جستجو
Close this search box.

مهجوريت تقيه در پشت پرده مذهب

مفهوم تقيه

الف: تقيه در لغت

تقيه از ماده و ريشه «وقى» به معناى نگه داشتن، صيانت و پوشاندن است، در كتاب لغت آمده است: «وقاه الله السوء و من السوء تقى يتقى تقىً و تقاءً و تقيةً: بمعنى اتقى اتقاءً صارَ تقياً، اتقينا به: جعلناه قد امنا و قايةً لنا من العدوّ به و اتقاءً و توقّى توقّيا فلانا: حذره و خافه، تجنَّبه. ان التقية اسم لا تقى يتقى.[1]

ابن اثير مى نويسد: «واصل اتقى: اوتقى فقلبت الواوياء لكسرة قبلها ثم ابدلت تاء و ادغمت. و منه حديث على(عليه السلام): كنا اذا احمر البأس اتقينا برسول الله(صلى الله عليه وآله) اى جعلناه وقاية من العدو»[2]

ب: تقيه در اصطلاح

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «اتقوا على دينكم فاحجبوه بالتقية»[3]

در تفسير نمونه آمده است كه: تقيه پوشاندن واقعيت ها براى پرهيز و دورى از به خطر افتادن هدف هاست».[4]

شمارى از بزرگان «اظهار خلاف» را در تعريف تقيه به كار برده اند.

علامه مجلسى مى نويسد: «هى (تقيه) الاعتقاد بالحق قلباً او العمل بالحكم الاصلى سرّاً و اظهار خلاف كل منهما علانية»[5]

آيت الله سبحانى نيز مى گويد: «هو (مفهوم تقيه) اظهار الكفر و ابطان الايمان او التظاهر بالباطل و اخفاء الحق»[6]

با توجه به احاديث تقيه و بخشى از آيات مربوطه به آن، به نظر مى رسد: اظهار خلاف در تقيه شرط نيست; تقيه همان پوشاندن و كتمان است، چه خلاف عقيده اظهار شود، چه نشود.

ج: سازگارى تقيه و ايمان

خداوند مى فرمايد: (قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم)[7]

با توجه به آن آيه، آن چه در ايمان اهميت دارد، ايمان قلبى است كه ابراز نمودن به آن با تهديد، از جمله: اكراه، اجبار و… ممكن نيست. در ساير اديان و مذاهب نيز باور قلبى مهم است. بنابراين اگر كسى بخواهد مسيحى يا بت پرست گردد، ايمان و باور درونى مهم است و با لقلقه زبان، كسى مسيحى، يا بت پرست نمى شود.

در اسلام نيز اكراه در قلب راه ندارد، قرآن كريم مى فرمايد (لا اكراه فى الدين…) و عكس آن نيز صادق است و ايمان و باور قلبى با اكراه از كسى گرفته نمى شود.

در شرح عقايد نسفيه آمده است: «فاعلم ان الايمان فى الشرع هو التصديق بما جاء من عندالله تعالى الاقرار باللسان، الاان التصديق ركن لا يحتمل السقوط و الاقرار قد يحتمله كما فى حالة الاكراه»[8]

اخفاء و كتمان به سه صورت امكان پذير است:

اخفاء كتمان صرف، دروغ، توريه.

در صورت اول، اعتقادات و واقعيتها و تدابير در محدوده افكار و انديشه ها است و دشمنان هنوز بدان پى نبرده اند، و يا پى برده اند ولى طرف زير چوب و شلاق يك كلمه حرف نمى زند. و در صورتى كه برنامه ها افشاء گردد، صورت دوم و سوم پيش مى آيد كه با دروغ و توريه مى توان آن را كتمان نمود. از همين نمونه است، جريانى كه در بين اهل سنّت شايع است و در فتاواى دارالعلوم ديوبند نيز آمده است كه: خليفه اول پيامبر(صلى الله عليه وآله)را با خود به اطراف مى برد وقتى از او سؤال مى شد كه اين رفيقت كيست؟ در جواب مى گفت :رجلٌ يهدينى السبيل[9]

اسم حضرت را نمى برد و از حضرت با عنوان نبى و يا رسول ياد نمى كرد. اهل سنّت معتقدند كه ايشان توريه مى كرده است، و مرادش از (رجل يهدينى السبيل) راهنماى معنوى است ولى مردم راه بلد دنيائى را متوجه مى شدند. اسم اين عمل «توريه» است سؤال اينجاست كه چرا ايشان توريه مى كرد، چرا حقائق را براى مردم بيان نمى كرد. آيا مى ترسيد؟ آيا نعوذبالله پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى ترسيد؟ جواب اين است كه هنوز وقت آن نرسيده بود كه حضرت را معرفى كند و پذيرش كافى هنوز در مردم بوجود نيامده بود. لذا اگر توريه نمى كرد ممكن بود مردم به حضرت گزند و آسيب برسانند بدون اينكه به اهداف عالى و بلند خود رسيده باشد.

و يا در جريان هجرت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و مصاحب خليفه اول و پنهان شدن آنان. در غار ثور و خوابيدن حضرت على(عليه السلام) در جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين سؤالات پيش مى آيد كه: چرا حضرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خليفه اول از مدينه مخفيانه بيرون رفتند؟ چرا در غار ثور پنهان شدند؟ و چرا حضرت على(عليه السلام) واقعيت را به مشركان نگفت؟ مسلماً همه اين پنهان كارى ها و كتمان ها بعنوان پوشش برنامه ها و مصالح بزرگتر بوده است.

مسأله نزول تدريجى قرآن و تحريم مرحله اى شراب و… تاكتيكى بوده تا زمينه پذيرش درمردم بوجود آيد و از اسلام گريزان نگردند.

فصل دوم ـ تاريخچه تقيه

1 ـ تقيه، تاكتيك و استتار در همه قرون.

گفتيم تقيه از نظر لغت و اصطلاح به معناى كتمان و اخفاء حقائق و واقعيت ها است. و در طول تاريخ بين حق و باطل درگيرى و نبرده بوده است و هر درگيرى و نبرد مستلزم برنامه ها از پيش تنظيم شده و تدابير خاصى است. افشاء برنامه ها و طرح عمليات، يك نوع خيانت محسوب مى شود كه يك جريان را ممكن است به شكست سوق دهد. اخفاء و كتمان آن تعهد و تدين به حساب مى آيد.

پيامبران الهى و مسأله تقيه

در بخش هاى بعدى گفته خواهد شد كه علت تقيه تنها ترس نيست، تا در مورد انبيا و اوليا و افراد كامل قابل تصور نباشد. بلكه علل و انگيزه هاى ديگرى نيز دارد، مانند در نظر گرفتن مصالح اسلام و مسلمين و يا پوشاندن برنامه ها و طرح ها و استفاده بهينه و مناسب در جاى خودش.

