جستجو
Close this search box.

بررسی اصالت جنگ یا اصالت صلح در اسلام

بررسی اصالت جنگ یا اصالت صلح در اسلام[1]

واحد پژوهش موسسه مذاهب اسلامی

یکی از مباحث طرح شده در حوزه ی فقه آن است که قاعده ی اولیه در روابط مسلمانان با کفار با جنگ می باشد و یا با صلح؟ [2]

برخى فقيهان اين پرسش را اين‏گونه مطرح كرده ‏اند كه آيا علت جنگ ابتدايى مسلمانان با غير مسلمانان- اعم از مشركان و اهل كتاب- كفر آنها است يا حرابت و سرِ ستيز داشتن آنان با مسلمانان؟ اگر كفر علت جنگ و جهاد ابتدايى باشد، جنگ اصل است، و صلح استثنا و اگر حرابت علت باشد، صلح اصل است و جنگ استثنا.

در پاسخ به پرسش ياد شده، دو نظريه كلّى اصالت صلح و اصالت جنگ مطرح شده است. از آنجايى كه مهم‏ترين ادلّه معتقدان هر يك از دو نظريه، آيات جنگ و صلح است، لازم است پيش از بيان نظريه ‏ها، نگاهى كوتاه به اين آيات بيندازيم:

الف) آيات بیانگر جنگ با کفار

در قرآن كريم، آياتى بسيار درباره جهاد و جنگ در راه خدا آمده است كه به اعتبارهاى گوناگون مى ‏توان آنها را دسته ‏بندى كرد. علّامه طباطبائى اين آيات را به اعتبار دشمنانى كه بايد با آنها جنگيد، به آيات جنگ با مشركان مكّه، آيات جنگ با اهل كتاب، آيات جنگ با همه مشركان و آيات جنگ با همه كافران- خواه مشركان و خواه اهل كتاب- تقسيم كرده است.[3] از اين رو، مى‏ توان گفت كه دشمنان غير مسلمان، يا مشركان‏اند يا اهل كتاب.

آيات جهاد با مشركان و اهل كتاب را به اعتبار شمول و گستردگى حكم مى ‏توان در آيات گسترده يا مطلق و آيات محدود يا مقيّد دسته‏ بندى كرد. آيات گسترده و مطلق آياتى ‏اند كه در آنها جنگ با همه مشركان و اهل كتاب واجب شده است. در برابر، آيات محدود و مقيّد آياتى ‏اند كه در آنها، جنگ نه با تمام مشركان و اهل كتاب، كه با برخى از آنان واجب شده است. اين گروه كسانى ‏اند كه يا با مسلمانان سَرِ ستيز داشته، يا مانع تبليغ و دعوت اسلامى ‏اند و يا به عدّه ‏اى مستضعف ستم مى‏ كنند.

نمونه ‏هايى از آيات گسترده يا مطلق به قرار ذيل است:

«فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ …»،[4]

«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى‏ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ …»،[5]

«قَاتِلُوا الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلَايُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى‏ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»، [6]

از اين آيات، دو آيه نخست به مشركان و آيه سوم به اهل كتاب اختصاص دارد. البته، مطلق دانستن آيه نخست بر اين استوار است كه حكم قتال با مشركان در آيه، به نحو قضيه حقيقيّه باشد نه قضيّه خارجيه. به سخن ديگر، آيه، متضمّن حكمى عام و شامل همه مشركان در همه زمانها باشد نه اينكه فقط به مشركان مكه اختصاص داشته باشد. [7] همچنين، آيه سوم در صورتى مطلق محسوب مى ‏شود كه واژه «مِنْ» در عبارت «من الذين اوتوا الكتاب» بيانيّه باشد نه تبعيضيّه، چنان كه بيشتر مفسّران بر اين باورند،[8] زيرا اگر تبعيضيه باشد، حكم قتال به دسته‏اى از اهل كتاب اختصاص مى‏يابد.

نمونه ‏هايى از آيات محدود يا مقيّد از قرار ذيل است:

«وَ قاتِلوا فى‏ سَبيل اللَّهِ الّذينَ يُقاتِلونَكُمْ وَ لا تَعْتَدوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ»،[9]

«أُذِنَ لِلَّذين يقاتَلُونَ بِأنَّهم ظُلِموا وَ إنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ»،[10]

«وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا … »[11]

ب) آيات بیانگر صلح با کفار

قرآن كريم، مشتمل بر آيات بسيارى در باره صلح است. برخى از اين آيات، در باره روابط برادرانه ميان مسلمانان است؛[12] چنان كه برخى از آيات جنگ نيز در باره روابط خصومت ‏آميز ميان مسلمانان است. [13]از اين آيات كه بگذريم، آيات ديگر صلح ناظر به روابط مسلمانان با غير مسلمانان است، خواه مشركان و خواه اهل كتاب؛ هر چند در آياتى چند، ميان مفسّران در باره اختصاص آنها به مشركان و اهل كتاب اختلاف نظر است.[14] آيات صلح را مى ‏توان چنين دسته ‏بندى كرد:

الف)‌آياتى كه مسلمانان را به دادن پاسخ مثبت به پيشنهاد صلح غير مسلمانان فرمان مى ‏دهد:

«وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ …»،[15]

«فَإنْ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلوُكُمْ وَ أَلْقَوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِم سَبيلًا …»،[16]

ب) آياتى كه مسلمانان را از اظهار محبت و عدالت‏ورزى نسبت به غير مسلمانانى كه با آنان سر ستيز ندارند، نهى نمى‏كند:

«لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّه يُحِبُّ الْمقْسِطينَ»،[17]

ج)آياتى كه بر مناظره و گفت‏وگوى منطقى با غير مسلمانان و تكيه بر عقايد مشترك با اهل كتاب تأكيد مى‏ورزد:

«فَإِنْ حاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهىَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلذّينَ اوُتوا الْكِتابَ وَالْامّيّينَ ءَأَسْلَمْتُمْ …»،[18]

«وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكتابِ إِلَّا بِالّتى هِىَ أَحْسَنُ إِلّا الَذيِنَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا …»،[19]

«قُلْ يا أَهْلَ الكتابِ تَعَالَوْا إِلى‏ كَلَمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنَا وَ بينَكُمْ أَلَّا نَعبُدَ إلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِه‏ شَيْئاً و لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمونَ»،[20]

بيان دو نظريه اصالت جنگ و صلح و بیان برخی از ادله

1. اصالت جنگ‏

از ظاهر گفتار بيشتر فقيهان شيعه و سنّى در بحث جهاد چنين استفاده مى ‏شود كه در دیدگاه‏ آنان، جهاد با مشركان و اهل كتاب اصل و قاعده است و صلح حالتى استثنايى دارد. مهمترين دليلى كه با استناد بدان مى ‏توان اين نظريه را به اين فقيهان نسبت داد- هر چند بحث اصالت جنگ و صلح در كتابهاى فقهى به صراحت مطرح نشده است- آن است كه اينان جنگ ابتدايى با مشركان و اهل كتاب را در صورتى كه شرايط آن تحقّق يابد، واجب مى‏ دانند تا بدين وسيله، مشركان اسلام بياورند و اهل كتاب نيز يا اسلام بياورند و يا جزيه بپردازند؛ هر چند آنان با مسلمانان خصومت نورزند، مانع دعوت و تبليغ اسلامى نگردند و به زيردستان و مستضعفان ظلم و ستم روا ندارد.

