بسم الله الرحمن الرحيم
زهري در طبقۀ تابعان و از محدثان و فقيهان بزرگ اهل سنت است. وی حضور ده نفر از صحابه را درك كرده بود، به طوري كه گروهي از بزرگان فقه و حديث، از او روايت كرده اند.[1]
او در پرتو اين سوابق، وجهه و شهرت فراواني در محافل علمي و فقهي آن زمان كسب كرده بود، به طوري كه از وي با عباراتي نظير اينكه: مالك بن انس گفته است:«درمدينه جز يك محدث و فقيه نديدم و او ابن شهاب زهري بود».[2] ياد ميكردند. يا اينكه به مكحول گفتند: داناترين كسي كه تاكنون ديده اي چه كسي بود؟ گفت: زهري. گفتند: بعد از او چه كسي بود؟ گفت: زهري. گفتند: بعد از او؟ گفت: زهري. باز گفتند: بعد از او؟ پاسخ داد: زهري. [3] با همه اينها زهري شيفته عظمت علمي و زهد و پارسايي امام سجاد عليه السلام و مجذوب مقام معنوي آن حضرت بود. او ميگفت: هيچ شخصيت قرشي را پرهيزگارتر و برتر از علي بن الحسين نديدم.[4] و نيز ميگفت: بهترين و داناترين فرد هاشمي كه ديدم علي بن الحسين بود.[5]
زهري هرگاه از امام چهارم ياد ميكرد، ميگريست و از آن حضرت به عنوان زين العابدين (زينت عبادت كنندگان) نام ميبرد. [6]او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روايات فراواني از آن حضرت نقل كرده است.[7]زهري مدتي از طرف بني اميه در يكي از مناطق حكمراني ميكرد. در آن ايام شخصي را تنبيه كرد و اتفاقا او در اثر تنبيه مرد. زهري از اين حادثه سخت تكان خورد و بشدت ناراحت شد و ترك خانه و زندگي كرده در بيابان خيمه زد و گفت: بعد از اين هرگز سقف خانه بر سر من سايه نخواهد افكند!
روزي امام سجاد عليه السلام او را ديد و فرمود: نااميدي تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار كن و خونبهاي مقتول را براي وراث او بفرست و به ميان خانواده ات برگرد. زهري كه با تمام دانش و فقاهتش متوجه اين مسئله نبود، از اين راهنمايي خوشحال شد. او بعدها ميگفت: علي بن الحسين بيش از هر كس به گردن من منت دارد. [8]
شاگردي زهري در محضر امام سجاد عليه السلام
مرام و مذهب زهري در ميان دانشمندان ما به شدت مورد اختلاف است. برخي او را شيعه و دوستدار و پيرو امام سجاد عليه السلام معرفي نموده قرائني بر اين معنا بيان كرده اند، اما برخي ديگر، او را از دشمنان خاندان امامت و از طرفداران بني اميه شمرده مورد انتقاد قرار داده اند. مؤلف (روضات الجنات) بين دو نظريه بدينگونه جمع كرده است كه او ابتداء از طرفداران و مزدوان بني اميه بوده است ولي در پرتو علم و آگاهي خويش، در اواخر عمر، راه حق را تشخيص داده با بني اميه قطع رابطه كرده به جرگه پيروان و شاگردان مكتب امام سجاد عليه السلام پيوسته است.[9]ولي بر عكس نظر او، اسناد و شواهد تاريخي فراواني وجود دارد كه گواهي ميدهد او در آغاز كار و دوران جواني، كه در مدينه بوده، با حضرت سجاد عليه السلام ارتباط داشته و از مكتب آن حضرت بهره ميبرده است ولي بعدها به دربار بني اميه جذب شده در خدمت آنان قرار گرفته است و اينكه گاهي امويان به طعنه به او ميگفتند: پيامبر تو (علي بن الحسين) چه ميكند؟! [10]گويا مربوط به همين دوران بوده است. ذيلا زندگي او را مورد بررسي قرار داده شواهد پيوند او با دربار بني اميه را از نظر خوانندگان ميگذرانيم:
زهري در دربار بني اميه
ابن ابي الحديد او را يكي از مخالفان علي عليه السلام ميشمارد و مينويسد: روزي علي بن الحسين شنيد كه زهري و عروه بن زبير در مسجد پيامبر نشسته به علي عليه السلام بدگويي ميكنند. علي بن الحسين به مسجد رفت و بالاي سر آنان ايستاد و آن دو را سخت توبيخ كرد.[11]زهري در زمان حكومت عبدالملك بن مروان، به منظور برخورداري از ثروت و رفاه دربار بني اميه، عازم دمشق شد و از علم و دانش خود همچون نردباني جهت دستيابي به ترقيات مادي و مناصب ظاهري استفاده نموده توجه عبدالملك را به خود جلب كرد، عبدالملك او را مورد تكريم و احترام قرار داد، براي او از بيت المال مقرري تعيين كرد، بدهيهايش را پرداخت و خدمتگزاري در اختيارش قرار داد و بدين ترتيب زهري در رديف نزديكان و همنشينان عبدالملك قرار گرفت.[12]ابن سعد مينويسد: كسي كه زهري را وارد دربار عبدالملك كرد، قبيصه بن ذويب مهردار مخصوص دفتر خلافت عبدالملك بوده است. [13]از اينجا بود كه پيوستگي زهري به دربار كثيف بني اميه آغاز گرديد. او طعم شيرين رفاه و تنعم و برخورداري از لذات زندگي درباري را در دستگاه عبدالملك چشيد، و لذا پس از او همچنان در دربار فرزندان وي همچون وليد، سليمان، يزيد، هشام و همچنين در دربار عمربن عبدالعزيز جاي داشت.
