.[34]آنچه كه مسعودى نقل كرده، در همين حدّ است و اشارهاى به علّت همراهى مهدى (علیه السلام) با مادر بزرگش در اين سفر، نكرده است. احتمال مىرود اين اقدام امام (علیه السلام) علاوه بر مسأله حج به انگيزه دور نگهداشتن فرزند بزرگوارش از ديد جستجوگران و مأموران حكومتى باشد كه در سال آخر زندگى آن حضرت، با جدّيت و گستردگى بيشترى در پى دستيابى به فرزند آن حضرت بودند.
3- وصيّت به مادر گرامىاش: امام عسكرى (علیه السلام) در اقدامى ديگر به منظور مصون نگهداشتن فرزند عزيزش از تعرض دشمنان و منحرف كردن افكار آنان، پيش از رحلتش وصيّت خود را نوشت و بدون اينكه اسمى از حضرت مهدى (عج) ببرد مادر خود «حديث» را وصىّ خويش قرار داد و در اين مسأله از جدّش حسين بن على (علیه السلام) كه پيش از شهادتش خواهر خود حضرت زينب (سلام الله علیها) را وصىّ خويش قرار داد پيروى كرد. [35]
امام (علیه السلام) در سخنان ديگرى كه با ياران خاص خود داشت، بطور مكرّر به وصايت و جانشينى فرزندش مهدى (عج) تصريح مىكرد. ليكن در جريان نوشتن و صيّتنامه اش كه لازم است شخصيّتهاى مملكتى و وابسته به دربار از مضمون آن آگاهى پيدا كرده و پاى آن را گواهى كنند، نامى از وصىّ واقعى خود نمىبرد و مادرش را وصىّ و متصدّى اوقاف و صدقات خود معرفى مىكند و اگر جز اين مىكرد، نقض غرض حاصل مىشد.
4- معرفى به خواصّ: دومين رسالت امام عسكرى (علیه السلام) در ارتباط با فرزند گراميش، نشان دادن آن آخرين شكوفه معصوم بستان محمّدى به شيعيان و معرّفى وى به عنوان جانشين خويش است كه به دو شكل حضورى و مكاتبه اى صورت مىگرفت.
– ابو غانم، خدمتگزار امام (علیه السلام) مىگويد:
براى امام عسكرى فرزندى متولد شد. او را محمّد ناميد و در سوّمين روز ولادتش او را به ياران خود نشان داد و فرمود: اين، بعد از من صاحب شما و جانشين من در ميان شماست …. [36]
احمد بن اسحاق مىگويد:به محضر امام عسكرى (علیه السلام) رسيدم تا از جانشين وى بپرسم. امام آغاز به سخن كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق! خدا از روزى كه آدم را آفريد تا روز برپايى قيامت، زمين را بدون حجّت نگذاشته و نخواهد گذاشت. در پرتو وجود او بلا را از زمين دفع مىكند، باران را فرو مىفرستد و بركتهاى زمين را خارج مىكند.
عرض كردم: اى پسر رسول خدا! امام و جانشين پس از شما كيست؟ امام (ع) به اندرون رفت و پسر بچه سه سالهاى را كه چهرهاش همچون ماه شب چهارده مىدرخشيد، همراه خود آورد و فرمود: اى احمد بن اسحاق! اگر نزد خدا و حجّتهايش گرامى نبودى، اين فرزندم را به تو نشان نمىدادم ….[37]
– گروهى از شخصيّتهاى برجسته شيعى از جمله: «على بن بلال»، «احمد بن هلال»، «محمد بن معاوية بن حكيم» و «حسن بن ايوب» خدمت امام عسكرى رسيدند، در حالى كه چهل نفر ديگر از شيعيان در محضر آن حضرت بودند.
امام (علیه السلام) پيش از آنكه آنان آغاز به سخن كنند فرمود: آيا به شما خبر دهم كه براى چه منظورى بدين جا آمده ايد؟
گفتند: آرى.