انبيا و اوليا در رسالت و تبليغ اسلام، هيچ ترس و خوفى ندارند. هدف آنها اصلاح جامعه و رساندن پيام الهى است و در شرايطى كه زمينه اصلاح و رساندن پيام الهى و ايجاد عدالت و قسط امكان پذير نيست، پيامبر منتظر فرصت و زمينه مناسب مى ماند تا آن زمان برنامه هاى خود را پوشانده نگه مى دارد.

در زندگى انبيا تقيه و پوشاندن حقيقت رخ داده است، كه به اختصار به گوشه اى از آن اشاره مى شود:

الف: حضرت ابراهيم(عليه السلام)

در زندگى حضرت ابراهيم چهار نكته در مورد تقيه به چشم مى خورد:

1 ـ به ستاره و ماه خورشيد فرمود: «هذا ربى» (فلما جن عليه الليل رءا كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الآفلين. فلما رءاالقمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى لا كونن من القوم الضالين فلما رءاالشمس بازغة قال هذا ربى، هذا اكبر، فلما افلت قال يا قوم انى برىٌ مما تشركون)[10]

2 ـ در پاسخ مردم هنگامى كه به صحرا مى رفتند فرمود: (انى سقيم);[11] من مريضم.

3 ـ در پاسخ مردم در مورد شكسته شدن بت ها فرمود: (بل فعله كبيرهم هذا)[12] يعنى اين كار (شكسته شدن بت ها) را بت بزرگ انجام داده است.

4 ـ در پاسخ پادشاه مصر نيز فرمود «هذه اختى»; اين (ساره) خواهر من است.

در اين باره چند ديدگاه وجود دارد:

ديدگاه نخست: صحيح بخارى و پيرو آن برخى ازبزرگان اهل سنت برآنند كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) در زندگى اش سه بار دروغ گفت (ثلاث كذبات).

آلوسى در تفسير خود مى گويد: «و زعم بعضهم ان الاية (بل فعله كبيرهم) على ظاهرها وادعى ان صدور الكذب من الانبياء(عليهم السلام)لمصلحة جائز».[13]; گروهى پنداشتند كه آيه بر ظاهر خود استوار است (تأويل نمى شود) و ادعا نموده اند كه صادر شدن دروغ از انبيا(عليهم السلام)به خاطر مصلحت جايز است.

ديدگاه دوم: شيعه بر اين باور است كه دروغ گويى انبيا، بر خلاف عصمت آنان است، بنابراين چنين آياتى بايد تأويل شود كه در رويدادها حضرت ابراهيم(عليه السلام) توريه[14] نموده است.

شمارى از دانشمندان اهل سنت نيز اين موارد را حمل بر توريه نموده اند. علامه دوست محمد قريشى بعد از اين كه آيه (واذكرو فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقاً نبياً) را به عنوان ردّ بر كذب و دروغ ذكر مى كند قايل به توريه مى شود.[15]

مولانا محمد قاسم نانوتوى ـ بانى مدرسه دارالعلوم ديوبند ـ نيز مى گويد: قايل شدن به دروغ براى حضرت ابراهيم(عليه السلام) كمال بى حيايى است».[16]

به هر حال حضرت ابراهيم(عليه السلام)حقايق و واقعيت ها را به خاطر مصالحى با توريه، كتمان و پوشيده نگه داشت.

ب: حضرت يوسف(عليه السلام)

حضرت يوسف در خواب ديد كه يازده ستاره به همراه خورشيد و ماه او را سجده مى كنند. حضرت يعقوب آينده او روشن مى ديد، به اين كه خداوند او را براى نبوت برخواهد گزيد. بنابراين به يوسف دستور داد: (يا بنى لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً)[17]

در اين باره دو نكته قابل ملاحظه است:

اول: اين كه حضرت يعقوب به فرزندش دستور تقيه مى دهد;

دوم: اين كه حضرت يوسف به برادران خود اتهام سرقت مى زند و بدينوسيله برادرش بنيامين را پيش خود نگه مى دارد.

چنان كه از آيه بالا به دست مى آيد، حضرت يعقوب به يوسف دستور مى دهد خواب خويش را براى حفظ نفس و رسيدن به هدف بپوشاند.

ناگفته نماند حضرت يعقوب با اين كه مى دانست يوسف بايد مدت طولانى زنده بماند و برادران او به مرتبه عالى و مقام نبوت او اعتراف كنند، ولى با اين حال به فرزندان خود فرمود: «مى ترسم او را گرگ بخورد»; بدين ترتيب واقعيت را (نيرنگ آنها كه پيش تر به يوسف تذكر داده بود) كتمان نمود. و هنگامى كه آنان برگشتند و گفتند: (يا ابآنا انا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متعاعنا فاكله الذئب و ما انت بمؤمن لنا و لوكناصادقين)[18] حضرت يعقوب نفرمود: دروغ مى گوييد: وبلايى بر سر يوسف درآورديد، بلكه فرمود: (بل سوَّلت لكم انفسكم امرا، فصبر جميل و الله المستعان على ما، تصفون…)[19]، اين وسوسه نفس شما است، بر اين مصيبت صبر مى كنم. ايشان از پيراهن خونين، ولى سالم و بدون پارگى يوسف فهميد كه اين يك توطئه است. حضرت يعقوب جز مدارا و مصلحت انديشى چاره ديگرى در پيش نداشت.

اتهام سرقت از جانب يوسف در آيه مباركه: (… جعل السقاية فى رحل اخيه ثم اذَّن مؤذن ايّتها العير انكم لسارقون)[20] به خاطر اين بود كه بتواند برادرش (بنيامين) را پيش خود نگهدارد. يعنى مصلحت، موجب پوشاندن حقيقت گرديد.

آلوسى در اين باره مى گويد: «انكم لسارقون، ان كان بامر يوسف فلعله اريد بالسرقه اخذهم له من ابيه على وجه الخيانة كاسراق، و دخول بنيامين فيه بطريق التغليب اواريد سرقة السقايه، و لا يضر لزوم الكذب لانه اذا تضمن مصلحة رخص فيه، اما كونه بر ضا اخيه فلا يدفع ارتكاب الكذب و انما يدفع تأذى الاخ منه»[21]

وى اين اتهام سرقت را دروغ مصلحت آميز مى داند.

دـ تقيه مادر حضرت موسى

هنگامى كه فرعون، فرزندان پسر بنى اسرائيل را مى كشت، پس از آن كه حضرت موسى(عليه السلام) به دنيا آمد، مادرش به دستور خداوند او را در آب انداخت. وقتى سربازان فرعون او را از آب گرفتند و به خانه فرعون بردند، فرعون و همسرش تصميم مى گيرند او را نكشند و به عنوان فرزند قبول كنند. از آن جا كه حضرت موسى از غير مادر، شير نمى خورد و خواهر موسى كه مراقب اوضاع بود به آنان پيشنهاد كرد زنى را بياورد تا موسى را شير بدهد. (فقالت هل ادلكم على اهل بيت يكفلونه لكم وهم له ناصحون). آنان پيشنهاد او را پذيرفتند، مادر موسى حقايق و واقعيات را به خاطر مصلحت، پنها ن و موسى را شير مى داد و در برابر آن اجرت هم مى گرفت.

