اهل سنت بر مبناى اصل حرمت موالات و دوستى قلبى كفار و دشمنان دين اسلام ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) و صيانت خون و حرمت مسلمانان افشاى اسرار عملياتى امت اسلامى به كفار و دشمنان دين، تقيه را يك امر مطلوب و جايز از جانب خداوند متعال و پيغمبر اسلام دانسته و افشا ننمودن اسرار را واجب مى شمارند، چنان چه در آيه (… الاّ ان تتّقوا منهم تقاةً);[1] آشكارا و بدون ابهام، تقيه را موالات با كفار و مستكبران بيان داشته است، همچنين از آيه (لا يتّخذ المؤمنون الكافرين…); روشن مى گردد كه دوستى و محبت قلبى با كفار و دشمنان دين مبين اسلام جايز نيست، مگر در صورت نياز و لزوم.
تعريف تقيه از ديدگاه اهل سنت
علما و مفسران اهل سنت، كلمه «تقاة» را كه در سوره آل عمران آمده است، به معناى تقيه دانسته اند و آنان تقيه را به شرح زير تعريف مى كنند:
1. «تقاةً مصدر بمعنى التقيّة و هى ان يُدارَى الانسانُ مخافة شرّه»;[2] كمله تقاة، مصدر است به معناى تقيّه كه عبارت است از اين كه انسان به خاطر ترس از شر ديگرى با وى مدارا نمايد.
قال ابن عباس: «التقيّة مداراةٌ ظاهرة قد يكون الانسان مع الكفّار او بين اظهرهم فيتّقيهُم بلسانه، بلا مودّة لهم فى قلبه»;[3] ابن عباس مى گويد: تقيه مداراى ظاهرى است; زيرا انسان گاهى به خاطر اين كه با كفار همراه يا با آنها زندگى مى كند، مجبور است براى صيانت از جان، مال و حيثيت خويش با آنها از روى تقيه رفتار نمايد، ولى هيچ گونه محبت و مودت قلبى و اعتقاد دينى نسبت به آنها در دل نداشته باشد.
2. ابو حبان صاحب تفسير «بحرالمحيط» در تفسير آيه تقيّه مى نويسد: «و المعنى الاّ ان تخافوا منهم خوفاً فلا بأس بإظهار مودّتهم باللّسان تقيةً و موالاةً دفعاً لشرّهم و اذا هم من غير اعتقاد بالقلب».[4] هنگامى كه شما از دشمن خوف و ترس داريد، و براى حفظ جان، مال و حيثيت خود با آنان همراهى مى كنيد، گناهى مرتكب نشده ايد; البته در صورتى كه محبت قلبى و اعتقادى به آنان نداشته باشيد.
4. فخررازى در ذيل آيه شريفه (الاّ ان تتقُوا منهم تُقاةً) مى گويد: و فيه مسائل:
المسألة الاولى: قرء الكسائى تقاةً بالأمالة و قرء نافع و حمزة بين التّفخيم و الأمالة و قرء يعقوب تقيّةً.
المسألة الثانية: قال الحسن: «اخذ مسيلمة الكذّاب رجلين من اصحاب رسول(صلى الله عليه وآله)فقال لاحدهما أتّشهد أنّ محمداً(صلى الله عليه وآله) رسول الله؟ قال: نعم ثلاث مرّات فقال: فتشهد اَنّى رسول الله؟ قال: نعم و كان مسيلمة يزعم انه رسول بنى حنيفه و محمد(صلى الله عليه وآله) رسول قريش فتركه و دعا الآخر فقال أتشهد اَنّ محمداً رسول الله؟ قال: نعم قال افتشهد اَنّى رسول الله فقال انى (اَصمُّ ثلاثاً فقدّمه فقتله فبلغ ذلك رسول الله(صلى الله عليه وآله) فقال (اما هذا اى المقتول) فمضى على يقينه و صدقه فهنيئاً له و امّا الآخر فقبل رخصة الله فلا تبعة عليه»; مسيلمه كذاب دو نفر از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را گرفت، به يكى گفت: تو گواهى مى دهى كه محمد(صلى الله عليه وآله)رسول خدا است؟ گفت: بلى ـ تا سه مرتبه ـ سپس پرسيد: آيا من هم رسول خدا هستم؟ گفت: بلى، مسيلمه گمان برد كه محمد(صلى الله عليه وآله) را پيامبر قريش و او را رسول بنى حنيفه مى داند، پس او را آزاد كرد; از نفر دوم پرسيد: تو گواهى مى دهى كه محمد(صلى الله عليه وآله)رسول خدا است؟ گفت: بلى ـ تا سه مرتبه ـ سپس او را پيش كشيد و دستور داد او را بشكند. موضوع را به آگاهى پيامبر اسلام رساندند،آن حضرت فرمودند: آن كه كشته شده، بر يقين و صداقت ايمان خود عمل نموده است، مباركش باد، اما نفر دو راه رخصت خداوندى را اختيار و بر كرده او هيچ گناه و جرمى بار نمى شود.
و اعلم ان نظير هذه الآية قوله تعالى سبحانه: (اِلاّ من اكره و مطمئن بالايمان).
المسألة الرابعة: اعم اَنَّ للتقية احكاماً كثيرةً و نحن نذكرُ بعضَها.
الحكم الاول اَنَّ التقية انما تكون اذا كان الرجل فى قوم كفار و يخاف منهم على نفسه و ماله فُيداريهم باللسان و ذلك بأن لا يظهر العداوة باللسان بلً يجوز ايضاً ـ ان يُظهر الكلام الموهم للمحبة و الموالاة ولكن بشرط ان يُضمر خلافه فى ما يقول فان التقية تأثيرها فى الظاهر لا فى احوال القلوب.
الحكم الثانى للتقية: هو انّه افصح بالايمان و الحق حيث يجوز له التقية فانّ ذلك افضل و دليله ما ذكرناه فى قصّة مسيلمة.
الحكم الثالث للتقية: انّها انما تجوز بما يتعلق باظهار الموالاة و المعاداة و قد تجوز ايضاً فيما يتعلق باظهار الدين فاما ما يرجع ضرره الى الغير كالقتل و الزنا و غصب الاموال و الشهادة بالزور و قذف المحصنات و اطلاع الكفار على عورات المسلمين فذلك غير جائز.
الحكم الرابع: ظاهر الآية يدل على ان التقية انما تحلّ مع الكفّار الغالين اِلاّ اَنَّ مذهب الشافعى(رحمه الله)ان الحالة بين المسلمين اذا شاكلت الحالة بين المسلمين و المشركين حلت التقية.
الحكم الخامس: التقية جائزة لصون النفس و هل هى جائزة لصون المال؟ يحتمل ان يحكم فيها بالجواز لقوله(صلى الله عليه وآله): «حرمة مال المسلم كحرمة دمه» و لقوله(صلى الله عليه وآله): «من قتل دون ماله فهو شهيد» و لان الحاجة الى المال اذا بيع بالغبن سقط فرض الوضوء و جاز الاقتصار على التيمم دفعاً لذلك الصدر نقصان المال فكيف لا يجوز ههنا؟
الحكم السادس: قال المجاهد هذى الحكم كان ثابتاً فى اول الاسلام لاجل ضعف المؤمنين فامّا بعد قوة دولة الاسلام فلا و روى عوف عن الحسن انه قال التقية جائزة للمؤمنين الى يوم القيمة;[5]
خلاصه گفته تفسير كبير به شرح زير است:
الف : تقيه در صورتى جايز است كه مسلمانى در ميان كفار زندگى مى كند يا اين كه در جنگ با آنان مى باشد و ترس از بين رفتن مال و جان او باشد، از اين رو تقيه جايز است كه با زبان، مدارا نمايد و اظهار دشمنى نكند و برخلاف عقيده باطنى اش با آنها رفتار نمايد; زيرا تقيه تأثير در ظاهر احوال مى باشد، نه در قلب انسان، بلكه در قلب، دشمنى و عداوت به جاى خود محفوظ مى باشد.
ب : در جايى كه تقيه جايز است، چنان تقيه نكرد، رفتار او بر تقيه برترى دارد. هم چنان كه در قضيه مسيلمه بيان گرديد.
ج : تقيه در مواردى جايز است كه متعلق به اظهار موالات و معادات باشد و گاهى در موردى كه مربوط به اظهار عقيده و دين باشد، جايز است; اما در صورتى كه تقيه به ديگرى ضرر و زيان برساند، مانند قتل، زنا، غصب، مال مردم، سرقت، گواهى دروغ، تهمت به زنان پاكدامن و يا آگاهى كفار از اسرار مسلمين در اين صورت به هيچ وجه تقيه جايز نيست.
د : ظاهر آيه 29 ـ 28 سوره آل عمران دلالت امر دارد كه تقيه فقط با كفار و مشركان و دشمنانى كه بر مسلمين پيروز شده اند جايز است; ولى امام شافعى مى گويد: اگر اوضاع و احوال مسلمين مشابه با اوضاع بين مسلمانان و كافران باشد، به خاطر حفظ جان، مال و حيثيت تقيه جايز مى باشد.
هـ : تقيه براى نگهدارى جان و نفس جايز است، آيا براى حفظ مال هم جايز است؟ مى توان گفت: البته براى حفظ مال هم جايز است، چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرموده است، «حرمت مال مسلمان مانند حرمت خون او است»، بنابراين هر كس به خاطر مال خويش كشته شود، شهيد است و حكم شهادت براى او ثابت مى شود، چرا كه صيانت مال هم لازم است.
و : مجاهد مى گويد حكم تقيه فقط در صدر اسلام به خاطر ضعف مسلمين در برابر كفار جايز بوده; اما اكنون كه قدرت اسلام و مسلمين به كمال رسيده است، تقيه جايز نيست; اما بر خلاف مجاهد، جناب عوف از حسن بصرى روايت مى كند كه تقيه براى مؤمنان تا روز قيامت جايز است و اين گفته حسن بصرى برتر است، به دليل اين كه در دين اسلام در صورت امكان دفع ضرر و زيان و هلاكت جان و پيشگيرى از هدر رفتن مال بر شخص مسلمان واجب است.[6]
زمخشرى در تفسير خويش ذيل آيه (الاّ ان تتقود منهم تقاةً) مى نويسد: «رخص لهم فى موالاتهم اذا خافوهم و المراد و بتلك الموالاة مباشرة ظاهرة و القلب مطمئن بالعداوة و البغضاء»; به هنگام ضرر و زيان از جانب كفار، رخصت داده شده كه موالات جايز است، مراد از اين موالات، معاشرت ظاهرى با كفار است، در حالى كه قلب، مطمئن به عداوت و دشمنى با كفار مى باشد.[7]
همچنين در داستان عمار و پدر و مادرش كه به شهادت ياسر و سميه انجاميد، ولى عمار در برابر جبر و اكراه مشركان تقيه و نجات پيدا كرد، گروهى از صحابه گفتند: عمار كافر شده است!
اما پيامبر كه از جانب خداوند سخن مى گفت، فرمود: هرگز اين گونه نيست; بلكه تمام بدن، جسم و قلب عمار پر از ايمان است; اين توريه عمار سبب كفر او نخواهد شد. هنگامى كه عمار خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد اشك از چشمانش سرازير بود، حضرت او را تسلى دادند، اشك هايش را پاك و فرمودند: شما صاحبان ايمان مى باشيد. از آن حضرت پرسيدند: كرده ياسر و سميه بهتر است يا عمار؟
فرمودند: اسلام او بهترين اسلام است و به عمار اشاره فرمودند.
تقيه از ديدگاه دانشمندان شيعه
صاحب تفسير خرمشاهى در تفسير خويش چنين مى نويسد:
بعضى از صاحب نظران برآنند از جمله شريف رضى در حقايق التنزيل، زمخشرى، طبرسى و ابوالفتح رازى در ذيل آية «تقاة» و ابن منظور در لسان العرب برمى آيد كه بعضى از قراء به جاى تقاة «تقيه» بر وزن «بقيّة» خوانده اند و در حديثى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آشكارا «تقاة» را به «تقية» معنا فرموده اند.
ابوالفتوح مى گويد: خداوند، مؤمنان را از دوستى و همدلى به كافران نهى كرده است، مگر آن كه كافران نيرومند باشند و مسلمانان ضعيف، كه در اين صورت براى دفع زيان بالفعل يا احتمالى، سازگارى با ايشان اشكالى ندارد و اين مطلب از ديدگاه عقل نيز ثابت است. سپس مى افزايد: هم به آن عمل كرده اند; از جمله عمار ياسر كه خداوند متعال در حق او آيه اى نازل فرموده است.
شيخ صدوق در تعريف تقيه مى گويد: «تقيه عبارت است از كتمان حق و پوشاندن اعتقاد از مخالفان و ترك مبارزه با آنان، براى جلوگيرى از ضرر دينى يا دنيوى كه ممكن است اظهار حق در پيش داشته باشد».[8]
نتيجه گيرى
از مطالب پيش گفته روشن گرديد كه تقيه از جمله رفتارهايى است كه براى بشر مفيد و باعث كاميابى مى گردد، البته در مواردى كه شرع مقدس اسلام اجازه داده است.
بنابراين مطابق عقايد شيعه و سنى، تقيه در صورت ضرورت و دفع ضرر و زيان نسبت به حفظ جان و مال و آبرو جايز بلكه واجب مى باشد، همچنين در صورتى كه باعث ترويج دين مبين اسلام و جهاد در راه دين و تقويت و رشد اسلام باشد تقيه جايز است، و چنان چه تقيه موجب رشد باطل و فساد بين مسلمانان بشود و به هدف آنان و راه پيشرفت اسلام ضرر برساند حرام مى باشد.
[1]. سوره آل عمران، آيه 29 ـ 28.
[2]. واقع البيان فى تفسير آيات الاحكام، صابونى، ج 1، ص 398.
[3]. بحرالمحيط، ج 2، ص 423.
[4]. همان.
[5]. تفسير كبير، فخررازى، ج 8، ص 14 ـ 11.
[6]. همان، ج 8، ص 13.
[7]. تفسير كشاف، علامه زمخشرى، ج 1، ص 351.
[8]. ترجمه و تفسير قرآن، خرمشاهى، ج 1، ص 53.