جستجو
Close this search box.

ابوحنيفه و گرايش او به اهل بيت ( عليهم السلام)

اسد حیدر در کتاب :«الامام الصادق والمذاهب الاربعة»[1]رابطۀ ابوحنیفه با امام صادق علیه السلام را چنین بیان می دارد:

ابوحنيفه با امام صادق علیه السلام روابط بسيار داشت و بسيارى از مسائلش را از او مى‏پرسيد، و در برخوردها نهايت ادب و احترام را رعايت مى‏كرد و همواره خطاب او بشه امام اين بود: اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله فدايت گردم.

ابوحنیفه مدتى در مدينه محضر امام را درك كرده و از او روايت نموده، و اين روايات را راويان احاديث ابو حنيفه در مسانيد او آورده‏اند، كه از آن ميان ابو يوسف برخى از آن روايات را در كتابش الآثار نقل كرده است. به هر حال ابو حنيفه با اهل بيت علیهم السلام ارتباط داشته و در تمامى مواضع از آنها يارى و حمايت و دفاع كرده است.

او در قيام زيد بن على نقش داشت و از جنبش او حمايت كرد و گفت: قيام زيد كمتر از قيام رسول خدا صلی الله علیه و آله در بدر نيست. به او گفته شد پس چرا در آن شركت نكردى؟، گفت: نزد من امانتهايى از مردم بود، نگهدارى آنها را به ابن ابى ليلى پيشنهاد كردم، نپذيرفت.[2] همچنین او به يارى محمد بن عبد الله بن حسن و برادرش ابراهيم برخاست، و مردم را به پيروى و حمايت از آنان تشويق كرد.

در ايام شورش ابراهيم زنى نزد ابو حنيفه آمد و به او گفت فرزندم مى‏خواهد به ابراهيم بپيوندد، من او را منع مى‏كنم. گفت مانع او نشو.[3] ابو اسحاق فزارى گويد نزد ابو حنيفه رفتم و به او گفتم: از خدا پروا نكردى كه فتوى دادى برادرم به يارى ابراهيم بن عبد الله بن حسن برخاست و كشته شد. او گفت: كشته شدن برادرت مساوى است با كشته شدن در روز جنگ بدر در كنار رسول خداصلی الله علیه و آله، شهادت او در كنار ابراهيم والاتر از زندگى اوست.[4] پس از آن ابو اسحاق با ابو حنيفه دشمن بود.

ابو حنيفه نامه‏اى به ابراهيم نوشت و به او يادآوريهايى كرد كه اگر پنهانى وارد كوفه شود، زيديان از او پشتيبانى خواهند كرد. نوشت: در اينجا پيروانى داريد كه مى‏توانند شبانه به بالين ابو جعفر منصور بروند و او را بكشند و يا دست بسته تحويلت دهند. البته مرجئه اين كار ابو حنيفه را نادرست دانسته و بر او خرده گرفته‏اند.[5] پس از شهادت محمد بن عبد الله بن حسن، هرگاه كه ابوحنيفه از او ياد مى‏كرد چشمش لبريز از اشك مى‏گشت.[6] به هر حال علاقه و گرايش ابوحنيفه به اهل بيت چندان آشكار است كه حتى كسانى او را از شيعيان زيدى دانسته‏اند.

ابو زهره، پس از آنكه از گرايش ابو حنيفه به اهل بيت و شيعى بودنش سخن مى‏گويد، اضافه مى‏كند: نتيجه سخن اين است كه ابوحنيفه در برابر دستگاه خلافت گرايش فكرى شيعى داشت، يعنى او عقيده داشت كه خلافت از آن فرزندان على از فاطمه علیهما السلام است، و خلفاى معاصر او غاصب‏اند، و لذا نسبت به فرزندان على علیه السلام ستمكارند.[7]

ابو حنيفه على علیه السلام را در پيكار جمل و ديگر درگيريها برحق مى‏دانست. او بارها به مناسبتهاى مختلف اين نظر را ابراز كرده است، كه از آن ميان مى‏توان به موارد زير اشاره كرد: نظر او را در مورد جمل پرسيدند، گفت: على علیه السلام در اين مورد به عدالت رفتار كرد، و او در پيكار با اهل بغى [بيعت‏شكنان‏] داناترين امت بود. از سخنان اوست: هر كس كه با على جنگيد، باطل است و حق با على خواهد بود … باز از سخنان اوست: امير المؤمنين على علیه السلام زمانى با طلحه و زبير جنگيد كه آن دو با او بيعت كردند و پس از آن به مخالفت برخاستند.