يزيد بن عبدالملك زهري را به منصب قضا منصوب كرد. او پس از يزيد، در دستگاه حكومت هشام بن عبدالملك از احترام و موقعيت خاصي برخوردار شد و هشام او را معلم فرزندان خود قرار داد. وي اين سمت را تا آخر عمر خود به عهده داشت. هشام هشتاد هزار درهم قرض او را پرداخت. [14]ابن سعد مينويسد: زهري در (رصافه) نزد هشام رفت و پيش از آن مدت بيست سال نزد آنان (بني اميه) اقامت داشت.[15]همچنين از (سفيان بن عيينه) نقل ميكند كه: در سال صد و بيست و سه زهري با هشام، خليفه وقت، به مكه آمد و تا سال صد و بيست و چهار در آنجا اقامت كرد. [16]زهري آنچنان به زندگي درباري و رفاه و تنعم خاص آن خو گرفته بود كه در اواخر عمرش به وي گفتند: كاش در اين اواخر عمر در شهر مدينه اقامت ميگزيدي و در مسجد پيامبر پاي يكي از ستونها مينشستي و ما نيز پيرامون تو مينشستيم و به تعليم مردم ميپرداختي. او پاسخ داد: اگر چنين كنم پوستم كنده ميشود، و اين كار به صلاح من نيست، مگر آنكه پشت به دنيا كرده به آخرت بچسبم! [17]
نياز خلفاي ستمگر به وجود علماي درباري
ميدانيم كه خلفاي ستمگر و ضد اسلامي، براي آنكه بتوانند بر مردمي كه معتقد به اسلام بودند حكومت كنند، چاره اي نداشتند جز اينكه اعتقاد قلبي مردم را نسبت به مشروعيت آنچه انجام ميدادند،جلب كنند، زيرا آن روز هنوز زمان زيادي از صدر اسلام نگذشته بود و ايمان قلبي مردم به اسلام به قوت خود باقي بود، اگر مردم ميفهميدند كه بيعتي كه با آن ظالمان كرده اند، بيعت درستي نيست و آنان شايسته خلافت رسول الله نيستند، بدون شك تسليم آنان نميشدند. اگر اين معنا را درباره همه مردم نيز نپذيريم، مسلما در جامعه اسلامي آن روز افراد زيادي بودند كه وضع غير اسلامي دستگاه خلفاء را از روي ايمان قلبي تحمل ميكردند، يعني تصور ميكردند كه وضع حاكم، وضع اسلامي است. به همين جهت بود كه خلفاي ستمگر براي مشروع جلوه دادن حكومت خويش، كوشش ميكردند كه محدثان و علماي ديني را به دربار خود جذب كرده آنان را وادار سازند تا احاديثي را از زبان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله يا صحابه بزرگ آن حضرت به نفع آنان جعل كنند و بدين وسيله زمينه ذهني و فكري پذيرش حكومت آنان را در جامعه آماده سازند.[18]بر اين اساس، هدف خلفاي اموي از جذب زهري، استفاده از وجود و موقعيت ديني او بود. او نيز خود را كاملا در اختيار آنان قرار داد و به نفع آنان كتاب نوشت و حديث جعل كرد و از اين طريق به اهداف شوم آنان كمك فراوان كرد. شخصي بنام (معمر) ميگويد: ما خيال ميكرديم از زهري احاديث بسياري نقل كردهايم، تا آنكه وليد (بن عبدالملك) كشته شد، پس از كشته شدن او، دفترهاي زيادي را ديديم كه بر چهار پايان حمل و از خزينه هاي وليد خارج ميشد و ميگفتند: اين، دانش زهري است.[19]يعني زهري آنقدر كتاب و دفتر براي وليد و به خواسته او از حديث پر كرده بود كه وقتي خواستند آنها را از خزانه وليد خارج كنند، ناچار بر چهارپايان حمل كردند!
