جستجو
Close this search box.

بررسی روایات داستان سپاه يمن[1]

حديث سپاه يمن با متون گوناگونى نقل شده است، اما براى رعايت اختصار، به نقل حديث يادشده، از قول صحابه ذيل، بسنده مى‏ كنيم:

1. امير مؤمنان على‏ عليه السلام،

2. بريدة بن حصيب،

3. عمران بن حصين،

4. عبداللَّه بن عباس.

1) روايت امير مؤمنان على ‏عليه السلام‏

حافظ طبرانى به اسناد خود از عبداللَّه بن بريده از على‏ عليه السلام‏ چنين روايت مى‏ كند:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ و خالد بن وليد را به يمن گسيل داشت و هر كدام را به فرماندهى سپاهى منصوب كرد. پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هر دو را فراخواند و فرمود:

«إذا اجتمعتما فعليكم علي»؛ اگر به هم رسيديد على فرماندهى هر دو سپاه را بر عهده بگيرد.

اين دو سپاه هر كدام به راه خود رفتند. على ‏عليه السلام‏ با سپاه خود به راه افتاد و دور شد. پس از اندك زمانى، تعدادى را اسير كرد و از ميان اسرا كنيزى را براى خود انتخاب نمود.

بريده مى ‏گويد: من از دشمنان سرسخت على بودم، در اين هنگام مردى به نزد خالد بن وليد آمد و به او خبر داد كه على از ميان خمس غنايم، كنيزى را برگرفته است.

خالد گفت: اين چه كارى است؟

سپس مرد ديگرى آمد، و به اين ترتيب اخبار مربوط به اقدام على‏ عليه السلام‏، يكى پس از ديگرى به خالد رسيد.

خالد مرا فراخواند و گفت: بريده! حال كه از ماجرا باخبر شده ‏اى نامه مرا به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ برسان.

او پس از نوشتن نامه، آن را به من داد و من به راه افتادم تا آن كه نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ رسيدم. آن حضرت نامه را با دست چپ‏ خويش گرفت- و همان گونه كه خداوند فرموده بود خواندن و نوشتن نمى ‏دانست-. [2]

بريده مى ‏گويد: من هر گاه سخن مى‏ گفتم سرم را پايين مى ‏انداختم و تا پايان سخنانم سر برنمى‏ داشتم، از همين رو در حالى كه سر به زير افكنده بودم شروع به سخن گفتن كردم و از على بدگويى نمودم تا آن كه حرف‏هايم تمام شد. همين كه سرم را بلند كردم ديدم رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ چنان خشمگين است كه جز در جريان جنگ با بنى قريظه و بنى نضير، ايشان را آن قدر خشمگين نديده بودم، آن گاه به من نگاه كرد و فرمود: «يا بريدة! أحبَّ عليّاً، فإنّما يفعل ما يؤمر به»؛ اى بريده! على را دوست بدار، زيرا همه كارهايش را فقط بر اساس دستورات، انجام مى ‏دهد.

بريده مى ‏گويد: من در حالى از محضر پيامبر برخاستم كه هيچ كس را به اندازه على‏ عليه السلام‏ دوست نداشتم.[3]

2) روايت بريدة بن حُصيب‏

روايت بريده را احمد بن حنبل در مسند خود آورده است. وى به اسناد خود از عبداللَّه بن بريده از پدرش بريده چنين نقل مى ‏كند:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ دو سپاه را به يمن گسيل داشت:

يكى به فرماندهى على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ و ديگرى به فرماندهى خالد بن وليد.

پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ به هنگام اعزام اين دو سپاه فرمودند:

«إذا التقيتم فعليّ على الناس، وإنْ افترقتما فكلّ واحد منكما على جنده»؛اگر به هم ملحق شديد على فرماندهى هر دو سپاه را بر عهده گيرد، اما اگر از هم جدا شديد هر كدام از شما دو نفر، سپاه تحت امر خود را فرماندهى كند.

بريده مى ‏گويد: ما با قبيله بنى زيد كه از اهل يمن بودند رو به رو شديم و با آن‏ها به جنگ پرداختيم. در اين جنگ مسلمانان بر مشركان پيروز شدند، جنگجويان آن‏ها را كشتيم و خانواده ‏هايشان را به اسارت گرفتيم. در اين هنگام على از ميان اسرا، زنى را براى خود برگزيد.

