يکي از مسائلي که اين روزها مورد هجوم برخی افراد مغرض قرار گرفته، مسأله تقليد و پيروي جاهل از عالم است. مسأله اي که نه تنها قرآن و روايات بر آن تصريح دارد بلکه مقتضاي عقل و فطرت نیز بر همان است.
انسان در همه گزينشهاي خود و براي رسيدن به مقصود، بايد از آگاهي لازم برخوردار باشد و با کسب علم و معرفت و تحقيق و بررسي، راه و رسم زندگي فردي، اجتماعي، دنيوي و اخروي خويش را مشخص سازد؛ و چون استعدادها، تواناييها و آگاهي هاي او محدود است ناچار است از نظريات ديگران پيروي کند. بنابراين، براي تکامل فرد و جامعه و سامان گرفتن نظام رفتاري و اعتقادي انسان، تقليد، ضرورتي اجتناب ناپذير است.
در پرتو تقليد و پيروي از متخصّصان و عالمان در هر فن و علمي، در جامعه انساني و اسلامي قانون و حق حاکم ميگردد و بي نظمي و هرج و مرجطلبي از جامعه رخت برمي بندد و هر کس در فن و تخصصي که به او مربوط نيست دخالت و اظهار نظر نمي کند.
ولي در عين حال از برخي از افراد ناآگاه يا مغرض شنيده شده که اين مسأله را زير سؤال برده و در سخنراني هاي خود آن را به استهزا کشانده اند. لذا جا دارد تا حدودي اين مسأله را مورد بررسي قرار دهيم.
تقليد از ديدگاه قرآن
در قرآن درباره ضرورت تقليد از هدايت يافتگان از واژه «اسوه» و «قدوه» استفاده شده است. اينک به برخي از اين آيات اشاره ميکنيم:
1 – حضرت ابراهيم«عليه السلام» به عموي خود خطاب کرد و فرمود:«يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِکَ صِراطاً سَوِيّاً»[1]؛«اي پدر! براي من دانشي آمده که براي تو نيامده است؛ بنابراين از من پيروي کن، تا تو را به راه راست هدايت کنم» .
حضرت ابراهيم«عليه السلام»براي عمويش آذر اثبات ميکند که اعتقاد او باطل و منطق او ناصواب است و راهي براي توجيه اعتقاد باطل خود ندارد، و در مقابل، اعتقاد خود را بر حق ميداند. و چون ابراهيم«عليه السلام»به واقعيتهايي دست يافته که در پرتو آن راه سعادت را مي شناسد، مي تواند ديگران را به سوي نيکبختي و سعادت هدايت کند. و از آنجا که آزر از آن حقايق بي بهره است و طريق صواب را نميداند، بايد از حضرت ابراهيم«عليه السلام»پيروي کند تا او را به ساحل نجات برساند. لذا دعوت حضرت ابراهيم«عليه السلام» در حقيقت، دعوت جاهلان و ناآگاهان به پيروي و تقليد از عالمان و فرهيختگان و کساني است که راه راست و هدايت را مي شناسند و مي توانند با چراغ معرفت خويش، ديگران را نيز هدايت کنند.
2 – خداوند متعال ميفرمايد:«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ»؛[2]«آيا کسي که به سوي حق هدايت ميکند براي پيروي شايسته تر است يا آن کس که خود هدايت نمي شود مگر هدايتش کنند، چگونه داوري ميکنيد؟!» .
مضمون و پيام اين آيه، همه حوزه هاي زندگي انسان و همه مسائلي است که انسان با آنها سروکار دارد؛ هم مسائل شرعي و تعبّدي و اخلاقي را پوشش ميدهد و هم شامل حوزه مباحث اجتماعي و سياسي ميشود. خداوند با استفهام و سؤال، عقل و فطرت منکران حقيقت را مورد خطاب قرار ميدهد و آنان را به قضاوت و داوري فرا ميخواند که آيا کسي که خواهان سعادت و حق است از کسي پيروي ميکند که خدا او را هدايت کرده است و او راه حق را مي شناسد و به آن يقين دارد و ميتواند ديگران را نيز به سوي حق هدايت کند، يا از کسي که حق را نمي شناسد و هدايت نشده است و اگر هم بخواهد هدايت شود بايد ديگري او را هدايت و راهنمايي کند؟ عقل و فطرت چه قضاوتي دارد و کدام گزينه را انتخاب ميکند؟
مسلّماً انسان را به پيروي کسي دعوت ميکنند که به حق هدايت شده است و ميتواند ديگران را هدايت کند و راهي را که خود شناخته و به آن يقين دارد به آنها بنماياند.