خود زهري ميگويد: در آغاز، ما از نگارش دانش ناخشنود بوديم تا اينكه اميران و حكمرانان، ما را وادار به نوشتن آن نمودند (تا به صورت كتاب در آيد)، سپس ما چنين انديشيديم كه هيچ مسلماني را از اين كار منع نكنند (و علم و دانش نوشته شود).[20]ابن كثير مينويسد: كسي كه زهري را وادار به نوشتن حديث كرد، هشام بن عبدالملك بود و از آن روز كه زهري كتاب نوشت، مردم نيز شروع به نوشتن احاديث كردند.[21]روزي هشام بن عبدالملك از وي خواست براي فرزندان او حديث ياد بدهد، در اين هنگام زهري يك نفر منشي خواست و چهار صد حديث املا كرد و منشي نوشت.[22]عمر بن عبدالعزيز نيز طي بخشنامه اي نوشت: در نقل و كتابت حديث از وجود زهري غفلت نكنيد، زيرا هيچ كس داناتر از او نسبت به سنت گذشته باقي نمانده است![23]اينك بايد ديد دفاتر و كتابهايي كه به امر وليد و هشام پر از حديث شده بود، شامل چه نوع حديثهايي بوده است؟ بي شك در ميان اين دفاتر يك حديث هم در محكوميت امثال وليد و هشام وجود نداشت، بلكه شامل احاديثي بود كه بر اعمال ننگين و ضد اسلامي آنان صحه ميگذاشت و از وزنه و موقعيت درخشان رقباي سياسي آنان يعني بني هاشم ميكاست.
احاديث مجعول زهري
زهري احاديثي به نفع بني اميه و در جهت توجيه سياست كفرآميز آنان، بر ضد خاندان هاشمي، جعل كرده است كه ذيلا نمونه هايي از آنها را ملاحظه ميفرماييد:
1. زهري به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نسبت داده است كه حضرت فرموده است: نبايد بار سفر بسته شود مگر به سوي سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (در مدينه) و مسجد الاقصي، و مسجد الاقصي براي شما حكم مسجد الحرام را دارد.[24]اين حديث را مسلم، ابوداود و نسائي سه تن از محدثان بزرگ جهان تسنن از طريق ابوهريره به اين صورت نقل كردهاند: لا تشد الرحال الا الي ثلاثة مساجد: مسجد الحرام و مسجدي هذا و مسجد الاقصي [25]و در هيچ يك از آنها جمله: و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام (مسجد الاقصي براي شما حكم مسجد الحرام را دارد) وجود ندارد! پيداست كه اين حديث با اين نكته اضافي به دستور عبدالملك توسط زهري جعل شده و مربوط به زماني است كه عبدالله بن زبير بر مكه مسلط بود و عبدالملك در منطقه شام به قدرت رسيده بود و بين آن دو، كشمكش نظامي و سياسي وجود داشت و هر وقت مردم شام ميخواستند به حج بروند ناگزير چند روزي در مكه ميماندند، و اين، فرصت بسيار خوبي بود براي عبدالله بن زبير كه بر ضد عبدالملك تبليغات كند، و چون عبدالملك نميخواست حاجيان شام تحت تأثير اين تبليغات قرار گيرند و بدين وسيله مشروعيت حكومت او در مركز خلافت نيز خدشه دار شود، سفر حج را متوقف ساخت. مردم شكايت كردند كه چرا ما را از حج واجب باز ميداري؟ عبدالملك گفت: ابن شهاب زهري از پيامبر نقل ميكند كه حضرت فرمود: بار سفر بسته نميشود مگر به سوي سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من، و مسجد الاقصي، و مسجد الاقصي براي شما حكم مسجدالحرام را دارد، و اين سنگي كه رسول خدا شب معراج پاي خود را روي آن گذاشته، جاي كعبه را ميگيرد!!
آنگاه به دستور عبدالملك بر فراز آن سنگ قبه اي ساختند و براي آن پرده هاي حرير آويختند و خادماني براي آن معين كردند و مردم را به طواف آن وا داشتند، و اين رسم، در تمام دوره بني اميه باقي بود. [26]بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه انگيزه جعل قسمت آخر اين حديث [27]توسط زهري، منصرف ساختن مردم از عزيمت به سوي خانه خدا (كه تحت سلطه عبدالله بن زبير بود) و سوق آنان به سوي فلسطين بود، زيرا فلسطين جزئي از شام و تحت نفوذ عبدالملك بود و زهري بدين وسيله در تثبيت موقعيت عبدالملك ميكوشيد.
2. زهري گويا براي آنكه از ميزان نفرت مردم از آل مروان كم كند، و موضعگيري الهي امام چهارم در برابر آنان را وارونه جلوه دهد، از امام سجاد چنين ياد ميكرد: علي بن الحسين ميانه روترين فرد خاندان خويش و مطيعترين و محبوبترين آنان نزد مروان و عبدالملك بود!! [28]در صورتي كه ميزان دشمني مروانيان با خاندان علي عليه السلام بر هيچ كس پوشيده نيست و ميزان نفرت خاندان علوي از مروانيان نيز بر همه كس روشن است، بنابراين كسي تهمت مطيع بودن امام چهارم نسبت به مروانيان را باور نميكند چه رسد به مطيعتر بودن!