بريده مى ‏گويد: در اين هنگام خالد بن وليد نامه ‏اى را به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ نوشت تا ايشان را از اقدام على آگاه كند. خالد نامه را توسط من به نزد پيامبر فرستاد، وقتى به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ رسيدم، نامه را تحويل ايشان دادم. يكى از اصحاب، نامه را قرائت نمود.

در اين هنگام آثار خشم را در چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مشاهده كردم و گفتم: اى رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردى به مأموريت گسيل داشتيد و دستور داديد تا از او اطاعت كنم. من نيز چنين كردم و مأموريت خود را انجام دادم.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:«لا تقع في علي، فإنّه منّي وأنا منه وهو وليّكم بعدي»؛[4] از على بدگويى نكن، زيرا او از من است و من از او هستم و همو پس از من، ولىّ شماست.

دانشمند ديگرى كه اين حديث را از بريده نقل كرده طحاوى است. وى به اسناد خود از عبداللَّه بن بريده از پدرش اين گونه روايت مى ‏كند:

از هيچ كس به اندازه على بن ابى طالب، متنفر نبودم تا جايى كه مردى از قريش را- با آن كه او را دوست نداشتم- تنها به خاطر دشمنى‏ با على، به دوستى برگرفتم. روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ آن مرد را به فرماندهى سپاهى منصوب كرد و من فقط از روى دشمنى با على، به سپاه آن مرد پيوستم.

آن مرد به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ نامه‏ اى نوشت: كسى را براى تعيين خمس به سوى ما گسيل نماييد.

پيامبر نيز على را به سوى ما فرستاد. در ميان اسرا كنيزى بود كه در زمره زيباترين اسرا بود، به هنگام تعيين خمس غنايم از سوى على، آن كنيز جزء خمس شد و آن گاه با ادامه تخصيص خمس از سوى على، آن كنيز به ملكيت اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه وآله‏ درآمد، در ادامه تعيين خمس، خانواده على صاحب آن كنيز شد و پس از اندك زمانى، على در حالى كه آب غسل از سرش مى‏ چكيد به نزد ما آمد، گفتيم: چه شده است؟

گفت: مگر نديديد كه آن كنيز در شمار خمس غنايم، قرار گرفت، سپس به اهل بيت پيامبر اختصاص يافت، آن گاه به آل على تعلق گرفت، من نيز از همين رو با او هم‏بستر شدم.

خالد پس از شنيدن سخنان على، نامه‏ اى براى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ نوشت تا او را از اقدام على آگاه كند و مرا نيز به عنوان شاهد و مؤيِّد ماجرا به نزد پيامبر صلى اللَّه عليه وآله‏ فرستاد.

من شروع به خواندن نامه براى پيامبر صلى اللَّه عليه وآله‏ كردم و ايشان هم گفته ‏هاى خالد را تأييد كرد، آن گاه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ دستم را گرفت و فرمود: آيا از على متنفر هستى؟

گفتم: آرى.

فرمود:«لا تبغضه، وإن كنت تحبّه فازدد له حبّاً، فو الّذي نفسي بيده، لنصيب آل علي في الخمس أفضل من وصيفة»؛ از او متنفر نباش و اگر دوستش دارى بر اين دوستى بيفزاى، زيرا به خدايى كه جانم در دست اوست سوگند كه سهم آل على از خمس، بالاتر از يك كنيز است.

از آن پس، بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هيچ كس را به اندازه على‏ عليه السلام‏ دوست نمى ‏داشتم.

عبداللَّه بن بريده مى ‏گويد: به خدا سوگند، در نقل اين حديث از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏، واسطه ‏اى به غير از پدرم وجود ندارد.[5]

حافظ طبرانى نيز اين حديث را به اسناد خود از عبداللَّه بن بريده نقل مى‏ كند، عبداللَّه مى ‏گويد:

پدرم به من گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ و خالد بن وليد را به يمن اعزام كرد … آن گاه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود: بريده! بس است.

در اين هنگام سرم را بالا گرفتم و با چهره دگرگون رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ رو به رو شدم ….