3 – خداوند متعال به مشرکان و مخالفان دعوت پيامبر اسلام«صلي الله عليه وآله»خطاب کرده و مي فرمايد:«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛[3]«اگر نميدانيد از آگاهان بپرسيد» .
روشن است که وقتي انسان فاقد علم و تخصص است بايد به متخصّص فن رجوع کند؛ خصوصاً در ارتباط با مسائل ديني که حياتي ترين نيازمنديهاي زندگي انسان هستند بايد به سراغ کساني رفت که به حقايق و معارف ديني آشنايي کامل دارند تا در پرتو هدايت و راهنمايي و پيروي از آنان، وظايف ديني خود را بشناسند و به آنها عمل کنند.
تقليد از ديدگاه عقل و فطرت
وقتي کسي از دانش و تخصّصي برخوردار است و ديگران از آن محروم هستند، عقل و فطرت انسان ايجاب مي کند که از آن دانشمند و متخصص در زمينه تخصصش پيروي شود و حرف او مورد پذيرش قرار گيرد. و همه عقلاي عالم از تمام اقوام و نژادها و پيروان همه اديان و مذاهب، فطري و عقلايي بودن مراجعه جاهل به عالم و تقليد از او را مي پذيرند و لذا اين مسأله قابل انکار نيست. بر اين اساس، وقتي ما از علم و تخصصي بي بهره هستيم و نياز به آن علم و تخصص داريم به سراغ کساني ميرويم که داراي آن تخصص هستند و از تخصص آنها استفاده ميکنيم. و لذا مطابق اين قاعده و اصل، کساني که وظايف ديني و احکام شرعي را نمي دانند، به مقتضاي فطرت و عقل خود، بايد به سراغ کساني بروند که در مسائل ديني تخصّص داشته و به درجه اجتهاد نايل آمدهاند و از آنان تقليد کنند.
روانشناسان و جامعه شناسان نيز به اهميت نقش تقليد در زندگي انسان پي برده و اصليترين عاملي را که موجب اجتماعي شدن و فرهنگ پذيري انسان ميگردد را عامل تقليد ميدانند. اگر عامل تقليد نمي بود ما نميتوانستيم از ميراث گذشتگان استفاده کنيم. هر نسلي که روي کار ميآمد اگر بنا نباشد که تقليد کند و اموري را از ديگران اخذ نمايند، بايد در حوزه نيازمنديها و سامان بخشي به زندگي اجتماعي و کسب معلومات از صفر شروع کند، اين تقليد است که باعث ميشود تا ميراث گذشتگان به آيندگان منتقل گردد و لذا يگانه عامل انتقال مواريث فرهنگي و تمدن بشري، تقليد است.
ضرورت اجتهاد و تقليد در حوزه دين
شکّي نيست که براي تشخيص و شناخت احکام شرعي نميتوان رواياتي را که در زمينه احکام از اهل بيت«عليهم السلام»رسيده ترجمه کرد و در اختيار مردم قرار داد تا مردم خود از آن روايات، احکام را استخراج کنند، چون علاوه بر اينکه فهم بسياري از روايات نياز به جنبه علمي و اجتهاد دارد و از عهده هر کسي بر نميآيد، بايد روايات از حيث سند، جهت و حيثيت صدور و نيز از نظر اطلاق و تقييد، عام و خاص، اجمال و وضوح، تباين و تعارضي که بين برخي از آنان است، ملاحظه گردد. و اين ملاحظه و تتبّع روايات و مقايسه آنها با يکديگر به جهت استخراج احکام تنها از فقيهي برمي آيد که در زمينه استفاده و استنباط احکام از کتاب و سنت تخصّص داشته باشد. همچنين در زمينه رفتار و سيره عملي معصومين«عليهم السلام»که ما خواستار تأسّي و اقتدا به آنها هستيم، بايد توجه داشت که گاه رفتاري روشن و واضح است و گاه مجمل بوده و قيد زماني، مکاني و… دارد. و اين کار متخصص فن است که با اصول و مباني استنباطي که به دست آورده ميتواند خصوصيات يا اطلاق سيره و قول را به دست آورد.
