کلمات کليدي: امام علی (علیه السلام)، صفین، ابن تیمیه، معاویه.
مقدمه
صفین، محل تلاقی سپاه امام علی (علیه السلام) و معاویه، نام منطقه ای نزدیک «رقه» در کرانه فرات بود. در صفین، هفتاد هزار نفر از طرفین جنگ کشته شدند (45000 نفر از سپاه شام و 25000 نفر از لشکر عراق).[1] علت این جنگ، خودداری معاویه از بیعت با امام بود. از سویی معاویه می خواست با پشتیبانی اهل شام، امام علی (علیه السلام) را از خلافت ساقط کند و خود، سلطان تمامی مناطق اسلامی شود. بهانه او برای جنگ، خون خواهی خلیفه سوم بود. معاویه معتقد بود امام علی (علیه السلام) در کشته شدن خلیفه سوم دست داشت و به کسانی که در این ماجرا همکاری داشتند، پناه داده بود.[2]
درباره جنگ صفین، تحقیقات فراوانی از قدیم تا کنون صورت گرفته است. در این مقاله نیز تحلیلی سامان یافته است. محور مقاله پاره ای از اظهارات ابن تیمیه درباره صفین است. در این دوران، که تهاجم سیاسی، نظامی و فرهنگی وهابیان شدت یافته، ارزیابی عقاید وهابیان، به ویژه ابن تیمیه، اهمیت دارد. زیرا با نقد باورهای ناموزون آنها درباره ائمه هدی»، به ویژه امام علی (علیه السلام)، مشخص می شود که تا چه اندازه از حقیقت فاصله دارند.
1. برخی اظهارات ابن تیمیه درباره صفین
طبق نظر ابن تیمیه، در جنگ صفین، گروهی به نفع امام علی (علیه السلام) جنگیدند و بیشتر بزرگان صحابه خود را کنار کشیدند. استدلال آنها برای ترک جنگ، نصوص فراوانی از پیامبر(صلّی الله علیه وآله) بود که در آنها گفته شده قتال در فتنه را باید ترک کرد. ترک کنندگان معتقد بودند جنگ صفین قتال فتنه است. امام علی (علیه السلام) مستمسکی برای ورود به جنگ نداشت و طبق رأی خود جنگید و احیاناً کسانی را که نظر مساعدی برای جنگیدن نداشتند، مدح کرد. بر پایه روایت صحیح، پیامبر(صلّی الله علیه وآله) امام حسن (علیه السلام) را به سبب برقراری صلح بین دو گروه بزرگ از مسلمانان (یعنی اصحاب امام علی و اصحاب معاویه) تمجید کرد. از این روایت فهمیده می شود که ترک قتال در صفین، احسن بود. قتال امام علی (علیه السلام) با معاویه نه واجب بود و نه مستحب. ثابت شده است که قتال امام علی (علیه السلام) با خوارج به فرمان و تشویق پیامبر(صلّی الله علیه وآله) بود، اما در خصوص صفین چنین چیزی نبود. چگونه بین جنگی که به فرمان و تشویق پیامبر(صلّی الله علیه وآله) بوده و جنگی که این گونه نبوده، می توان با نگاه واحدی برخورد کرد؟! هر کس به کشته شدگان در جمل و صفین از یک سو و کشته شدگان خوارج نهروان از سوی دیگر، که علما به تفسیق یا تکفیر آنها حکم کرده اند، یکسان بنگرد، جاهل و ظالم است؛ و باید در زمره رافضه و معتزله قرار گیرد که کشته شدگان در جمل و صفین را تکفیر یا تفسیق می کنند. درباره کفر خوارج اختلاف مشهوری وجود دارد، ولی علما متفقاً بر صحابه کشته شده در صفین و جمل، یعنی کشته های طرفین، مدح و ثنا فرستاده اند.[3]
2. ارزیابی اظهارات ابن تیمیه درباره صفین
2. 1. شبهه اول: مخالفت صحابه با امام علی (علیه السلام) و فتنه بودن جنگ صفین
ابن تیمیه می گوید بیشتر بزرگان صحابه در این جنگ شرکت نداشتند و جنگ صفین فتنه بود.[4]
پاسخ:
الف. شرکت کردن بیشتر صحابه و تابعین در صفین و ندامت تارکان
شبهه ابن تیمیه بی اساس است؛ زیرا محققانی مثل ابن عبدالبر فقط نام چهار تن از صحابه معروف و سه تن از تابعین را ذکر کرده اند که در صفین شرکت نکردند: سعد بن مالک، عبداللَّه بن عمر، محمد بن مسلمه و أسامة بن زید از صحابه؛ و ربیع بن خثیم، مسروق بن أجدع، أسود بن یزید و أبو عبد الرحمن سلمی از تابعین.[5]
ابن عبد البر در تکمیل این گزارش می گوید تعداد تابعینی که شرکت نکردند، سه نفر بود نه چهار نفر و از این جمع هفت نفره، ابن عمر و سعد بن مالک (سعد وقاص) و مسروق اظهار ندامت کردند. نیز می گوید صحیح این است که سلمی در نبرد صفین کنار علی (کرم الله وجهه) بود.[6]
در برخی از منابع گفته شده که ربیع بن خثیم هم در صفین همراه امام علی (علیه السلام) بود.[7] لذا فقط پنج نفر از صحابه و تابعین در صفین شرکت نکردند. نکته جالب اینکه برخی از همین تارکان، اظهار ندامت و توبه کردند.