بريده بعد از اين ماجرا گفت: به خدا سوگند كه پس از مشاهده رفتار پيامبر، هرگز كينه على‏ عليه السلام‏ را به دل نخواهم گرفت ….[6] طبرانى در سند ديگرى به نقل از عبداللَّه بن بريده مى‏ نويسد:

عبداللَّه بن بريده از پدرش اين گونه نقل مى‏ كند:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ على‏ عليه السلام‏ را در رأس سپاهى به يمن و خالد بن وليد را به «جبل» فرستاد و به آن‏ها فرمود: اگر به هم رسيديد فرماندهى هر دو سپاه را به على بسپاريد.

دو سپاه به هم رسيدند و چنان غنايمى عايد آن‏ها شد كه تا آن روز به نظيرش دست نيافته بودند، على از ميان خمس غنايم، كنيزى را براى خود برگزيد.

خالد بن وليد، بريده را فراخواند و گفت: اين واقعه را غنيمت‏ شمار، پس به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ برو و ايشان را از اقدام على آگاه كن.

من وارد مدينه شدم و به مسجد رفتم، در اين هنگام رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در منزل به سر مى ‏برد و برخى صحابه در كنار درب منزل ايشان اجتماع كرده بودند. آنان گفتند: بريده! چه خبر؟

گفتم: خبر خوش، خداوند پيروزى را نصيب مسلمانان كرد.

گفتند: براى چه كارى آمده ‏اى؟

گفتم: در ميان اسرا كنيزى بود كه على او را از خمس غنايم، براى خود انتخاب كرد، آمده ‏ام تا رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ را از اين اقدام على آگاه كنم.

گفتند: حتماً اين كار را انجام بده، زيرا خبرى كه آورده ‏اى على را از چشم رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ خواهد انداخت.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ كه سخنان من و صحابه را شنيده بود با عصبانيت بيرون آمد و فرمود:

ما بال أقوامٍ ينتقصون عليّاً، من ينتقص عليّاً فقد تنقّصني، ومن فارق عليّاً فقد فارقني. إنّ عليّاً منّي وأنا منه، خلق من طينتي، وخلقت من طينة إبراهيم، وأنا أفضل من إبراهيم،«ذُرّيَّةً بَعْضُهامِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ». [7]يا بريدة: أما علمت أنّ لعلي أكثر من الجارية التي أخذ وأنّه وليّكم من بعدي‏؟!

چرا به على خُرده مى‏ گيريد؟ هر كس چنين كند در حقيقت، به من خُرده گرفته است و هر كس از على جدا شود در واقع از من جدا شده است. على از من است و من از على هستم، على از گِل من آفريده شده و من از گِل ابراهيم، البته بدانيد من از ابراهيم برتر هستم. (آن گاه پيامبر اين آيه را تلاوت كردند): «فرزندانى كه بعضى از آنان از (نسل) بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست».

اى بريده! آيا نمى ‏دانى كه حق على، بيش از كنيزى است كه برگرفته و او پس از من، ولىّ شماست؟!

گفتم: اى رسول خدا! به حق مصاحبتى كه با شما دارم دستتان را بگشاييد تا اسلام خود را تازه كنم و با شما بيعت نمايم.

بريده مى‏ گويد: از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ جدا نشدم تا آن كه درخواست مرا پذيرفت و با ايشان بيعت نمودم.[8]

حافظ ابونعيم اصفهانى نيز اين حديث را به اسناد خود- از طريق روح- از قول بريده چنين نقل مى ‏كند:

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ على را به سوى خالد بن وليد فرستاد تا خمس را تقسيم نمايد- روح در جاى ديگرى مى ‏گويد: تا خمس را بگيرد-.

مسلمانان به هنگام صبح، على را ديدند كه آب غسل از سرش مى چكيد.

خالد به بريده گفت: نمى ‏بينى كه اين مرد چه مى ‏كند؟

بريده مى‏ گويد: پس از بازگشت به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ ايشان را از اقدام على آگاه كردم، زيرا از على متنفر بودم.

در اين هنگام پيامبر فرمود: اى بريده! آيا از على متنفر هستى؟

گفتم: آرى.

فرمود: از او متنفر مباش- روح در جاى ديگرى مى ‏گويد:

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود: على را دوست بدار- زيرا حق او از خمس، بيش از اين‏هاست ….[9]

حافظ ابن عساكر نيز اين حديث را به اسناد خود از عبداللَّه بن بريده از پدرش روايت مى كند:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ على‏ عليه السلام‏ را به همراه يك سپاه و خالد بن وليد را به همراه سپاهى ديگر به يمن فرستاد … در اين نبرد، جنگجويان را كشتيم و خانواده ‏هاى آنان را به اسارت گرفتيم، على‏ عليه السلام‏ به ميان اسرا رفت و از بين آنان زنى را براى خود برگرفت.