دليل ديگر اين است كه اين گروه، صلح دائم را با مشركان نمى ‏پذيرند و تنها ترك مخاصمه موقت يعنى هدنه را جايز مى ‏شمارند. ادلّه ذيل را مى ‏توان مهم‏ترين ادلّه اصالت جنگ دانست:

الف) آيات مطلق جهاد:

فقيهانى كه كفر را علت جنگ ابتدايى مى ‏دانند، با استناد به آيات مطلق جهاد معتقدند كه جنگ با مشركان تا اسلام آوردن يا كشته شدنشان و جنگ با اهل كتاب، تا اسلام آوردن يا پرداخت جزيه و يا كشته شدنشان ادامه دارد. برخى از اينان، آيات مطلق جهاد را ناسخ آيات مقيّد و نيز ناسخ برخى از آيات صلح مى‏دانند.[21] در اينجا شايسته است به دو آيه مطلق- يكى در باره مشركان و ديگرى در باره اهل كتاب- و چگونگى استدلال بدانها براى اثبات نظريه اصالت جنگ و پاسخ معتقدان نظريه اصالت صلح اشاره كنيم.

1. فَإِذا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ … (توبه: 5)

استدلال: بر اساس اين آيه- كه به آيه سيف [22] مشهور است- بايد با مشركان جنگيد تا توبه كنند، نماز برپا دارند و زكات بپردازند. اين آيه، مطلق است و قيدى مبنى بر متجاوز بودن مشركان ندارد تا علت جنگ را حرابت بدانيم. غايت حكم وجوب جنگ با مشركان، توبه آنان‏ از كفر و شرك است كه تنها با پذيرفتن اسلام حاصل مى‏شود. بنابراين، كفر و شرك مشركان علت وجوب جنگ با آنان است.

كسانى كه علت جنگ را حرابت مى ‏دانند، در پاسخ گفته ‏اند:

اوّلًا، ممكن است ظاهر اين آيه بر مدعاى اصالت جنگ دلالت داشته باشد، امّا با توجه به آيات پيش و پس از آن معلوم مى ‏شود كه كفر به تنهايى علت جنگ با مشركان نيست؛ زيرا اگر چنين مى‏ بود، امان دادن به مشركان يا پيمان بستن با آنان جايز نبود، در حالى كه بر اساس دلالت آيه‏هاى 6، 7 و 8 سوره توبه- كه پس از آيه سيف نازل شده‏ اند- اين امور مشروع است.

ثانياً، آيه سيف مطلق است و راه جمع آن با آيات مقيّد، آن است كه آن را با آيات مقيّد جهاد، مقيّد و محدود كنيم. آيات مقيّد، مفسّر آيات مطلق ‏اند. بنابراين، حكم وجوب جهاد، همان است كه آيات مقيّد در بردارنده آن است و شمول و گستردگى حكم وجوب جهاد ابتدايى به اندازه‏اى است كه در آيات مقيّد آمده است؛ بنابراین از آيات مطلق نمى ‏توان استفاده كرد كه كفر و شرك علت وجوب جهاد است.[23]

با اين توضيح روشن مى ‏شود كه نمى ‏توان آيات مطلق را ناسخ آيات مقيّد دانست، زيرا ميان اين دو دسته از آيات، شرايط نسخ- از جمله تنافى مدلول آنها با يكديگر- موجود نيست، نسخ در جايى است كه امكان جمع نباشد. [24]

2. وَ قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ … (توبه: 29)

استدلال: بر اساس دلالت اين آيه- كه به آيه جزيه مشهور است- جنگ با تمامى اهل كتاب واجب است، تا يا اسلام بياورند يا جزيه بپردازند. البته، در آيه تنها سخن از پرداخت جزيه به ميان آمده است، ولى همگان متفق‏اند كه اگر اهل كتاب اسلام بياورند، جنگ پايان مى ‏يابد. در اين آيه قيدى نيست بر اينكه اهل كتاب ستمگر باشند يا نباشند، متجاوز باشند يا نباشند، مانع دعوت بشوند يا نشوند. همچنين اين آيه- مانند آيه سيف كه ناسخ آيات پيش از خود در باره جهاد با مشركان است- ناسخ آياتى است كه مقيّد به حرابت يا ممانعت از دعوت يا ستم بر مستضعفان است.

فقيهانى كه حرابت را علت جنگ مى ‏دانند، در پاسخ به استدلال به آيه جزيه گفته ‏اند:

اوّلًا، باب مفاعله (قاتلوا) كه در آيه به كار رفته است، نشان مى‏ دهد كه اهل كتاب ابتدا به جنگ با مسلمانان برخاستند و آيه در مقام دفع تجاوز آنان، به مسلمانان فرمان جنگ مى‏ دهد.

ثانياً، همين آيه نشان مى‏ دهد كه كفر علت جنگ نيست، زيرا غايت حكم در اين آيه، پرداخت جزيه و باقى ماندن بر كفر است.[25]

ثالثاً، ناسخ بودن آيه جزيه نيز به همان ادلّه‏اى كه ناسخ بودن آيه سيف مردود بود، مردود است.

ب) روايات:

برخى روايات كه به ظاهر بر اصالت جنگ دلالت دارند، عبارت‏اند از:

1. «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ». [26]

اين حديث در جوامع روايى اهل سنّت- مانند صحيح بخاری[27] و مسلم[28]- ودیگر کتب حدیثی آمده است.

استدلال:در اين روايت، غايت مأموريت پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله در جنگ، اسلام آوردن مردمان عنوان شده است. بنابراين، معلوم مى ‏شود كه كفر علت جهاد با غير مسلمانان است.

در پاسخ به اين استدلال گفته ‏اند:

احتمال مى‏ رود كه ناظر به جهاد دفاعى باشد نه ابتدايى، زيرا باب مفاعله- كه در روايت به كار رفته است- جز با دو طرف تحقّق نمى ‏يابد. بنابراين، معلوم مى شود كه طرف ديگر با مسلمانان سر جنگ دارد و جنگ پيامبر صلی الله علیه وآله در پاسخ به جنگى است كه طرف ديگر آغاز كرده است. با اين احتمال، استدلال به اين روايت براى اثبات علّيّت كفر، خدشه‏ دار و باطل است.[29]

2. «اقْتُلُوا شُيُوخَ الْمُشْرِكينَ وَاسْتَبْقُوا شَرْخَهُمْ»؛[30]

استدلال: فرمان پيامبرصلی الله علیه وآله مبنى بر كشتن پيرمردان مشرك و باقى نگه ‏داشتن خردسالان، دليل آن است كه كفر علت كشتن آنان است.

پاسخ: اوّلًا، سند روايت ضعيف است.[31]

ثانياً، واژه «شيخ» به معناى پيرمرد فرتوت نيست كه قدرت بر جنگيدن نداشته باشد، بلكه به معناى كسى است كه پا به سن گذاشته و آثار پيرى در چهره ‏اش ظاهر شده است. بنابراين، مراد از شيخ در روايت، مرد مسنّى است كه قدرت جنگيدن يا رهبرى و فرماندهى جنگ را داراست. در روايات، از پيرمردى كه قدرت جنگيدن ندارد، به «شيخ فانى» تعبير شده است. [32]

تا كنون ادلّه اصالت جنگ به همراه پاسخ معتقدان اصالت صلح آورده شد. اينك به بيان نظريه اصالت صلح مى ‏پردازيم.

بررسی اجمالی نظریه اصالت صلح‏

نظريه اصالت صلح نسبت به نظريه اصالت جنگ از طرفدارانى كمتر برخوردار است. هر چند برخى فقيهان معاصر به صراحت از علّيّت حرابت سخن گفته‏اند،[33] امّا برخى پيشينيان نيز در باره جهاد ابتدايى سخنانى گفته‏ اند كه لازمه آن، اصالت صلح است. فقيهانى كه معتقدند حكم جهاد منسوخ شده [34] يا جهاد مستحبّ است نه واجب[35] و يا تنها، جهاد دفاعى مشروع است،[36] در حقيقت در زمره معتقدان اصالت صلح به‏ شمار مى ‏آيند؛ هر چند اين اقوال و آرا نادرند.