فرمود: آمده ايد تا از حجّت بعد از من بپرسيد.
گفتند: بلى.
در اين هنگام پسر بچهاى را كه بسان قرص ماه و شبيه ترين مردمان به امام عسكرى (علیه السلام) بود، به حاضران نشان داد و فرمود:اين پيشواى شما پس ازمن و جانشين من برشماست. از او فرمان بريد و پس از من دچار پراكندگى نشويد كه در دينتان هلاك خواهيد شد ….[38]
– امام يازدهم در نامه اى براى «احمد بن اسحاق» نوشت.
فرزندى براى ما متولد شده است. لازم است اين موضوع نزد تو پوشيده و از مردمان پنهان بماند. ما اين مسأله را جز براى خويشاوند به خاطر خويشاوندىاش و دوست به خاطر دوستىاش آشكار نساختيم. دوست داشتيم تو را نيز مطلع سازيم تا خداوند تو را شاد كند آنسان كه ما را شاد كرد. [39]
محور دوم: فراهم كردن زمينه غيبت حضرت مهدى (عج)
دومين محور رسالت مهمّ امام عسكرى (علیه السلام) نسبت به فرزند ارجمندش، فراهم كردن مرحله نهايى زمينه غيبت آن حضرت بود. زمينه هاى اوليّه اين اقدام توسط امام هادى و حتّى امامان پيشين فراهم شده بود. آنچه كه امام عسكرى (علیه السلام) بدان همت گمارد، دو موضوع بود:
1- تبيين نزديك بودن زمان تحقق وعده الهى مبنى بر ذخيره ساختن آخرين وصىّ پيامبر (صلی الله علیه و آله) به منظور برپاداشتن حكومت عدل جهانى و اينكه تحقق بخش اين وعده، فرزند او حضرت مهدى (عج) است.
امام (علیه السلام) در مجلسى كه بيش از چهل تن از ياران آن حضرت حضور داشتند، پس از معرفى فرزندش مهدى (عج) به عنوان جانشين پس از خود، خطاب به حاضران فرمود:بدانيد كه پس از امروز او را نخواهيد ديد تا آنكه زمان درازى بر آن بگذرد. بنابراين، آنچه عثمان (بن سعيد) مىگويد، بپذيريد كه او جانشين و نماينده امام شماست.[40]
2- دست يازيدن به پارهاى از تمرينهاى مرتبط با موضوع غيبت به منظور تكميل اقداماتى كه امامان پيشين انجام داده بودند. در اينجا با دو نمونه از آنها آشنا مىشويم.
1- پوشيده داشتن خود از مردم: هر چند امام (علیه السلام) به خاطر محدوديتى كه از سوى دستگاه خلافت براى آن حضرت ايجاد شده بود تا حدّ زيادى از ديد مردم پوشيده بود و مردم آزادانه و در هر زمان نمىتوانستند با امام خود ديدار كنند، ولى خود امام (علیه السلام) نيز به خاطر رسالت مهمى كه در ارتباط با غيبت فرزند عزيزش بر دوش داشت، به مسأله پوشيده داشتن خود از مردم- بجز موارد ضرورى- عنايت داشت. از اين رو، ملاقات هاى خود با مردم را به روزهايى محدود كرده بود كه قرار ديدار با خليفه داشت. در اين روزها مردم علاقه مند در بيرون منزل و در مسير راه آن حضرت اجتماع مىكردند تا ايشان را زيارت كنند. مسعودى درباره اين سياست امام (علیه السلام) مىنويسد:
نقل شده كه امام هادى خود را از شيعيان- بجز تعداد اندكى از خاصان- پوشيده مىداشت. وچون امر امامت به ابو محمد امام عسكرى (علیه السلام) رسيد، آن حضرت با مردم، حتّى شيعيان خاص از پس پرده سخن مىگفت، مگر در زمانى كه برنامه ديدار با پادشاه را داشت.