3. زهري از عائشه نقل ميكند كه گفت: روزي نزد رسول خدا بودم، در اين هنگام ديدم عباس و علي ميآيند، رسول خدا فرمود: عائشه! اين دو نفر بر غير دين من ميميرند! [29]پيداست كه اين حديث به منظور كاستن از موقعيت عظيم و درخشان علي و به خاطر خوشايند مروانيان جعل شده است، وگرنه چه كسي باور ميكند كه چنين حديثي راست باشد؟! جالب است كه زهري كه اين حديث را از طريق عروه بن زبير از عايشه نقل ميكند و همه ميدانند كه عائشه چقدر كينه علي را در دل داشته است؟ در مورد عروه نيز ميدانيم كه وي از دشمنان خاندان پيامبر بوده است. ابن ابي الحديد تصريح ميكند كه: وي همچون ابوهريره، عمرو بن عاص، و مغيره بن شعبه از مزدوران معاويه براي جعل حديث بر ضد علي عليه السلام بوده است.[30]
4. زهري نقل ميكند كه: رسول خدا يك بار شبانه وارد خانه علي و فاطمه شد و گفت: آيا نماز نميخوانيد؟ علي عليه السلام گفت: اختيار ما دست خداست، اگر بخواهد ما را (براي اين كار) بر ميانگيزد. رسول خدا با شنيدن اين سخن، چيزي نگفت و برگشت. در اين هنگام علي شنيد كه رسول خدا به ران خود ميزند و ميگويد: و كان الانسان اكثر شيئي جدلا [31] انسان بيش از هر چيز به جدل ميپردازد. [32]
او با جعل و نقل اين جريان بي اساس، علي عليه السلام را يك فرد جبري و اهل جدل معرفي ميكرد! دروغ بودن اين حديث به قدري آشكار است كه از هر نوع نقد و بررسي بي نياز است. شگفتا! وليد كعبه و قتيل محراب، با پيامبر در باب خواندن نماز جدل ميكند؟!
5. زهري از زبان علي عليه السلام جرياني به اين مضمون نقل ميكند كه: شتر پيري داشتم كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آن را بابت سهم من از غنائم جنگ بدر داده بود. هنگامي كه خواستم با فاطمه دختر پيامبر عروسي كنم، با مرد رنگرزي از قبيله بني قينقاع قرار گذاشتم تا با من به صحرا برود و من به كمك او گياه (ازخر) جمع آوري كرده بياورم و آن را به رنگرزها فروخته و هزينه وليمه عروسي را تأمين كنم. براي اين منظور، سرگرم آماده سازي جهاز شترها و تهيه جوال و طناب و امثال اينها بودم و شترها را كنار خانه يكي از انصار خوابانده بودم كه ناگهان ديدم كوهان شترها قطع شده و تهيگاه آنها شكافته شده و جگرشان بيرون كشيده شده است! وقتي اين منظره را ديدم سخت ناراحت شدم و گفتم: چه كسي اين كار را كرده است؟ گفتند: كار، كار حمزه بن عبدالمطلب است، او با جمعي از انصار سرگرم شرابخواري است و كنيز آواز خواني براي آنان آواز ميخواند(!) حمزه از آن مجلس بيرون جست و شمشير را برداشت و كوهان شترها را قطع كرد، و تهيگاهشان را شكافت و جگرشان را بيرون كشيد. علي عليه السلام ميگويد: نزد رسول خدا رفتم، ديدم زيد بن حارثه در حضور پيامبر است. پيامبر كه ناراحتي مرا ديد فرمود: چه شده است؟ گفتم: هرگز چنين كار زشتي نديده بودم، حمزه با شترهاي من چنين و چنان كرده است و هم اكنون با عده اي در خانه اي نشسته سرگرم شرابخواري است. پيامبر لباس پوشيد و حركت كرد. من و زيد بن حارثه نيز به دنبال حضرت حركت كرديم. پيامبر به خانه اي كه حمزه در آن بود، وارد شد و شروع به توبيخ و سرزنش حمزه كرد. ديدم حمزه مست است و چشمانش سرخ شده است. او با نگاه خود، پيامبر را از پاي تا سر ورانداز كرد و گفت: مگر شما بردگان پدر من نيستيد؟! پيامبر كه ديد حمزه مست است به عقب برگشت و خانه را ترك گفت. ما نيز با او بيرون آمديم. [33]زهري با جعل چنين جريان مسخرهاي، از شخصيت عظيم و چهره درخشاني همچون حمزه سيد الشهداء كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بر پيكر خونين او در ميدان جنگ احد هفتاد بار نماز خواند، شخصي بي قيد، شرابخوار، متجاوز، و سركش ترسيم كرده كه كارهاي او با هيچ معيار اخلاقي و ديني سازگار نيست! پيداست كه اين تهمتهاي ناروا و ناجوانمردانه از طرف زهري مزدور، به اين منظور بوده است كه حمزه را نيز مثل عناصر پليد بني اميه، كه غرق اينگونه آلودگيها بوده اند، فردي آلوده معرفي كرده از اين طريق براي اربابان اموي خود شريك جرم درست كند!