انگيزه تقليد
انسان از آن رو که داراي عقل و خرد و قوّه انديشيدن است بايد انگيزه اش از تقليد در حوزه امور اعتقادي و فکري و نظري، کشف حقيقت باشد؛ يعني چون مسائلي را نميداند و دانش او اندک است و از تخصص کافي براي فهم و درک آن مسائل برخوردار نيست و حتي در مواردي به جهت دشواري و پيچيدگي مسائل نظري، قدرت تشخيص و تمييز نظر صحيح از نظر فاسد را ندارد، بايد از کساني تقليد کند که در زمينه آن مسائل فکري و نظري تخصّص دارند و مي توانند او را به حقيقت نايل سازند. امّا برخي که با انگيزه کشف حقيقت از ديگران تقليد و پيروي نمي کنند بلکه با انگيزه غلط و اهداف ناصحيح به دنبال ديگران راه مي افتند، اين گروه گرچه ممکن است اتفاقاً از آغاز، مسير صحيحي را برگزيده باشند، امّا چون اهداف صحيح و انگيزه هاي درستي ندارند و از کساني که اهليّت و شايستگي ندارند پيروي ميکنند از مسير صحيح منحرف مي گردند و در نهايت به نتايج نامطلوبي مي رسند. همچنين کسي که انگيزه او در تقليد از ديگري کشف حقيقت است، امّا توجّه و دقت کافي در گزينش و انتخاب متخصص نمي کند به نتيجه مطلوب دست نمي يابد.
گونه هاي تقليد مذموم
تقليد، هر چند در برخي از موارد صحيح و ممدوح است؛ مثل تقليد جاهل از عالم در مسائل فقهي، لکن در برخي از موارد نيز صحيح به نظر نمي رسد.
اينک نمونه هايي از اين قبيل را ذکر مي کنيم.
تقليد از آداب ناپسند گذشتگان
تقليد از رسوم و آداب جاهلي و ناپسند گذشتگان، باعث انحطاط و سقوط بسياري از اقوام، در طول تاريخ گذشته است. حتي عمده عاملي که باعث گرديد تا ملّتها در برابر دعوت پيامبران به توحيد و يکتاپرستي بايستند، وابستگي به رسوم جاهلي و حفظ آيينهاي بت پرستي بر جاي مانده از گذشتگان است.
وقتي که پيامبران به آنان مي گفتند: چرا بت مي پرستيد؟ تنها پاسخ آنها اين بود که چون پدران ما آنها را مي پرستيدند ما نيز آنها را مي پرستيم.
خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: «وَکَذلِکَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَإِنّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»؛[4]«و اينگونه در هيچ شهر و دياري پيش از تو پيامبر انذارکننده اي نفرستاديم مگر اينکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آييني يافتيم و به آثار آنان اقتدا مي کنيم».
آنان تقليد از پدران و گذشتگان خويش را سنتي مي دانستند که بايد پايدار بماند، هر چند دليلي منطقي براي کار خود نداشتند و کار پدرانشان نيز جاهلانه و نابخردانه بود.
خداوند متعال در اين باره مي فرمايد:« وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَلَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ»؛[5]«و هنگامي که به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده، پيروي کنيد. مي گويند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي مي نماييم. آيا اگر پدران آنها، چيزي نمي فهميدند و هدايت نيافتند [باز از آنها پيروي خواهند کرد]؟».
اينان چون روز قيامت با عذاب الهي روبه رو مي شوند بر کساني که آنها را الگوي خود قرار داده بودند نفرين مي کنند و عذاب دو چنداني را از خدا برايشان مي خواهند. خداوند متعال در اين باره مي فرمايد:«يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولاَ، وَقالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَکُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ، رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِيراً»؛[6]«در آن روز که صورتهاي آنان در آتش [دوزخ] دگرگون خواهد شد [از کار خويش پشيمان مي شوند و]مي گويند: اي کاش! خدا و پيامبر را اطاعت کرده بوديم. و مي گويند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند، پروردگارا! آنان را از عذاب، دو چندان ده و آنها را لعن بزرگي فرما» .
پيامبر«صلي الله عليه وآله»نيز در حديثي اين نوع تقليد را مذمّت کرده و ميفرمايد: «امّتي نباشيد که مي گويند: اگر مردم خوب کردند ما نيز خوب خواهيم کرد و اگر مردم ظلم کردند ما نيز ظلم خواهيم نمود. ولي خود را آماده سازيد که اگر مردم کار خوبي به جاي آوردند شما نيز چنين کنيد و اگر کار بد کردند شما چنين نکنيد».[7]
تقليد به جهت کسب شهرت
گاهي انگيزه افراد در تقليد از ديگران کسب شهرت و موقعيّت اجتماعي است. و برخي از افراد که شخصيت و هويّت ثابت و مستقلّي در اجتماع ندارند در تکاپو هستند تا به شخصيتي مورد احترام و توجه مردم تبديل گردند. از اين رو، وقتي مينگرند که در جامعه تيپهاي خاصي از افراد مشهورند و به اصطلاح چهره شده اند از آنان تقليد ميکنند و تيپ و فرم رفتار و پوشش و آداب آنها را براي خود برميگزينند.