ابوحنیفه روزى به شاگردانش گفت: آيا مى‏دانيد كه چرا شاميان با ما دشمن هستند؟ گفتند: نه. گفت: براى اينكه اگر ما در درگيرى بين على علیه السلام و معاويه حضور داشتيم، قطعا با على علیه السلام و در سپاه او بوديم. بعد گفت: آيا مى‏دانيد كه چرا اهل حديث با ما مخالفند؟، گفتند: خير. او گفت: دليلش اين است كه ما اهل بيت رسول خدا صلی الله علیه و آله را دوست داريم و به فضايل آنان اعتراف مى‏كنيم.

در روايت ديگرى، ابو حنيفه در ارتباط با پرسش اخير گفت: علتش آن است كه ما خلافت على علیه السلام را ثابت و قطعى مى‏دانيم ولى اهل حديث چنين باورى ندارند.

دلايل كشته شدن ابو حنيفه‏

مطلبى را كه در اينجا لازم است به آن توجه كنيم، دلايل كشته شدن ابو حنيفه به دست منصور به وسيله زهر است. آيا دليل اين اقدام يارى ابو حنيفه از اهل بيت علیهم السلام بوده است؟ يا اينكه به اين علت بوده كه او مقام قضاوت را نپذيرفت؟ در اين مورد اتفاق نظر وجود ندارد. برخى گفته‏اند علت مرگ ابو حنيفه فقط عدم پذيرش مقام قضاوت بوده است. منصور او را از كوفه به بغداد دعوت و به او پيشنهاد قضاوت كرد، ولى او قبول نكرد. در نتيجه به زندان افتاد و در همانجا درگذشت. در همين مورد نيز روايات مختلف است. بعضى به صورتى كه گفته شد، آورده‏اند. اما عده‏اى گفته‏اند كه منصور ابو حنيفه را به تازيانه تهديد كرد، و او نيز به اجبار و اكراه، قضاوت را پذيرفت[8] و پس از چند روزى درگذشت.

گروهى روايت كرده‏اند كه چون ابوحنيفه جانب ابراهيم بن عبد الله بن حسن را گرفت و آشكارا به وجوب مبارزه در كنار ابراهيم فتوى داد، منصور او را از كوفه به بغداد فرا خواند. ابو الفرج اصفهانى از عبد الله بن ادريس روايت كرده است كه او گفت: در حالى كه ابو حنيفه بر كرسى درس [يا منبر] ايستاده بود، دو نفر از او درباره پيوستن به ابراهيم پرسيدند، شنيدم كه او گفت: به ابراهيم بپيونديد. او نامه‏اى به ابراهيم نوشت و به او گفت كه اگر پنهانى به كوفه بيايد، شيعيانى در اينجا دارد كه قادرند منصور را شبانه بكشند و يا دستگيرش كرده، تحويل او بدهند. نامه‏اى ديگر به ابراهيم نوشت كه منصور آن را به دست آورد؛ از اين رو او را به بغداد آورد و با شربتى مسمومش كرد.[9] پذيرفتن چنين روايتى غير ممكن مى‏نمايد، زيرا ابراهيم در سال 145 ه. كشته شد و ابوحنيفه در 150 ه.، بعيد به نظر مى‏رسد كه منصور پس از اثبات ارتباط ابو حنيفه با ابراهيم 5 سال صبر و تحمل كرده باشد. منصور كسى بود كه براى تقويت و استحكام پايه‏هاى حكومتش هيچ حد و مرزى نمى‏شناخت، و از خونريزى كوچكترين پروايى نداشت. او آن قدر قدرت داشت كه حتى با شتاب فرمان كشتن كسى چون ابوحنيفه را داد. اگر او از ناحيه ابوحنيفه احساس خطر مى‏كرد، امكان نداشت كه چشم‏پوشى كند. منصور كسى بود كه ابومسلم خراسانى را با آن همه سپاه نابود كرد، و بزرگان اهل بيت را، با توجه به مشكلات كار و موقعيت ويژه‏شان از ميان برداشت؛ همچنان كه بسيارى از بزرگان و پيشوايان ديگر را با وجود اعتبار و اقتدارشان نابود ساخت. تنها چيزى كه مى‏توان احتمال داد اين است كه نامه ابو حنيفه به ابراهيم مدتها پس از قتل ابراهيم، به دست منصور افتاده باشد.