نامه كوبنده امام چهارم به زهري
با توجه به اينگونه سوابق سياه زهري، امام سجاد عليه السلام نامه تند و كوبند و در عين حال خيرخواهانه و نصيحتآميزي به وي نوشت كه ترجمه آن بدين قرار است: خدا، ما و تو را از فتنه ها نگاه دارد و تو را از (گرفتاري به) آتش (دوزخ) حفظ كند، تو در حالتي قرار گرفته اي كه هر كس اين حالت تو را بشناسد، شايسته است به حال تو ترحم كند. نعمتهاي گوناگون خدا بر تو سنگيني كرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولاني كرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقيه و آشنا به احكام دين و عارف به سنت پيامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است … خداوند در برابر اين نعمتها شكر آنها را بر تو واجب كرده و تو را به اين وسيله آزمايش كرده است آنجا كه فرموده: اگر شكرگزاري كرديد، حتما نعمت شما را افزون ميسازم و اگر ناسپاسي كرديد، بي شك عذاب من سخت است. [34]
ببين فردا كه در پيشگاه خدا ايستادي و خداوند از تو پرسيد كه شكر نعمتهاي او را چگونه گزاردي، و در برابر حجتهاي او چگونه به وظايف خود عمل كردي، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نكن كه خداوند عذر تو را خواهد پذيرفت و از تقصيرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در كتاب خود از علماء پيمان گرفته است كه حقايق را براي مردم بيان كنند، آنجا كه فرموده است: آن (كتاب آسماني) را براي مردم بيان كنيد و كتمان نكنيد.[35]بدان كمترين چيزي كه كتمان كردي و سبكترين چيزي كه بر دوش گرفتي، اين است كه وحشت ستمگر را به آرامش تبديل كردي و چون به او نزديك شدي و هر بار تو را دعوت كرد اجابت نمودي، راه گمراهي را براي او هموار ساختي. چقدر ميترسم كه در اثر گناهانت فردا جايگاهت با خيانتكاران يكي باشد و به خاطر آنچه به ازاي همكاري با ستمگران به چنگ آوردهاي، بازخواست شوي. چيزهايي را كه حق تو نبود، وقتي به تو دادند، گرفتي، و به شخصي نزديك شدي كه هيچ حقي را به كسي باز نگردانده است و هنگامي كه او تو را به خود نزديك كرد، هيچ باطلي را برطرف نكردي و كسي را كه دشمن خدا است، به دوستي برگزيدي.آيا چنين نبود كه وقتي او تو را دعوت كرد و مقرب خود ساخت، (حاكمان) از تو محوري ساختند كه سنگ آسياب مظلمه هايشان را بر گرد آن ميچرخد و تو را پلي قرار دادند كه از روي آن به سوي كارهاي خلافشان عبور ميكنند و نردباني ساختند كه از آن به بام گمراهي و ضلالتشان بالا ميروند؟ تو (مردم را) به سوي گمراهي آنان دعوت ميكني و راه آنان را طي ميكني. آنان به وسيله تو، در (دل) علماء ايجاد شك كردند و به وسيله تو دلهاي جاهلان ار به سوي خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه ديني خود به آنان خدمت كردي كه) نزديكترين وزرا و نيرومندترين يارانشان، به قدري كه تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادي، نتوانسته اند به آنان كمك كنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند. آنچه (به عنوان حقوق و مقرري و جواهر و …) به تو داده اند، در مقابل آنچه (در توجيه اعمال خلافشان) از تو گرفته اند، چقدر ناچيز و كم ارزش است؟! چقدر اندك است آنچه (از دنيا) براي تو آباد كرده اند، اينك ببين چقدر (آخرت تو را) خراب كرده اند؟! بنگر چه ميكني و مراقب خويشتن باش و بدان كه ديگري مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون يك شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده. بنگر كه شكر خدا را، كه در خرد سالي و بزرگي با نعمتهاي خود تو را روزي داده، چگونه به جاي آوردي؟ چقدر ميترسم كه مشمول اين سخن خدا باشي كه فرموده است: بعد از آنان، فرزنداني جانشين آنها شدند كه وارث كتاب (آسماني تورات) گشتند (اما با اين حال) متاع اين دنياي پست را ميگيرند (و بر حكم و فرمان خدا ترجيح ميدهند) و ميگويند: (اگر ما گنهكار باشيم) بزودي (از طرف پروردگار) بخشيده خواهيم شد. [36]تو در سراي جاويد نيستي، بلكه در جهاني هستي كه اعلام كوچ كرده است مگر انسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در اين دنيا ميماند؟! خوشا به حال كسي كه در دنيا (از گناهان خويش) بيمناك باشد، و بدا به حال كسي كه ميميرد و گناهانش بعد از وي ميماند. هشيار و بيدارباش كه بدين وسيله به تو اعلام خطر شد، (و در جهت اصلاح خويش) گام پيش بنه كه (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نيستي، و آن كس (خدا) كه حساب اعمال تو را نگه ميدارد، هرگز (از لغزشهايت) غافل نميشود. آماده سفر باش كه سفر دوري در پيش داري، گناهانت را درمان كن كه دلت سخت بيمار شده است.