بيترديد چنين تقليدي که از افراد فاقد انديشه سالم سرمي زند، از پشتوانه منطقي و عقلي برخوردار نيست. چنين افرادي يا حوصله کافي براي فکر کردن و انديشيدن ندارند و يا هنوز عقلشان به رشد کافي نرسيده که راهشان را با استدلال عقلاني برگزينند.
تقليد در راستاي منافع حزبي
گاهي افرادي مي دانند که انديشه و يا رفتاري نادرست است و عقل آن را نمي پسندد و نه فقط فايده اي ندارد بلکه زيان هم دارد، امّا به جهت تأمين منافع حزبي و جناحي خود حاضرند از آن رفتار و کردار غلط تقليد کنند. بيشک اين نوع تقليد با اين انگيزه بي ارزشتر و حقيرتر از انگيزه حفظ آثار و سنتهاي نيکان و نيز کسب شهرت و اعتبار اجتماعي براي تقليد است.
چنين رفتارهايي تازگي ندارد؛ به عنوان نمونه، خداوند متعال از قول حضرت ابراهيم«عليه السلام» نقل ميکند که خطاب به مشرکان فرمود: (إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِکُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا)؛[8] «شما غير از خدا بتهايي را براي خود انتخاب کردهايد که مايه دوستي و محبت شما در زندگي دنيا باشد».
پاسخ به شبهات
بعد از تقرير بحث اينک به طرح شبهات در اين زمينه پرداخته و به آنها پاسخ خواهيم داد:
الف: عدم امکان تأسي به معصومين
گاهي گفته ميشود: در زمان حضور معصومين«عليهم السلام» براي مسلمانان که با آن حضرات مستقيماً ارتباط داشتند ممکن بود که به رفتار آنان اقتدا کنند ولي ما در زماني زندگي ميکنيم که دستمان از آنان کوتاه است و امام زمان«عليه السلام»نيز در غيبت به سر ميبرند، حال با اين وضع چگونه ميتوانيم به رفتار آنان تأسّي نماييم؟
پاسخ: هر چند براي ما ميسّر نيست که به طور مستقيم به معصومين تأسّي نماييم امّا ميتوانيم از لابه لاي احاديث و سنت بر جاي مانده از آنان، چهره و سيماي روشني از آنان را در ذهن خود ترسيم کرده و از اين طريق از آنان پيروي نماييم.
ب: تأثير نقش زمان و مکان
گاهي گفته ميشود: شرايط زماني و مکاني در رفتار معصومين«عليهم السلام» دخالت داشته است و اساساً نميتوان نقش زمان و مکان را در اين مسأله ناديده گرفت. چه بسا رفتاري در برهه اي خاص از زمان امکان تحقق داشته است ولي در زمان ديگر نميتوان آن رفتار و عمل را انجام داد. و لذا با توجه به اينکه بيش از هزار و چند صد سال از زمان آن حضرات ميگذرد، ديگر امکان تقليد و تأسّي به آنان وجود ندارد.
پاسخ: ساحتها و زمينه هاي تقليد بر چند قسم است:
الف) ساحت باورها، مسائل فکري، نظري و اعتقادي که نميتوان آنها را با برهان عقلي ثابت کرد و عقل متعارف به آن دسترسي ندارد؛ نظير سؤال قبر و احوال قيامت. در اين بخش از باورها و مسائل اعتقادي، ما نيازمند تقليد هستيم به معناي اينکه علم به آنها را از معصومان اخذ نماييم. اين همان تقليدي است که در مباحث اجتماعي و روانشناسي مطرح ميگردد و فراتر از تقليد اصطلاحي است.
ب) ساحت ارزشها و بايد و نبايدها و خوب و بدها. البته اگر باورها و اعتقادات را به معناي عام آن در نظر بگيريم شامل ارزشها نيز ميشود. در اين ساحت نيز ممکن است تقليد صورت گيرد.
ج) ساحت روشها، راهکارها و به اصطلاح، تاکتيکها و روشهاي عملي جهت دستيابي به اهداف ارزشمند.