در روایت حاکم، که حکم به صحت آن کرده، و بیهقی هم روایت کرده، از ابن عمر نقل شده است که هیچ چیز مرا آن گونه که این آیه (و ان طائفتان من المؤمنین …) تحت تأثیر قرار داد، دگرگون نکرد، که چرا من با این گروه باغی که خداوند به من فرمان پیکار با آنها را داده، نجنگیدم. منظور وی معاویه و یارانش است که علیه علی (کرم الله تعالی وجهه) بغی و تعدی کردند.[8] نیز از چند طریق صحیح از ابن عمر روایت شده که او گفت درباره هیچ کاری آن اندازه که نسبت به نجنگیدن با باغی ها در کنار علی, پشیمان شدم، تأسف نخوردم. مسروق هم طبق قول ابراهیم نخعی از دنیا نرفت مگر آنکه از تخلف از امام علی (کرم الله وجهه) توبه کرد.[9]
نیز گزارش شده است که وقتی معاویه حاکم شد، سعد بن ابی وقاص را به سبب کارهایش شماتت کرد و گفت تو جزء کسانی نبودی که اقدامی برای ایجاد صلح بین دو گروه از پیکارکنندگان در صفین کردند و در زمره کسانی هم که علیه گروه باغی می جنگیدند، نبودی! سعد گفت از اینکه با گروه باغی نجنگیدم، نادم و پشیمان شدم.[10] از ندامت آنها فهمیده می شود که معارضان، امام (علیه السلام) را بر باطل می دانستند. ابوحنیفه هم می گوید کسی با علی [ (علیه السلام)] نجنگید مگر اینکه علی [ (علیه السلام)] به حق و حقیقت بودن از آن کس شایسته تر بود. و اگر رویکرد و سیره او در قبال افراد و گروه های مختلف مسلمان نبود، کسی نمی دانست در مواجهه با افراد و گروه های مختلف مسلمانان چه واکنش هایی باید داشت.[11]
سفیان ثوری یا سفیان عیینه هم می گوید علی [(علیه السلام)] با احدی نجنگید مگر آنکه نسبت به آن شخص به حق و حقیقت شایسته تر بود.[12] عبداللّه بن عمر هم بر حقانیت علی (علیه السلام) در صفین تصریح کرده است. یحیی بن هانئ می گوید از ابن عمر پرسیدم علی [(علیه السلام)] بر حق بود یا معاویه؟ ابن عمر گفت: علی [(علیه السلام)]. یحیی پرسید: پس علت خروج تو از سپاه علی [(علیه السلام)] چه بود؟ ابن عمر گفت چون من اهل جنگ و نبرد نبوده ام.[13]
نکته مهم دیگر اینکه در مقابل آن 5 یا 6 نفر که تخلف کردند، بسیاری از صحابه و تابعین در صفین کنار علی (علیه السلام) بودند. حاکم به اسناد خود از حکم نقل می کند که در کنار علی [(علیه السلام)] در صفین هفتاد نفر از کسانی که در جنگ بدر شرکت داشتند و 150 نفر از افراد بیعت شجره حاضر بودند.[14]
ب. فتنه نبودن جنگ صفین و لزوم پیروی از فرمان امام علی (علیه السلام)
ابن تیمیه مدعی است استدلال کسانی که[15] خانه نشینی را ترجیح دادند و هیچ کمکی به امام برای مقابله با شامی ها انجام ندادند، نصوص فراوانی از پیامبر(صلّی الله علیه وآله) است که در آنها گفته شده قتال و جنگ در فتنه را باید ترک کرد. این ادعا صرفاً حدسی باطل است نه بیشتر. همین که می بینیم امثال ابن عمر از یاری نکردن امام اظهار ندامت کردند، معلوم می شود گفته ابن تیمیه کاملاً باطل است؛ یعنی معلوم می شود که امثال ابن عمر مقابله امام با شامی ها را فتنه نمی دانستند. از سوی دیگر، تردیدی نیست که سعد بن ابی وقاص و ابن عمر[16] و دیگر صحابه و تابعین با امام علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کرده بودند. ابن سعد می نویسد تمامی صحابه مدینه و تابعین بعد از قتل عثمان در 18 ذی الحجه سال 35 با علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه بیعت کردند.[17] بنابراین ایشان خلیفه قانونی مسلمانان بود.
قرآن مجید و روایات و سخن و سیره صحابه بر لزوم پیروی از اولواالامر تأکید می کنند. در سخن فقهای اهل سنت هم بر اطاعت از خلیفه مسلمانان تأکید شده است. قرآن مجید می فرماید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکم)؛[18] از پیامبر نیز نقل کرده اند که: «علیکم بالطاعة وإن کان عبدا حبشیا».[19] عبدالرحمن بن قدامه (متوفای 682 ه.ق.) می گوید هر کس امامت او ثابت شده باشد، خروج بر او و نبرد با او حرام است؛ چون خداوند می فرماید: ای اهل ایمان از خداوند و رسول او و صاحبان امر خود پیروی کنید.[20] و چون حضرت علی (علیه السلام) امام مسلمین و مصداق اولی الامر بود، می بایست همه از او و دستورهایش، به ویژه در جنگ با دشمنان، اطاعت می کردند. لذا هر کس علیه او قیام کرد، متجاوز و باغی بود.[21] طبق این بیعت، همگان می بایست در جنگ صفین به نفع آن حضرت می جنگیدند نه اینکه خود را کنار بکشند یا اعلام مخالفت کنند. این گونه رفتار آیا چیزی جز نقض بیعت است؟!