گمان نكن كه من ميخواستم تو را سرزنش و ملامت و نكوهش كنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران كند و دين از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر اين كار، سخن خدا را ياد كردم كه فرمود: تذكر بده زيرا تذكر براي مؤمنان سودمند است.[37] ياد همسالان و همگنان خويش را كه در گذشته اند و تو تنها مانده اي، از خاطر بردهاي، بنگر آيا آنگونه كه تو گرفتار (و آلوده) شدي آنان گرفتار شدند؟ آيا آنچنان كه تو سقوط كردي، سقوط كردند؟ آيا توامر نيكي را ياد كردي كه آنان آن را ناديده گرفتند؟ آيا چيزي را تو دانستي كه آنان ندانستند؟ نه، چنين نيست، بلكه در اثر موقعيتي كه پيدا كردي، در چشم عوام منزلت و احترام يافتي و وضع تو آنان را به زحمت افكند زيرا از رأي تو پيروي ميكنند و به دستور تو عمل مينمايند، هر چه را تو حلال بشماري حلال، و آنچه را حرام بشماري، حرام ميشمارند. البته تو چنين صلاحيت و اختياري (در حلال و حرام) نداري، ولي آنچه آنان را بر تو چيره ساخته، طمع بستن آنان به آنچه تو داري، از دست رفتن علمايشان، چيرگي ناداني بر تو و آنان، و رياست طلبي تو و آنان بوده است. آيا نميبيني كه چقدر در ناداني و غرور فرو رفتهاي، و مردم چقدر در گرفتاري و فتنه به سر ميبرند؟! تو آنان را گرفتار كردي و مردم با ديدن وضع و موقعيت تو، دستاوردهاي خود را ناديده گرفته شيفته مقام و منصب تو شدند، و دلهايشان مشتاق است كه به رتبه علمي تو نايل گردند، يا به مقام و منصب تو برسند، و بدين ترتيب در اثر رفتار و حركت تو، در دريايي (از گمراهي) سقوط كردند كه عمق آن ناپيداست و به گرفتاري اي دچار شدند كه ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد كه او فرياد رس (درماندگان) است. اينك از تمام منصبها و سمتهاي خويش كنارهگيري كن تا به پاكان و صالحان پيشيين بپيوندي، آنان كه اينك در كفنهاي پوسيده در آغوش خاك خفتهاند، شكمهايشان به پشتهايشان چسبيده است، بين آنها و خدا هيچ حجاب وحايلي نيست، دنيا آنان را فريب نميدهد و آنان شيفته دنيا نميگردند (به ديدار خدا) دل بستند و آنگاه به (ميعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندي نگذشت كه (به اسلاف خود) پيوستند. در صورتي كه دنيا تو را در اين سن پيري و با اين مقام علمي و در اين دم مرگ[38]اينگونه گمراه و شيفته سازد، پس، از جوانان كم سن و سال، نادان، سست رأي، و اشتباهكار چه انتظاري ميتوان داشت؟ انا لله و انا اليه راجعون [39] به چه كسي بايد پناه برد و از چه كسي بايد چاره درماندگي را خواست؟ از مصيبت خود، و آنچه در تو مشاهده ميكنيم، به خدا شكوه ميكنيم و در اين مصيبتي كه توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پيشگاه او داريم.
بنگر كه چگونه سپاس خدا را كه در خردي و بزرگي، به تو روزي داده به جاي آوردي؟ و چگونه در پيشگاه خدا كه تو را در پرتو دينش در ميان مردم آبرو بخشيده، تعظيم ميكني؟ و چگونه حرمت كسوت الهي را كه تو را در آن كسوت بين مردم پوشيده داشته حفظ ميكني؟ و ميزان نزديكي يا دوري تو، نسبت به خدا كه به تو دستور داده است به او نزديك و تسليم فرمانش باشي، تا چه حد است؟ تو را چه شده است كه از خواب غفلت بيدار نميشوي و از لغرشهايت توبه نميكني؟ و ميگويي: به خدا سوگند هيچ وقت حركتي براي خدا نكرده ام كه در آن دين خدا را زنده كرده يا باطلي را از ميان برده باشم؟! آيا اين است كه شكر نعمت پروردگار كه تو را حامل علوم دين قرار داده است؟! چقدر ميترسم كه مصداق اين سخن خدا در قران باشي كه فرمود: نماز را ضايع كردند و پيروي از شهوت نمودند و بزودي (كيفر) گمراهي خود را خواهند ديد.[40]خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دين را نزد تو به وديعت سپرد ولي تو آن را ضايع گردانيدي، خدا را سپاس ميگزاريم كه ما را از گمراهي تو حفظ كرد والسلام.[41]
[1] . حاج شيخ عباس قمي، سفينه البحار، تهران، كتابخانه سنائي، جلد 1، صفحه 573 (ماده زهر) و نيز تتمه المنتهي في وقايع ايام الخلفاء، تصحيح: علي محدث زاده، چاپ دوم، تهران، كتابفروشي مركزي، صفحه 87، و رجوع كنيد به: ابن العماد الحنبلي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، الطبعة الاولي، بيروت، دارالفكر، 1399 هجري قمري، جلد 1، صفحه 162.