توضيح اينکه: ما براساس ارزشهايي که داريم، هدفي را براي زندگاني خود ترسيم ميکنيم که عبارت است از رسيدن به مقام قرب الهي، و همچنين اهداف متوسطي که راه هاي رسيدن به آن هدف متعالي و نهايي هستند. بي ترديد رسيدن به اين هدف بلند و والا، روش و راهکارهاي خاصي دارد که با استدلال عقلي و يقيني و از طريق تجربه يقيني، ما مي توانيم به برخي از آن روشها دست يابيم. در اين صورت، آن روشهايي که ما با استدلال عقلي و تجربه به آن دست يافتيم ما را در رسيدن به اهداف بلند و متعالي ياري مي دهد و لذا در آنها نيازمند به تأسّي از ديگران نيستيم. امّا گاهي ما نمي توانيم از پيش خود راه کارها و روشهاي رسيدن به اهداف متعالي مبتني بر ارزشهايي را که به آنها اعتقاد داريم، بشناسيم؛ يا از آن جهت که تجربه ما ناکافي است و يا از اين جهت که قدرت استدلال ما ضعيف است و ما را به يقين نمي رساند، بايد اين راه کارها و روشها را از ديگران فرا گيريم و با تبعيّت و تأسّي از منبع معتبري، راه کار رسيدن به اهداف و ارزشهاي والا را شناسايي کنيم.
پيچيده ترين بخش پرسش مربوط به اين ساحت است؛ زيرا انتخاب روشها، راهکارها، تاکتيکها و آنچه که به امور روزمره ما مربوط ميشود، و تعيين قلمرو تقليد و تأسّي از ديگران و نحوه آن دشوار است. بخشي از روشها و راهکارها فقهي هستند و حکم و ابعاد آنها را به وسيله اجتهاد در فقه و يا تقليد از فقيه بايد شناخت، و بخش ديگر روشها و راهکارها نيازمند تخصص در زمينه مباحث اجتماعي و ساير تخصصهاي انساني است.
د) ساحت ابزارها و وسايل؛ اين ساحت براي تقليد، ابزارها و وسايلي است که توسط آنها نيازهاي مردم برطرف ميشود، مثل نوع و فرم لباس و سخن گفتن و ابزار و وسايلي که مردم در زندگي روزمره خود از آنها استفاده ميکنند. در اين زمينه ما به هر کسي که بتواند اين ابزار را در اختيار ما قرار دهد مراجعه ميکنيم. مثلاً کسي که ميخواهد زبان و خطّ انگليسي راياد بگيرد لازم نيست که نزد انسان باتقوا برود تا زبان انگليسي را به او ياد دهد او حتي ميتواند نزد شخص کافري اين نوع زبان را ياد بگيرد. البته رعايت مسائل جنبي معاشرت حکم ديگري دارد. ولي اموري که جنبه وسيلهاي و ابزاري دارد و يا ارزشي بر آنها مترتّب نيست تقليد از هر شخصِ ممکن کفايت ميکند.
خلاصه اينکه در مورد شبهه مطرح شده ميگوييم: در مورد ساحت اول و دوم يعني باورها و ارزشها، با توجه به اينکه آنها ميتوانند ثابت باشند و شرايط زماني و مکاني و اقليمي در آنها تغييري پديد نميآورد ميتوانيم در اين دو ساحت از وحي و حاملان و مبلّغان آن يعني پيامبر و ائمه«عليهم السلام» تقليد کنيم. امّا در مورد ساحت سوم يعني راهکارها و روشها که در آنها تغيير رخ ميدهد و متناسب با تغيير شرايط، راهکارهاي جديدي بايد اتّخاذ گردد، در اين مورد گرچه دست ما از معصومين کوتاه است ولي ميتوانيم از جانشين عام او که فقيه در دين است پيروي کنيم. وضع ساحت چهارم نيز روشن شد، که تقليد در آن اشکالي ندارد.
براي روشن شدن مطلب ميگوييم: رفتار بزرگان دين، هم داراي شکل و قالب است و هم داراي محتوا و معنا. شکل آن رفتار ممکن است در زمانهاي مختلف و با تحوّل شرايط متفاوت گردد و لازم نيست به شکل و قالب رفتار آن بزرگان پايبند بود، امّا روح و معناي رفتار آنان ثابت است که ما بايد آن را بشناسيم و به آن پايبند باشيم.