2. 2. شبهه دوم: مجوزنداشتن امام علی (علیه السلام) برای جنگ با معاویه
ابن تیمیه می گوید امام علی (علیه السلام) مجوزی برای جنگ نداشت و ایشان طبق رأی خود به این جنگ مبادرت ورزید.[22]
پاسخ:
الف. سرکشی از بیعت و واکنش در قبال لشکرکشی معاویه
نخستین دلیل و مجوز امام علی (علیه السلام) برای جنگ با معاویه، سرکشی او از بیعت از یک سو و پاسخ به لشکرکشی معاویه به بهانه خون خواهی خلیفه سوم از سوی دیگر بود. البته آن حضرت قبل از لشکرکشی از معاویه خواست مثل دیگران که با او بیعت کردند، بیعت کند و دست از بهانه خون خواهی خلیفه سوم بردارد؛ و پیش از جنگ هم بیش از یک بار پیشنهاد گفت وگو به معاویه داد و از او خواست دست از طغیان و سرپیچی بردارد و مثل دیگران، یعنی مهاجرین و انصار که با ایشان بیعت کردند، بیعت کند، ولی معاویه نپذیرفت و وارد جنگ شد و اگر می توانست، امام علی (علیه السلام) و سپاهیانش را از دم تیغ می گذراند و البته شمار زیادی از آنها را هم کشت،[23] ولی در نهایت وقتی شکست خود را نزدیک دید، با نقشه عمرو عاص و ایجاد اختلاف بین سپاه امام (علیه السلام) آن حضرت را مجبور کرد دست از جنگ بردارد و با او صلح کند.[24]
نکته دیگری که باید به ابن تیمیه گفت، اینکه امام و رهبر مسلمانان از خود برای اداره امور آنها طرح و استراتژی دارد و لازم نیست وظایف او در روایات تعیین شده باشد که البته نشده و چنین بنایی هم پیامبر(صلّی الله علیه وآله) نداشته اند. اگر اشکال ابن تیمیه، که امام علی (علیه السلام) طبق رأی خود به جنگ مبادرت ورزید و از سوی پیامبر(صلّی الله علیه وآله) مأذون نبود وارد باشد، آن را نباید محدود به صفین کرد و نیز نباید آن را مختص به رویکردهای امام علی (علیه السلام) کنیم، بلکه باید آن را شامل کلیه رویکردهای خلفای قبل و بعد از ایشان، که نصی درباره کارهایشان از سوی پیامبر(صلّی الله علیه وآله) نرسیده، هم بدانیم.
ب. نص و روایت پیامبر(صلّی الله علیه وآله) درباره جنگ صفین و امضای حقانیت امام (علیه السلام) از سوی آن حضرت دومین مجوز امام علی (علیه السلام) برای جنگ با معاویه نصوصی است که از پیامبر(صلّی الله علیه وآله) در خصوص صفین وارد شده است. این نصوص حقانیت امام را در اقدام بر جنگ ثابت می کند و ادعای ابن تیمیه را رد می کند. در بسیاری از منابع، از طریق ابو ایوب انصاری و ابوسعید خدری و غیر او، از پیامبر(صلّی الله علیه وآله) درباره قاسطین و اینکه وظیفه علی (علیه السلام) جنگ با آنها بوده، یاد شده است. برای نمونه، در روایتی از پیامبر(صلّی الله علیه وآله) خطاب به علی (علیه السلام) آمده است: «انک ستقاتل بعدی الناکثة والقاسطة والمارقة».[25] ابن ابی الحدید درباره این روایت می نویسد: «و هذا الخبر من دلائل نبوته (ص) لانه اخبار صریح بالغیب لا یحتمل التمویة والتدلیس».[26]
همچنین، در برخی احادیث، پیامبر(صلّی الله علیه وآله) به گونه ای به صفین اشاره کرده و بر رویکرد امام علی (علیه السلام) و اصحاب وی در مقابل دشمنان آن حضرت صحه گذاشته و آنها را تأیید کرده است. حدیث معروف «تقتلک الفئة الباغیة»،که احدی منکر صحت آن نشده،[27] به وضوح به این مدعا اشاره دارد؛ و اصولاً توجه به این فرمایش رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) بعد از کشته شدن عمار بود که باعث تقویت قلوب یاران امام علی[28] (علیه السلام) شد و متوجه شدند چه گروهی بر حق و چه گروهی بر باطل هستند. سبکی می نویسد این فرمایش پیامبر(صلّی الله علیه وآله) به عمار که «تو را گروه باغی می کشند» معجزه ای از معجزات رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) است و احدی این روایت را منکر نشده؛ حتی کسانی که با علی, جنگیدند و زمانی که عمار به قتل رسید، یقینِ افرادی که با علی [ (علیه السلام)] بودند، بیشتر شد و انگیزه شان برای نبرد افزایش یافت و متوجه شدند که کشندگان عمار همان افراد مد نظر پیامبر(صلّی الله علیه وآله) و گروه باغی هستند.[29]
شاهدی دیگر بر حقانیت امام علی (علیه السلام)
شاهد دیگر بر حقانیت علی (علیه السلام)، خوشحالی زیاد معاویه از کشته شدن ذوالکلاع، از فرماندهان سپاه معاویه، در صفین بود. زیرا ذوالکلاع فهمیده بود اینکه معاویه امام علی (علیه السلام) را در ریختن خون خلیفه سوم شریک می داند، تهمتی بی اساس است و معاویه حقیقت را بر او و دیگران پوشانده است. ذوالکلاع بعد از پی بردن به حقیقت، می خواست آن را اظهار کند و معلوم بود که با مطرح کردن این موضوع، سپاه معاویه دچار از هم گسیختگی می شد و این رویکرد برای معاویه بسیار گران بود. لذا وقتی او در صفین کشته شد، معاویه به شدت خوشحال شد.[30]
تصریح علمای اهل سنت بر حقانیت امام علی (علیه السلام) در صفین
شاهد دیگر بر اینکه امام علی (علیه السلام) مجاز به جنگ با معاویه بود و احدی حق صف آرایی در مقابل ایشان را نداشت، تصریح عده ای از علما بر حقانیت ایشان در این نبرد و باطل بودن و خطای معاویه در این جنگ و در منازعه با آن حضرت در امر خلافت است:
– حنبلی ها معتقدند قتال با اهل بغی افضل از جهاد است.[31] مستند آنها برای این فتوا جنگ علی (علیه السلام) با لشکر معاویه در صفین است.