بريده مى ‏گويد: من در كنار خالد بن وليد بودم و ديدم كه وى نامه ‏اى به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ نوشت تا ايشان را از اقدام على‏ عليه السلام‏ آگاه كند و از شأن و منزلت او در نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ بكاهد.

خالد به من دستور داد تا نامه را به رسول خدا برسانم و نزد ايشان از على بدگويى كنم. من نامه را براى پيامبر خواندم و شروع به بدگويى از على نمودم.

در اين هنگام آثار دگرگونى را در چهره پيامبر صلى اللَّه عليه وآله‏ مشاهده نمودم و عرض كردم: اى رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردى به مأموريتى گسيل داشتيد و دستور داديد تا از او اطاعت كنم، من نيز چنين كردم و مأموريت خود را انجام دادم.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:«يا بريدة! لا تقع في عليّ، فإنّه منّي وأنا منه، وهو وليّكم بعدي»؛ از على بدگويى نكن، زيرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولىّ شماست.

ابن عساكر در سند ديگرى از عبداللَّه بن بريده از پدرش بريده چنين نقل مى ‏كند:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ دو سپاه را به يمن گسيل داشت:

يكى به فرماندهى على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ و ديگرى به فرماندهى خالد بن وليد.

ايشان فرمودند: اگر به هم ملحق شديد على فرماندهى هر دو سپاه را بر عهده گيرد، اما اگر از هم جدا شديد هر كدام از شما دو نفر، سپاه تحت امر خود را فرماندهى كند.

بريده مى‏ گويد: با قبيله بنى زيد كه از مردم يمن بودند رو به رو شديم و با آن‏ها جنگيديم. در اين جنگ مسلمانان بر مشركان پيروز شدند، ما جنگجويان آن‏ها را كشتيم و خانواده‏ هايشان را به اسارت گرفتيم. در اين هنگام على از ميان اسرا، زنى را براى خود برگزيد.

بريده مى ‏گويد: خالد بن وليد در حضور من نامه ‏اى به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ نوشت تا ايشان را از اقدام على آگاه كند و آن را به وسيله من ارسال كرد. هنگامى كه به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ رسيدم نامه را تحويل ايشان دادم، نامه خدمت ايشان قرائت شد.

در اين هنگام آثار خشم را در چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مشاهده كردم و گفتم: اى رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردى براى مأموريتى گسيل داشتيد و دستور داديد تا از او اطاعت كنم، من نيز چنين كردم و مأموريت خود را انجام دادم.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:«لا تقع في عليّ، فإنّه منّي وأنا منه وهو وليّكم بعدي»؛ از على بدگويى نكن، زيرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولىّ شماست.

هم‏چنين ابن عساكر از طريق ديگرى از عبداللَّه بن بريده از پدرش چنين نقل مى‏ كند:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ و خالد بن وليد را به يمن گسيل داشت و هر كدام را به فرماندهى سپاهى منصوب نمود. ايشان هر دو را فراخواند و فرمود: اگر به هم رسيديد على فرماندهى هر دو سپاه را بر عهده بگيرد.

اين دو سپاه هر كدام به راه خود رفتند. على‏ عليه السلام‏ پس از اندك زمانى، تعدادى را اسير كرد و كنيزى از ميان اسرا را براى خود انتخاب نمود.

بريده مى‏ گويد: من از دشمنان سرسخت على بودم و خالد از اين دشمنى باخبر بود. در اين هنگام مردى به نزد خالد بن وليد آمد و به او خبر داد كه على از ميان خمس غنايم، كنيزى را برگرفته است.

خالد گفت: اين چه كارى است؟

سپس ديگرى و ديگرى آمدند و اخبار مربوط به اقدام على، يكى پس از ديگرى به خالد رسيد.

خالد مرا فراخواند و گفت: بريده! حال كه از ماجرا باخبر شدى نامه مرا به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ برسان و او را از اين ماجرا آگاه ساز.

پس از نوشتن نامه توسط خالد، آن را گرفتم و به راه افتادم تا آن كه به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ رسيدم، ايشان نامه را با دست چپ خويش گرفت و همان گونه كه خداوند فرموده بود: پيامبر خواندن و نوشتن نمى ‏دانست.