در روايات آمده که حضرت علي«عليه السلام» در زمان حکومت خود از نان خشک جو استفاده ميکردند. تأسّي به آن حضرت به اين نيست که ما هم نان جو بخوريم بلکه بايد روح و معناي رفتار بزرگان دين را بشناسيم و به آنان تأسّي کنيم. روح اين رفتار حضرت علي«عليه السلام» اين است که بايد زندگي مسؤولان، پايينتر از سطح زندگي افراد متوسط جامعه باشد.
ج: اکتفا به حکم عقل
يکي ديگر از شبهات مربوط به تقليد که مطرح مي شود اين است که هر انساني عقل دارد و بايد به تشخيص و صلاحديد عقل خود عمل نمايد نه آنکه از ديگران تقليد و تبعيّت نمايد.
پاسخ: اين شبهه مبتني است بر مغالطه بين عام و خاص، و تعميم حکم رفتاري و کارهايي که تقليد در آنها روا نيست؛ يعني اموري که عقل و منطق، تقليد در آنها راه نمي پذيرد، به تقليد در حوزه احکام شرعي و بدين ترتيب، تقليد در اين حوزه از مصاديق تقليد مذموم معرفي ميگردد. سپس شبهه را توسعه مي دهند و مي گويند: اساساً تبعيّت از ديگران و حتي انبياي الهي صحيح نيست و در هر صورت انسان بايد به تشخيص عقل خود عمل نمايد. آنان پا را نيز از اين فراتر نهاده و مي گويند: قرآن نيز نقدپذير است؛ زيرا برخي از گزاره هاي آن درست نيست و لذا بايد صحت و نادرستي قرآن را با محک علمي بسنجيم.
پاسخ ما به اين مغالطه و شبهه اين است که بيشک در مواردي تقليد مذموم است و قرآن نيز آن را مذمت ميکند، ولي در مواردي، تقليد، نه تنها مذموم نيست بلکه واجب نيز هست. ملاک درستي و نادرستي در تبعيت از گفتار و نظر و رفتار ديگران در اين است که آيا دليل عقل پسندي براي آن تبعيّت وجود دارد يا اينکه نه تنها دليل عقلي بر تقليد وجود ندارد بلکه دليل عقلي بر خلاف آن است. در جايي ما معتقد به درستي تقليد و تبعيت از ديگران ميشويم که عقل آن را تأييد کند و آن تقليد به جهت حکم عقل صورت پذيرد.
مذمّت قرآن از تقليد برخي افراد از آن رو است که آنان نياکان و کساني را پيروي مي کردند که دليلي بر مرام و رفتار خود نداشتند و يا دليلي که بر مرام خود مي آوردند نادرست بود و از اين جهت نبايد از آنان پيروي کنند، نه اينکه صرف تقليد از اجداد و نياکان يا اشخاص ديگر حتي اگر بر خلاف عقل نباشد مستحق مذمّت و نکوهش است. مطابق قرآن اگر مرام و روشي فراروي ما نهاده شد که دليل معتبري بر آن بود و مورد تأييد عقل قرار گرفت، بايد آن را بپذيريم.
البته در اينجا منظور ما اين است که به چيزي عمل کنيم که درستي آن با برهان و دليل عقلي که به بديهيات منتهي ميشود قابل اثبات باشد يعني دليلي که براي هر عاقلي پس از ارائه توضيحات لازم قابل پذيرش باشد. امّا در مواردي که عقل ما به نتيجه نمي رسد و مستقلاً راهي براي اثبات امري ندارد؛ خواه آن امر مربوط به امور حسّي باشد و خواه مربوط به امور معنوي، و خواه مربوط به قوانين اجتماعي و ارزشها، در اين موارد پاسخ به آنها مربوط به اسناد و منقولات تاريخي است، همانگونه که مسائلي که مربوط به علوم طبيعي است و مجراي تجربه است عقل حکمي ندارد.
اينکه ما مي گوييم: بايد از پيامبر«صلي الله عليه وآله»پيروي کرد بدان جهت نيست که او انسان عاقل و فردي مصلح و متفکّر و خيرانديش براي جامعه است؛ چون هيچ يک از اين ويژگيها باعث نمي شود که کلام و رفتار او براي ما حجّت باشد؛ بلکه اطاعت و پيروي از او به آن جهت است که او متّصل به خدا و دريافت کننده وحي او است. و اين امتياز اصلي او از ديگران است.