برخى فقيهان معاصر جهاد ابتدايى را با هدف از ميان بردن كفر و شرك- كه آن را «جهاد دعوت» مى ‏گويند- مشروع نمى‏ دانند. اينان معتقدند كه علت جنگ مسلمانان با غير مسلمانان- خواه مشركان و خواه اهل كتاب- حرابت و عدوان غير مسلمانان است نه كفر آنان. از اين رو، با كافران از آن جهت كه كافرند، نمى ‏توان جنگيد. البته، اينان جنگ را به منظور رفع موانع دعوت يا نجات مستضعفان از چنگال ستمگران نيز مشروع مى ‏دانند، ولى بر آن نام «جهاد دفاعى» مى ‏نهند نه جهاد ابتدايى. از اين رو، اين گروه را مى ‏توان منكر قسمى از اقسام جهاد ابتدايى دانست نه همه اقسام آن.

ادلّه مهّم اصالت صلح، آيات مقيّد جهاد و شمارى از آيات صلح است. از نظر معتقدان اصالت صلح، اساساً آيه مطلقى در باره جهاد يافت نمى‏شود و اگر هم يافت شود، با آيات محدود، مقيّد مى ‏گردد. همچنين، نسخ آيات مقيّد و نيز آيات صلح با آيات مطلق پذيرفتنى نيست. در اينجا به برخى ادلّه كه بر اصالت صلح اقامه شده است، اشاره مى‏كنيم:

الف: آيات:

در آياتى چند از قرآن كريم، جهاد تنها با آغاز تجاوز از سوى دشمن مشروع قلمداد شده است. اين آيات مفيد اين معنا است كه علت جنگ با غير مسلمانان، حرابت و عدوان آنان است مانند آيات ذيل:

1. وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (بقره: 190)

استدلال: بر اساس اين آيه، مسلمانان موظف‏ اند با كسانى كه با آنان مى ‏جنگند، نبرد كنند و به كسى ستم نكنند، زيرا خداوند متعال تجاوزگران را دوست نمى ‏دارد. بنابراين، علّت مشروع بودن جنگ با كافران، كفر آنان نيست، بلكه تجاوز و روحيه تجاوزگرى آنان است.[37]

اشكال: اين آيه با آيه سيف نسخ شده است.[38]

پاسخ: اوّلًا، مفاد اين آيه نسخ‏پذير نيست، زيرا در ذيل آيه از تجاوز نهى شده است و نهى از تجاوز و مبغوض بودن ستمگران نزد خداوند، از امورى نيست كه قابل تخصيص يا نسخ باشد. نمى ‏توان گفت: ظلم بد است، مگر فلان ظلم و يا ظلم نكنيد، مگر فلان ظلم را. [39]

ثانياً، نسخ امرى خلاف اصل و قاعده است. بنابراين، نظريه نسخ مردود است. تنها راه جمع ميان مفاد اين آيه و آيه سيف، حمل مطلق بر مقيّد است.

2. لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدّينَ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبرَّوُهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُقْسِطينَ (ممتحنه: 9)

استدلال: در اين آيه [40] خداوند متعال نه تنها مسلمانان را از مودّت و عدالت‏ ورزى نسبت به غير مسلمانانى كه به مسلمانان ستم نكردند و با آنان نجنگيدند، بازنمى‏ دارد، بلكه آنان را به برخورد محبت‏ آميز و عادلانه نيز ترغيب مى‏ فرمايد. خداوند در آيه بعد [41] به صراحت مسلمانان را از اظهار مودّت نسبت به غير مسلمانانى كه با مسلمانان جنگيده و به آنان ستم كرده ‏اند، باز مى ‏دارد. بنابراين، روشن مى ‏شود كه علت جنگ، حرابت و عدوان غير مسلمانان است نه كفرشان.[42]

اشكال مطرح شده در باره اين آيه و پاسخش، مانند آيه پيشين است.[43]

ب: روايات:

معتقدان به اصالت صلح در استدلال به روايات براى اثبات نظر خود، دو راه سلبى و ايجابى در پيش گرفته‏اند. در شيوه سلبى مى ‏گويند كه در تمامى رواياتى كه به آنها براى مشروعيّت جهاد ابتدايى استناد مى ‏شود، كفر علت مشروع بودن جهاد ابتدايى قلمداد نشده است. اينان در روش ايجابى و اثباتى معتقدند كه از برخى روايات مى ‏توان استفاده كرد كه عدوان علت مشروع بودن جنگ است نه كفر. از بارزترينِ اين روايات، رواياتى است كه در آنها پيامبر صلی الله علیه وآله به هنگام اعزام مجاهدان به جنگ، آنان را از كشتن پيرمردان، زنان و كودكان نهى مى ‏فرمايد. به ظاهر، ملاك نهى از كشتن اين افراد، آن است كه غالباً با مسلمانان نمى‏ جنگند. اگر كفر علت مشروع بودن جهاد و كشتن مى ‏بود، اين گروه نيز چون كافرند، مى ‏بايست كشته مى شدند.[44]

اينك پس از بيان دو نظريه اصالت جنگ و اصالت صلح، به نتيجه‏ گيرى مى‏ پردازيم.

نتيجه‏ گيرى‏

با بيان دو نظريه اصالت جنگ و اصالت صلح روشن شد كه مهم‏ترين ادلّه صاحبان دو نظريه، آيات شريفه جنگ و صلح است. چنان كه گذشت، تحليل اساسى معتقدان به اصالت جنگ اين است كه دو آيه سيف و جزيه بيانگر روابط مسلمانان با غير مسلمانان است؛ آيه سيف در باره مشركان و آيه جزيه در باره اهل كتاب. اينان هر آيه ‏اى ديگر را كه با اطلاق اين دو آيه ناسازگار است، منسوخ مى‏ دانند. تحليل اصلى معتقدان صلح نيز اين است كه نسخ راه حلى مناسب براى جمع ميان مفاد آيات مطلق و مقيّد نيست، زيرا خلاف اصل و نيازمند به دليلى استوار است و اگر راه حلّ مناسب‏ تر و منطقى ‏ترى براى جمع ميان مفاد اين آيات يافت شود، نبايد بدان متوسل شد. راه حل منطقى اين است كه آيات مطلق بر آيات مقيّد حمل شوند؛ بنابراين، جنگ در چارچوب آيات مقيّد مشروع است.

بیان احتمال سوم:

اينك پس از آشنايى با دو نظريه فوق، احتمال سومى را مطرح مى‏ كنيم كه شايد راه حلّ مناسبى براى جمع ميان آيات مطلق و مقيد جنگ از يك سو و آيات جنگ با آيات صلح از سوى ديگر باشد. البته، ادعا اين نيست كه اين نظريه آخرين سخن در باب اصالت جنگ و صلح است، امّا به نظر مى‏ رسد كه تا حدودى بتوان با آن، ميان دو نظريه اصالت جنگ و صلح آشتى برقرار كرد. نخست اجمال و سپس تفصيل آن از نظر مى ‏گذرد.

بيان اجمالى احتمال سوم اين است كه براى ارائه نظريه ‏اى در باب اصالت جنگ و صلح بايد ميان كافران و مشركان و حاكميّت كفر و شرك تفكيك قائل شد. آنچه اسلام به عنوان دين جهان‏ شمول و آخرين و كامل‏ترين دين الهى برنمى ‏تابد، حاكميّت كفر و شرك است نه وجود كافران و مشركان. خداوند متعال سيطره و حاكميّت اين دين را بر جهان اراده كرده است نه از ميان رفتن كافران و مشركان را. اين اراده الهى كه با دست موحّدان مسلمان جامه عمل خواهد پوشيد، با حاكميّت كفر و شرك ناسازگار است. از سوى ديگر، سنت و اراده الهى بر اين تعلق گرفته است كه انسانها به اختيار ايمان آورند نه به اجبار؛ زيرا ايمان آوردن به زور و اجبار، شدنى نيست. خداوند خواسته است كه انسانها ايمان آورند و تنها راه تحقّق اين خواسته را دعوت به دين مى داند كه با شيوه ‏هاى حكمت، اندرز نيكو و جدال احسن امكانپذير است.

بنابراين، آنچه افزون بر تجاوز، عدوان و ممانعت از دعوت، علت جنگ است، حاكميّت و نظام كفر و شرك است نه كفر به معناى كافران و مشركان. از اين رو، مى ‏توان گفت كه اسلام با افراد غير مسلمان از آن جهت كه غير مسلمان‏اند خصومتی ندارد و آنان را در آفرينش برادر مسلمانان مى ‏داند و معتقد به اخوّت انسانى است،[45] در برابر اخوّت ايمانى كه ميان مسلمانان قائل است [46] و اساس روابط مسلمانان و غير مسلمانان را بر صلح و همزيستى مسالمت ‏آميز بنيان مى ‏نهد، ولى با نظام كفر و شرك و پيشوايان كفر و شرك، سر سازش ندارد و قاعده اوليه را جنگ مى‏ داند. اين سخن بدان معنا نيست كه اسلام براى رفع حاكميّت كفر و شرك، ابتدا به جنگ دست مى ‏زند، بلكه در نخستين گام، پيشوايان كفر و شرك را نيز با شيوه ‏هاى مسالمت‏ آميز به پذيرش اسلام فرا مى ‏خواند تا از رهگذر گزينش داوطلبانه آن، هم خود به‏ سعادت جاودان رهنمون شوند و هم بدون جنگ و خونريزى، هدف مسلمانان يعنى گسترش حاكميت دين خدا تحقّق يابد.

بيان تفصيلى احتمال سوم مستلزم ذكر چند نكته است:

نكته اول:

هدف از آفرينش انسان، پرستش خداوند متعال است [47] تا در پرتو آن، انسان به كمال حقيقى و سعادت واقعى دست يابد. هر چند نهال خداخواهى و كمال‏ طلبى در فطرت آدمى كاشته شده، [48] ولى بارور و یقین به آن بدون ارسال رسل و كتب آسمانی ميسّر نمی باشد.

قرآن كريم، كامل‏ترين كتاب آسمانى، و نيز كتابهاى آسمانى پيش از آن- مانند تورات و انجيل- براى هدايت آدميان نازل شده و انبياى بزرگ الهى از آدم تا خاتم، رسالت ابلاغ اديان الهى و تزكيه و تعليم ابناى بشر را برعهده داشته‏ اند. قرآن كريم رسالت پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله را افزون بر تزكيه و تعليم،[49] فرمان دادن به كارهاى پسنديده و بازداشتن از كارهاى ناپسند، حلال كردن چيزهاى پاك و حرام ساختن چيزهاى ناپاك، برداشتن قيد و بندها از دست و پاى آدميان [50] و برپايى قسط و عدالت [51] مى‏ داند؛ بنابراين دين اسلام رسالت سعادت بشر را برعهده دارد و پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله نیز مُبلّغ و مُبَيِّن پيام سعادت آفرين اسلام است.

نكته دوم:

پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله براى ابلاغ دين، مأمور بوده است كه انسانها را به پرستش خداوند يكتا و دورى از شرك و گزينش آخرين و كامل‏ترين دين الهى فراخواند. قرآن كريم، به پيامبر صلی الله علیه وآله، سه راه برهان و حكمت، اندرز نيكو و جدال احسن را به‏ عنوان برترين شيوه ‏هاى مسالمت ‏آميز دعوت به دين توصيه مى ‏كند:

با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه‏اى‏] كه نيكوتر است! مجادله نماى … [52]

اين فرمانى عامّ است كه شامل اهل كتاب و مشركان، هر دو، مى ‏شود؛ هر چند در آياتى ديگر به جدال احسن با اهل كتاب و فراخواندن آنان به تكيه بر عقايد مشترك (پرستش خداى يگانه و شرك نورزيدن) اشاره شده است. [53]

نكته سوم:

سنت الهى بر آن است كه انسانها با اختيار و انتخاب، دين حق و صراط مستقيم را برگزينند و به سعادت جاودان نايل آيند نه با اكراه و اجبار، زيرا اكراه و اجبار با تكليف آدمى در دنيا و ثواب و عقاب در آخرت ناسازگار است. تكليف در پرتو علم و قدرت بر انجام فعل و ترك، معنا مى‏يابد. اگر شخص مكلّف بر انجام و ترك قادر نباشد، پاداش و تنبيه او بى‏ معنا است؛ بنابراين اگر كسى را به پذيرش اعتقادى درست يا انجام كارى نيك وادارند، شايسته ثواب نخواهد بود و اگر به پذيرش اعتقادى نادرست يا انجام كارى ناپسندنیز وادارند، مستحقّ عقاب نمی باشد. آياتى بسيار بر آزادى انتخاب آدمى دلالت مى‏كند:

ما راه را به او [انسان‏] نشان داديم، خواه شاكر باشد [و پذيرا گردد] يا ناسپاس.[54]

بگو: اى مردم! حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است. پس، هر كه هدايت يابد، به سود خويش هدايت مى‏يابد و هر كه گمراه گردد، به زيان خود گمراه مى‏شود و من بر شما نگهبان نيستم. [55]

و بگو: حق از پروردگارتان [رسيده‏] است. پس، هر كه بخواهد، بگرود و هر كه بخواهد، انكار كند …[56]

بنابراين، خداوند خواسته است كه انسانها، خود، راه ايمان يا كفر را برگزينند؛ هرچند برگزيدن راه كفر را نمى‏ پسندد و كافران را به عذاب اليم و كيفر سخت وعيد مى ‏دهد.

نكته چهارم:

چنان كه گفته شد تحميل عقيده و ايمان، ناشدنى است. ايمان و اعتقاد امرى قلبى و درونى است كه تنها با انتخاب آگاهانه به ‏وجود مى ‏آيد و هرگز نمى‏توان با زور، ايمان و عشق و ساير امور معنوى و قلبى را آفريد.

قرآن كريم به صراحت تحميل عقيده را ناممكن مى ‏داند:

در دين، هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است … [57]

اگر پروردگارت مى ‏خواست، بى‏ گمان هر كه در زمين است، همه يكسر ايمان مى ‏آوردند. پس، آيا تو مردم را ناگزير مى ‏كنى كه ايمان آورند؟! [58]

اين دسته از آيات (آيات اشاره شده در نكته سوم و چهارم) در بحث اصالت جنگ يا صلح نقشى اساسى دارد. راه حل جمع ميان آيات مطلق جهاد و اين دسته از آيات چند چيز مى ‏تواند باشد:

1. آيات مطلق جهاد ناسخ اين آيات است. از اين رو، اكراه غير مسلمانان به پذيرش اسلام پس از نزول آيات مطلق جهاد جايز است.[59] اشكال اين نظريه آن است كه اگر بر فرض، اكراه غير مسلمانان به پذيرش اسلام امرى ممكن باشد، رابطه آيات مطلق جهاد با اين آيات رابطه ناسخ و منسوخ نيست. نسخ شرايطى مى‏ طلبد كه در اينجا محقّق نمی باشد. [60]

2. هر چند اكراه عقيده به‏ عنوان گرايش درونى ناممكن است، ولى اظهار و پذيرش ظاهرى اسلام به اكراه و اجبار ممكن است. از اين رو، مفهوم آياتى كه تحميل عقيده را ناممكن مى ‏شمارند، ناممكن بودن تحميل ايمان قلبى است نه اظهار ظاهرى اسلام. براى جمع ميان آيات مطلق جهاد و اين آيات، بايد آيات جهاد را بر تحميل ظاهرى اسلام حمل كرد و بدين‏گونه، ميان علّيّت كفر و شرك و اكراه ‏ناپذير بودن ايمان سازگارى ايجاد كرد.

اين نظر را مى ‏توان به علّامه طباطبائى نسبت داد، زيرا ايشان در ذيل آيه لا اكراه فى الدين بر ناممكن بودن تحميل عقيده تأكيد مى‏ كند [61] و در ذيل آيات جهاد، در پاسخ به يك اشكال، اكراه و اجبار عقيده را مجاز مى‏ شمارد.

اشكالى كه به وسيله خاورشناسان مطرح شده، اين‏ است كه جهاد ابتدايى مستلزم اكراه غير مسلمانان به پذيرش اسلام است. علّامه اين گونه پاسخ مى‏ دهد:

اوّلا، چنين اكراهى مجاز است؛ زيرا پس از بيان و تبليغ دين و اتمام حجّت بر مشركان، احياى انسانيّت متوقّف بر اين است كه اين حقّ مشروع به كسانى كه به اختيار اسلام نمى ‏آورند، تحميل گردد. اين در ميان ملتها و دولتها شيوه ‏اى پذيرفته شده است، زيرا متمردان از قوانين اجتماعى در ابتدا به اجراى قوانين فراخوانده مى ‏شوند، اگر نپذيرفتند، به هر وسيله ‏اى به آنان تحميل مى ‏گردد؛ گرچه به جنگ منتهى گردد …

ثانياً، اين اكراه و اجبار در نسل اوّل متصوّر است، امّا نسل دوّم با تعليم و تربيت دينى اصلاح مى ‏گردند و خود با اختيار دين توحيدى را برمى‏ گزينند …». [62]

درباره اين نظر بايد گفت: بى ‏گمان- بنابر آيات و روايات- اكراه و اجبار عقيده در اسلام مردود است، خواه قلبى كه امكانپذير نيست و خواه ظاهرى كه ارزشمند و تحسين‏ برانگيز نيست. هر چند تحميل ظاهرى اسلام ممكن است، ولى اسلام ايمانى را ارزشمند و شوق‏برانگيز مى ‏داند كه اوّلًا، از روى اختيار و انتخاب باشد، ثانياً، از ژرفاى دل برخيزد. به همين دليل است كه تقليد در اصول اعتقادى روا نيست و آنها را بايد با نيروى انديشه و خرد- كه پيامبر و حجّت درونى است- پذيرفت. چگونه ممكن است از يك سو بگوييم كه در اصول اعتقادى تقليد پذيرفته نيست، امّا از سوى ديگر معتقد باشيم كه اكراه به اقرار به وحدانيّت خداوند متعال- هر چند ظاهرى- جايز است؟!

3. باتوجه به مخدوش بودن دو راه حل قبلى به‏ نظر مى‏ رسد كه راه حل جمع ميان آيات مطلق جهاد و اين آيات آن است كه علت جهاد با مشركان را از ميان بردن حاكميّت شرك بدانيم نه نابودى مشركان. امّا پاسخ به اشكال خاورشناسان آن است که ادعای آنان تهمتى ناروا است كه آنان مى ‏خواهند با توسّل بدان، استقبال گسترده غير مسلمانان از اسلام را با زور و شمشير و اكراه توجيه كنند و با جنگ طلب جلوه دادن دين مقدّس اسلام، از ارزش و قداست آن بكاهند. اگر مقصود آنان از گسترش اسلام به ‏وسيله شمشير، گسترش حاكميّت اسلام و از ميان بردن حاكميّت شرك است، از پذيرفتن آن إبايى نيست، زيرا رسالت جهانى دين اسلام و اراده الهى مبنى بر چيرگى اين دين بر ديگر اديان، چنين اقتضا دارد- هر چند بدين معنا نيز زور و شمشير تنها عامل نبوده است- و اگر مراد اين است كه مسلمانان، غير مسلمانان را مجبور به پذيرش اسلام مى ‏كرده ‏اند، اين نظريه نادرست است و هيچ سند معتبر تاريخى بر درستى ‏اش گواه نيست؛ البته، مسلمانان، غير مسلمانان را به اسلام دعوت مى‏ كرده‏ اند، امّا اين كار تحميل اسلام نيست. وانگهى، بسيارى از خاورشناسان منصف نيز تحميل اسلام را مردود دانسته ‏اند كه پيش‏تر بدان اشاره شد.

نكته پنجم:

اسلام دينى جهانى است براى هدايت همه انسانها. خداوند متعال اراده كرده است كه اين دين بر ديگر اديان غلبه، و در سراسر گيتى حاكميّت يابد. گسترش حاكميّت دين خدا، نخست با شيوه ‏هاى مسالمت‏ آميز و سپس با روشهاى قهرآميز امرى ممكن و ارزشمند است و اراده الهى نيز بدان تعلق گرفته است. فتح سرزمينها به ‏وسيله مسلمانان به ‏منظور گسترش حاكميّت اسلام و جارى شدن قوانين توحيدى، بهترين گواه امكان آن است.

گسترش حاكميّت اسلام از آن رو ارزشمند است كه با از ميان رفتن حاكميّت شرك و كفر، انسانها مى ‏توانند در محيط و فضايى سالم و مسالمت ‏آميز، با عقايد ناب اسلامى و سازگار با فطرت آدمى آشنا گردند و خود از روى اختيار، سعادت خويش را برگزينند. بنابراين، از ميان بردن حاكميّت كفر و شرك، زمينه گرايش داوطلبانه غير مسلمانان را به اسلام فراهم مى ‏كند.

دليل اينكه خداوند اراده كرده است كه دين اسلام سيطره و حاكميّت يابد، آيات ذيل است:

آيه اول:

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». [63]

اين آيه در سوره صفّ و با اندكى تفاوت در سوره فتح نيز آمده است [64] و اين نشان از اهميّت محتواى آن دارد. نكته مهم اين است كه اين آيه‏ها در سوره‏هايى قرار دارند كه يكى از اساسى‏ترين مباحث آنها، جهاد با مشركان و كافران است.

علّامه طباطبائى در ذيل اين آيه و آيه پيش مى ‏نويسد: «در هر دو آيه افزون بر اشاره به وجوب جهاد، مؤمنان به جهاد با اهل كتاب تشويق شده‏ اند. مخفى نماند اين دو آيه دلالت مى ‏كند كه خداوند متعال انتشار دين اسلام را در عالم بشرى اراده كرده است، پس بايد براى تحقّق آن مجاهدت نمود».[65]

در باره مراد از غلبه دين اسلام بر ديگر اديان، دو احتمال غلبه با حجّت و برهان و غلبه با قهر مطرح شده است. در برخى روايات آمده است كه اين غلبه در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) تحقّق خواهد يافت [66] كه بايد آن را غلبه نهايى به حساب آورد. دو احتمال غلبه با برهان و غلبه با قهر با هم منافاتى ندارند؛ هر چند احتمال دوم به دليل استعمال بيشتر مادّه «ظهر» در غلبه با قهر، صحيح‏تر است و ترجيح دارد.[67] بنابراين، مى ‏توان گفت كه مراد از غلبه با قهر، همان گسترش حاكميّت اسلام است كه با جهاد تحقّق‏ پذير است.

آيه دوم:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى‏ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ». [68]

در اين آيه شريفه، خداوند متعال به مؤمنان وعده داده است كه دين مورد پسند آنان يعنى اسلام را در سراسر گيتى حاكم فرمايد. مراد از «تمكين دين» در عبارت «وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى‏ لَهُمْ» به قرينه آيات بسيارى كه اين ماده در آنها به كار رفته است، [69] استقرار حاكميت دين اسلام است نه صرف گسترش آن در ميان افراد. ممكن است چنين تصور شود كه اين وعده الهى، تنها با امداد و مصلح غيبى و بدون توسل به اسباب ظاهرى حاصل مى ‏شود، امّا اين تصور نادرست است.

علّامه طباطبائى در پاسخ به اين پندار مى ‏گويد: «عبارت لِيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ با اين توهم سازگار نيست، زيرا لازمه استخلاف اين است كه بعضى از بين بروند و يا از مكانى كه مستقر بودند، برچيده شوند و عدّه ‏اى ديگر جايگزين آنان گردند و در اين تعبير، اشاره ‏اى است به قتال و جهاد»؛[70] بنابراين جهاد ابتدايى از مهم‏ترين راههاى استقرار حاكميّت دين خدا است.