– کیاهراسی (متوفای قرن پنجم) می گوید آیه قتال با بغات (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی) به جواز نبرد با اهل بغی دلالت می کند. مستمسک علی, برای قتال اهل بغی همین آیه بود. در این جنگ بزرگان صحابه در کنار ایشان قرار داشتند.[32]
– ابن حزم (متوفای 456 ه.ق.) با توجه به روایت قتل عمار نتیجه گرفته است که علی [علیه السلام] صاحب حق امامت و رهبری مردم است.[33]
– بیهقی (متوفای 458 ه.ق.) می گوید: «و اما خروج کسی که علیه امیرالمؤمنین علی [علیه السلام] به منظور خون خواهی عثمان و نزاع با ایشان در امر خلافت خروج کرد (یعنی معاویه) به همراه مردم شام، خطا بود و ما در سایه بیعت مردم با ایشان برای خلافت به برائت علی, از کشتن عثمان، استدلال کردیم. بی تردید، کسی که بر او خروج کرد و در امر خلافت به نزاع پرداخت، باغی بود. رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) به اطلاع عمار یاسر رسانده بود که گروه باغی او را به قتل می رسانند؛ و همان کسانی که علیه امیرالمؤمنین علی, در نبرد صفین خروج کردند، عمار را کشتند».[34] وی در موضعی دیگر به اسناد خود از ابن خزیمه می آورد: «کلیه افرادی که با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب جنگیدند، باغی هستند. عقیده مشایخ ما بر همین قول استوار است و نظر شافعی همین است».[35]
– قاضی عیاض (متوفای 544 ه.ق.) می گوید علما اجماع دارند که جنگ با خوارج و نظایر آنها از بدعت گذاران و بغات، زمانی که بر امام خویش شورش کنند و در بین صفوف مسلمانان تفرقه به وجود آورند، واجب است؛ البته بعد از انذار آنها از مخالفت و تذکر این نکته که برای اصلاح، باید این واکنش صورت بگیرد و چاره دیگری وجود ندارد.[36] خداوند متعال می فرماید: (فقاتلوا التی تبغی …).[37]
– عبدالله بن قدامه (متوفای 620 ه.ق.) می گوید صحابه بر جنگ با باغی ها اجماع دارند.[38]
– سیواسی (متوفای 681 ه.ق.) از فقهای حنفی می گوید علی در جنگ جمل و صفین بر حق بود.[39]
– شخص ابن تیمیه (متوفای 728 ه.ق.) با توجه به روایت پیامبر(صلّی الله علیه وآله) درباره قتل عمار، امام علی (علیه السلام) را بر حق و مخالفانش را بر باطل می داند و می گوید جنگیدن با آن امام مجاز نبوده است. ابن تیمیه بعد از نقل روایت «تقتل عماراً الفئة الباغیة»می نویسد: «این روایت،[40] هم بر صحیح بودن امامت و زعامت علی و واجب بودن فرمانبری از ایشان دلالت می کند و هم بر این نکته که هر کس مردم را به اطاعت از او فرا می خواند، در واقع به بهشت دعوت می کرد و هر کس مردم را به جنگ و پیکار با ایشان فرا می خواند، در واقع به جهنم دعوت می کرد؛ و این حدیث، دلیل و حجتی است بر اینکه جنگ با علی جایز نبوده است.[41]
ابن تیمیه در موضعی دیگر درباره حقانیت امام علی (علیه السلام) می گوید نه احمد بن حنبل و نه احدی از ائمه اهل سنت شک و تردیدی ندارند که غیر علی شایسته تر به حق، از ایشان نبود.[42]
– سبکی (متوفای 756 ه.ق.) می نویسد در این آیه [یعنی آیه قتال با بغات] دو حکم بزرگ وجود دارد: یکی وجوب نبرد با اهل بغی، که با توجه به «فقاتلوا التی تبغی» فهمیده می شود. زیرا «قاتلوا» امر، و امر برای وجوب است. اصولاً علی, و صحابه در جنگ صفین و نهروان بر همین موضوع تکیه کردند.[43]
– ابن حجر (متوفای 852 ه.ق.) روایت قتل عمار را معجزه ای از معجزات نبوت و فضیلتی آشکار برای امام علی و عمار و رد نواصب، که معتقدند او در جنگ هایش مصیب نبوده، می داند.[44]
– کحلانی (متوفای 1182 ه.ق.) روایت قتل عمار را دلیل باغی بودن معاویه و یاران وی و بر حق بودن امام علی (علیه السلام) و یارانش می داند.[45]
– مناوی (متوفای 1221 ه.ق.) به نقل از عبدالقاهر جرجانی می گوید فقهای حجاز و عراق، اعم از اهل حدیث و اهل رأی، مثل مالک و شافعی و ابوحنیفه و اوزاعی و جمهور اعظم متکلمان و مسلمانان اجماع دارند که علی در نبرد با اهل صفین، مصیب بود؛ همچنان که در جنگ با اهل جمل مصیب بود و افرادی که با ایشان پیکار کردند، باغی بودند و به او ظلم کردند.
مناوی به نقل از أبومنصور تمیمی بغدادی، در کتاب الفرق فی بیان عقیدة أهل السنة، می گوید علما اجماع دارند که علی در جنگ با اهل جمل، طلحه و زبیر و عایشه و اهل صفین، معاویه و سپاه او مصیب بود.[46]
– ابن عجیبه (متوفای 1224 ه.ق.) می گوید وجوب قیام علیه اهل بغی مذهب علی (علیه السلام) و عایشه و طلحه و بیشتر صحابه و مذهب مالک و فقهای دیگر است و حجت آنها آیه قتال با بغات است.[47]
– سید قطب (متوفای 1387 ه.ق.) می گوید اصل این است که امت اسلامی در پهنه زمین یک امام بیشتر ندارند و وقتی مردم با امامی بیعت می کنند، مؤمنان باید شخص دیگری را که ادعای امامت می کند و یارانش را با رهبری امام واقعی بکشند؛ چون باغی هستند. با توجه به همین اصل، امام علی, با اهل بغی در جمل و صفین جنگید و بزرگان صحابه هم در کنار ایشان قرار داشتند.[48]
نکته پایانی این قسمت، روایتی است از عبدالله بن عمرو عاص، که در بسیاری از منابع از مسلم و غیر او از نقل شده، که می گوید رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) فرمودند: «مَنْ بَایعَ إِمَامًا فَأَعْطَاهُ صَفْقَةَ یدِهِ وَثَمَرَةَ قَلْبِهِ فَلْیطِعْهُ مَا اسْتَطَاعَ فَإِنْ جَاءَ آخَرُ ینَازِعُهُ فَاضْرِبُوا عُنُقَ الْآخَرِ»؛[49] از این روایت پیامبر(صلّی الله علیه وآله) می توان به حقانیت حضرت علی (علیه السلام) پی برد. چون مردم با ایشان رسماً بیعت کرده بودند.