[2] . محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، جلد 2، صفحه 388.
[3] . ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 343.
[4] . همان، صفحه 104.
[5] . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابيطالب، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، انتشارات علامه، جلد 4، صفحه 159.
[6] . علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه في معرفة الائمه، تعليق: سيد هاشم رسولي، تبريز، مكتبه بني هاشمي، 1381 هجري قمري، جلد 2، صفحه 288.
[7] . براي آگاهي از برخي از اين روايات به كتابهاي زير رجوع شود: بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبه الاسلامية، 1394 هجري قمري، جلد 46، صفحات: 57 و 84 و 65 و 73 و 82 و 107 و 150. احتجاج طبرسي، نجف، مطبعة النعمان، 1386 هجري قمري، جلد 2، صفحه 51. الاستبصار، الطبعه الثانيه، نجف، دارالكتب الاسلاميه، 1375 هجري قمري، جلد 2، صفحه 80. كشف الغمه، تبريز، مكتبه بني هاشمي، 1381 هجري قمري، جلد 2، صفحه 315. حلية الاوليائ، الطبعه الثانية، بيروت، دارالكتب العربي (افست اسماعيليان) جلد 3، صفحه 141. اصول كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، جلد 2، صفحه 130. فروع كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، جلد 4، صفحه 83، و جلد 5، صفحه 36
[8] . ابن شهر آشوب، همان ماخذ، جلد 4، صفحه 59. علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه في معرفة الائمه، تعليق: سيد هاشم رسولي، تبريز، مكتبه بني هاشمي، 1381 هجري قمري، جلد 2، صفحه 320 – 319. محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، جلد 5، صفحه 214. ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 106.
[9] . ميرزا محمد باقر موسوي خوانساري اصفهان، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، قم، انتشارات اسماعيليان، 1392 هجري قمري، جلد 7، صفحه 245 در باره نظريه طرفين رجوع شود به: حاج شيخ عباس قمي، سفينه البحار، تهران، كتابخانه سيائي، جلد 1، صفحه 573 (ماده زهر). شيخ محمد تقي تستري، قاموس الرجال، جلد 8، شيخ طوسي، رجال، تحقيق و تعليق، سيد محمد صادق آل بحرالعلوم، الطبعه الاولي، نجف، المطبعه الحيدريه، 1381 هجري قمري، صفحه 159.
[10] . ابن شهر آشوب، همان ماخذ، جلد 4، صفحه 159.
[11] . شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابولفضل ابراهيم، قم، دارالكتب الاسلاميه، جلد 4، صفحه 102.
[12] . ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 346 – 341.
[13] . الطبقات الكبري، جلد 7، صفحه 447 (شرح حال قبيصه).
[14] . ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 343.
[15] . محمد بن سعد، همان ماخذ، جلد 7، صفحه 474.
[16] . محمد بن سعد، همان ماخذ، جلد 5، صفحه 497.
[17] ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 348.
[18] . آيت الله خامنه اي، سيد علي، پژوهشي در زندگي امام سجاد، چاپ اول، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، 1361 هجري شمسي، صفحه 56.
[19]. ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 346. ابن سعد، همان ماخذ، جلد 2، صفحه 389. شمس الدين ذهبي، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربي، جلد 1، صفحه 112.
[20] . ابن سعد، همان ماخذ، جلد 2، صفحه 389. ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 341.
[21] . ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 341.
[22] . ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، الطبعه الاولي، حيدر آباد دكن، 1326 هجري قمري، جلد 9، صفحه 449. شمس الدين ذهبي، تذكره الحفاظ، بيروت، دارالتراث العربي، جلد 1، صفحه 110.