در پيش گرفتن اين سياست از سوى او وپيش از او پدر بزرگوارش، زمينه و مقدّمهاى بود براى غيبت صاحب الزّمان (عج) تا شيعيان با آن انس و عادت پيدا كرده، منكر غيبت (فرزندش) نشوند.[41]
2- ارجاع شيعيان به نمايندگان خود: اجراى سياست «احتجاب» از سوى امام (علیه السلام) هرگز به معناى قطع رابطه با مردم بويژه شيعيان نبود. امام عسكرى (علیه السلام) همچون ديگر امامان عليهم السّلام براى شيعيان و ضرورت ارتباط با آنان اهميّت ويژه اى در نظر مىگرفت، ولى به خاطر اهميت بسيار زياد غيبت به خاطر ارتباط آن با اصل مسأله امامت، شيوه ارتباط خود با شيعيان را تغيير داد؛ شيوه اى كه امام هادى (علیه السلام) به آن عنايت داشت و امام عسكرى (علیه السلام) آن را گسترش داد. اين شيوه عبارت بود از گزينش «وكلا» به عنوان رابط بين امام و امّت. امام از ميان چهره هاى برجسته شيعه، افرادى را به عنوان وكيل خود برمىگزيد و آنان را به شيعيان معرفى مىكرد و از ياران خود مىخواست در مسائل شرعى و مالى به ايشان مراجعه كنند.
شيعيان- در پى اجراى اين سياست از سوى امام (علیه السلام)- به اين روش عادت كرده بودند و مسائلشان را با نامه از محضر امام مىپرسيدند. امام (علیه السلام) نيز به صورت كتبى و توقيع از طريق وكلاى خود پاسخ آنان را مىداد.
امام (علیه السلام) مىدانست كه در آينده نزديكى غيبت صغرى فرامىرسد و ارتباط فرزند بزرگوارش با شيعيان تنها از طريق «نوّاب خاص» خواهد بود و در حقيقت با پيش گرفتن اين روش، راه را براى پيمودن آن مرحله حسّاس و دشوار هموار ساخت.
شهادت امام عسکری علیه السلام
پيشواى يازدهم پس از حدود 28 سال بندگى خدا و شش سال تلاش و مبارزه در مسند امامت، سرانجام در اوايل ماه ربيع الاوّل، سال 260 در بستر بيمارى افتاده و در روز جمعه هشتم همان ماه به ديدار پروردگارش شتافت.[42]
عبيداللّه بن خاقان، از سردمداران نظام حكومتى عباسيان، به محض آگاهى از بيمارى امام (علیه السلام) توسط جعفر بن على، برادر آن حضرت، نزد معتمد، خليفه عباسى رفت و در حالى كه پنج تن از جاسوسان خليفه همراه او بودند، بسرعت بازگشت و به آنان دستور داد كه در خانه امام (علیه السلام) باشند و اخبار و مسائل آنجا را گزارش كنند.
وى چند نفر ديگر را نيز به عنوان پزشك مأمور كرد كه روزى دو بار به امام سربزنند و چون خبر رسيد حال امام رو به وخامت است، دستور داد پزشكان نيز تمام وقت ملازم خانه امام (علیه السلام) باشند.
وى در اقدام سوّم، از قاضى القضاة خواست ده نفر از نيروهاى مورد اعتماد خود را بر امام بگمارد و آنان شبانه روز در منزل امام باشند.[43]
دستگاه خلافت عباسى از اين اقدام حساب شده خود، دو هدف مهم داشت:
نخست، كنترل دقيق اوضاع داخلى منزل امام و كسب اطلاع از جانشين آن حضرت و دستگيرى وى.
هدف مهم ديگر، سرپوش گذاشتن روى جنايتى كه نسبت به آن حضرت مرتكب شده و او را مسموم كرده بود.
عبيداللّه به دستور معتمد، چند جاسوس با عنوان پزشك را به منزل امام فرستاد تا در افكار عمومى چنين وانمود كند كه دستگاه خلافت نه تنها عامل به شهادت رسيدن امام نبوده، بلكه با ارسال يك تيم پزشكى به منزل امام و مراقبتهاى ويژه از آن حضرت، نهايت سعى خود را در جهت بهبودى وى كرده است.