ابوحنيفه از شمار فقيهانى چون مالك بن انس، اعمش، مسعر بن كدام، عباده بن عوام، عمران بن داود قطان، شعبة بن حجاج و … بود كه به يارى و پشتيبانى محمد و ابراهيم اهتمام نشان دادند، و برخى از آنان در جنگ ابراهيم[10] عليه عباسيان شركت كردند. شهيدان اين جنگ را همتاى شهيدان بدر شمردند، و خود حادثه را «بدر كوچك» لقب دادند. با اين همه مى‏بينيم كه منصور از مؤاخذه آنان‏ چشم‏پوشى مى‏كند، چرا كه به زنده‏ماندنشان و به همكارى آنان نياز داشت.

منصور تصميم داشت تا با تشكل دادن به آن فقيهان از خطر شهرت امام صادق علیه السلام در جهان اسلام جلوگيرى كند؛ چون درخشش حوزه امام صادق علیه السلام را تهديدى عليه خود مى‏شمرد.

حقيقت و عدالت اين است كه بگوييم موضع ابو حنيفه با موضع مالك بن انس متفاوت است. مالك پس از آنكه به خروج با محمد بن عبد الله فتوى داد و مجازات شد تغيير موضع داد و به منصور پيوست. حتى كار به آنجا رسيد كه نظر داد على علیه السلام مانند ديگر مردم بوده و برتر از ديگر صحابه نبوده است. اما ابو حنيفه هرگز عقيده و موضعش را تغيير نداد، و او على علیه السلام را بر ديگر صحابه و يا فقط عثمان برتر مى‏دانست، همان طور كه تا آخر، اين عقيده را كه دولت عباسى ظالم، و همكارى با آن خلاف و نارواست حفظ كرد.

به هر حال در مورد خشم منصور بر ابوحنيفه نظريات مختلفى وجود دارد، و ممكن است عوامل متعددى در اين كار وجود داشته است. ولى عامل اصلى اين خشم عبارت بود از مخالفت ابو حنيفه با حكومتى كه قصد داشت عالمان را از نعمت فهم و انديشه محروم كند و آنان را از موهبت آزادى انديشه و حق طلبى بازدارد. در يك جمله بايد گفت ابو حنيفه قربانى قدرت‏طلبى و ستمگرى منصور گرديد. پيش از آنكه بحث در مورد ابو حنيفه را به پايان ببريم، لازم است به ارتباط او با عالمان و محدثان شيعى و استماع حديث و روايت او از آنان اشارتى بكنيم.

رابطۀ ابوحنیفه با محدثین شیعی

ممكن است گمان شود كه ابو حنيفه از محدثان شيعى روايت نقل نكرده، و يا اينكه آنان از مشايخ ابو حنيفه نبوده‏اند، چرا كه عده‏اى از آنان نقل كرده‏اند كه ابو عصمه از ابو حنيفه سؤال كرد كه به نظر شما از چه كسانى افكار و آراء پيشينيان را بياموزيم؟ او مى‏گويد: مى‏توانيد از تمامى كسانى كه معتدل و خردمندند بياموزيد، جز از شيعيان كه عقايدشان بر اساس گمراه دانستن اصحاب محمد صلی الله علیه و آله است. اين سخن از ابو حنيفه نادرست است و منسوب به اوست. زيرا تنها راوى اين حديث ابو عصمه نوح بن مريم مروزى (د 173 ه.) است، و او به جعل حديث «حسبه» شهرت دارد.