[23] . ابن كثير، همان ماخذ، جلد 9، صفحه 343 ممنوعيت نقل و كتابت حديث پس از رحلت پيامبراسلام صلي الله عليه و آله از زمان خلافت عمر بن خطاب و توسط او آغاز گرديد و تا آخر قرن اول هجري ادامه داشت و در زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز رسما توسط او لغو گرديد. تحليلگران در تاريخ معتقدند كه اين ممنوعيت انگيزه سياسي داشته است و هدف از آن اين بوده كه امتياز بزرگي را كه آن روزها امير مؤمنان عليه السلام داشته از بين ببرند، زيرا علي عليه السلام زماني كه هنوز پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در حال حيات بود، كتابهايي تدوين تدوين نموده بود كه در آنها احاديث پيامبر و حقايقي را كه از آن حضرت در ابواب مختلف فرا گرفته بود، جمع كرده بود و نقل و افشاي اين حقايق، از نظر سياسي، به نفع خليفه وقت نبود، زيرا هر كدام به نحوي سند حقانيت علي عليه السلام بشمار ميرفت، از اينرو عمر نقل و كتابت و تدوين حديث را بطور كلي ممنوع اعلام كرد! بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه هم ممنوعيت نقل و تدوين حديث ريشه سياسي داشته و هم لغو ممنوعيت آن توسط امثال هشام. در اين زمينه در سيره امام باقر عليه السلام توضيح بيشتري خواهيم داد! در هر حال شيعه هرگز اين ممنوعيت را جدي نگرفت و بلافاصله پس از فوت پيامبر به تدوين حديث پرداخت و از اينرو در نقل و جمع آوري حديث پيشگام بود.
[24] . ان رسول الله قال: لا تشد الرحال الا الي ثلاثة مساجد: مسجد الحرام و مسجدي هذا و مسجد الاقصي و هو يقوم لكم مقام المسجد الحرام. (ابن واضح، تاريخ يعقوبي، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، المطبعه الحيدريه، 1384 هجري قمري، جلد 3، صفحه 8).
[25] . صحيح المسلم، قاهره، مكتبة محمد علي صبح، جلد 4، (كتاب الحج)، صفحه 126. سنن ابي داود، تصحيح و تعليق: محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، داراحياء التراث العربي، (كتاب الحج)، صفحه 216. سنن نسائي بشرح سيوطي، بيروت، داراحياء التراث العربي، جلد 2، صفحه 37 – 38
[26] . ابن واضح، همان ماخذ، جلد 3، صفحه 8.
[27] . هر چند سند اصل حديث نيز جاي حرف دارد.
[28] . ابن سعد، همان ماخذ، جلد 5، صفحه 215 و رجوع كنيد به: ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، جلد 9، صفحه 106.
[29] . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، دارالكتب الاسلاميه، جلد 4، صفحه 63.
[30] .. ابن ابي الحديد، همان ماخذ.
[31] الكهف، آيه 54.
[32] . بخاري، صحيح بخاري، قاهره، مكتبه عبدالحميد احمد حنفي، جلد 9، (كتاب الاعتصام بالكتاب و السنه)، صفحه 106. سيد الحسين شرف الدين، اجويه مسائل جارالله، الطبعه الثانيه، صيدا، مطبعه العرفان، 1373 هجري قمري، صفحه 69. ابونعيم اصفهاني، حلية الاولياء، الطبعة الخامسه، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407 هجري قمري، جلد 3، صفحه 143.
[33] . بخاري، همان ماخذ، جلد 5، صفحه 83 (باب قصه غزوه بدر). سيد شرف الدين، همان ماخذ، صفحه 70. ابونعيم، همان ماخذ، جلد 3، صفحه 144.
[34]. ابراهيم، آيه 7: لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد.
[35] . آل عمران، آيه 187: لتبيننه للناس و لا تكتمونه
[36] . الاعراف، آيه 169: فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الادني و يقولون سيغفرلنا …
[37] . الذاريات، آيه 55.
[38] . با توجه به اينكه تولد زهري را در سال 58 قمري و شهادت امام چهارم را در سال 94 يا 95 قمري نوشتهاند، اگر فرضا امام اين نامه را در آخرهاي عمرش نوشته باشد، زهري در آن زمان در حدود 36 سال داشته و پير نبوده است. در اينجا چند احتمال وجود دارد و يكي از آنها اين است كه تولد زهري پيش از سال 58 بوده است و در ضبط تاريخ تولد او اشتباه رخ داده است. چنانكه ابن خلكان تولد او را در سال 51 و ذهبي در سال 50 نوشته است.
[39] . البقرة، آيه 156.
[40] . مريم، آيه 59: اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا. در تفسير جمله آخر آيه احتمال ديگر نيز داده شده است.
[41] . حسن بن علي بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، الطبعة الثانيه، مؤسسه النشر الاسلامي (التابعه) لجماعه المدرسين بقم المشرفه، 1404 هجري قمري، صفحه 277 – 274. الموسوي المقرم، عبدالرزاق، الامام زين العابدين، قم، دارالشبستري للمطبوعات، صفحه 159 – 154.
ابن شهاب زهری درنگاه تاريخ
نويسنده: مهدی پپیشوایی