آیه سوم:

از آيات ديگرى كه مى ‏توان از آن براى تقويت نظريه علت بودن حاكميّت شرك و كفر در جهاد ابتدايى استمداد جست، آيه شريفه «و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدّين لله» است. در اين آيه، جهاد تا تحقّق غايت آن يعنى «رفع فتنه» واجب شده است. فتنه به گفته برخى مفسّران به قرينه «و يكون الدّين لله» به معناى شرك است. [71] در اين آيه، غايت، نفى شرك است نه مشركان، و چون تحميل اسلام به مشركان منتفى است، مراد از «يكون الدين للّه» استقرار حاكميّت اسلام است. از اين رو، مراد از نفى شرك، نفى حاكميّت شرك است.

آیه چهارم:

همچنين آيه جزيه كه در آن، غايت حكم جهاد با اهل كتاب، پرداخت جزيه با حالت خضوع است، گواهى ديگر بر اين نظريه است، زيرا در عبارت «حتّى يُعطُوا الجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرونَ»، «عن يدٍ» كنايه از قدرت و سلطه مسلمانان و «هم صاغرون» كنايه از پذيرش حاكميّت دين اسلام به ‏وسيله اهل كتاب است.[72]

نكته ششم:

آياتى ديگر كه در نظريه اصالت جنگ يا صلح داراى اهميتى بسيار است، آيات صلح است. درباره ارتباط ميان آيات مطلق جهاد و آيات صلح چند احتمال به ذهن مى ‏رسد:

1. آيات مطلق جنگ ناسخ آيات صلح باشند. اين احتمال حتّى از نظر كسانى كه مى ‏توان نظريه اصالت جنگ را بدانان نسبت داد، پذيرفته نيست، زيرا آنان معتقدند كه ميان اين دو دسته از آيات مى ‏توان جمع كرد. اين گروه، آيات صلح را بر صلح موقت يعنى هدنه حمل مى ‏كنند و صلح دائم را با مشركان مشروع نمى ‏دانند. [73]

2. آيات صلح با آيات مطلق جنگ كاملًا سازگارند و نيازى به جمع نيست، زيرا آيات مطلق جنگ بر آيات مقيّد حمل مى‏ گردند و آيات مقيّد بر علّيّت حرابت و عدوان دلالت دارند. مفاد آيات صلح اين است كه هرگاه دشمنان از جنگ و ستم دست بردارند و خواهان صلح شوند، بايد به نداى صلح‏ طلبى آنان پاسخ مثبت داد. بر اين اساس، آيات صلح كاملًا نظريه اصالت صلح را تأييد مى‏ كند. صلح دائم از اين نظرگاه مشروع است.

3. آيات صلح- به‏ معناى اعم- دو دسته ‏اند؛ دسته ‏اى به صلح مصطلح (عقد پيمان صلح پس از جنگ) اختصاص دارد و دسته‏ اى به روابط مودّت‏ آميز.

دسته نخست ناظر بر روابط حاكميّت اسلام با حاكميّت كفر و شرك است و دسته دوم ناظر بر روابط مسلمانان با غير مسلمانان و نيز روابط حاكميّت اسلام با آنان. بر اساس اين تقسيم ‏بندى، از آنجايى كه اسلام حاكميّت كفر و شرك را محترم نمى ‏شمارد و حاكميّت را از آنِ خود مى‏ داند، صلح دائم و هميشگى را ميان حاكميّت اسلام و حاكميّت كفر و شرك برنمى ‏تابد و- در صورت مصلحت يا ضرورت- تنها به صلح موقت قناعت مى ‏ورزد، امّا چون براى انسانها حقّ حيات و انتخاب قائل است، روابط مسلمانان- خواه حاكميّت و خواه افراد مردم مسلمان- را با كافران و مشركانى كه ستم ‏پيشه نيستند، بر همزيستى مسالمت ‏آميز رقم مى ‏زند.

آيه «وَ إنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» را مى ‏توان از دسته نخست آيات صلح و آيه «لا يَنْهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدّين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تقسطوا اليهم …» را مى ‏توان از دسته دوم آيات صلح به‏ شمار آورد.

قرينه ‏هايى از اين دو آيه بر اين تقسيم ‏بندى وجود دارد. در آيه نخست، سخن از «سلم» به‏ معناى صلح مى ‏رود و مخاطب، پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله است كه تصميم ‏گيرى در باره صلح با دشمنان با آن حضرت است؛ اما در آيه دوم، سخن از مودّت و عدالت‏ ورزى است و مخاطب، همه مسلمانان‏ اند.

اگر اين تقسيم ‏بندى را بپذيريم، راه حلّ جمع آيات مطلق جهاد و اين آيات بدين صورت است كه دسته نخست آيات، ناظر بر حالت ثانويه در روابط حاكميّت اسلام و حاكميّت كفر است، و آيات مطلق جنگ، ناظر بر حالت اوّليّه، ولى دسته دوم آيات، ناظر بر حالت اوّليّه در روابط حاكميّت اسلام با غير مسلمانان يا روابط مسلمانان با آنان است. بنابراين، در روابط حاكميّت اسلام با حاكميّت كفر، اصل‏ بر جهاد است و صلح حالتى استثنايى دارد و در روابط مسلمانان و كافران، اصل بر همزيستى مسالمت ‏آميز و روابط عادلانه است و جنگ و خصومت حالتى استثنايى دارد.

نكته هفتم:

براى تأييد احتمال سوم، مى‏ توان از شواهد تاريخى نيز سود جست. در اينجا به بيان دو برخورد پيامبر اكرم صلی لله علیه وآله با اهل كتاب مدينه و مشركان مكّه بسنده مى ‏كنيم.

پيامبر اكرم صلی لله علیه وآله پس از گذشت چند ماه از هجرت، با يهوديان مدينه و اطرافش منشورى امضا كرد كه بر اساس آن، مسلمانان و يهوديان زندگى مسالمت ‏آميزى را در كنار يكديگر بنيان نهادند. در اين منشور، مسلمانان و يهوديان در برابر ديگران يك ملّت خوانده، و متعهد شدند كه به هنگام هجوم دشمن مشترك، همگى به دفاع بپردازند و هزينه جنگ را تأمين كنند، يهوديان به آيين خود و مسلمانان به آيين خود باشند و يهوديان و وابستگانشان محفوظ باشند، مگر كسانى كه مرتكب ستم و گناه گردند. [74]

يهوديان بر پيمان خويش استوار نماندند و خيانت كردند و با دشمنان اسلام متّحد شدند. آن گاه كه اينان روابط مسالمت‏ آميز را بر هم زدند و عليه مسلمانان توطئه كردند، گروهى از آنان (يهوديان بنى قينقاع و بنى نضير) از مدينه اخراج شدند و گروهى ديگر (يهوديان بنى قريظه) به‏ سزاى اعمالشان رسيدند. [75]

بنابراين، تحت حاكميّت اسلام، پيروان ديگر اديان الهى مى ‏توانند بر آيين خود باقى باشند و آزادانه اعمال مذهبى خويش را به جاى آورند و با مسلمانان به ‏طور مسالمت ‏آميز زندگى كنند.

پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله در ماجراى فتح مكّه، حاكميّت شرك را از ميان برد و اسلام را حاكميّت بخشيد. هرگز در تاريخ نقل نشده كه پيامبر صلی الله علیه وآله پس از فتح مكه، مشركان را به زور به آيين اسلام درآورده است. از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

هر كس به خانه ابوسفيان درآيد، در امان است و هر كس درِ خانه خويش را ببندد، در امان است و هر كس به مسجدالحرام درآيد، در امان است. [76]

همچنين، پرچمى به «عبدالله بن عبدالرحمن خثعمى» داد و به او فرمود تا فرياد كند كه هر كس در زير پرچم وى درآيد، در امان است. [77]

باقى ماندن مشركان بر شرك تا مدتها پس از فتح مكه، شاهدى ديگر بر مدعا است.[78] پس از فتح مكه و حاكميّت اسلام، به دستور پيامبر صلی الله علیه وآله مظاهر شرك و بت‏ پرستى مانند بتان گرداگرد كعبه از ميان رفت و مشركان نمى ‏توانستند آيين شرك به‏ جاى آورند، ولى اين امرى كاملًا منطقى و مشروع است. حاكميّت از آن خداوند متعال است و او مى ‏تواند دين خود را حاكميّت بخشد و از حاكميّت شرك و مظاهر آن، كه با حاكميّت دين الهى و قوانين اسلام كاملًا ناسازگار است، جلوگيرى كند؛ همچنان كه مى ‏تواند پيروان ديگر اديان الهى را در انجام مراسم مذهبى و حفظ هويّت دينى خود آزاد بگذارد.

