هيچ حادثه اى در تاريخ اسلام صفا و پاكى و پالايش كربلا را ندارد. به گواهى تاريخ، در تمام جنگهاى صدر اسلام اندك ناخالصى ها و گاه نقطه هاى تاريكى از نفاق، دنياخواهى و خودخواهى را مىتوان يافت. سست عنصران در گرماگرم نبرد صحنه را رها كرده و يا به اميد «زر»، سر را از خطر مى ربودند و يا از ترس جان، پيامبر يا امام را تنها مى گذاشتند. احُد گواه تلخ دنياخواهى و خندق (احزاب) نشان روشن هراس و ترس در لحظه هاى دشوار و خطرخيز (رويارويى با عمرو بن عبدود) است. در غزوات ديگر و جنگ هاى عصر اميرالمؤمنين (علیه السلام) مانند صفّين گاه سرپيچى و عدم اطاعت از فرماندهى، پيمانشكنى و فتور در اراده ها را بارها شاهد و ناظر هستيم.
شهرتى كه كوفه به عنوان شهر سست عهدى و پيمانشكنى در برخورد با امام على (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام)، مسلم بن عقيل و زيد بن على بن الحسين (علیهم السلام) مى يابد از همين رهگذر است.
امّا كربلا چيز ديگر است؛ آنانى كه در عاشورا ماندند و عارفانه جان باختند، از هر ترديد، تزلزل، دودلى و سستى رها بودند. اباعبداللّه آنان را از صافى ها گذرانده بود، راه را براى برگشتن گشوده و بيعت را از دوش همگان برداشته بود تا هركس سر «ديگرى» دارد، سر خود گيرد و از كربلا بيرون رود تا حادثهاى پاك و بى غبار، الگويى بى نقص و كامل و نمونه اى بى خدشه به انسان عرضه كند.
در منزلگاه «زباله» وقتى خبر شهادت عبداللّه بن يقطر به امام رسيد، حضرت ياران و همراهان را جمع كرد و سپس نامه اى را بيرون آورد و براى آنان خواند كه بخشى از آن چنين بود:
«فَانَّهُ قَدْ أَتانى خَبَرٌ فَظيعٌ؛ قَتْلُ مُسْلِم بْنِ عَقيلَ وَ هانِى بْنِ عُرْوَةٍ وَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ يَقْطُرْ وَ قَدْ خَذَلَنا شيعَتُنا. فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الانْصِرافَ فَلْيَنْصِرِفْ فى غَيْر حَرَجٍ لَيْسَ عَلَيْهِ ذِمامٌ»؛[1] خبر دردناك شهادت مسلم و هانى و عبداللّه يقطر به من رسيده است و شيعيان ما را رها ساخته اند. هر آن كه دوست دارد، برگردد، بر او حرجى و مانعى نيست كه من بيعتم را از او برداشتم.
بسيارى با شنيدن اين پيام از اطراف امام پراكنده شدند و بازگشتند،[2] زيرا اباعبداللّه مرگ شرافتمندانه را فرجام ناگزير اين حركت معرّفى كرده بود.
آنانى كه زندگى ذلّتبار را بر مرگى افتخارآميز ترجيح دادند، عافيت را بر عاشورا برگزيدند.
اين پالايش و تصفيه و گزينش در طول جريان كربلا بارها اتّفاق مى افتد.
اباعبداللّه (علیه السلام) خود مى داند كه انقلاب او بايد گزيده ترين و ناب ترين انقلاب باشد و عاشوراى او همانگونه كه خود فرمود: وَ لَكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ، الگو و سرمشق همه عصرها و نسلها گردد.
امام هنگام ورود به كربلا، روز دوم محرمالحرام سال 61، در جمع ياران و همراهان چنين دعا كرد:
«أللَّهُمَّ أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلاءِ! ههُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَ ههُنا وَاللَّهِ مَحَلُّ قُبورِنا وَ ههُنا وَاللَّهِ مَحْشَرُنا وَ مَنْشَرُنا وَ بِهذا وَعَدَنى جَدّى رَسُولُاللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ لا خَلافَ لِوَعْدِه»؛[3] خدايا! از كرب و بلا (اندوه و رنج) به تو پناه مى برم. اينجا جايگاه فرود آمدن ما و سوگند به خدا مزار و قبرهاى ما است. سوگند به خدا از همين جا در روز قيامت برمى خيزيم و محشور مى شويم. من اين وعده را از جدّم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شنيدم و در وعده او ترديد و خلافى نيست.
همراهان اباعبداللّه (علیه السلام) امام را مى شناسند و مى دانند اين سخنان، با اين تأكيد و قاطعيّت، ترديدناپذيرند و اين سرزمين مشهد همه كسانى است كه با حسين (علیه السلام) مى مانند. مردان ايمان و حماسه، عارفان به حسين و راه او تزلزل و تذبذب نمى شناسند و از اين وعده گاه عشق و حرّيت و وصال گامى فراپس نمى نهند.