بريده مى‏ گويد: من هر گاه سخن مى‏ گفتم سرم را پايين مى ‏انداختم و تا پايان سخنانم سر برنمى ‏داشتم، از همين رو در حالى كه سر به زير افكنده بودم شروع به سخن گفتن كردم و از على بدگويى كردم تا آن كه حرف‏هايم تمام شد.

همين كه سرم را بلند كردم ديدم رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ چنان خشمگين است كه جز در جريان جنگ با بنى قريظه و بنى نضير، ايشان را آن قدر خشمگين نديده بودم، آن گاه به من نگاه كرد و فرمود:

«يا بريدة إنّ عليّاً وليّكم بعدي؛ فأحبّ عليّاً فإنّه يفعل ما يؤمر»؛ اى بريده! به راستى پس از من، على ولىّ شماست. پس او را دوست بدار، زيرا همه كارهايش را فقط بر اساس دستورات، انجام مى ‏دهد.

بريده مى ‏گويد: من در حالى از محضر پيامبر برخاستم كه هيچ كس را به اندازه على‏ عليه السلام‏ دوست نداشتم.

عبداللَّه بن عطاء مى‏ گويد: اين حديث را براى ابوحرب بن سويد بن غفله تعريف كردم.

وى گفت: عبداللَّه بن بريده قسمتى از حديث را از تو پنهان داشته است و آن اين كه رسول خدا عليه السلام‏ به بريده فرمود:

«أنافقت بعدي يا بريدة»![10] اى بريده! آيا پس از جدايى از من، منافق شده‏ اى؟

حديث بريده را حافظ هيثمى نيز نقل كرده است. وى مى ‏نويسد:

بريده مى‏ گويد:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ على‏ عليه السلام‏ را در رأس سپاهى به يمن و خالد بن وليد را به «جبل» فرستاد و به آن‏ها فرمود: اگر به هم رسيديد فرماندهى هر دو سپاه را به على بسپاريد.

دو سپاه به هم رسيدند و چنان غنايمى عايد آن‏ها شد كه تا آن روز نظيرش را نديده بودند، على از ميان خمس غنايم، كنيزى را براى خود برگزيد.

خالد بن وليد، بريده را فراخواند و گفت: اين واقعه را غنيمت شمار، پس به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ برو و ايشان را از اقدام على آگاه كن.

بريده مى گويد: من وارد مدينه شدم و به مسجد رفتم، در اين هنگام رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در منزل به سر مى‏ برد و برخى صحابه در كنار درب منزل ايشان اجتماع كرده بودند.

آنان گفتند: بريده! چه خبر؟

گفتم: خبر خوش، خداوند مسلمانان را پيروز كرد.

گفتند: براى چه كارى آمده ‏اى؟

گفتم: در ميان اسرا كنيزى بود كه على او را از خمس غنايم، براى خود انتخاب كرد، آمده ام تا رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ را از اين اقدام على آگاه كنم.

گفتند: اين كار را انجام بده تا على از چشم رسول خدا بيفتد!

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سخنان من و صحابه را شنيده بود، از اين رو با عصبانيت بيرون آمد و فرمود: ما بال أقوامٍ ينتقصون عليّاً، من تنقص عليّاً فقد تنقصني، ومن فارق عليّاً فقد فارقني، إنّ عليّاً منّي وأنا منه، خلق من طينتي وخلقت من طينة إبراهيم، وأنا أفضل من إبراهيم، «ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»؛[11]

چرا به على خُرده مى ‏گيريد؟ هر كس چنين كند در حقيقت به من خُرده گرفته است و هر كس از على جدا شود در واقع از من جدا شده است. على از من است و من از على، على از گِل من آفريده شده و من از گِل ابراهيم، البته بدانيد كه من از ابراهيم برتر هستم.

(آن گاه اين آيه را تلاوت كردند): «فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست».

اى بريده! آيا نمى ‏دانى كه حق على، بيش از كنيزى است كه برگرفته و پس از من، او ولىّ شماست؟!

گفتم: اى رسول خدا! به حق مصاحبتى كه با شما دارم دستتان را بگشاييد تا اسلام خود را تازه و با شما تجديد بيعت نمايم.