افزون بر اين، ما شيعيان معتقديم که سخنان اهل بيت«عليهم السلام»همانند سخنان پيامبر«صلي الله عليه وآله»براي ما حجّت است و لذا همانگونه که اطاعت و تقليد از پيامبر«صلي الله عليه وآله»براي ما فرض و واجب است پيروي از آنها نيز واجب و ضروري است، و اين مطلبي است که قرآن و روايات پيامبر«صلي الله عليه وآله» بر آن دلالت دارد.
در زمان غيبت معصوم، مسأله تقليد از مراجع تقليد مطرح ميشود. و اين کار امري گزافه و فاقد دليل منطقي نيست بلکه مبتني بر سيره عقلايي است که بر رجوع جاهل به عالم استوار است و بيترديد اين بناي عقلا داراي پشتوانه عقلي نيز هست.
وقتي که انسان تخصّصي را فرا نگرفته و به کار يا مطلبي آشنايي ندارد و عقل او نيز راهي براي اثبات آن نمي يابد، حال اگر بداند که کسي در اين زمينه تحصيل کرده و به تخصص لازم رسيده است به سراغ او ميرود و از اين طريق نيازش را به آن مطلب و کار ناشناخته برآورده ميکند. او گرچه ميداند کسي که به او مراجعه ميکند معصوم از خطا نيست ولي وقتي خود در آن زمينه هيچ گونه شناخت و آگاهي ندارد و درصد خطا و اشتباهش بيشتر از متخصص آن فن است، چاره اي جز مراجعه به آن عالم و متخصص نيست. بنابراين، مراجعه به اعلم در فقه، صرف تعبّد نيست بلکه مبتني بر روش و بناي عقلايي است.
ما در تقليد از مجتهد نه از روي تعصّب و نه از روي هوس عمل ميکنيم، بلکه ملاک ما داشتن علم و تقوا و عدالت است و وقتي کسي را اعلم از ديگران يافتيم او را بر سايرين ترجيح ميدهيم.
خلاصه مطلب اينکه: تقليد و پيروي در حوزه دين مبتني بر دليل عقلي و سيره عقلايي است؛ يعني آنچه را که عقل مستقيماً درک نميکند و راهي براي اثبات آن ندارد و يا در مواردي با وجود امکان تحقيق و بررسي و اجتهاد به دلايلي انسان درصدد تحقيق برنمي آيد، ملزم به تبعيّت و پيروي از کسي است که راه را به او مي نماياند. در مقام پيروي از مرجع صلاحيّت دار در درجه اوّل و به حکم عقل بايد از کسي تقليد و پيروي کرد که از هر گونه خطا و اشتباهي مصون مي باشد و آنان کساني غير از پيامبران و امامان معصوم«عليهم السلام» نيستند. در درجه دوّم در صورتي که دسترسي به آنان مقدور نيست، به حکم عقل و بناي عقلا بايد از کساني تقليد کنيم که به جهت شباهت بيشتري که به معصوم دارند و به جهت تخصص در زمينه دين و معارف الهي، احتمال خطا و اشتباهشان کمتر است و بهتر از ديگران ميتوانند ما را به مسائل و نيازمنديهاي ديني راهنمايي کنند. از اين جهت است که ما در زمينه مسائل فقهي از مراجع تقليد که متخصص و کارشناس در فقه اسلامي هستند تقليد ميکنيم؛ زيرا خطا و اشتباه آنان در اين زمينه به مراتب از ديگران کمتر است.
د: اختلاف در سيره معصومين
گاهي گفته ميشود که شيوه هاي رفتاري پيشوايان ديني متفاوت است و اين بدان جهت بوده که هر کدام برداشتهاي مختلفي از دين داشته اند. با اين وجود چگونه ميتوان از آنان تقليد و پيروي کرد؟ در عصر غيبت امام نيز که کسي به آنان دسترسي ندارد، فتاوا و شيوه هاي رفتاري علما و مراجع به طريق اولي مختلف ميباشد و آنان برداشتها و قرائتهاي مختلفي را از دين خواهند داشت. با وجود اين تقليد از آنان چگونه امکانپذير است؟
پاسخ: با توجه به اعتقاد ما در مورد عصمت پيامبر و ائمه معصومين«عليهم السلام» و با توجه به تحقيقات گسترده اي که در باره زندگي پيشوايان ديني ما شده، ثابت گرديده که آنها نور واحد و به مثابه امام واحدي هستند که به اقتضاي شرايط گوناگون، رفتارهاي مختلفي بروز داده اند. اين اختلاف به معناي اختلاف سليقه و يا اختلاف در فکر و انديشه نيست. همچنين اين اختلاف ناشي از تأثير زمان در حکم نيست تا گفته شود هر حکمي تاريخ مصرف دارد، بلکه اين اختلاف به جهت تغيير موضوعات و مصاديق است، چون احکام تابع موضوعات مي باشند و هر حکمي بر موضوع و عنوان خاصّي مترتّب گرديده است و هر گاه آن موضوع تحقق يافت آن حکم نيز تحقق مي يابد. و ممکن است که در يک زمان و يک منطقه هم احکام مختلفي معتبر باشد که اختلاف آنها تابع اختلاف قيد موضوع باشد.