اينك در پايان، به پاسخ پرسش نخستين بحث مى‏ پردازيم: در روابط مسلمانان با غيرمسلمانان و يا حاكميّت اسلام با آنان- از آن جهت كه غيرمسلمان‏اند- اصالت با همزيستى مسالمت ‏آميز است و خصومت و دشمنى، حالتى استثنايى است، ولى در روابط حاكميّت اسلام با حاكميّت كفر، اصالت با جنگ است و صلح حالتى استثنايى است. چنان كه پيش از اين گذشت، در روابط حاكميّت اسلام با حاكميّت كفر نيز اسلام جنگ را آغاز نمى‏ كند، بلكه دعوت به اسلام و پذيرش حاكميّت اسلام را به‏ عنوان شيوه‏ اى مسالمت‏ آميز مقدم مى‏ دارد و جهاد ابتدايى را بدون دعوت مشروع نمى ‏داند.

با احتمال سوم يعنى علت بودن حاكميّت شرك و كفر، ممكن است بتوان ميان صاحبان دو نظريه اصالت صلح و اصالت جنگ بدين گونه سازگارى برقرار كرد كه مراد قائلين به اصالت جنگ از كفر، حاكميت كفر باشد نه خود كافران و مشركان، و درنتيجه، در روابط حاكميت اسلام با حاكميت كفر، اصل را جنگ بدانند نه در روابط حاكميّت اسلام با كافران و مشركان.

گواه بر اين سخن آن است كه معتقدان اصالت جنگ بر اين باورند كه پيرمردان، زنان و كودكان غير مسلمان را نبايد كشت و با مشركان نمى‏ توان صلح دائم برقرار كرد. اين مى ‏تواند نشانگر آن باشد كه از نظر اين گروه، حاكميّت شرك و كفر علت جنگ است نه خود كفر. همچنين محتمل است كه مخيّر كردن مشركان ميان پذيرش اسلام و جنگ و كشته شدن به ‏وسيله آن، نه‏ براى تحميل اسلام كه براى از ميان بردن حاكميّت شرك و كفر باشد.

در برابر محتمل است مراد معتقدين به اصالت صلح از كفر، خود كافران و مشركان باشد نه حاكميت كفر، و درنتيجه، در روابط حاكميت اسلام و مسلمانان با كافران و مشركان، اصل را صلح بدانند نه در روابط حاكميت اسلام با حاكميت كفر. گواه بر اين احتمال آن است كه اينان براى علّت نبودن كفر، به آياتى مانند «لا اكراه فى الدّين» استناد مى ‏كنند، زيرا پيامد علّيّت كفر را اكراه و اجبار غير مسلمانان به پذيرش اسلام و كشتن آنها در صورت نپذيرفتن اسلام مى ‏دانند و از آنجايى كه اكراه را نمى ‏پذيرند، به علّيّت كفر نيز تن در نمى ‏دهند. اگر اين احتمالها درست باشد و همگان بر علّيّت حاكميّت شرك و كفر، ستم و ممانعت از دعوت پاى فشرند و تحميل عقيده را هدف جهاد نپندارند، اختلاف از ميان مى‏رود.

[1] . برگرفته از کتاب: قوانين و مقررات جنگ و صلح در اسلام‏، تالیف: على تقى ‏زاده اكبرى‏.

[2] . مقصود از اصل بودن جنگ يا صلح اين نيست كه كدام‏يك همواره بايد حاكم باشد و كدام‏يك به كلى كنار گذاشته شود. به ديگر سخن، پرسش اين نيست كه آيا اسلام دين جنگ است يا صلح؟ اين پرسش منطقى نيست، زيرا اسلام هم دين جنگ است و هم دين صلح، هم قانون جنگ دارد و هم قانون صلح. هر يك در جاى خود و در شرايط ويژه خود موضوعيت مى‏ يابد. آنچه مورد بحث است، اين است كه حالت اوّليّه روابط مسلمانان با غير مسلمانان صلح است يا جنگ؟

[3] . الميزان، ج 2، ص 65.

[4] . پس چون ماههاى حرام سپرى شد مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد …( توبه، آيه 5).

[5] . با آنان بجنگيد تا ديگر فتنه‏اى نباشد، و دين، مخصوص خدا شود …( بقره، آيه 193).

[6] . با كسانى از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمى ‏آورند و آنچه را خدا و فرستاده‏اش حرام گردانيده ‏اند حرام نمى‏دارند و متديّن به دين حق نمى‏گردند، كارزار كنيد تا با[ كمال‏] خوارى به دست خود جزيه دهند.( توبه، آيه 29).

[7] . ر. ك: فصلنامه فقه اهل بيت، شماره 12- 11، ص 26- 27( بحث مهادنه از مقام معظم رهبرى).

[8] . ر. ك: الميزان، ج 9، ص 237 و 238؛ روح المعانى، آلوسى بغدادى، ج 10، ص 78.

[9] . و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى‏جنگند؛ بجنگيد، ولى از اندازه درنگذريد، زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست نمى‏دارد.( بقره، آيه 190).

[10] . به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت‏[ جهاد] داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته ‏اند، و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست.( حج، آيه 39).

[11] . و چرا شما در راه خدا[ و در راه نجات‏] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى ‏جنگيد؟! همانان كه مى‏ گويند: پروردگارا! ما را از اين شهرى كه مردمش ستم پيشه ‏اند، بيرون ببر …( نساء، آيه 75).

[12] . ر. ك: بقره( 2)، آيه 208؛ حجرات( 49)، آيه 10.

[13] . ر. ك: حجرات( 49)، آيه 9.

[14] . ر. ك: مجمع‏ البيان، ج 9- 10، ص 408، ذيل آيه 8 سوره ممتحنه؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ابوالفتوح رازى، ج 9، ص 143؛ روح المعانى، ج 10، ص 27، ذيل آيه 61 سوره انفال.

[15] . و اگر به صلح گراييدند، تو[ نيز] بدان گراى و بر خدا توكّل نما …( انفال، آيه 61).

[16] . پس اگر از شما كناره‏ گيرى كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند،[ ديگر] خدا براى شما راهى‏[ براى تجاوز] بر آنان قرار نداده است.( نساء، آيه 90).

[17]. [ امّا] خدا شما را از كسانى كه در[ كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‏اند، بازنمى‏ دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى ‏دارد.( ممتحنه، آيه 8).

[18] . پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو: من خود را تسليم خدا نموده‏ام و هر كه مرا پيروى كرده‏[ نيز خود را تسليم خدا نموده است‏]. و به كسانى كه اهل كتاب‏اند و به مشركان بگو: آيا اسلام آورده ‏ايد؟ …( آل عمران، آيه 20).

[19] . و با اهل كتاب، جز به‏[ شيوه‏ اى‏] كه بهتر است، مجادله مكنيد- مگر[ با] كسانى از آنان كه ستم كرده‏ اند و بگوييد: به آنچه به سوى ما نازل شده و[ آنچه‏] به سوى شما نازل گرديده، ايمان آورديم …( عنكبوت، آيه 46).