آلوسى مى نويسد: «فاتت بامه و موسى عليه السلام على يد فرعون يبكى و هو يعلله فدفعه اليها فلما و جدريحها استانس و التقم ثديها، فقال من انت منه؟ فقد ابى كل ثدى الا ثديك فقالت: انى امرأة طيبة الريح، طيبه اللبن لا اوتى بصبى الاقبلنى، فقررّه فى يدها فرجعت به الى بيتها من يومها و امران يجرى عليها النفقه»[22]

هـ: تقيه مؤمن آل فرعون

خداوند از مؤمن آل فرعون به نيكى ياد مى كند و تقيه او را يادآور و مى فرمايد: (قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمان اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و قد جائكم بالبينات من ربكم و ان يك كاذباً فعليه كذبه و ان يك صادقاً يصبكم بعض الذى يعدكم ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب)[23]

آيت الله سبحانى در اين باره مى نويسد: «و ما كان ذلك الالانه بتقيته استطاع ان ينجى نبىَّ الله من الموت «قال يا موسى ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين» و هذه الآيات تدل على جواز التقيه لانقاذ المؤمن من شر عدوه الكافر».[24]

و: تقيه اصحاب كهف

جوانان خداپرست (اصحاب كهف) ايمان خودشان را از مردم پنهان و با تقيه در مراسم و اجتماعات مردم حاضر مى شدند، تا اين كه روزى از شهر بيرون رفته و به غارى پناه بردند.

پس از اينكه بيدار شدند، يك نفر را براى تهيه غذا به شهر فرستادند و به او گفتند: (و ليتلطف و لا يشعرن بكم احداً انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحو اذاً ابدا)[25]

در اين جا دستور به رفت و برگشت مخفيانه مى دهند، و مى گويند مواظب باشيد كسى شما را نشناسد و اگر شما را شناختند، يا سنگسار مى كنند و يا شما را به دين و آئين خودشان برمى گردانند، كه در آن صورت هرگز رستگار نخواهيد شد ; يعنى عقايدتان را از مردم مخفى بداريد و اگر نه چنان چه از عقايد شما مطلع شوند با شما دو گونه برخورد مى كنند و در هر دو صورت رستگار نمى شويد.

ز: تقيه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

در زندگى پيامبر بزرگوار اسلام موارد بى شمارى از تقيه هاى مصلحتى، مداراتى و پوششى به چشم مى خورد از باب نمونه به چند مورد اشاره مى شود:

1. دعوت سرى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

به اتفاق همه مورخان، آن حضرت تا سه سال دعوت سرى داشت و در اين مدت فقط چند نفر ايمان آوردند: حضرت خديجه، حضرت على بن ابيطالب، زيد بن حارثه، زبير بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحة بن عبيدالله، ابو عبيده جرّاح، ابو سلمه، ابوبكر و عثمان و…»[26] تا اين كه آيه (فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين)[27] نازل شد و حضرت دعوت خويش را آشكار نمود.

چرا حضرت مخفيانه انجام وظيفه مى كرد، چرا دعوت، خصوصى و سرى بود؟ آيا به خاطر ترس بود؟ به يقين، آن حضرت از انجام وظيفه نمى ترسد; آن چه باعث دعوت سرى و خصوصى مى شود «مصلحت» نوپاى اسلامى بود.

مولوى محمد امين حسين بر مى نويسد: در اين هنگام مصالح وقت ايجاب نمى كرد كه دعوت خويش را آشكار سازد، بنابر دعوت سرى توانست در اين مدت گروهى را به آيين خويش گرايش دهد.

در اين دوران فردسازى، آن حضرت و افرادى كه ايمان آورده بودند در دره هاى مكه، دور از چشم مردم نماز مى خواندند»[28]

2. پيمان عقبه ثانيه

حضرت در پيمان عقبه ثانيه ـ شب سيزدهم ذيحجه ـ در منى، پايين عقبه از مردم بيعت گرفت. اين بيعت را حضرت مخفيانه و در شب گرفت.

«چون كاروان وارد مكه شد مسلمانان با پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملاقات نمودند و براى انجام دادن مراسم بيعت وقت خواستند. آن حضرت فرمود: شب سيزدهم ذى الحجه، چون مردم در خواب فرو رفتند شما در پايين عقبه جهت گفتگو حضور به هم رسانيد…. هنگامى كه مشركان در خواب فرورفتند، مسلمانان يكى بعد از ديگرى از جاى خود بلند شده و مخفيانه به سوى عقبه رفتند….»[29]

3. پنهان نگه داشتن مسأله ازدواج آن حضرت با زينب بنت جحش

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (و اذ تقول للذى انعم الله عليه و انعمت عليه، امسك عليك زوجك و اتق الله وتخفى فى نفسك ما الله مبديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه فلما قضى زيد منها و طراً زوجنكها لكى لا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن و طراً و كان امرالله مفعولاً)[30]

در مورد اين آيه دو نكته قابل ملاحظه است:

نكته اول: پيامبر مطلبى را در وجود خويش پنهان مى كرد; به اتفاق مفسران، آن چه را حضرت كتمان مى كرد اين بود كه بر ايشان وحى شده بود كه به زودى زيد، زينب را طلاق مى دهد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با او ازدواج خواهد كرد. و اين مطلب را از ترس سرزنش مردم و از ترس اين كه مبادا مردم به اسلام بدبين شوند پنهان مى كرد.

نكته دوم: با علم به اين كه مى دانست با زينب ازدواج خواهد كرد و زيد نيز او را طلاق خواهد داد به زيد فرمود: «امسك عليك زوجك واتق الله». اين حرف صرفاً براساس مصلحت از حضرت صادر شد.

صلح حديبيه

مذاكرات بين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سهيل بن عمرو ـ نماينده قريش ـ به پايان رسيد و پيمان صلح در دو نسخه تنظيم گرديد و بنا شد به امضاى دوطرف برسد. بنا به نوشته سيره نويسان، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) امام على(عليه السلام) را فراخواند و دستور داد پيمان صلح را به شرح زير بنويسد:

]بسم الله الرحمن الرحيم[، على نوشت، سهيل گفت: من با اين جمله آشنايى ندارم و رحمان و رحيم را نمى شناسم، بنويس «باسمك اللهم»، پيامبر موافقت كرد به ترتيبى كه سهيل مى گويد نوشته شود، سپس پيامبر به على(عليه السلام) دستور داد كه بنويسد: «هذا ما صالح عليه محمد رسول الله…» سهيل گفت: رسالت و نبوت تو را به رسميت نمى شناسم، والا هرگز با تو از در جنگ وارد نمى شديم; بايد نام خود و پدرت را بنويسى و اين لقب را از متن پيمان بردارى، پيامبر با در نظر گرفتن يك رشته مصالح عالى، خواسته سهيل را پذيرفت و به على دستور داد كه لفظ «رسول الله» را حذف كند. حضرت على عرض كرد: مرا ياراى چنين جسارتى نيست كه رسالت و نبوت تو را از نام مباركت محو كنم، پيامبر از ايشان خواست كه انگشت روى آن بگذارد تا شخصاً آن را پاك كند.