نوشته اند كه حضرت عيسى مسيح (علیه السلام) در طول عمر نبوّت خود، دوازده تن يار مخصوص به نام «حواريّون» تربيت كرد و از ميان آنها وصىّ و جانشين خود را برگزيد. شبى كه عيسى آن را پيشگويى كرده بود و آن شب، شبِ گرفتارى او بود، به دليل ترس از دشمن هيچيك از آنها گرد او جمع نشدند و چون دشمن بر او دست يافت و او را گرفتار كرد، هركدام به سويى رفتند و تنها، بزرگ آنها كه شمعون يا به تعبير انجيل كنونى «پطرس» بود، دورادور به دنبال عيسى مى آمد تا از او خبرى بگيرد. طبق انجيل كنونى، آن شب حواريّون تا سپيده دم از ترس جان خود سه بار عيسى را انكار كردند و حاضر نشدند خود را معرّفى كنند![4]
در اين مقايسه ها، عظمت كربلا را بيشتر درمى يابيم و صفا، اخلاص و پاكبازى اصحاب امام حسين (علیه السلام) را روشنتر درك مى كنيم. امام (علیه السلام) نزديك غروب تاسوعا و پس از آن كه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب)، در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته، اين خطابه را ايراد كرد:
«أُثْنى عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّناءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ أَللَّهُمَّ إِنى أَحْمَدُكَ أَنْ أَكْرَمْتَنا بِالنُّبوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنا فِى الدّينِ وَ جَعَلْتَ لَنا أَسْماعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً وَ لَمْ تَجْعَلْنا مِنَ الْمُشْرِكينَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنى لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْلى وَ لا خَيْراً مِنْ أَصْحابى وَ لا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنى جَميعاً خَيْراً»؛[5]
خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه، مقابل نعمت هايش سپاسگزارم. خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان، با نبوّت كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيينمان آشنا ساختى و به ما گوش [حق شنو] و چشم [حقبين] و قلب [روشن] عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى. امّا بعد، من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهلبيت و خاندانى باوفاتر و صديق تر از اهلبيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد.
امام در ادامه اين سخنان، ديگربار ياران را به رفتن و حتّى به بيرون بردن ديگران از صحنه تشويق مى كند. آيا اين كار براى ساختن عاشورايى مهذّب و بى نقص نيست؟ آيا حضور ترديد و تشويش و دودلى حتّى در يكنفر، غبارى بر آيينه زلال كربلا نخواهد بود؟ همين است كه كربلا را ممتاز مى كند و بر قلّه حادثه هاى تاريخ اسلام مى نشاند.
اباعبداللّه الحسين (علیه السلام) براى تعالى روح، صفاى كامل باطن و خلوص و حضورى عاشقانه، ياران را دعوت مى كند تا شب عاشورا را به عبادت و نماز و استغاثه و تلاوت قرآن بگذرانند و اين گروه عاشق و پاكباز، شبى بى بديل مى سازند؛ شبى كه بى شك «شب قدر تاريخ اسلام» است. در روايت آمده است:
«وَ لَهُمْ دَوِىٌّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ مابَيْن راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعِدٍ».[6] زمزمه اى همچون زمزمه كندوى عسل در فضاى كربلا پيچيده بود و آنان پيوسته در حال قيام و قعود و ركوع و سجود بودند.
آرى، عسل سازان كربلا شهدى ساختند كه تا ابديّت كام انسانها را حلاوت و شيرينى مى بخشد و شفابخش جان و روح آنانى است كه الگويى براى عشق بازى و پاكبازى و زيستنى پاك و پويا مى طلبند و مگر قرآن نفرموده است:
«يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شِرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاس»؛[7] از درون [شكم] آن، شهدى كه به رنگهاى گوناگون است، بيرون مى آيد.
همين الگوى منزّه و خالص، هشت سال دفاع مقدّس ما را الهام بخش و راهنما بود. فرماندهان در هنگام عمليّات يا شب عمليّات، خاموش كردن چراغ و دعوت به رفتن را تداعى تصفيه و پالايش كربلا مى ساختند و رزمندگان شب عمليّات را به ياد شب عاشورا با تهجّد و اشك و نماز به صبحى شكوهمند پيوند مى زدند، با خواندن زيارت عاشورا جبهه را با كربلا يگانه مى ديدند و مكتب اباعبداللّه را چراغ راه و اسوه جهاد و دفاع خود قرار مى دادند.[8]
[1] . مفید، ارشاد، ج2، ص76.
[2] . همان: «فَتَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْهُ وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا حَتَّى بَقِيَ فِي أَصْحَابِه».
[3] . نورالثقلين، ابن جمعه حويزى، ج 4، ص 221.
[4] . سوگنامه اباعبداللّه، على اصغر ظهيرى، ص 71.( اقتباس از نفس المهموم، ص 286).
[5] . مفید، ارشاد، ج2، ص92.
[6] . ابن شهر آشوب، المناقب، ج2، ص269.
[7] . نحل( 16)، آيه 69.
[8] . علی تقی زاده اکبری، عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس.