جستجو
Close this search box.

انشعابات و اختلافات در بهائيت

همواره يکي از شعارها و ادعاهاي بهائيت، سازگاري و عدم نزاع و جدال با ساير اديان است. حسينعلي بهاء در اين زمينه مي‌گويد:

نزاع و جدال در شأن درندگان ارض بوده و هست.[1] همه، بارِ يک داريد و برگ يک شاخسار.[2]

اما آيا واقعيت چنين است که بهائيان مي‌گويند؟! آيا به راستي هيچ اختلاف و نزاعي بين پيروان باب و بهاء و ديگران نبوده و نيست؟

براي پاسخ به اين سؤال‌ها حوادث و رويدادهايي که پس از باب تا کنون رخ داده است، با استناد به منابع خود آنان، بررسي مي‌شود:

بعد از قتل باب، اختلاف و کشمکش بين پيروان باب آغاز گرديد. مهم‌ترين منشأ اين اختلاف‌ها، موضوعي بود به نام «من يظهره الله»؛ يعني کسي

که خدا او را ظاهر مي‌کند. اين موضوع مدعيان بسياري پيدا کرد.

علي‌محمد شيرازي در مواضع متعددي از بيان، مريدان خود را به آمدن شخصي به نام «من يظهر الله» بشارت داد. او ايمان آوردن به وي و اطاعت از دستوراتش را واجب شمرده است:

من يظهر الله کتاب ناطق است وقت ظهور او ايمان جميع منقطع مي‌شود مگر کساني که به او ايمان آوردند[3] … وقت ظهور من يظهره الله را جز خداوند کسي عالم نيست.[4]

البته در ادامه وقت ظهور را تعيين کرده و مي‌نويسد:

اگر در عدد غياث ظاهر گردد و کل داخل شوند احدي در نار نمي‌ماند و اگر مستغاث رسد وکل داخل شوند احدي در نار نمي‌ماند.[5]

بر اساس ماجراي «من يظهره الله»، مدعيان زيادي پيدا شدند و هر کدام افرادي را دور خود جمع کرده و فرقه‌اي را تشکيل دادند.[6]

از بين اين مدعيان، مهم‌ترين کساني که توانستند افراد بيشتري از بابيان را دور خود جمع کنند، دو برادر به نام‌هاي ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي ‌بودند که فرقه‌ ازلي و بهائي را تأسيس کردند. البته بهائيت پس از گذشت چند سال از جانشيني ميرزا يحيي تشکيل شد.

ازليان ـ پيروان ميرزا يحيي ـ ملقب به «صبح ازل»، «حضرت ثمره»، «اسم الوحيد» هستند. اين القاب از سوي علي‌محمد باب به وي داده شده است.[7]

وي چند سال از برادرش ميرزا حسينعلي کوچک‌تر بود ولي زودتر از او به جمع بابيان پيوسته بود. بابيان صبح ازل را جانشين باب مي‌دانند. اين مسأله در ميان تمامي بابي‌مسلک‌ها امري مسلم است و به آن اذعان دارند.[8]

يکي از نويسندگان بهائي در اين زمينه مي‌نويسد:

جناب زين پس از آن‌که به حضرت نقطة اولي (باب) مؤمن گشت چون دسترسي به آثار آن حضرت نداشت از اهل بيان جويا شد که بعد از شهادت حضرت اعلي به کدام کسي بايد توجه نمود؟ در جواب گفتة وي، ايشان، اشاره به «يحيي» نموده و او را مرآت ناميده و مطابق حروف اسمش که به حساب ابجد (38) مي‌شود به ازل تسميه‌اش فرمودند.[9]

بنا به نوشته ميرزا جاني ـ مهم‌ترين مورخ بابي ـ صبح ازل، بعد از باب در شميران تهران و در نور مازندران به نشر آثار و تعاليم و ترويج مباني بابيت پرداخت.[10]

از آن‌جا که صبح ازل جواني ناپخته و کم‌تجربه بود برادرش ميرزا حسينعلي بهاء که از او بزرگ‌تر و با سوادتر بود به عنوان پيش‌کار ازل به کارها و امور بابيان پرداخت.[11]

باب، دو سال پيش از اعدام، صبح ازل را به عنوان خليفه و جانشين خود تعيين کرد و با وي به گفت و گو و نامه‌نگاري پرداخت. هم‌چنين برادر

بزرگ او يعني حسينعلي بهاء را وکيل و حافظش قرار داد. اين روال تا کشته شدن باب و تبعيد بابيان از ايران به بغداد و استانبول و اَدِرنه ادامه داشت و همة نامه‌ها نيز به اسم و امضاي صبح ازل بود.[12]

در زماني که بسياري از مشاهير بابيه به علت سوء قصد به جان ناصر الدين شاه دستگير و در زندان بودند صبح ازل در شهر نور مازندران به سر مي‌برد. با شنيدن خبر دستگيري و قتل و شکنجه دوستان خود با لباس مبدل درويشي به بغداد گريخت و در آن‌جا رياست امور بابيه را بر عهده گرفت.

ادوارد براون مورخ مشهور در بابيت و بهائيت، ماجراي فرار ازل را به طور دقيق نقل مي‌کند:

بعد از آن‌که در روز يکشنبه 28 شوال سال 1268 سه نفر از بابيه به قصد قتل ناصر الدين شاه به طرف او تير افکندند و نتيجة اين حرکت آن شد که حکومت، چهل نفر از مشاهير بابيه را دستگير نموده و بيست و هشت نفرايشان را در روز چهارشنبه ذي قعده سال 1268 هـ در تهران با انواع عذاب و شکنجه به قتل رسانيدند. صبح ازل که در آن حين در نور بود في الفور با لباس مبدل به بغداد گريخت و با وجود اين‌که حکومت هزار تومان جايزه براي نجات داده با لباس درويشي و عصا و کشکول خود را از ايران بيرون کند.[13]

هم‌چنان‌که اشاره شد صبح ازل براساس نصوص و الواح باب در مقام «من يظهره الهي» رياست امور بابيت را بر عهده گرفت. علي‌محمد شیرازی چندي پيش از مرگ خود توسط يکي از مريدان و پيروان خود به نام ملا عبدالکريم قزويني نامه‌اي براي ازل فرستاد و او را جانشين و خليفة خود منصوب کرد و به همة پيروان خود اعلام نمود. بعد از آن همة بابيان او را به عنوان جانشين باب مي‌شناختند.[14]

باب خطاب به ميرزا يحيي مي‌نويسد:

اذا انقطع عن ذلک العرش تتلو من آيات ربک ما يلقي الله علي فؤادک ذکراً من عندالله انه هوالمهيمن القيوم، چون عرش از آن منقطع شد آيات خداي خود را که بر قلب تو القا مي‌کند بر مي‌خواني که تذکاري از سوي خدا بوده و او همان خداي گواه و کارگزار است.[15]

حسينعلي براي تأييد وصايت ازل، نوشته‌ها و برخي از لوازم شخصي خود را (لباس، انگشتر، قلمدان و…) براي ازل فرستاد. حتي او را مأمور کرد تا بعد از وي (باب) هشت واحد ديگر بيان را که نيمه تمام مانده بود، بنويسد و تا 19 واحد کامل کند.[16]

ميرزا جاني کاشاني، از مورخين مشهور بابي که قبل از اختلافات ازل و بهاء از دنيا رفته است، مي‌نويسد:

همين که عرايض جناب ازل به حضرت ذکر (باب) رسيد در نهايت مسرور شده لهذا بعدد واحد از آثار ظاهر خود که طبق باطن بوده باشد از قبيل قلمدان و کاغذ و نوشته‌جات و لباس مبارک و خاتم شريف و امثال آن را به جهت حضرت ازل فرستادند و وصيت‌نامه نيز فرموده بودند و نص به وصايت و ولايت ايشان فرموده و فرمايش کرده بودند که هشت واحد بيان را بنويسند.[17]

بر اساس نقل‌ها، ازل، بيشتر کارهاي خود را به علت ترس از مخالفين و دشمنانش، مخفيانه و به دور از چشم ديگران انجام مي‌داد. او خود را همواره از ديد عموم مخفي نگه‌ مي‌داشت و بسياري از کارهايي که مربوط به بابيان بود توسط دستيار و برادرش ـ ميرزا حسينعلي ـ انجام مي‌گرفت.[18]

الف) فوت صبح ازل

ميرزا يحيي در سال 1330 قمري در حال تبعيد در جزيرة قبرس از دنيا رفت. ماجراي پايان زندگي وي، بر اساس نامه‌اي که پسرش به مورخ مشهور، «ادوارد براون» نوشته حاکي از اين است که ازل در قبرس به سختي در فراموشي افتاده و آخرالامر در تنهايي مرده است. بنابراين نقل، وي به آداب اسلامي دفن گرديده است.[19]

ب) ازل در نگاه بهائيان

بهائيان براي مشروعيت بخشيدن به استقلال فرقة خود، از «ازليان» جدا شده و با آنان به شدت عداوت و دشمني داشته و درصدد تخريب آنان بودند. از وقتي که ميرزا حسينعلي بهاء ادعاي من يظهري نمود و استقلال خود را اعلام نمود اين دشمني‌ها هم شروع شد تا جايي که خود بهاء کتابي به نام «بديع» بر رد عقايد ازليان و صبح ازل نوشته است. وي در اين کتاب برادر خود ـ ازل ـ را گاو خوانده است. او خطاب به ازليان مي‌نويسد: «تعبدون البقر و لاتعرفون».[20] او حتي برادر خود را حرام‌زاده و زنازاده معرفي مي‌کند.[21] و علت اختلاف خود را با برادرش ازل، رابطه نامشروع و کام‌گيري او از همسر باب مي‌داند.[22] بهائيان صبح ازل را فردي خائن مي‌دانند، چرا که معتقدند بر اساس نص باب،[23] صبح ازل به هنگام اعلام ظهور بهاء، بايد به وي ايمان مي‌آورد.

ميرزا يحيي ازل در نظر بهائيان شخصي جبون و دهان بين و متلون المزاج است که به راحتي به طرف اشخاص قوي‌تر از خود جذب مي‌شده است.[24]

با گذشت چند سال از جانشيني ازل، بين او و برادرش ميرزا حسينعلي اختلاف‌هايي رخ داد که منجر به جدايي آنها گرديد. در اين ايام، ازل در بغداد به سر مي‌برد و در آن‌جا به امور بابيان مي‌پرداخت. در سال 1269 قمري ميرزا حسينعلي ـ بهاء ـ برادر خود، را ترک کرده و به سليمانيه عراق در ميان کردها رفت. او مدت دو سال را در آن‌جا سپري نمود و در اين مدت، رابطة خود را با ازل و ديگر بابيان به طور کامل قطع نمود. به طوري که کسي از مکان و موقعيت وي آگاه نبود.[25]

خود ميرزا حسينعلي بهاء چنين مي‌نويسد:

سر در بيابان‌هاي فراق نهادم و دو سال وحده در صحراهاي هجر به سر بردم و از عيونم عيون جاري بود و از قلبم بحوردم ظاهر چه ليالي که قوت دست نداد و چه ايام که جسد راحت نيافت… تا آن‌که از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابد تسليم نمودم و راجع شدم.[26]

از اين جملات به خوبي روشن مي‌شود که حسينعلي ابتدا در خدمت ازل بوده است. او در ايقان خود را فدايي ازل و بابيت مي‌نامد و چنين مي‌نويسد:

و اين عبد در کمال رضا جان برکف حاضرم که شايد از عنايت الهي و فضل سبحاني، اين حرف مذکور مشهور در سبيل نقطه و کلمة عليا فدا شود و جان دربازد.[27]

حسينعلي، بعد از اينکه به ميان دوستان بابي خود برگشت در کنار برادر خود، به ادامة فعاليت‌هايش پرداخت. او توانست بسياري از بابيان را دور خود جمع کند. کم‌کم زمينه براي جدايي او از دستگاه رياست ازل فراهم آمد و سبب اختلاف شديد بين آنها گرديد. شدت اين اختلافات به قدري بود که دو برادر به جان هم افتاده و بسياري از پيروان هم ديگر را به قتل رساندند. با اعلام استقلال حسينعلي بهاء و ادعاي من يظهره الهي او جدال و خون‌ريزي به حدي رسيد که حکومت عثماني آنها را از عراق به استانبول و از آن‌جا مجدد به «اَدِرنه» تبعيد نمودند.[28]

عزيه خانم، خواهر حسينعلي بهاء، در تنبيه النائمين اين کشتارها و خون‌ريزي‌ها را به دستور برادرش‌ بهاء مي‌داند.[29]

بعد از اين همه درگيري خونين بين پيروان اين دو برادر، به جايي دور از هم تبعيد شدند. ميرزا يحيي ازل را به قلعة ماغاسو در جزيرة قبرس و ميرزا حسينعلي بهاء را به «عکا» در فلسطين کوچ دادند.[30]

زعيم الدوله تبريزي از مورخان همين دوره در زمينة اختلافات بهائيان و ازليان چنين مي‌نويسد:

گروه دوم طبق قرار اول بر ارادت به ميرزا يحيي صبح ازل باقي ماند. اعتقاد آنها در مورد صبح ازل آن است که او خليفه و جانشين باب است نه بهاء، زيرا بهاء وکيل ميرزا يحيي بوده و هيچ گونه سمت مستقلي نداشته است. بدين جهت پيروان او (ازل) را بابي ازلي يا بياني که منسوب به بيانند مي‌گويند آن‌گاه آتش جنگ و جدال ميان آن دو حزب، روش و ميرزا يحيي از خواب غفلت بيدار شد و دانست که آن کلاه دراز درويشي را که برادرش به سرش گذاشته بود چه کلاهي بوده است، ولي ديگر کار از دست رفته بود. زيرا بهاء به نام يحيي و به عنوان وکالت او قلوب اکثر با بيان را به سوي خود جلب کرده بود. لاجرم يحيي هم قيام کرده در حساب برادر خود مناقشه و مراقه به کار برد کار به آن‌جا کشيد که آن دو برادر مخفيانه زهر در غذاي هم بريزند، پس يحيي چنان‌که بهائيان گويند در غذاي بهاء زهر ريخت و چنان چه ازليان مي‌گويند بهاء در غذاي يحيي زهر ريخت و خواست او را با سلاح سفيد بکشد ولي هر دو از مرگ نجات يافتند.[31]

يکي ديگر از ادعاهاي بهائيان، عدم تفرقه و جدايي و انکار وجود احزاب مختلف در ميان آنان است. بهائيان اين امر موهوم را فضيلت دين ساختگي

بهائيت بر ساير شرايع مقدس گذشته مي‌دانند. يکي از نويسندگان بهائي مي‌نويسد:

در ديانت مقدسه بهائي راه تفرق و پيدايش مذاهب به کلي مسدود است.[32]

حسينعلي بهاء هم در اين‌باره مي‌نويسد:

اي اهل عالم فضل اين ظهور اعظم از آن‌که آنچه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نموديم و آنچه الفت و اتحاد و اتفاق است ثبت فرموديم نعيماً للعالمين.[33]

بروز تفرقه در دين و پيدايش مذاهب به هيچ عنوان از ناحيه خود دين نيست، بلکه علت پيدايش آن، نزاع و اختلافاتي است که به تبع پيروي از

هواي نفس براي برخي از پيروان به وجود آمده است.

به هر حال وجود فرقه‌هاي مختلف در بابيت و بهائيت چنين ادعايي را کاملاً بي‌اساس و باطل مي‌کند.

همان‌طور که بعد از مرگ باب بر سر جانشيني وي اختلاف ايجاد شد. بعد از مرگ حسينعلي بهاء نيز بين فرزندانش ميرزا عباس افندي ملقب به «غصن اعظم» و ميرزا محمدعلي افندي ملقب به «غصن اکبر» بر سر وصايت اختلاف و درگيري به وجود آمد. با اينکه بهاء در الواح خود وصيت کرده بود هر دو فرزند مي‌بايست به ترتيب وصايت را بر عهده گيرند، اما عباس افندي براساس لوحي که بهاء در کتاب عهدي به جاي گذاشته بود خود را جانشين به حق پدر و تنها مفسر رسمي بهاء مي‌دانست. متن لوح ميرزا حسينعلي چنين است:

قد اصطفينا الاکبر بعد الاعظم امرمن لدن عليم خبير؛ يعني: ما اکبر را بعد از اعظم برگزيديم و مراد از اعظم، عباس افندي و مراد از اکبر محمدعلي افندي است.[34]

اما ميرزا محمدعلي آن را نپذيرفت و قائل بود که نوشته پدر را تغيير داده‌اند و خود او نخستين وصي است. صبحي مهتدي از دوستان عبدالبها که از نزديک با اين ماجراها درگير بوده است در اين‌باره چنين مي‌نويسد:

اما بابيان بهائي نيز به دو فرقه منقسم مي‌شوند: يک دسته آناني که پس از مرگ بهاءالله به عبدالبهاء (غصن اعظم) توجه نمودند و به ثابتين معروف شدند و دسته ديگر که پيروي غصن اکبر، محمدعلي افندي را کرده، خويش را موحدين ناميدند.

ثابتين به پيروان غصن اکبر ناقضين مي‌گويند؛ کنايه از آن‌که عهد بهاءالله را شکستند و به وصي نخستين او (عبدالبهاء) نگرويدند و موحدين، تبعه عبدالبهاء را مشرکين مي‌خوانند؛ بدين جهت که عبدالبهاء را در عصمت کبري شريک حق قرار داده‌اند.[35]

گفتني است که همه بهائيان بر اساس وصيت حسينعلي بهاء، جانشينی ميرزا محمدعلي را بعد از عباس افندي (عبدالبهاء) مسلم مي‌دانستند. اما از

آن‌جايي که وي با عبدالبهاء به مخالفت برخاسته و خود را جانشين اول مي‌دانست، وي را ناقض عهد وصيت بهاء خواندند و از جرگه بهائيت طرد نمودند.

ويليام هاچر مي‌نويسد:

نابرادري کوچک‌تر حضرت عبدالبهاء، ميرزا محمدعلي با مقامي که به عنوان مرجع جديد امر بديع منصوب گرديده بود شروع به ناسازگاري کرد و چون نمي‌توانست با نص صريح عهد و ميثاق پدر بزرگوار خود علناً مخالفت نمايد به جست و جوي طرقي برآمد که فعاليت‌ها و اجرائات حضرت عبدالبهاء را در جامعه بهائي محدود سازد، چون اين حيله نيز به شکست انجاميد، ميرزا محمدعلي

سعي خود را معطوف به گردآوري افرادي از ميان جامعه بهائي به دور خود نمود.[36]

به هر حال، ميرزا محمدعلي نيز توانست تعدادي از پيروان بهائي از جمله برخي نزديکان پدر خود و خويشاوندان را به دور خود جمع کند و فرقه‌اي جداي از برادر خود را تشکيل دهد.[37]

علي‌رغم اين‌که بهائيان شعار مسالمت و صلح و صميميت با پيروان همه اديان و مذاهب را مي‌دهند با رقيبان خود بسيار بدرفتاري مي‌کردند و به هيچ وجه يکديگر را تحمل نمي‌کردند.

صبحي مهتدي که نقل کننده برخي از اين بدرفتاري‌ها است مي‌نويسد:

مابين اين دو دسته بيرون از اندازه تصور، نقار و کدورت است… خود عبدالبهاء نيز از مواجهه و ملاقات محمدعلي افندي بي‌اندازه احتراز داشت… عبدالبهاء راضي نبود که از بهائيان ثابت کسي با محمدعلي و پيروانش ملاقات کند و اگر کسي چنين مي‌کرد از او دلگير مي‌شد و او را از خود مي‌راند و اين گناهي بود که قابل آمرزش و عفو نمي‌بود.[38]

در اين راستا ميرزا محمدعلي ساکت نمي‌نشست و در کارهاي برادرش اخلال مي‌نمود. بنا به گفته زعيم الدوله، وي کتاب‌هايي به فارسي و عربي نوشت و در هند به چاپ رساند. او در آن اظهار داشته بود عباس و پيروانش از دين بهاء خارج شدند. او برادر را تکفير کرده و با لحني شديد به او حمله مي‌کند.[39]

بعد از اين همه نزاع و جدال بين بهائيان (که منشأ آن وصيت خود بهاء بود)، عبدالبها در سن هشتاد سالگي از دنيا رفت. حال چند سؤال متصور مي‌شود: چرا حسينعلي بهاء فرزندش ـ محمدعلي ـ را به عنوان وليعهد بعد از عبدالبهاء معرفي کرد؟ بهاء به عنوان مدعي پيامبري و الوهيت چگونه بي‌خبر از آينده بود و روي چه اساسي تعيين اين وصايت را که هيچ ثمره عملي ندارد مطرح کرد؟

با وجود اين‌که مقام وصايت در بهائيت به زعم خود آنان موقعيتي بسيار حساس و در صدر امر بهائيت است، چرا ميرزا بهاء، محمدعلي افندي را که به قول خودشان شخصي کاملا حيله‌گر و کذاب است وصي دوم خود تعيين کرده است؟

عباس افندي در الواح و وصاياي خود درباره جانشينان پس از شوقي و ولايت امر در نسل او تاکيد کرده است. وي در مفاوضات چنين آورده است:

در هر دوري، اوصيا و اصفيا، دوازده نفر بوده‌اند. در ايام حضرت يعقوب، دوازده پسر بودند. و در ايام حضرت مسيح دوازده حواري بودند و در ايام حضرت محمد(ص) دوازده امام بودند و لکن در اين ظهورِ اعظم، بيست و چهار نفر هستند دو برابر جميع.[40]

در لوح ديگري نيز مي‌نويسد:

اي احباي الهي بايد ولي امرالله در زمان حيات خويش «من هو بعده» را تعيين نمايد تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معين بايد مظهر تقديس و… باشد لهذا اگر ولد بکر (فرزند پسر) ولي امر الله مظهر الولد سرّ ابيه نباشد… بايد غصن (فرزند) ديگر را انتخاب نمايد… .[41]

رهبران بهائي مسلک، برخلاف انتظار عبدالبهاء همگي از جهت فرزند ذکور، مقطوع النسل بوده‌اند.[42]از اين‌رو بعد از مرگ شوقي افندي، موضوع رهبري بهائيان دچار تشطط، دسته‌بندي، انشعاب و افتراق شد.

گفتني است پس از مرگ عبدالبهاء مهم‌ترين موضوع مورد بحث محافل بهائي، انتخاب عده‌اي از دوستان و سران بهائي با عنوان «ايادي امرالله» بود که شش سال پس از آن‌که شوقي به سمت چهارمين پيشواي بهائيت برگزيده شد، آنان را تعيين نمود.[43]

ميرزا حسينعلي بهاء در الواح و وصاياي خود پيرامون تشکيل هيئتي دائمي جهت خدمت به بهائيت و مساعدت ولي امر، سخناني گفته بود.[44] بهائيان از اين بحث استفاده کرده و در صدد جبران ماجراي مقطوع‌النسل بودن شوقي و معضلِ ولي امري برآمده و سعي کردند که با تعيين اياديان امرالله ماجراي ولايت امري را به فراموشي بسپارند. اما ايادي امرالله فقط دو وظيفه حفاظت و تبليغ بهائيت را بر عهده داشته‌اند. اين افراد را شوقي انتخاب نموده‌ است. وي در اين زمينه مي‌گويد:

ايادي امرالله را بايد ولي امرالله تعيين و تسميه کند.[45]

همچنين عبدالبهاء در اين‌باره مي‌نويسد:

وظيفه ايادي امرالله نشر نفحات الله و تربيت نفوس و تعليم علوم و… اين مجمع ايادي در تحت اداره ولي امر الله است.[46]

شروع ماجراي اياديان امرالله زمينه‌اي شد براي پيدايش اختلاف و انشعابات ديگري در جامعه بهائيت. از اين‌رو بعد از مرگ شوقي افندي بين شخصي که رهبر اياديان بود به نام «چارلز ميسن ريمي» و ديگر اياديان به رهبري همسر کانادايي شوقي ـ ماري (روحيه) ماکسول ـ اختلاف شديدي به وجود آمد.

«چارلز ميسن ريمي»، فرزند يکي از روحانيون کليساي اسقفي است که در سال 1874 میلادی در يکي از شهرهاي ساحلي رودخانه مي‌سي‌سي‌پي آمريکا به دنيا آمد. وي از جمله شاگردان کليساي «ارتدوکسي» بود. ميسن ريمي که در ميان طرفدارانش به «ولي عزيزالله» و «ولي امر ثاني» معروف است خود را پنجمين پيشواي بهائيت معرفي کرد. او مدعي شد که از طرف چهارمين پيشواي بهائيت به اين سمت تعيين شده است. او از طرف بهائيان آمريکا و ديگر طرفداران شوقي مورد حمايت قرار گرفت. وي در اعلاميه‌اي مي‌نويسد:

… ولي عزيز امرالله يعني شوقي افندي رباني مرا به رياست هيئت بين‌المللي جهاني انتخاب و تسميه فرمودند… .[47]

از سال‌هاي آخر دوران عمر شوقي افندي زمزمه‌هاي مخالفت بر سر جانشيني وي بلند شد. پس از مرگ شوقي، اکثريت اعضاي گروه ايادي امرالله با اين انتصاب مخالفت کرده و با بي‌اعتنايي رياست او را قبول نکردند. اين بود که تشکيلاتي جداگانه علي‌رغم رهبري وي به وجود آوردند.

رهبري اين مخالفان را همسر شوقي، «روحيه ماکسول» به عهده داشت. وي توانست اکثريت بهائيان را متوجه خود سازد و با کمک ديگر اياديان امرالله، نظام جديدي از رهبري بهائيان با نام «بيت‌العدل اعظم» ايجاد کند.

پس از مرگ شوقي افندي، همواره بين ايادي بهائي اين سؤال مطرح بوده که ولي‌امر بعدي چه کسي است؟ چرا که به اعتقاد آنان اياديان بدون ولي امر فاقد هر گونه اختيارات اداري‌اند. در اين هنگام بود که همه اياديان با همکاري «روحيه ماکسول» بدون توجه به دستورهاي عبدالبهاء و شوقي، عملاً مقام ولي امر را براي هميشه کنار گذاشتند. با اين کار سخنان و وعده‌هاي رهبران بهائيت دربارة التزام استمرار ديانت موهوم بهائيت به «ولايت امري» براي هميشه دروغ ازکار درآمد.

پيروان «ميسن ريمي» بر اين باورند که بنا به سفارش عبدالبهاء و شوقي، هر تشکيلاتي اعم از اياديان يا سازمان بيت‌العدل، تحت نظارت ولايت امري بهائيان مشروعيت دارد و همگي بايد کمال اطاعت را از او داشته باشند.[48]

بنابراين، تشکيلات ايادي و بيت‌العدل فاقد مشروعيت است و از نظر آنان تنها صدر امر بهائيان همان ولي امر است که آن نيز در بين بهائيان دچار اختلاف شديد واقع شده است.

به طور کلي مي‌توان بهائيان را بعد ازمرگ شوقي افندي به دو گروه عمده تقسيم کرد: اول، گروهي که پيرو «روحيه ماکسول» و ديگر اياديان امراله هستند. آنها بعد از مدتي موسسه بيت‌العدل را تشکيل دادند و آن را مصدر امر بهائيت اعلام کردند. اين گروه به «بهائيان بيت‌العدلي» مشهورند. دوم، پيروان «ميسن ريمي» که مدعي ولايت امري شدند و بيت‌العدل را فاقد مشروعيت دانستند. اينها به بهائيان ارتدوکسي شناخته مي‌شوند.

[1]. بهاء، الواح مبارکه، ص265.

[2]. همان.

[3]. باب، بيان فارسي، باب سوم از واحد دوم، ص23.

[4]. همان، باب هفدهم از واحد دوم، ص71.

[5]. همان.

[6]. جاني کاشانی، نقطة الکاف، مقدمة ادوارد براون، ص22.

[7]. نوري، تنبيه النائمين، ص7.

[8]. جاني کاشاني، نقطه الکاف، مقدمة ادوارد براون، ص22؛ تبريزي، مفتاح باب الابواب، ص6ـ 334.

[9]. سليماني، مصابيح هدايت، ص438.

[10]. جاني کاشاني، نقطه الکاف، مقدمة ادوارد براون، ص21.

[11]. فيضي، بهاء الله، ص101 – 100.

[12]. تبريزي، مفتاح باب الابواب، فريد گلپايگاني، ص251.

[13]. جاني کاشاني، نقطه الکاف، مقدمة ادوارد براون، ص21.

[14]. فضايي، تحقيق درتاريخ و عقايد شيخي‌گري بابي‌گري، بهائي‌گري و کسروي‌گري، ص169.

[15]. باب، بيان فارسي، ص340.

[16]. جاني کاشاني، نقطه الکاف، ص18 و 156.

[17]. همان، ص156.

[18]. فيضي، بهاء الله، ص101 – 100.

[19]. ر.ک: ديانت بهائي، ص25، از يادداشت‌هاي آخر کتاب.

[20]. بهاء، بديع، ص172.

[21]. اشراق خاوري، مائده آسماني، ج1، ص40.

[22]. بهاء، بدیع، ص379.

[23]. باب، بیان فارسی، باب سوم از واحد دوم، ص 23.

[24]. هاچر، ديانت بهائي، سمندري، ص53.

[25]. همان، ص54.

[26]. بهاء، ايقان، ص194.

[27]. همان، ص195.

[28]. تبريزي، مفتاح باب الابواب، ص6 ـ 334.

[29]. نوری، تنبيه النائمين، ص7.

[30]. تبريزي، مفتاح باب الابواب، ص251؛ کرماني و روحي، هشت بهشت، ص214.

[31]. تبريزي، مفتاح باب الابواب، ص241.

[32]. روحاني، برهان واضح، ص94.

[33]. بهاء، درياي دانش، ص96.

[34]. بهاء، مجموعه الواح بهاء، کتاب عهدي، ص402.

[35]. مهتدي، خاطرات زندگي صبحي و تاريخ بابي‌گري و بهائي‌گري، ص92.

[36]. هاچر، ديانت بهائي، سمندري ص 78.

[37]. همان، ص79.

[38]. مهتدي، خاطرات زندگي صبحي و تاريخ بابي‌گري و بهائي‌گري، ص184-182.

[39]. تبريزي، مفتاح باب الابواب، ص315.

[40]. عبدالبهاء، مفاوضات، ص46.

[41]. اشراق خاوري، ايام تسعه، ص468.

[42]. در مورد حسينعلي بهاء بايد گفت، فرزندان وي قبل از بهائيت به دنيا آمده‌اند.

[43]. رائين، انشعابات در بهائيت، ص195.

[44]. اسلمنت، بهاءالله و عصر جديد، ص291.

[45]. اشراق خاوري، مائده آسماني، ج3، ص8..

[46]. اسلمنت، بهاءالله و عصر جديد، ص292.

[47]. رائين، انشعابات در بهائيت، ص160.

[48]. ولي امرالله، رييس مقدس اين مجلس (اياديان) و عضو اعظم ممتاز لاينعزل است و جميع اغصان و افنان و ايادي امراله بايد کمال اطاعت و تمکين و انقياد وتوجه و خضوع و خشوع را به ولي امرالله داشته باشد. «شوقي افندي، توقيعات، ص240».

مهدي فاطمي نيا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 20
مطالب مرتبط