در بند دوم پيمان صلح توافق شد: اگر يكى از افراد قريش بدون اجازه بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام آورد و به مسلمانان بپيوندد، محمد(صلى الله عليه وآله) بايد او را به سوى قريش بازگرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش بگريزد، قريش موظف نيست او را به مسلمانان تحويل دهد.

هنوز پيمان به آخر نرسيده بود كه ابو جندل تازه مسلمان ـ فرزند سهيل ـ در حالى كه زنجير به پاى داشت و از زندان فرار كرده بود خود را به مسلمانان رسانيد. سهيل ناراحت شد و برخاست سيلى محكمى بر صورت فرزند خود نواخت و به پيامبر گفت: اين نخستين فردى است كه بايد به حكم ماده دوم پيمان، به مكه بازگردد، گفتند: هنوز پيمان امضا نشده سهيل مى خواست اساس آن را به هم زند، سرانجام پيامبر ناچار گشت ابوجندل را تسليم پدرش نمايد»[31]

پنج نكته در اين جا قابل ذكر است:

الف. بر خلاف اصار صحابه و ديگر مجاهدان حضرت صلح را پذيرفت;

ب. از «بسم الله الرحمن الرحيم» صرف نظر و به «باسمك اللهم» اكتفا فرمود;

ج. از كنار نام مبارك خود لقب «رسول الله» را حذف كردند;

د. در ماده دوم، به ظاهر به قريش امتياز مى دهد تا آنان بتوانند فرارى هاى خود (تازه مسلمان) را بازگردانند، ولى آنان مجبور نيستند فرارى هاى مسلمين (مرتدان) را تحويل دهند;

هـ: ابو جندل كه به مسلمانان پناه آورده بود، پيش از امضاى قرارداد، توسط حضرت به پدرش سهيل تحويل داده شد.

در اين قرارداد، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عقب نشينى هايى داشته و از برخى واقعيات چشم پوشى فرموده كه به جز تقيه مصلحتى، يا مداراتى و پوششى تأويل ديگرى ندارد.

تقيه صحابه

الف. اسلام آوردن مخفى آنان در مكه

همان گونه كه دعوت حضرت(صلى الله عليه وآله) سرى و مخفيانه بود، اسلام آوردن صحابه هم سرى و مخفيانه بود. نماز و عبادات نيز مخفيانه انجام مى شد.

بيشتر مورخان درباره اسلام آوردن خليفه دوم نوشته اند: خواهر و شوهر خواهر خليفه دوم ـ فاطمه بنت خطاب و سعيد بن زيد ـ اسلام خود را از او پنهان مى كردند[32] و پيش تر نيز گذشت كه مسلمانان مدينه در پيمان عقبه ثانيه و عقبه اولى مخفيانه با حضرت تماس و بيعت مى كردند. «فكان اصحاب اذا ارادوا الصلاة ذهبوا الى الشعاب فاستخفوا»[33].

ب: تقيه عمار به همراه مادر و پدرش

خدا رحمت كند عمار را كه در آن روزگار، چوب حمايت از على را خورد و در نتيجه به شهادت رسيد و اكنون نيز چوب تقيه را مى خورد و در نتيجه جايگاه خود را به عنوان يك صحابى بزرگ ـ نزد برخى ـ از دست داده است.

مولوى محمد يوسف در كتاب خويش هنگامى كه مصايب و شكنجه هاى شمارى از صحابه را بازگو مى كند، اسمى از عمار نمى آورد!! در حالى كه عمار هم مصيبت و هم شكنجه ديد ; يكى شكنجه جسمى و ديگرى شكنجه روحى ـ شهادت پدر بزرگوار و مادر ارجمندش.

امام ابوحنيفه مى گويد: «آخذ بكتاب الله فان لم اجد فبسنة رسول الله(صلى الله عليه وآله) فان لم اجد فى كتاب الله و لا سنة رسول الله(صلى الله عليه وآله)اخذت بقول الصحابه… آخذ بقول من شئت منهم و ادع من شئت منهم»[34]

به هر حال كمتر كسى از معترضان بر تقيه، به كردار عمار استدلال مى كند. چنانكه شاه عبدالعزيز دهلوى در «تحفه اثنا عشريه» و رشيد احمد گنگوهى در «هداية الشيعه» و دوست محمد قريشى هنگامى كه ريشه تقيه را مى زنند و آن را رد مى كنند، اصلا نامى از عمار به ميان نمى آورند!! با اين كه در تاييد كرده حضرت عمار، آيه قرآن نازل شده است.

سيوطى روايتى را از سنن ابن ماجه نقل مى كند: «اخذ المشركون عماربن ياسر فعذبوه حتى قاربهم فى بعض ما ارادوا، فشكا ذلك الى النبى(صلى الله عليه وآله) فقال النبى(صلى الله عليه وآله): كيف تجد قلبك؟ قال مطمئناً بالايمان. قال النبى(صلى الله عليه وآله) ان عادوا فعد»[35]

ابن اثير در مورد حضرت عمار مى نويسد: «وشدّد العذاب على عمار بالحرتارةً و بوضع الصخر على صدره اخرى و بالتغريق اخرى فقالوا: لا نتركك حتى تسب محمداً و تقول فى اللات و العزى خيرا، ففعل فتركوه فاتى النبى(صلى الله عليه وآله) يبكى فقال ما ورائك؟ قال: شرٌّ يا رسول الله قال الامر كذا و كذا قال: فكيف تجد قلبك؟ قال اجده مطمئنا بالايمان فقال يا عمار: ان عادوا فعد فانزل الله تعالى (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان…) فشهد المشاهد كلها مع رسول الله و قتل بصفين مع على و قد جاوز التسعين»[36]

اقسام، اسباب و موارد تقيه

1 ـ اكراه

اكراه يكى از علت هايى است كه انسان را وادار به تقيه مى كند. گر چه برادران اهل سنت بر اين باورند كه فقط اكراه موجب تقيه مى شود، اما در تعريف تقيه بيان شد كه تقيه كتمان و پوشاندن واقعيت ها ست و در تاريخچه تقيه موارد زيادى از تقيه پيامبران، اوليا و بزرگان اين بدون اينكه اكراهى در كار باشد، بيان گرديد كه از جمله مى توان به مؤمن آل فرعون اشاره كرد كه ايمان خود را كتمان مى كرد در حالى كه كسى او را اكراه بر كتمان نمى كرد.

الف: اقسام اكراه

دكتر زحيلى در اين مورد بيان خوبى دارد; وى در آغاز اختيار را تعريف و سپس اقسام اكراه را يادآور و درباره اختيار مى گويد:

«هو ترجيح فعل الشيىء على تركه او العكس، والرضا هو الارتياح الى فعل الشيىء و الرغبة به».

اكراه در نزد حنفى ها بر دو گونه است:

اول ـ اكراه كامل ; «هو الذى لا يبقى معه للشخص قدرة و لا اختيار كالالقاء من شاهق جبل و نحو ذلك من كل ما يتلف النفس او العضو من الاعضاء و كلمه انه يعدم الرضا و يفسد الاختيار».

دوم ـ اكراه ناقص ; «هو التهديد بما لا يتلف النفس او العضو، كالاكراه بالقيد او الحبس لمدة او بالضرب الذى لا يخاف به على نفسه التلف. و حكمه انه يعدم الرضا و لا يفسد الاختيار».

درباره اكراه ناقص سه ديدگاه وجود دارد:

ـ جمهور: مانع تكليف نيست

ـ معتزلى: مانع تكليف بوده و تكليف او در نقيض فعل مكروه عليه است

ـ غزالى: اگر با انگيزه شرعى انجام بدهد صحيح است و اگر به خاطر اكراه انجام بدهد صحيح نيست ; مانند اكراه بر اداى زكات. در اكراه تام و كامل، اتفاق بر اين است كه مانع تكليف است، در مكره عليه و در نقيض آن.

شافعى ها نيز در اين باره عبارت لطيفى دارند: «شرط الاكراه قدرة المكره على تحقق ماهدد به بولاية، او تغلب عاجلاً ظلماً. و عجز المستكره عن دفعه، بهرب او غيره، وظن انه ان امتنع من فعل ما اكره عليه حقق المكره ماهددبه»[42]

از ديدگاه شيعه فقط در قسم اول اكراه، انجام محرمات جايز است، ولى اكراه قسم دوم كاربرد چندانى ندارد.

ب: اقسام مكره عليه

گاهى اكراه بر واجب است، در اينجا واجب دو گونه است، اگر وجوب توصلى باشد، واجب انجام گرفته است، و چنان چه تعبدى باشد، واجب انجام نگرفته و ناصحيح است.

گاهى نيز اكراه بر حرام است، حرام يا متعلق به حقوق الهى است كه به وسيله اكراه، مباح مى شود، يا متعلق به حقوق مردم است. كه اگر از نوع فروج و دماء است، هرگز مباح نمى شود و چنان چه از غيرآنهاست مباح مى شود ولى ضمان باقى است. شيعه و سنى در اين باره اختلافى ندارند.

اضطرار

يكى از موارد تقيه، اضطرار است. اكراه و اضطرار تفاوتى زيادى با هم ندارد، در اكراه عامل خارجى و بيرونى دخالت دارد، و در اضطرار عامل داخلى و درونى. مثلا گرسنگى و تشنگى عامل داخلى است كه ممكن است انسان را به اضطرار برساند.

در قرآن كريم به عوامل داخلى چون گرسنگى و تشنگى، اضطرار اطلاق مى شود (… و قد فصل لكم ما حرم عليكم الا ما اضطررتم) بر اين موارد اكراه اطلاق نمى شود.

بنابراين اگر كسى به خاطر تشنگى يا گرسنگى در حال مرگ است، نجات نفس واجب است و مى تواند شراب بنوشد يا اموال مردم را به زور بگيرد.

استتار و پوشش

تقيه ها و به عبارت ديگر توريه هاى حضرت ابراهيم(عليه السلام) «انى سقيم» و «بل فعله كبيرهم» و… استتارى و پوششى بود; يعنى حضرت در پرتو اين عمل، آرمان ها و اهداف خويش را پوشاند و توانست بتها را بشكند.

در تفسير نمونه آمده است: منظور از تقيه پوششى آن است كه گاه براى رسيدن به هدف، نقشه ها و مقدمات را كتمان كند، چرا كه اگر بر ملا گردد و دشمنان از آن آگاه شوند، ممكن است آن را خنثى كنند.

زندگى انبيا، بويژه پيامبر اسلام پر است از اين گونه تقيه ها ; زيرا مى دانيم در بسيارى از مواقع، هنگامى كه آن حضرت به سوى ميدان نبرد حركت مى كرد، مقصد خود را مخفى مى داشت، نقشه هاى جنگى او كاملا در خفا كشيده مى شد و استتار كه نوعى از تقيه است در تمام مراحل اجرا مى گشت….

مؤمن آل فرعون نيز براى اينكه بتواند در مواقع حساس به موسى كمك كند و او را از قتل نجات دهد، ايمان خود را مكتوم مى داشت و به همين جهت قرآن از او به عظمت ياد مى كند.

خوف

خوف يكى از مواردى است كه سبب تجويز تقيه مى گردد. در فقه بابى به نام «صلاة الخوف» آمده است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ساير مسلمين اين نماز را خوانده اند.

قرآن كريم مى فرمايد: (حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و قوموا لله قانتين فان خفتم فرجالا او ركباناً فاذا امنتم فاذكروالله كما علمكم ما لم تكونوا تعلمون)

بنابراين به هنگام خوف از بخشى حقايق و واقعيت ها مى توان صرف نظر كرد. نمازى كه بايد باآداب مخصوص خوانده شود، به هنگام خوف در حال پياده روى يا در حالى كه سوار بر مركبى است مى شود خواند.

دكتر زحيلى مى نويسد: «صلاة الخوف مشروعة عند جمهور الفقهاء و هى سنَّة ثابتة بالكتاب و السنة فى اثناء قتال الكفار… و اما السنّة فقد ثبت وصح انه صلى الله عليه و سلم صلى صلاة الخوف فى اربعة مواضع فى غزوة ذات الرقاع التى حدثت بعد الخندق على الصواب، و بطن نخل (اسم موضع فى نجد بارض غطفان) و عسفان (يبعد عن مكه نحومرحلتين) و ذى قرد».[43]

ضرر

از موارد ديگرى است كه مى توان به هنگام آن تقيه نمود.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام»، همه مذاهب اسلامى پذيرفته اند كه اگر روزه گرفتن در ماه رمضان موجب ضرر و هلاكت گردد گرفتن آن حرام است.[44]

در قرآن كريم آمده است: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدَّة من ايام اخر)[45]

ضرر با اكراه تفاوت دارد; زيرا هر اكراهى موجب ضرر نيست و هر ضررى نيز موجب اكراه نيست. ناگفته نماند، ضرر ناچيز موجب تقيه نمى گردد، ضرر بايد موجب هلاك انسان باشد و يا دارايى انسان در معرض نابودى قرار گيرد.

تحبيب و مدارات

تحبيب و مدارات گاهى سبب تقيه و كتمان برخى از حقايق مى گردد.

خداوند در مورد پيامبرش مى فرمايد: (فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوّا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين)[46]

بخش اندكى از تقيه هاى پيشوايان شيعه و پيروان آنها در برابر اهل سنت، از همين باب بوده است; به خاطر خاموش كردن شعله هاى آتش تعصب و ايجاد صف واحد در برابر دشمنان اسلام و مسلمين بايد با همديگر مدارا مى كردند، تا دشمنان در كمين نشسته نتوانند بنياد اسلام را به خطر بيندازند.

بخارى در باب «المداراة مع الناس» از ابى درداء نقل كرده است كه مى گفت: «ما ممكن است به روى برخى از مردم بخنديم و تبسم كنيم، ولى قلوب ما لعنشان كند».[47]

8 ـ مصلحت

مصلحت نقش اساسى و بنيادى در تقيه دارد. اگر پوشاندن حقايق به وسيله توريه و يا كتمان از انبيا و اوليا و بزرگان ديده مى شود، به خاطر ترس و خوف نبوده است، بلكه در بسيارى از موارد براى رعايت مصالح دين بوده است.

محمد ابو زهره در مورد مصالح مرسله مى گويد: «لان الشرع ما جاء الالمصالح الناس، فكل نص شرعى فهو مشتمل على المصلحة بلا ريب»[48]

امام احمد حنبل و ساير پيشوايان اهل سنت فتاوايى نقل شده است كه صرفاً به خاطر مصالح و استحسان صادر شده است.

«ان احمد يحرّم بيع السلاح عند الفتن لانه اعانة على العدوان و من ذلك بيع الاسلام لقطّاع الطّريق لانه اعانة على جرمهم»[49]

«اجتهد عمر فى زوجة المفقود حيث حكم بان لزوجة المفقود بعد ان يمضى اربع سنوات على فقدانه ان تتزوج بعد از تقضى عدتها و ان لم يثبت موت زوجها و ذلك دفعا لضرر بقاء الزوجة معلقة مدلى العمر، و بذلك اخذ الامام مالك، و ما هذا الا تغيير الاحكام تبعاً للاحوال و ذلك التقدير لظروف خاصه لا بد من تقديرها دفعا للضرر و الحرج فقد قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): لا ضرر و لاضرار و قال سبحانه و تعالى و ما جعل عليكم فى الدين من حرج و ليس ذلك فى الحقيقة تعطيل للنصوص، بل اعمال لها على ضوء «المصلحة» و «الظروف»

اهل سنّت در پاسخ از شيعه درباره آيه «و قرن فى بيوتكن» ضمن حمايت از عملكرد عايشه مى گويند، اين خروج، منافات با امر و نهى قرآن ندارد; زيرا حجاب را حفظ كرده، بويژه سفرى كه متضمن مصلحت دينى و دنيوى بوده است، مثل جهاد و حج و عمره و اين سفر نيز چون براى اصلاح ذات البين و تنفيذ حكم قصاص خليفه عادل كه به ظلم، كشته شده بود، واقع شد، مثل حج و عمره گرديد»[50]

بدين معنا كه مصلحت مى تواند وجوب (و قرن) را تبديل به جواز و يا ضد آن را تجويز نمايد، همچنين نهى (و لا تبرَّجن) را تبديل به اباحه كند.

در اين مسايل، يك بام و دو هوا به نظر مى رسد; مولوى محمد يوسف حسين پور در كتاب خويش مى نويسد: صحابه جنگ على با معاويه و عائشه را قبول نداشتند و تاييد نمى كردند و به همين جهت، شمارى از آنان از همكارى با على خوددارى مى كردند!![51]

در شرح عقايد نسفيه آمده است: «و من استحل شراب النبيذ الى ان يسكر كفر، و اما لو قال لحرام: هذا حلال لترويج السلعة او بحكم الجهل لا يكفر» و در حاشيه توضيح داده «اى ليرغب اليها المشترى»[52]

بسيارى از علماى اهل سنّت، دروغ مصلحت آميز را جايز مى دانند.[53]

هم اكنون نيز علما و مولوى هاى حنفى مذهب به خاطر مصلحت است كه اظهار مى دارند در طلاق اكراهى و زوج مفقود الاثر به فتواى امام مالك عمل مى كنند، نه فتواى ابو حنيفه.

به هر حال سه دروغ حضرت ابراهيم به گفته بخارى و يا سه توريه ايشان، كتمان ايمان مؤمن آل فرعون، كتمان خواب حضرت يوسف و اتهام سرقت از سوى ايشان، مهاجرت مخفيانه پيامبر اسلام به غار ثور و از آن جا به مدينه، و دعوت مخفيانه ايشان به مدت سه سال و پذيرش صلح نامه حديبيه و…. در راستاى مصالح دين و امت بوده است.

تقيه در اصول و فروع دين

1. اصول دين

اين تقيه در برابر كفار اتفاق مى افتد، مانند جملاتى كه حضرت ابراهيم به زبان آورد و فرمود: «هذا ربى» (اشاره به ستاره، ماه و خورشيد» يا تقيه هاى مؤمن آل فرعون وجوانان خداپرست اصحاب كهف كه در برابر كفار بود. يا تقيه حضرت عمار كه بر توحيد و نبوت بود.

2. فروع دين

اين گونه تقيه بيشتر در برابر مذاهب هم كيش اتفاق مى افتد. البته گاهى نيز ممكن است به عنوان شعار اسلام مطرح و در برابر كفار اتفاق بيفتد.

اقسام تقيه از جهت احكام تكليفى

در فقه اماميه تقيه از جهت احكام تكليفى به پنج قسم ، واجب، حرام ، مستحب، مكروه و مباح تقسيم مى شود.

1 ـ تقيه واجب: تقيه در چهار صورت واجب مى شود:

1 ـ 1 ـ شارع دستور دهد، همانند آن چه پيامبر گرامى اسلام به عمار فرمود: «ان عادوا فعد» عد فعل امر است و علما در اصول مى فرمايند: امر دلالت بر وجوب دارد. «و لا يصرف عن الوجوب الى غيره الا بقرينة من القرائن تدل على ذلك»[54]

در اين جا اين پرسش پيش مى آيد كه آيا عبارت پيامبر مخصوص عمار است يا شامل همه مسلمين مى شود؟ اين بحث مبتنى بر اين است كه آيا مورد مى تواند مخصص باشد يا نه؟

بسيارى از علماى اصول بر اين باورند كه مورد نمى تواند مخصص باشد، والا تمام آيات و روايات كه در موارد خاصى وارده شده است، طبق اين قاعده شامل ما نمى شود، در حالى كه ما برآنيم كه گفتار و رفتار ائمه اهل بيت(عليهم السلام) براى همه ما حجت است.

1 ـ 2 ـ از باب مقدمه واجب

در اسلام دستورات شارع به صورت مستقيم روى موضوعات رفته و به مقدمات آن
نظر ندارد، مثلاً وجوب رفته روى موضوع حج و آن را واجب كرده و كارى به مقدمه
آن پيمودن راه باشد ندارد. بنابراين اگر بر مستطيع پيمودن راه واجب مى شود، از باب مقدمه واجب است.

تقيه اگر مقدمه حفظ اسلام باشد از باب مقدمه، واجب مى شود. اگر مقدمه حفظ نفس نيز باشد باز واجب مى گردد.

1 ـ 3 ـ از باب نذر

آن گونه كه بيان شد، تقيه هميشه اظهار كفر نيست، بلكه گاهى صرف كتمان است و گاهى به شكل توبه. اگر به شكل كتمان و يا توريه باشد خود به خود جايز است و مى تواند متعلق نذر واقع شود، و از آن طرف وفاى به نذر واجب است.

1 ـ 4 ـ از باب تعارض

گاهى دستوراتى چون حفظ اسلام واجب است يا حفظ نفس واجب است و… در كنار «الا من اكره» و يا «الا ما اضطررتم» قرار گيرد، در اين صورت اين ادله ترجيح پيدا مى كند.

علامه طباطبايى مى فرمايد: «اما كونه امراً منه تعالى كما امر به النبى(صلى الله عليه وآله) فلعل الوجه ان صريح الاستثناء هو الجواز و مع جواز ذلك لامساغ للأباء الذى هو عرض النفس للقتل و القائها فى التهلكة فيجامع هذا الجواز الوجوب دون الاباحه»[55]

بنابراين استثناى قرآن كريم تقيه را در حالت جواز قرار مى دهد، و وقتى در كنار ادله ديگرى چون «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة» و ادله حفظ نفس قرار گيرد واجب مى شود.

2 ـ تقيه حرام

در جايى كه در تقيه مصلحت نباشد ويا مصلحت در عدم آن باشد، تقيه حرام مى شود.

حضرت امام خمينى(رحمه الله) در اين زمينه مى فرمايد:

«تحرم التقيه فى بعض المحرمات و الواجبات التى تمثل فى نظر الشارع والمتشرعه مكانة بالغة مثل هدم الكعبه و المشاهد المشرفة والرد على الاسلام والقرآن و التفسير بما يفسد المذهب و يطابق الالحاد و غيرها من عظائم المحرمات ولاتعمها ادلة التقيه ولاالاضطرار و لا الاكراه و تدل على ذلك معتبرة مسعده بن صدقة وفيها «فكل شىء يعمل المؤمن بينهم لمكان التقيه مما لايؤدى الى فساد فى الدين فانه جايز. و من هذا الباب من اذا كان المتقى ممن له شأن و اهميّة فى نظر الخلق، بحيث يكون ارتكابه لبعض المحرمات تقيه او تركه لبعض الواجبات كذلك مما يعد موهنا للمذهب و هاتكا لحرمته كما لو اكره على شرب المسكر و الزنا مثلا فان جواز التقيه فى مثله متمسكا بحكومة دليل الرفع و ادلة التقية مشكل بل ممنوع. و اولى من ذلك كله فى عدم جواز التقيه ما لو كان اصل من اصول الاسلام او المذهب او ضرورى من ضروريات الدين فى معرض الزوال و الهد و التغيير كمالواراد المنحرفون الطغاة تغيير احكام الارث و الطلاق و الصلاة و الحج و غيرها من اصول الاحكام فضلاً عن اصول الدين او المذهب فانّ التقية فى مثلها غير جايزة ضرورة ان تشريعها لبقاء المذهب و حفظ الاصول و حج شتات المسلمين لاقامة الدين و اصوله، فاذا بلغ الامر الى هدمها فلا يجوز التقيه و هو مع وضوحه يظهر من المؤثقة المتقدمة»[56]

هدف و غايت تقيه

الف. جان انسان: در صورتى كه مرگ انسان را تهديد كند، براى حفظ جان مى بايست از روى تقيه رفتار كند.

ب. حفظ دين و آئين: گاهى انتشار و اظهار يك دين و يا يك جريان، موجب نابودى آن مى گردد. هميشه مصلحت در اظهار نيست و گرنه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دعوت خويش را از همان آغاز آشكار مى كردند. بنابراين حفظ دين نيز از اهداف تقيه مى باشد.

ج: حفظ وحدت: يكى از راه هاى حفظ وحدت، مدارات ميان مسلمانان است، بنابراين براى حفظ وحدت امت اسلامى مسلمانان ميتوانند مطابق عقايد ديگران رفتار نمايند.

ديدگاه مذاهب اسلامى درباره تقيه

اختلاف اصلى شيعه و اهل سنت درباره تقيه در سه جهت زير است:

ـ آيا تقيه در اصل جايز است يا نه؟

ـ اگرجايز باشد آيا واجب مى شود يا نه؟

ـ آيا انبيا و اوليا نيز تقيه مى كنند؟

شمارى از علماى اهل سنت، تقيه را از ريشه قبول ندارند، بلكه آن را نوعى نفاق يا كذب مى دانند. شاه عبدالعزيز دهلوى، محمد قاسم نانوتوى، مفتى عزيز الرحمان و رشيد احمد گنگوهى، از جمله كسانى هستند كه منكر تقيه بوده و آن را افترا و دروغ پردازى مى دانند.

از سوى ديگر دانشمندانى همچون زمخشرى و فخر الدين رازى آلوسى. ابن ماجه و….بر جواز تقيه تصريح كرده اند.[57]

اگر جواز تقيه را اثبات شده بدانيم، برخى بر وجوب آن اعتراض دارند و بر اين مبنا به شيعه تهمت مى زنند مى گويند: اگر تقيه واجب بود ياسر و سميه و امام حسين نبايد شهيد از دنيا رفته باشند; زيرا واجب را ترك نموده اند!!

در پاسخ بايد گفت: اعتراض ها از سه چيز ناشى مى شود:

الف: تنها سبب تقيه را خوف و ترس و تنها نتيجه عدم آن را كشته شدن مى دانند، ولى آن گونه كه پيش تر گفته شد تقيه اسباب و علل ديگرى نيز دارد و هميشه عدم تقيه به كشته شدن نمى انجامد، بلكه ممكن است به كشته شدن فرد ديگرى و يا هتك حرمت و كارهاى خلاف ديگر بينجامد.

ب: رفتار تقيه اى را در دروغ گفتن مى دانند، در حالى كه بيان شد، تقيه گاهى با توريه و گاهى نيز با صرف كتمان همراه است و اين دو هميشه جايز است و اگر با ادله ديگر همراه شود واجب مى گردد.

ج: بحث و تعارض و…. را به تقيه سرايت نمى دهند ; اين همه در اصول از مباحث تعارض و اجتماع امر و نهى و… بحث مى كنند و در تمام ابواب فقه آن را جارى مى دانند، اما هنگامى كه نوبت تقيه مى رسد همه اصول را به فراموشى مى سپارند.

نكته ديگرى كه اهل سنت معتقدند. اين كه افراد كامل، بويژه انبيا و ائمه نبايد تقيه كنند; زيرا آن ها از كسى نمى ترسند «و لا يخشون احداً الا الله» و به روز مرگ خود علم دارند.

و قرآن دستور به تبليغ داده است: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك…» و اما و اگرهاى ديگر.

در پاسخ بايد گفت: اين ايرادات در صورتى درست است كه تنها علت تقيه را خوف بدانيم، در حالى كه گفته شد تقيه علت هاى ديگرى نيز دارد.

ضمن اين كه قرآن كريم در موارد زيادى آمده است كه انبياء نيز خوف داشتند ; حضرت موسى(عليه السلام)[58]، حضرت ابراهيم[59] و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)[60] سه پيامبر اولوالعزمى هستند كه به هنگام ماموريت الهى خويش خوف داشته اند.

بنابراين اگر پيغمبر ترس و وحشتى داشت، به خاطر اين بود كه مبادا شكستن اين سنت، براى شمار زيادى قابل هضم و تحمل نباشد و در ايمان نسبت به مبانى اسلام، متزلزل گردند، چنين ترسى، در حقيقت به خشيت از خدا بازمى گردد.

از سوى ديگر، پيامبران در تبليغ رسالت الهى هرگز گرفتار ترس و وحشت نمى شوند، اما در مسايل زندگى شخصى، مانعى ندارد كه از يك موضوع خطرناك مانند زخم زبان هاى مردم بيم داشته باشند.

[1]. المنجد فى اللغة، لويس معلوف، ماده وقى.

[2]. سبحانى، الاعتصام بالكتاب و السنة، آيت الله سبحانى، ص 316، به نقل از نهاية، ابن اثير، ج5، ص 217.

[3]. اصول كافى، باب كفر و ايمان.

[4]. تفسير نمونه، ج 17، ص 334.

[5]. اهل سنت پاك بوك، دوست محمد قريشى، ص 374، به نقل از علامه مجلسى در مرآة العقول.

[6]. الاعتصام بالكتاب و السنة، ص 316.

[7]. قرآن كريم، 49/14.

[8]. شرح عقايد النسفيه، ص 9.

[9]. فتاواى دارالعلوم ديوبند، ص 128.

[10]. قرآن كريم، سوره 6 / 74 و 77 و 78.

[11]. قرآن كريم، سوره 37/8.

[12]. قرآن كريم، سوره 21، ص 63.

[13]. تفسير روح المعانى، آلوسى، ج 17، ص 66.

[14]. توريه لفظى است داراى دو معناى قريب و بعيد، و گوينتده معناى قريب را كه در ذهن شنونده است اراده نمى كند. بلكه بعيد را اراده مى كند.

[15]. اهل سنت پاكت بومى، ص 377.

[16]. هديه الشيعه، ص 176.

[17]. قرآن كريم، سوره 12، آيه 5.

[18]. قرآن كريم، 12/17 ـ 18 ـ 70.

[19]. قرآن كريم، 12/17 ـ 18 ـ 70.

[20]. قرآن كريم، 12/17 ـ 18 ـ 70.

[21]. تفسير روح المعانى، ج 13، ص 24.

[22]. تفسير روح المعانى، آلوسى، ج 20، ص 51.

[23]. قرآن كريم، 40 / 28.

[24]. الاعتصام، ص 325.

[25]. قرآن كريم 18/10 و 19 و 20.

[26]. فروغ ابديت، آيت الله سبحانى، ج 1، ص 252، به نقل از سيره ابن هشام، ج 1، ص 245.

[27]. قرآن كريم، 15/94.

[28]. زندگانى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، محمد امين حسين بر، ص 32 و 53.

[29]. همان.

[30]. قرآن كريم، 33/37.

[31]. فروغ ابديت، ج 2، ص 194.

[32]. سيره خلفاى راشيدين، محمد يوسف حسين پور، ص 74، والكامل، ج 1، ص 85 – 60.

[33]. الكامل، ج 1، ص 85 ـ 60.

[34]. تاريخ المذاهب الاسلاميه، محمد ابوزهره، ص 354.

[35]. تفسير جلالين، سيوطى، ذيل آيه 106، سوره نحل.

[36]. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 1، ص 67.

[37]. معالم المدرستين، ج 1، ص 161، به نقل از تاريخ يعقوبى، ص 125 ـ 124.

[38]. معالم المدرستين، ج 1، ص 161، به نقل از تاريخ يعقوبى، ص 125 ـ 124.

[39]. هداية الشيعه، رشيد احمد گنگوهى، ص 8.

[40]. همان، ص 9.

[41]. نهج البلاغة، فيض الاسلام، خطبه 167.

[42]. اصول الفقه الاسلامى، وهبة الزحيلى، ج 1، ص 188 ـ 186.

[43]. همان، ج 2، ص 328.

[44]. همان، ج 2، ص 583.

[45]. سوره آل عمران، آيه 185.

[46]. قرآن كريم، 3 / 195.

[47]. صحيح بخارى، باب المداراة مع الناس، ج 7، ص 120.

[48]. تاريخ المذاهب الاسلاميه، محمد ابوزهره، ص 401 ـ 499.

[49]. همان، ص 401 ـ 499.

[50]. تحفه اثنا عشريه، عبدالعزيز دهلوى، ص320 و تفسير روح المعانى ذيل آيه و قرن فى بيوتكنو…

[51]. سيره خلفاء راشدين، محمد يوسف حسين پور، بخش سيره على بن ابى طالب.

[52]. شرح عقائد نسفيه، ص 120.

[53]. فتاواى دارالعلوم ديوبند، ص 129.

[54]. اصول الفقه الاسلامى، وهبه الزحيلى، ج 1، ص 219.

[55]. تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 14، ص 359.

[56]. الاعتصام، جعفر سبحانى، ص 337.

[57]. ر.ك: تفسير كشاف، ج 1، ص 422 ; تفسير كبير، ج 8، ص 13 ; روح المعانى، ج 3، ص 121 ; سنن ابن ماجه، ج 1، ص53.

[58]. (قالا (موسىوهارون) ربنااننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى، قال: لاتخافا اننى معكما اسمع وارى).

[59]. (فأوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام عليم).

[60]. (و تخشى الناس والله احق ان تخشاه).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 3
مطالب مرتبط