2. 3. شبهه سوم: وظیفه [امام] علی [علیه السلام] صلح بود نه جنگ
ابن تیمیه با تمسک به فرمایش پیامبر(صلّی الله علیه وآله) درباره صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، وظیفه امام علی (علیه السلام) را در صفین ایجاد صلح دانسته است.[50]
پاسخ: یکسان نبودن وضعیت صفین با وضعیت مدائن
وضعیت صفین با وضعیت مدائن متفاوت بود و نباید این دو را برای اتخاذ حکم واحد، با یکدیگر قیاس کرد. منشأ اصلی صلح امام حسن (علیه السلام)، خیانت و بی وفایی غالب اصحاب و فرماندهان آن حضرت بود. برای همین عوض جنگ، صلح فرمود و الا تصمیم ایشان در هم پیچیدن بساط معاویه بود. دنیاگرایی، خیانت، و سستی و ترس از سپاه شام و تفرقه و بی وفایی و پشتیبانی نکردن از رهبری، که در بیشتر یاران امام حسن (علیه السلام) وجود داشت، باعث شد آن حضرت نتواند علیه معاویه بجنگد. در سخنرانی امام حسن (علیه السلام) برای کوفیان بعد از شهادت امام علی (علیه السلام)، به برخی نکات فوق اشاره شده و با توجه به همین سخنرانی، که ابن عساکر و ابن اثیر و دیگران گزارش کرده اند،[51] به خوبی می توان به تفاوت این دو مقطع از تاریخ اسلام و تفاوت موضع گیری این دو امام بزرگوار پی برد.
امام حسن (علیه السلام) در این سخنرانی به متفاوت بودن مردم و بیعت کنندگان در زمان حضرت علی (علیه السلام) هنگام جنگ با معاویه و در زمان خودش، و همکاری نکردن مردم برای جنگ و دنیاطلب بودن آنها تصریح می فرماید و این نکته مهم را هم به مردم گوشزد می کند که پیشنهاد معاویه به ایشان غیرمنصفانه است و باعث خواری و ذلت می شود. علی رغم هشدار امام (علیه السلام) و تحلیل آن حضرت، با کمال تعجب می بینیم که مردم به ندای امام برای نبرد با معاویه پاسخ نمی دهند و ذلت را بر عزت ترجیح می دهند و آن حضرت را تنها می گذارند. اصولاً به همین دلیل که امام حسن (علیه السلام) اصحاب راسخ و وفاداری نداشت، مجبور شد صلح کند.
موضوع بی وفایی و خیانت اصحاب و نقشه آنها برای قتل امام حسن (علیه السلام) افسانه نیست. در منابع تاریخی آمده است که وقتی ایشان برای جنگ با معاویه در مدائن فرود آمد، شایع شد قیس بن سعد، فرمانده سپاه 12000 نفری امام که در مقدمه لشکر قرار داشت، کشته شده است. در پی این شایعه تشنج و آشفتگی عجیبی بر یاران امام حاکم شد و عناصر سست عنصر و خائن از فرصت سوء استفاده کردند و به سراپرده امام (علیه السلام) یورش آوردند و وسایل آن حضرت را به یغما بردند و حتی ردا و زیراندازشان را ربودند و بدتر از همه اینکه ایشان را با خنجری مسموم زخمی کردند.[52]
امور فوق و نظایر آن باعث صلح امام حسن (علیه السلام) شد، اما چنین ضرورتی برای امام علی (علیه السلام) به وجود نیامد. لذا مصلحت را در جنگ می دید، اما وقتی شکست اهل شام حتمی شد، با حیله عمروعاص، یعنی بازیچه قراردادن قرآن برای جلوگیری از شکست، در سپاه امام علی (علیه السلام) تفرقه به وجود آمد؛ و دیگر آن حضرت نتوانست جنگ را ادامه دهد. برای همین مجبور شد حکمیت را بپذیرد.
2. 4. شبهه چهارم: نادرستی نگاه واحد به نهروان و صفین و جمل
ابن تیمیه می گوید نباید جنگی را که علی مأمور به انجام دادن آن بوده (یعنی جنگ با خوارج) و درباره آن نص وجود داشته و غیر آن (یعنی جمل و صفین) را یکسان نگریست. هر کس با نگاه واحدی به نهروان و جمل و صفین بنگرد و بین طرفین مقتول در صفین و جمل از یک سو و کشته شدگان خوارج در نهروان فرقی نگذارد، جاهل و ظالم است. علما هم به کشته شدگان در این جنگ ها نگاه واحدی ندارند. آنها کشته شدگانِ طرفینِ جنگ جمل و صفین را مدح کرده اند، ولی در خصوص نهروان چنین رویکردی ندارند؛ فقط علی و سپاه ایشان را ستوده اند و خوارج و کشته های آنها را مذمت کرده اند.[53]
پاسخ:
الف. صحت نگاه واحد به نهروان و جمل و صفین
تذکری که لازم است داده شود اینکه، هر عاقلی می داند تفاوت های فراوانی بین این جنگ ها وجود داشت، ولی آنچه در اینجا مد نظر است این است که آیا امام علی، همان طور که حق داشت با خوارج بجنگد، حق داشت با معارضان خود در جمل و صفین بجنگد و آیا مجوزی هم برای جنگ با آنها داشت و نظر پیامبر(صلّی الله علیه وآله) هم جنگ با آنها بود یا اینکه نظر ایشان ترک جنگ و ایجاد صلح بود؟ ابن تیمیه فقط در خصوص خوارج نظر مثبت دارد.