بريده مى‏ گويد: از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ جدا نشدم تا آن كه درخواست مرا پذيرفت و دوباره با ايشان بيعت نمودم.[12]

حافظ صالحى دمشقى نيز اين حديث را از بريده چنين روايت مى‏ كند:

در جنگى تعدادى را اسير كرديم، در اين هنگام خالد به‏ رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ چنين نوشت: شخصى را بفرستيد تا خمس غنايم را مشخص كند.

در ميان اسرا كنيزى بود كه در شمار زيباترين آنان قرار داشت.

رسول خدا عليه السلام‏ على‏ عليه السلام‏ را به سوى خالد گسيل داشت تا خمس غنايم را از او تحويل بگيرد.

– در روايت ديگرى آمده است: تا غنايم را تقسيم نمايد-

على‏ عليه السلام‏ به تعيين خمس غنايم و تقسيم آن پرداخت و كنيزى را براى خود برگزيد و صبحگاه در حالى از خيمه بيرون آمد كه آب غسل از سرش مى ‏چكيد.

از هيچ كس به اندازه على بن ابى طالب، متنفر نبودم تا جايى كه مردى از قريش را- با آن كه او را دوست نداشتم- تنها به خاطر دشمنى او با على، به دوستى برگرفته بودم، در اين هنگام به خالد گفتم: آيا اين مرد را نمى‏ بينى؟

– در روايت ديگرى آمده است: گفتم: اى اباالحسن! اين چه كارى است؟-

على در پاسخ گفت: مگر نديدى كه آن كنيز در شمار خمس غنايم، قرار گرفت، سپس به اهل بيت پيامبر اختصاص يافت و آن گاه به آل على تعلق گرفت، من نيز از همين رو با او هم‏بستر شدم.

هنگامى كه به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ بازگشتيم ماجرا را براى ايشان بازگو كردم.

در روايت ديگرى آمده است: خالد نامه‏ اى به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ نوشت و ايشان را از ماجرا آگاه كرد.

به خالد گفتم: اجازه بده تا من نامه را برسانم.

او درخواست مرا پذيرفت و من به نزد رسول خدا رفتم، هنگامى كه ايشان نامه را قرائت مى ‏كرد، هماره مى‏ گفتم: كاملًا درست است.

در اين هنگام چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سرخ شد و فرمود:«من كنت وليّه فعلي وليّه»؛هر كس من ولىّ او هستم على ولىّ اوست.

آن گاه فرمود: اى بريده! آيا از على متنفر هستى؟

گفتم: آرى.

فرمود: از او متنفر نباش، چرا كه حق او در خمس، بيش از اين‏هاست.

در روايت ديگرى آمده كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:«لا تقع في علي، فإنّه منّي وأنا منه وهو وليّكم بعدي»؛از على بدگويى نكن، زيرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولىّ شماست.

بريده مى ‏گويد: از آن زمان به بعد هيچ كس را به اندازه على‏ عليه السلام‏ دوست نداشتم. [13]

3) روايت عمران بن حصين‏

عالمان بسيارى از اهل سنّت روايت عمران بن حصين را نقل كرده ‏اند. از جمله ابن ابى شيبه به اسناد خود و به طور مختصر، ضمن بيان اين روايت از عمران بن حصين نقل كرده و صحّت آن را تأييد نموده است. در آن روايت آمده: عمران بن حصين مى‏ گويد:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سپاهى را به منطقه‏ اى گسيل داشت و على‏ عليه السلام‏ را به عنوان فرمانده آن انتخاب نمود، در جريان اين مأموريت، على دست به اقدامى زد كه سپاهيان را خوش نيامد، بر اين اساس چهار تن از صحابه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هم‏پيمان شدند كه ماجرا را به اطلاع ايشان برسانند.

مسلمانان پس از پايان همه سفرهاى خود، يكسره نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مى ‏رفتند، به ايشان سلام مى ‏كردند و آن گاه به سوى بار و بنه خود بازمى ‏گشتند.

عمران بن حصين در ادامه مى ‏گويد: هنگامى كه سپاه از مأموريت‏ بازگشت، به رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سلام كردند. آن گاه يكى از آن چهار نفر برخاست و گفت: اى رسول خدا! نديديد كه على، چنين و چنان كرده است؟

در اين هنگام رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ كه خشم در چهره مباركش هويدا شده بود به آن‏ها رو كرد و فرمود: «ما تريدون من علي؟ ما تريدون من علي؟ علي منّي وأنا من علي وعلي وليّ كلّ مؤمن بعدي»؛ [14]از على چه مى ‏خواهيد؟ از على چه مى‏ خواهيد؟ على از من است و من از على هستم و او پس از من، ولىّ همه مؤمنان است.