حافظ زين الدين عراقى در بحث حديث‏سازان مى‏گويد: نمونه اينان جعل حديث حسبه است كه آن را ابو عصمه نوح بن مريم مروزى، قاضى مرو، نقل كرده است. حاكم در روايتى كه سلسله سندش به ابو عمار مروزى مى‏رسد، مى‏گويد كه‏ ابو عمار از ابو عصمه پرسيد: حديث فضايل قرآن را كه از عكرمه و او از ابن عباس به صورت سوره سوره نقل كردى، از كجا آوردى، در حالى كه شاگردان عكرمه چنين حديثى را به ياد ندارند؟ او گفت: ديدم كه مردم قرآن را فراموش كرده و به فقه ابو حنيفه و مغازى محمد بن اسحاق روى آورده‏اند، اين حديث را جعل كردم. به ابو عصمه گفته شد «نوح جامع»، و ابن حبان گفت: او جامع همه چيز است، جز صداقت و راستى. بخارى مى‏گويد: ابن مبارك به وكيع گفت: محدثى داريم كه او را ابو عصمه گويند؛ او همان گونه كه معلى بن هلال حديث جعل مى‏كرد، حديث مى‏سازد.[11] ابن حجر در شرح حال او گويد: جملگى اتفاق دارند كه او دروغگوست.[12]

عباس بن مصعب گويد: پدر نوح بن ابو مريم مجوسى و نامش نيز «مابنه» بود. چون او به قضاوت مرو گمارده شد، ابو حنيفه زنده بود و نامه‏اى به او نوشت و موعظه‏اش كرد.[13] درباره ابو عصمه و شهرتش به حديث‏سازى، بيش از اين سخن گفتن جايز نيست. در واقع او با سخنى كه از ابو حنيفه نقل كرده، خواسته است مردم را در مورد عقيده شيعه در باب صحابه (رضوان الله عليهم) گمراه كند. جاى تأسف است كه اين سخن ساختگى در ذهن بسيارى از نويسندگان اصولى و روايى گذشته و حال چندان اهميت و اعتبار يافته كه به استناد آن ادعا مى‏كنند كه شيعه به تمامى صحابه طعن مى‏زند. اگر به راستى آنان اصرار دارند كه روايت ابو عصمه را درست بدانند، و اگر واقعا اين جمله از ابو حنيفه است و او عليه شيعه شهادت داده، ما از آنان مى‏پرسيم چگونه است كه ابو حنيفه ديگران را از چيزى بازمى‏داشت كه خود به آن عمل مى‏كرده است؟ مشاهده مى‏كنيم كه ابو حنيفه به نزد عالمان شيعى مى‏رفته، از آنان حديث مى‏شنيده، و احاديثشان را نقل مى‏كرده است. اين مسانيد ابو حنيفه و كتب شاگردان اوست كه انباشته از رواياتى است كه ابو حنيفه از محدثان شيعى نقل كرده است، و به عنوان نمونه مى‏توان به كتاب الآثار، الخراج، الرد على الاوزاعى و … اشاره كرد.

براى روشنتر شدن حقيقت، اسامى برخى از مشايخ شيعى ابو حنيفه را، به اختصار، در اينجا مى‏آوريم، كه روايات او در مسانيد و آثار شاگردانش آمده است.

جابر بن يزيد بن حارث جعفى كوفى (د 128 ه.).

جيب بن ابى ثابت ابو يحيى بن قيس كوفى (د 119 ه.).

مخول بن راشد ابو راشد نهدى (د 141 ه.).

عطية بن سعد عوفى (د 111 ه.).

سلمة بن كهيل حضرمى (د 113 ه.).

اجلح كندى، به گفته برخى، يحيى بن عبد الله ملقب به اجلح (د 145 ه.).