قاضى القضاة نيز از اين جهت مأمور شد ده تن از مزدوران خود را نزد امام بفرستد كه آنان بعدها به عنوان چهره هاى قضايى كشور گواهى دهند كه امام (علیه السلام) به مرگ طبيعى از دنيا رفته و دست معتمد به خون ايشان آلوده نگشته است.
به نظر ما- صرف نظر از چندين قرينه و شاهد موجود ديگر- دقت در همين جريان تاريخى و اين اقدام دستگاه خلافت در جريان بيمارى امام، ما را به اين حقيقت رهنمون مىسازد كه آن حضرت به مرگ طبيعى از دنيا نرفته، بلكه به دست معتمد مسموم شده است.
البته محدثان و مورخان بزرگوارى مثل شيخ صدوق [44]و كفعمى [45] بر مسموميّت پيشواى يازدهم توسط معتمد تصريح كرده اند. علّامه طبرسى مىنويسد: بيشتر اصحاب ما بر اين عقيده اند كه امام عسكرى مسموم شده است ونيز معتقدند پدرش، جدّش و تمامى امامان عليهم السّلام با شهادت از دنيا رفته اند و در اين زمينه به روايتى از امام صادق مبنى بر اينكه هيچ يك از ما جز با قتل يا شهادت (به وسيله سمّ) از دنيا نرفته است، استدلال مىكنند. [46]
با پخش خبر درگذشت امام عسكرى (علیه السلام) در «سامرّا» اين شهر يكپارچه غرق در ماتم شد. مردم، بازارها و مغازه ها را تعطيل كردند و در حالى كه بر سر و سينه خود مىزدند، براى شركت در مراسم تشييع جنازه امام (علیه السلام) راهى منزل آن حضرت شدند.[47]
پس از آنكه پيكر مطهّر امام غسل داده شد، فرزندش حضرت مهدى (عج) بر آن حضرت نماز گزارد. [48]نماز ديگرى نيز با حضور جمعيّت توسط «ابو عيسى بن متوكل» برادر خليفه بر جنازه امام خوانده شد، سپس در كنار پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.[49]
[1] .برگرفته از کتاب«تاریخ زندگانی امام عسکری»، تالیف:علی رفیعی.
[2] . اسرا، آيه 72.
[3] . طه، آيه 126.
[4] . مائده، آيه 3، امروز دينتان را به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را برايتان برگزيدم.
[5] . شورا، آيه 23.
[6] . براى آگاهى از تفصيل نامه امام( علیه السلام) به بحار الانوار، ج 50، ص 319- 323 رجوع كنيد.
[7] . بحارالانوار، ج 50، ص 296.
[8] . صف، آيه 8.
[9] . بحارالانوار، ج 50، ص 314.
[10] . ر. ك. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 432؛ بحار الانوار، ج 50، ص 285.
[11] . بر اساس نوشته مورّخان، در دوران امام عسكرى(علیه السلام) شهرها و مناطق مختلفى از كشور اسلامى مثل كوفه، قم، بغداد، حجاز، نيشابور، مداين، يمن، رى، آذربايجان، گرگان، بصره، مصر و حتّى سامرّا پايتخت عبّاسيان از مراكز مهمّ شيعه به شمار مىرفت و تعداد زيادى از دانشمندان و بزرگان شيعه در اين شهرها مىزيستند و به نشر فرهنگ شيعى مىپرداختند. براى آگاهى بيشتر به« تاريخ الشيعه» نوشته علّامه مظفّر مراجعه كنيد.
[12] . الغيبة، شيخ طوسى، ص 215.
[13] . همان مدرك، ص 216.
[14] . همان مدرك، ص 214.
[15] . ر. ك. معجم رجال الحديث، ج 1، ص 254.