حاصل آنکه: اختلاف در احکام به معناي وجود قرائتها و برداشتهاي مختلف از اسلام نيست، بلکه ناشي از موضوعات مختلفي است که در پي هم تحقق مييابد. اگر خداوند متعال به پيامبر و ائمه معصومين«عليهم السلام» مقام تشريع را افاضه کرده و آنان به تناسب موضوعات و شرايط گوناگون، احکام و دستوراتي را صادر مي کنند، اين به معناي تغيير حکم يا اختلاف برداشت يا تأثير زمان در تغيير احکام و برداشتها نيست، بلکه احکام اوليه اي که از سوي پيشوايان ديني تشريع شده و همچنين رفتاري که در هر مقطع خاصي از هر يک از آن بزرگواران سر زده، منطبق بر موضوعات و عناوين و شرايط خاصي بوده است.
بنابراين، احکام و دستوراتي که از سوي هر يک از پيشوايان ديني صادر گشته متناسب با شرايط و مصالح و تابع تحقق قيودي بوده که برخي از آنها براي ما قابل شناسايي نيست ولي براي فقيه دين شناس امکان شناخت آن شرايط و قيود ميسّر است. البته وجود احکام متعدد براي عناوين گوناگون، دليل بر کمال و انعطافپذيري قانون و شريعت است.
همچنين حاکم اسلامي در محدوده اختيارات خود و بر اساس مصالح جامعه اسلامي، احکامي را صادر مي کند. او در حوزه اختيارات ممکن است حکم به تحريم و يا وجوب و يا تحليل چيزي کند که قبل از آن، حکم ديگري داشت، نظير تحريم تنباکو از سوي ميرزاي شيرازي رحمه الله که حکمي حکومتي و در جهت مصالح جامعه اسلامي بوده است.
منشأ اختلاف فتاوا
پيشوايان ديني معصومند و به حقايق و احکام واقعي الهي آگاهي دارند و به همين جهت اختلاف نظر ندارند. امّا از آنجا که فقها معصوم و واقف به همه احکام واقعي الهي نيستند و تنها از طريق کاوش در منابع فقه، احکام شرعي را ارائه مي دهند گاهي تفاوتهايي در استنباطهاي آنها پديد مي آيد که اين اختلاف فتاوا امري طبيعي و عادي است.
توضيح اينکه: بخشي از منابع فقهي از حيث سند و دلالت قطعي است و لذا اختلافي در استنباط فقها از آنها رخ نمي دهد ولي بسياري از ادله فقهي، يا از حيث سند قطعي نيستند و يا از جهت دلالت، در نتيجه از آن جهت که برداشتها در چنين مواردي مختلف است فتاواي آنها نيز متفاوت ميگردد. و چون در عصر غيبت دسترسي به معصوم امکانپذير نيست و غالب ادلّه؛ از قبيل دوّم است لذا اختلاف فتاوا امري طبيعي و بديهي به نظر ميرسد.
اختلاف فتاواي فقها نظير اختلاف نظري است که ساير متخصصان در علوم ديگر نيز دارند و ما بايد طبق بنا و سيره عقلا عمل کنيم و سيره آنها در چنين مواردي مراجعه به حاذق ترين و عالم ترين افراد است. بدين جهت است که فقها گفته اند بايد از فقيه اعلم تقليد کرد؛ زيرا فتواي او به واقع نزديکتر بوده و موجب اطمينان نوعي است.
البته استنباط و اجتهاد در منابع فقه و استخراج احکام شرعي، ضابطه مند و در چارچوب قواعد و اصول مشخصي انجام مي پذيرد که فقيه، حقّ تخطّي از آن را ندارد.
[1] . سوره مريم، آيه43.
[2] . سوره يونس، آيه 35.
[3] . سوره نحل، آيه 43.
[4] . سوره زخرف، آيه 23.
[5] . سوره بقره، آيه 170.
[6] . سوره احزاب، آيات 68-66.
[7] . الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 341.
[8] . سوره عنکبوت، آيه 25.