اسماعيل بن عبد الرحمن بن ابى كريمه كوفى (د 127 ه.).

منهال بن عمر كوفى تابعى.

عدى بن ثابت انصارى كوفى (د 116 ه.).

زبيد بن حارث يامى، و برخى گفته‏اند ايامى كوفى (د 122 ه.).

غير از اينان كسان ديگرى نيز هستند كه شيعى‏اند و از مشايخ روايى ابو حنيفه شمرده مى‏شوند.

[1] .الامام الصادق والمذاهب الاربعة،ج1،ص336؛ امام صادق و مذاهب چهارگانه تاليف: اسد حيدر، مترجم حسن يوسفى اشكورى، ص 399.‏

[2]. ابو زهره، ابو حنيفه، ص 71، او اين مطلب را از كتاب مناقب ابو حنيفه تأليف بزازى 1/ 55 نقل كرده است.

[3] .مكى، مناقب ابو حنيفه، 2/ 84.

[4] .مقاتل الطالبيين، ص 246.

[5] .همانجا، ص 247.

[6] .كردرى، مناقب ابو حنيفه، 2/ 72 .

[7] .ابو حنيفه، ص 165.

[8] .همانجا، 2/ 27.

[9] .مقاتل الطالبيين، ص 247. محمد در سال 144 ه. در مدينه قيام كرد و مردم حجاز با وى بيعت كردند. ابن عماد گويد: مردم او را بسيار دوست مى‏داشتند، چرا كه او را در نهايت كمال و تخلق به اخلاق و فضايل مى‏ديدند، و او در خلق و سيما شبيه پيامبر صلي الله عليه و أله بود، همنام رسول خدا و پدرش نيز همنام پدر او بود. او در دوران امويان از رهبران مبارزه عليه آنان بود، و سفاح و منصور نيز با او به خلافت بيعت كرده بودند. منصور او را در مدينه كشت. پس از شهادت محمد برادرش ابراهيم در عراق قيام كرد. احتمال آن بود كه بر منصور چيره گردد، زيرا رزمندگان بسيارى با او بودند و مردم او را دوست مى‏داشتند و فقيهان نيز از او و نهضتش پشتيبانى كرده و او را دعوت كردند تا شبانه وارد كوفه گردد، اما او گفت از آن بيم دارم كه بر مردم از كوچك و بزرگ گرفتارى پيش آيد. رويداد قيام ابراهيم و محمد از مهمترين حوادث تاريخى است كه كمتر به تحقيق و بحث پيرامون آن پرداخته شده است.

[10]. محمد در سال 144 ه. در مدينه قيام كرد و مردم حجاز با وى بيعت كردند. ابن عماد گويد: مردم او را بسيار دوست مى‏داشتند، چرا كه او را در نهايت كمال و تخلق به اخلاق و فضايل مى‏ديدند، و او در خلق و سيما شبيه پيامبر بود، همنام رسول خدا و پدرش نيز همنام پدر او بود. او در دوران امويان از رهبران مبارزه عليه آنان بود، و سفاح و منصور نيز با او به خلافت بيعت كرده بودند. منصور او را در مدينه كشت. پس از شهادت محمد برادرش ابراهيم در عراق قيام كرد. احتمال آن بود كه بر منصور چيره گردد، زيرا رزمندگان بسيارى با او بودند و مردم او را دوست مى‏داشتند و فقيهان نيز از او و نهضتش پشتيبانى كرده و او را دعوت كردند تا شبانه وارد كوفه گردد، اما او گفت از آن بيم دارم كه بر مردم از كوچك و بزرگ گرفتارى پيش آيد. رويداد قيام ابراهيم و محمد از مهمترين حوادث تاريخى است كه كمتر به تحقيق و بحث پيرامون آن پرداخته شده است.

[11] .عراقى، شرح الفيه، 1/ 168

[12] .الفوائد البهية فى تراجم الحنفية، ص 221

[13] . ابن حجر، لسان الميزان، 6/ 168. ميزان الاعتدال، 3/ 245.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 21
مطالب مرتبط