پیش تر، از علمای اهل سنت و از ابوحنیفه آوردیم که کسی با علی قتال نکرد، الا اینکه علی اولی به حق از آن فرد بود.[54] همچنین، ابن بطال مالکی (متوفای 449 ه.ق.) می گوید اهل عراق از علی [(علیه السلام)] و ابن مسعود نقل کرده اند که پیامبر(صلّی الله علیه وآله) علی [(علیه السلام)] را به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داد.[55] مضافاً اینکه حدیث مذکور از برخی طرق، آن هم به نظر برخی اهل رجال، صحیح است. هیثمی می گوید از علی [علیه السلام] روایت شده است که «عهد إلی رسول الله صلی الله علیه و سلم فی قتال الناکثین والقاسطین والمارقین». هیثمی در دنباله می گوید این روایت را بزار و طبرانی در اوسط نقل کرده اند. رجال یکی از دو طریق بزار غیر از ربیع بن سعید، رجال صحیح هستند و البته ربیع بن سعید را ابن حبان توثیق کرده است.[56] وانگهی دلیل و شاهد و قرینه درباره صحت این روایت یا بخش هایی از آن فراوان است که باز به تقویت آن به فرض ضعف سندی آن کمک می کند. روایت «تقتلک الفئة الباغیة»[57] از جمله این دلایل یا شواهد است و احدی هم در صحت آن تردید نکرده است. در خصوص بر حق بودن امام علی در جنگ جمل هم روایاتی داریم که حاکم حکم به صحت آن روایات کرده است.[58]
ب. غلط بودن مدح و ثنای طرفین نبرد در صفین و جمل[59]
اکنون این ادعای ابن تیمیه را، که گفته بود علما بر مدح و ثنای هر دو طرف در صفین و جمل متفق اند، بررسی می کنیم. این ادعا نادرست است. زیرا:
۱. چنین اجماعی وجود ندارد. تصریحات علما بر اینکه امام علی (علیه السلام) در این جنگ ها بر حق بوده، نشانگر فقدان چنین اجماعی است. مثلاً از جرجانی نقل کردیم که فقهای حجاز و عراق و جمهور اعظم متکلمان و مسلمانان اجماع دارند که علی [علیه السلام] در نبرد با اهل صفین، مصیب بوده؛ همچنان که در جنگ با اهل جمل مصیب بوده و افرادی که با ایشان جنگیدند، به او ظلم کردند.[60]
۲. از نگاه تاریخ، مسلم است که در کنار امام علی (علیه السلام) بسیاری از صحابه (حداقل 260 نفر) و تابعین جنگیدند. این رویکرد، به وضوح نشان می دهد که آنها سپاه مقابل را واقعاً دشمن و باطل می دانستند.
۳. قبلاً گفتیم شماری از صحابه و تابعین مثل سعد وقاص و ابن عمر از اینکه در صفین به نفع امام علیه اهل بغی نجنگیدند، اظهار ندامت کردند. این رویکرد هم نشان می دهد آنها عکس العمل امام علی (علیه السلام) و یارانش را درست و واکنش معاویه و سپاهش را نادرست می دانستند و الا اصلاً وجهی برای توبه و پشیمانی آنها باقی نمی ماند.
۴. مدح و ثنای اهل بغی، که علما یکی از مصادیق بارزش را معاویه و یارانش در صفین دانسته اند، در تعارض آشکار با آیه 9 سوره حجرات است: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی ءَ إِلی أَمْرِ الله).
نتیجه
در این مقاله برخی از ادعاهای ابن تیمیه در خصوص جنگ صفین در چند بخش مطرح و مشخص شد که در این جنگ فقط امام علی (علیه السلام) بر حق بود و نبرد ایشان فتنه نبود؛ بلکه موافق با قرآن مجید و دستور پیامبر (صلّی الله علیه وآله) بود؛ و رویکرد صحابه ای که در کنار امام علی (علیه السلام) جنگیدند و اعتراف امثال ابن عمر و ندامت آنها و تصریحات علما بر نکوهش معارضان امام (علیه السلام) و دلایل دیگر، نشان می دهد که مدح و ثنای سپاه شام نادرست است.
منابع
۱. قرآن کریم.
۲. آلوسی، محمود، روح المعانی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
۳. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بی جا: دار احیاء الکتب العربیه، 1378.
۴. ابن اثیر، اسد الغابة، بیروت: دار الفکر، 1409.
۵. ابن بطال بکری، علی بن خلف، شرح صحیح البخاری، ریاض: مکتبة الرشد، 1423.
۶. ابن تیمیه، أحمد، الفتاوی الکبری، بی جا: دار الکتب العلمیه، الطبعة الاولی، 1408.
۷. ــــــــــــ ، مجموع الفتاوی، بی جا: دار الوفاء، 1426.
۸. ابن حزم، الفصل فی الملل والنحل، قاهره: مکتبة الخانجی، بی تا.
۹. ابن عبد البر، یوسف، الاستیعاب، بیروت: دار الجیل، 1421.
۱۰. ابن عجیبه، احمد بن محمد، البحر المدید، قاهره، ناشر: حسن عباس زکی، 1419.
۱۱. ابن عدیم، کمال الدین، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، بی جا: بی نا، بی تا.
۱۲. ابن عربی، محمد بن عبدالله، احکام القرآن، بی جا: بی نا، بی تا.