[16] . الغيبة، ص 212.
[17] . اصول كافى، ج 1، ص 506، ارشاد، مفيد، ص 340.
[18] . بحارالانوار، ج 50، ص 269.
[19] . بحارالانوار، ج 50، ص 299.
[20] . سفينة البحار، ج 2، ص 57.
[21] . حد فاصل بين مناطق آذربايجان، عراق، خوزستان و فارس را شهرهاى جبل مىگفتند.
[22] . بحارالانوار، ج 50، ص 274- 275.
[23] . وى از دانشمندان و شاهزادگان كنده بود كه در بصره رشد كرد، سپس به بغداد منتقل شد و از دانشهاى طب، فلسفه، موسيقى، هندسه و هيئت بهرهمند بود و در زمينه علوم ياد شده بيش از سيصد جلد كتاب و رساله نوشته است.( ر. ك: اعلام زركلى، ج 8، ص 195، نشر دارالعلم للملايين، بيروت.)
[24] . مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 424، تلخيص
[25] . ر. ك: البداية و النهاية، ج 11، ص 21.
[26] . همان مدرك.
[27] . ر. ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 8، ص 127.
[28] . مناقب، ج 4، ص 428- 429، تلخيص.
[29] . توجه به اين نكته ضرورى است كه تلاشهاى علمى و فرهنگى امام عسكرى و موضعگيريهاى فكرى و سياسى آن حضرت در برابر جريانات روز به آنچه اشاره شد محدود نمىشود. با مراجعه به منابع تاريخى، فقهى، كلامى، حديثى، تفسيرى و رجالى به ابعاد ديگرى از فعّاليّتها و موضعگيريهاى آن بزرگوار بر مىخوريم كه به خاطر محدوديت اين سلسله درسها از پرداختن به آنها خوددارى ورزيديم.
[30] . كفاية الأثر، ص 23، انتشارات بيدار.
[31] . كمال الدّين، ج 1، ص 286.
[32] . كمال الدين، ج 2، ص 434.
[33] . ر. ك. كمال الدّين، ج 2، ص 435- 436.
[34] . اثبات الوصيّه، ص 217- 218.
[35] . الغيبة، ص 138.
[36] . كمال الدين، ج 2، ص 413، حديث 8.
[37] . كمال الدين، ج 2، ص 384.
[38] . الغيبة، ص 217.
[39] . كمال الدين، ج 2، ص 433- 434.
[40] . الغيبه، ص 217.
[41] . اثبات الوصيّة، ص 231.
[42] . ارشاد، مفيد، ص 345. البتّه از روايت ابو الأديان، خدمتگزار امام برمىآمد كه مدت بيمارى آن حضرت بيش از آن چيزى است كه شيخ مفيد نوشته است. وى نقل مىكند:« من خدمتگزار امام بودم و نامههاى آن حضرت را به شهرها مىبردم. در بيمارىاى كه منجر به رحلت او شد، به محضرش رسيدم. نامههايى نوشت و فرمود: اين نامهها را به مداين ببر. مسافرت تو پانزده روز طول مىكشد. روز پانزدهم وارد سامرّا مىشوى، در حالى كه از خانه من صداى ضجّه و ناله مىشنوى و پيكر مرا در حال غسلدادن مىبينى.( كمال الدين، ج 2، ص 475.)
طبق اين روايت مدت بيمارى امام( ع) دست كم پانزده روز بوده است.
[43] . كمال الدين، ج 1، ص 42- 43؛ بحارالانوار، ج 50، ص 327- 328.
[44] . اعتقادات صدوق، ص 122، انتشارات نهضت زنان مسلمان.
[45] . المصباح، ص 523، در ضمن جدول.
[46] . اعلام الورى، ص 367.
[47] . الفصول المهمة، ص 289.
[48] . ر. ك. كمال الدّين، ج 2، ص 475؛ بحارالانوار، ج 50، ص 332- 333.
[49] . بحارالانوار، ج 50، ص 328.