[20] . بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. پس اگر[ از اين پيشنهاد] اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم‏[ نه شما].( آل‏عمران، آيه 64)

[21] . در باره ناسخ بودن آيات مطلق جهاد، برخى مفسّران راه افراط در پيش گرفته‏اند تا آنجا كه آيه سيف را به تنهايى‏ ناسخ 124 آيه- از آيات مقيّد جهاد، آيات صلح و موادعه، آيات صفح و گذشت و …- مى‏ دانند.( ر. ك به: الناسخ والمنسوخ، ابن متوّج، ص 125). بسيارى از مفسران و عالمان علوم قرآنى به ناسخ بودن اين آيه و آيه جزيه به اين شكل اعتقادى ندارند.( ر. ك: الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين سيوطى، ترجمه سيد مهدى حائرى، ج 2، ص 71 و 80).

[22] . برخى مفسّران، آيه 36 سوره توبه را آيه سيف مى ‏نامند.( ر. ك: روح المعانى، ج 10، ص 50).

[23] . جهاد الامّة، تقريرات درس شيخ محمدمهدى شمس‏ الدين، شيخ حسن مكّى، ص 235- 240، دارالعلم للملايين، چاپ اول، 1997 م.

[24] . ر. ك: جهاد، شهيد مطهرى، ص 58- 59.

[25] . جهاد الامّة، ص 240- 241.

[26] . پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرموده است:«[ از سوى خداوند متعال‏] مأمورم كه با مردم بجنگم تا گواهى دهند معبودى جز خداوند يكتا نيست، محمّد فرستاده اوست، نماز برپا دارند و زكات بپردازند. پس هرگاه چنين كردند، جان و مالشان را محفوظ داشته‏ اند …».

[27] . الجامع الصحيح المختصر، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي،ح:25، دار ابن كثير ، اليمامة – بيروت.

[28] . الجامع الصحيح المسمى صحيح مسلم، أبو الحسين مسلم بن الحجاج بن مسلم القشيري النيسابوري، ح:133، دار الجيل بيروت + دار الأفاق الجديدة ـ بيروت.

[29] . ر. ك: جهاد الامّة، ص 197- 199؛ كتاب الجهاد، ص 214. اين پاسخ و پاسخى كه به آيه جزيه داده شده، چندان صحيح به نظر نمى‏رسد، زيرا قتال به معناى جنگ است و قتل به معناى كشتن. بديهى است كه جنگ دو طرف دارد. بنابراين، وقتى مى‏گويند:« بجنگيد»، لزوماً بدين معنا نيست كه طرف مقابل جنگ را آغاز كرده است.

[30] . سنن الترمذی، ح:1583.

[31] . ضعف سند این روایت در نزد همه ی محدثین اهل سنت نمی باشد؛ لذا ترمذی حکم به صحت این روایت نموده است.

[32] . جهاد الامّة، ص 241- 242. پاسخ دوم چندان درست به نظر نمى‏رسد، زيرا به قرينه تقابل« شيخ و شرخ»، فهميده مى‏شود كه مراد از شيخ، پيرمرد نيست، بلكه مطلق بزرگسال است كه شامل پيرمردان فرتوت هم مى‏شود.

[33] . ر. ك: همان، ص 228.

[34] . ر. ك: آثارالحرب فى الفقه الاسلامى، وهبه الزحيلى، ص 77- 78.

[35] . ر. ك: همان، ص 87.

[36] . ر. ك: جهاد الامّة، ص 205. همچنين، اين نظريه به مؤلف تفسير المنار نسبت داده شده است.( ر. ك: جهاد، نورى‏همدانى، ص 294).

[37] . جهاد الامّة، ص 230.

[38] . ر. ك: مجمع البيان، ج( 1- 2)، ص 510.

[39] . جهاد، شهيد مطهرى، ص 61- 62؛ جهاد الامّة، ص 230.

[40] . در اينكه اين آيه در باره مشركان است يا اهل كتاب يا هر دو، اختلاف است.( ر. ك: مجمع‏البيان، ج 9- 10، ص 408).

[41] . تنها خدا شما را از دوستى با كسانى بازمى‏دارد كه در[ كار] دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه‏هايتان بيرون‏رانده و در بيرون راندنتان با يكديگر همپشتى كرده‏اند. و هر كس آنان را به دوستى گيرد، آنان همان ستمگران‏اند.( ممتحنه، آيه 9).

[42] . جهاد الامّة، ص 230.

[43] . ر. ك: همان. از ابن عباس، قتاده و حسن نقل است كه اين آيه با آيه سيف نسخ شده است.( ر. ك: مجمع‏البيان، ج 9- 10، ص 408).

[44] . ر. ك: جهاد الامّة، ص 231.

[45] . . … چه رعيّت دو دسته‏اند: دسته‏اى برادر دينى تواند و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند …( نهج‏البلاغه، ترجمه‏شهيدى، نامه 53، ص 326).

[46] . در حقيقت مؤمنان با هم برادرند، پس ميان برادرانتان را سازش دهيد …( حجرات، آيه 10).

[47] . و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.( ذاريات، آيه 56).

[48] . پس روى خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است …( روم، آيه 30).

[49] . ر. ك: جمعه( 62)، آيه 2.

[50] . ر. ك: اعراف( 7)، آيه 157.

[51] . ر. ك: حديد( 57)، آيه 25.

[52] . نحل( 16)، آيه 125.

[53] . ر. ك: عنكبوت( 29)، آيه 46؛ آل عمران( 3)، آيه 64.

[54] . دهر( 76)، آيه 3.

[55] . يونس( 10)، آيه 108.

[56] . كهف( 18)، آيه 29.

[57] . بقره( 2)، آيه 256.

[58] . يونس( 10)، آيه 99.

[59] . برخى معتقدند كه اين آيه با آيه جزيه و برخى ديگر بر اين باورند كه با آيه سيف نسخ شده است.( ر. ك: مجمع‏البيان، ج 1- 2، ص 630- 631).

[60] . از مهم‏ترين اين شرايط آن است كه اولًا، مدلول دو دليل با هم تنافى داشته باشند، به گونه‏اى كه به هيچ وجه با هم سازگار و قابل جمع نباشند. ثانياً، از نظر زمانى دليل ناسخ پس از دليل منسوخ باشد و ثالثاً، موضوع آنها يكى باشد.

[61] . ر. ك: الميزان، ج 2، ص 342- 343.

[62] . همان، ص 68.

[63] . او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست فرستاد تا آن را بر هر چه دين است، پيروز كند؛ هر چند مشركان خوش نداشته باشند.( توبه، آيه 33).

[64] . فتح( 48)، آيه 28؛ صفّ( 61)، آيه 9.

[65] . الميزان، ج 9، ص 247.

[66] . ر. ك: مجمع‏البيان، ج 7- 8، ص 239- 240.

[67] . ر. ك: تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج 7، ص 371- 372.

[68] . خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين‏[ خود] قرار دهد؛ چنان كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين‏[ خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمنى مبدّل گرداند،[ تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و هر كس پس از آن به كفر گرايد، آنان‏اند كه نافرمان‏اند.( نور، آيه 55).

[69] . ر. ك: يوسف( 12)، آيه 21 و 56؛ كهف( 18)، آيه 84؛ حج( 22)، آيه 41.

[70] . الميزان، ج 2، ص 67.

[71] . . ر. ك: همان، ص 62.

[72] . ر. ك: همان، ج 9، ص 242- 243.

[73] . ر. ك: فصلنامه فقه اهل بيت( ع)، شماره 11- 12( بحث مهادنه از مقام معظّم رهبرى).

[74] . ر. ك: السيرة النّبويّة، ج 2، ص 147- 150.

[75] . ر. ك: تاريخ پيامبر اسلام، ص 271، 335 و 377.

[76] . همان، ص 558.

[77] . همان، ص 561.

[78] . براى مثال، صفوان بن اميّه، چهار ماه امان يافت تا در كار خود بينديشد. او حتّى در جنگ هوازن، رسول خدا صلی الله علیه وآله را همراهى كرد و صد زره با وسايل ديگر به ايشان عاريه داد و در جِعِرّانه اسلام آورد.( ر. ك: همان، ص 565 و 583).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 22
مطالب مرتبط