۱۳. ابن عساکر، تاریخ دمشق، بیروت: دار الفکر، 1995.
۱۴. ابن قدامه، عبد الرحمن، الشرح الکبیر، بیروت: دار الکتاب العربی، بی تا.
۱۵. _______________ ، المغنی، بیروت: دار الکتاب العربی، بی تا.
۱۶. احمد بن حنبل، مسند، بیروت: دار صادر، بی تا.
۱۷. اصفهانی، ابو نعیم، حلیة الاولیاء، بیروت: دار الکتاب العربی، 1405.
۱۸. بجیرمی، سلیمان، تحفة الحبیب، بیروت: دار النشر، دار الکتب العلمیه، 1417.
۱۹. بخاری، محمد ابن اسماعیل، صحیح البخاری، بیروت: دار الفکر، 1401.
۲۰. بلاذری، احمد، انساب الاشراف، بیروت: مؤسسة الاعلمی (ج 2) / دار التعارف (ج 3)، 1394/ 1397.
۲۱. بیهقی، احمد، الاعتقاد والهدایة، بیروت: دار الآفاق الجدیدة، 1401.
۲۲. حاکم نیشابوری، محمد ابن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت: بی نا، 1406.
۲۳. دولابی، محمد بن أحمد، الکنی، و الاسماء، بیروت: دار ابن حزم، 1421.
۲۴. دینوری، احمد بن داود، الأخبار الطوال، قم: منشورات الرضی، 1368.
۲۵. ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، بیروت: دار الکتاب العربی، 1413.
۲۶. سفارینی، محمد، لوامع الأنوار البهیه، دمشق: مؤسسة الخافقین، 1402.
۲۷. سیواسی، محمد، شرح فتح القدیر، بیروت: دار الفکر.
۲۸. شاذلی، سید بن قطب، فی ظلال القرآن، قاهره: دار الشروق، 1412.
۲۹. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1414.
۳۰. صفدی، صلاح الدین، الوافی بالوفیات، بی جا: بی نا، بی تا.
۳۱. طبری کیاهراسی، ابوالحسن، احکام القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1405.
۳۲. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، بیروت: دار الفکر، 1404.
۳۳. ____________ ، فتح الباری، بیروت: دار المعرفة، 1379.
۳۴. قرطبی، محمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران: ناصر خسرو، 1364.
۳۵. کحلانی، محمد، سبل السلام، مصر: مکتبة مصطفی البابی، 1379.
۳۶. لالکایی، هبة الله، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، ریاض: دار طیبه، 1402.
۳۷. متقی هندی، علی، کنز العمال، بیروت: مؤسسة الرساله، 1409.
۳۸. مسعودی، أبوالحسن، مروج الذهب، قم: دار الهجرة، 1409.
۳۹. نووی، یحیی، شرح النووی علی صحیح مسلم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1392.
۴۰. هیثمی، نور الدین، مجمع الزوائد، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1408.
پی نوشت ها:
[1]. ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص352.
[2]. احمد بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص390؛ احمد ابن داوود دینوری، اخبار الطوال، ص162 و 163؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج2، ص216 و 362.
[3]. ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، ج3، ص445-443.
[4]. همان.
[5]. یوسف ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص77؛ صلاح الدین صفدی، الوافی بالوفیات، ج3، ص157؛ کمال الدین ابن العدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج2، ص190.
[6]. یوسف ابن عبد البر، الاستیعاب، ج1، ص77؛ طبق سخن دولابی (متوفای 310 ه.ق.) تصریح شده که اسود و مسروق، امام علی (علیه السلام) را سب می کردند. برخی گفته اند مسروق از دشنام به آن حضرت دست برداشت ولی اسود تا آخر عمر به دشمنی خود ادامه داد؛ نک.: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص37 و 38.
[7]. کمال الدین ابن عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج3، ص461؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج3، ص210.
[8]. محمود آلوسی، روح المعانی، ج26، ص151.
[9]. یوسف ابن عبد البر، الاستیعاب، ج1، ص77.
[10]. محمد ابن عبدالله ابن عربی، احکام القرآن، ج4، ص1719؛ محمد ابن احمد انصاری قرطبی، تفسیر القرطبی، ج16، ص319.
[11]. «ما قاتل أحد علیاً إلا وعلی أولی بالحق منه، ولولا ما سار علی فیهم ما علم أحد کیف السیرة فی المسلمین»؛ کمال الدین ابن العدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ص73؛ و اگر افعل التفضیل در اینجا تعیینی است، باید در ترجمه عبارت بگوییم: کسی با علی [ (علیه السلام)] نجنگید مگر اینکه علی [ (علیه السلام)] بر حق بود.
[12]. «ما قاتل علی أحدا إلا کان علی أولی بالحق منه»؛ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج7، ص31؛ و اگر کلمه «اولی» افعل تعیینی باشد، معنای عبارت این می شود که علی (ع) با هر کس که جنگید، به حق بود.
[13]. علی ابن خلف ابن بطال بکری، شرح صحیح البخاری، ج10، ص22.
[14]. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص112.
[15]. یعنی همان چند نفر که اسمشان گفته شد.
[16]. در گزارشی که از طریق ابن عیینه از عمر بن نافع از نافع از ابن عمر نقل شده، می خوانیم: «بعث لی علی بن ابی طالب فاتیته فقال: یا أبا عبد الرحمن، إنک رجل مطاع فی أهل الشام، فسر فقد أمرتک علیهم»؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج31، ص181. این گزارش دلیلی است بر اینکه ابن عمر از بیعت کنندگان با آن حضرت بود؛ و الا دلیلی ندارد که امام علی (علیه السلام) کسی را که ایشان را قبول ندارد و با او بیعت نکرده، حاکم مردم شام کند. البته ابن عمر حاضر به پذیرش این مأموریت نشد و عذر آورد.
[17]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص31.
[18]. سوره نساء (4): آیه 59.
[19]. هبة الله لالکایی، شرح أصول اعتقاد أهل السنة، ج1، ص74.
[20]. عبدالرحمن ابن قدامه، الشرح الکبیر، ج10، ص48.
[21]. ابن عربی می گوید به دلیل دینی ثابت شده علی (رض) امام است و هر کس علیه او قیام کند، باغی است؛ محمد ابن عبدالله ابن عربی، أحکام القرآن، ج4، ص1718؛ و تفاوتی هم بین بیعت با امام علی (علیه السلام) و بیعت با شیخین وجود نداشت. حسن بصری می گوید به خدا سوگند که بیعت با علی (رض) مانند بیعت با ابوبکر و عمر بود؛ محمد سفارینی، لوامع الأنوار البهیه، ج2، ص346.
[22]. ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، ج3، ص445-443.
[23]. از سپاه علی (ع) در جنگ صفین 25000 نفر به شهادت رسیدند؛ ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص352.
[24]. نک.: احمد بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص335- 285؛ احمد ابن داوود دینوری، الأخبار الطوال، ص156-158.
[25]. علی متقی هندی، کنز العمال، ج16، ص194.
[26]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص201.
[27]. سلیمان بجیرمی، تحفة الحبیب، ج5، ص92؛ در موضعی از صحیح بخاری به نقل از پیامبر (ص) آمده است: «وَیحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیةُ عمار َیدْعُوهُمْ إِلَی الله وَیدْعُونَهُ إِلَی النَّارِ»؛ محمد ابن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج2، ص207.
[28]. یا جمعی از آنها که تردیدهایی داشتند.
[29]. سلیمان بجیرمی، تحفة الحبیب، ج5، ص92.
[30]. یوسف ابن عبد البر، الاستیعاب، ج2، ص472 و 473.
[31]. محمود آلوسی، روح المعانی، جزء 26، ص151.
[32]. ابوالحسن طبری کیاهراسی، احکام القرآن، ج4، ص382.
[33]. ابن حزم، الفصل فی الملل والنحل، ج4، ص73.
[34]. احمد بیهقی، الاعتقاد والهدایة، ص374.
[35]. همان، ص375.
[36]. جمله اخیر، برگردان «الاعتذار الیهم» است.
[37]. یحیی نووی، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج7، ص170.
[38]. عبدالله ابن قدامه، المغنی، ج10، ص49.
[39]. محمد سیواسی، شرح فتح القدیر، ج7، ص263.
[40]. آنچه ابن تیمیه درباره این روایت گفته، با مطلبی که در ابتدای این مقاله از او نقل کردیم، تعارض کاملاً آشکاری دارد. همچنان که در دیگر کلمات ابن تیمیه بسیار تعارض یافت می شود.
[41]. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج4، ص437.
[42]. همان، ص438.
[43]. سلیمان بجیرمی، تحفة الحبیب، ج5، ص92.
[44]. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص453.
[45]. محمد کحلانی، سبل السلام، ج3، ص259.
[46]. محمد عبدالرئوف المناوی، فیض القدیر، ج6، ص474.
[47]. نک.: احمد ابن محمد ابن عجیبه، البحر المدید، ج5، ص423.
[48]. سید بن قطب شاذلی، فی ظلال القرآن، ج6، ص3343.
[49]. احمد ابن حنبل، مسند، ج2، ص161.
[50] ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، ج3، ص443-445.
[51]. أبوبکر بن درید می گوید: «قام الحسن بعد موت أبیه أمیر المؤمنین فقال: … أنا والله ما ثنانا عن أهل الشام شک ولا ندم وانما کنا نقاتل أهل الشام بالسلامة والصبر فشیبت السلامة بالعداوة والصبر بالجزع وکنتم فی مبتدئکم إلی صفین ودینکم أمام دنیاکم فأصبحتم الیوم ودنیاکم أمام دینکم إلا وأنا لکم کما کنا ولستم لنا کما کنتم إلا وقد أصبحتم بعد قتیلین قتیل بصفین تبکون له وقتیل بالنهروان تطلبون بثأره فأما الباقی فخاذل واما الباکی فثائر إلا وان معاویة دعانا إلی أمر لیس فیه عز ولا نصفة فان اردتم الموت رددناه علیه وحاکمناه إلی الله جل وعز بظبا السیوف وان اردتم الحیاة قبلناه واخذنا لکم الرضا فناداه القوم من کل جانب البقیة البقیة فلما افردوه امضی الصلح»؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج13، ص268؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج1، ص491؛ محمد ذهبی، تاریخ الاسلام، ج4، ص6.
[52]. نک.: ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج13، ص264؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج2، ص648 و 549.
[53] . ابن تيميه، الفتاوي الكبری، ج3، ص443-445.
[54]. کمال الدین ابن العدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ص73؛ محمد سیواسی، شرح فتح القدیر، ج7، ص263؛ محمد عبدالرئوف المناوی، فیض القدیر، ج6، ص474.
[55]. محمد ابن اسماعیل بخاری، شرح صحیح البخاری، ج10، ص29.
[56]. نورالدین هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص238.
[57]. سبکی این حدیث را از معجزات رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) دانسته و افزوده است که احدی آن را منکر نشده؛ حتی کسانی که با علی (رض) جنگیدند.
[58]. محمد ابن یوسف صالحی شامی، سبل الهدی، ج10، ص148 و 149.
[59]. از آنجایی که بحث درباره جمل از موضوع این مقاله خارج است، درباره آن و آنچه ابن تیمیه درباره آن ادعا کرده، کمتر سخن می گوییم.
[60]. محمد عبدالرئوف المناوی، فیض القدیر، ج6، ص474.
منبع : نشریه سراج منیر شماره 18؛
نويسنده : اصغری نژاد، محمد