البته ما صحّت اين حديث در نظر ابن ابى شيبه را، از قول جلال الدين سيوطى آورده ‏ايم. جلال الدين سيوطى مى ‏نويسد:

حديث چهلم. عمران بن حصين مى‏ گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:«علي منّي وأنا من علي وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي»؛ على از من است و من از على هستم و او پس از من، ولىّ همه مؤمنان است.

آن گاه جلال الدين سيوطى مى ‏گويد:

ابن ابى شيبه اين روايت را نقل كرده و صحّت آن را تأييد كرده است. [15]احمد بن حنبل نيز به اسناد خود از عمران چنين روايت مى ‏كند:

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سپاهى را به فرماندهى على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ به منطقه‏ اى گسيل داشت، على در اين سفر، دست به اقدامى زد كه موجب ناراحتى برخى اصحاب شد و از همين رو چهار تن از آنان هم پيمان شدند تا رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ را از اقدام على آگاه كنند.

عمران مى‏ گويد: ما هر گاه از سفر بازمى ‏گشتيم يكسره به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مى ‏رفتيم و به ايشان سلام مى‏ داديم.

عمران مى ‏گويد: هنگامى كه آن چهار نفر به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ رفتند يكى از آنان برخاست و گفت: اى رسول خدا! على چنين و چنان كرد.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ روى خود را برگرداند.

سپس دومى برخاست و گفت: اى رسول خدا! على چنين و چنان كرد.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ باز هم روى خود را برگرداند.

آن گاه سومى برخاست و گفت: اى رسول خدا! على چنين و چنان كرد.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ باز هم روى خود را برگرداند.

سپس چهارمى برخاست و گفت: اى رسول خدا! على چنين و چنان كرد.

عمران مى ‏گويد: در اين هنگام كه چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ برافروخته شده بود به چهارمين نفر رو كرد و فرمود:«دعوا عليّاً، دعوا عليّاً، إنّ عليّاً منّي وأنا منه وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي»؛ [16]دست از سر على برداريد، دست از سر على برداريد. على از من است و من از على هستم و او پس از من، ولىّ همه مؤمنان است.

ترمذى نيز به اسناد خود از عمران بن حصين اين گونه روايت مى ‏كند كه:

روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سپاهى را به فرماندهى على بن ابى طالب‏ عليهما السلام‏ به منطقه‏ اى گسيل داشت، على به اين مأموريت رفت و كنيزى را براى خود برگرفت، افراد سپاه اين كار على را نپسنديدند و از همين رو چهار تن از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هم پيمان شدند كه هر گاه به ملاقات رسول خدا بروند ايشان را از اقدام على آگاه كنند.

مسلمانان پس از پايان همه سفرهاى خود، يكسره نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مى رفتند، به ايشان سلام مى‏ كردند و آن گاه به سوى بار و بنه خود بازمى ‏گشتند. هنگامى كه افراد سپاه به نزد پيامبر آمدند، يكى از آن چهار نفر برخاست و گفت: اى رسول خدا! نديديد كه على بن ابى طالب چنين و چنان كرده است؟

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ روى خود را برگرداند.

آن گاه دومى برخاست و سخنان اوّلى را تكرار كرد.

اما رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از او روى خود را برگرداند.

آن گاه سومى برخاست و سخنان دومى را تكرار كرد.

اما رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ باز هم روى خود را برگرداند.

آن گاه چهارمى برخاست و سخنان آن سه تن را تكرار كرد.

در اين هنگام كه خشم در چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هويدا شده بود به او رو كرد و فرمود:«ما تريدون من علي؟ ما تريدون من علي؟ ما تريدون من علي؟إنّ عليّاً منّي وأنا منه وهو وليّ كلّ مؤمن من بعدي»؛از على چه مى‏ خواهيد؟ از على چه مى‏ خواهيد؟ از على چه مى ‏خواهيد؟ على از من است و من از على، و او پس از من، ولىّ همه مؤمنان است.

ترمذى پس از نقل اين روايت مى ‏نويسد: اين حديث، يك حديث حَسَن‏ [17] است كه كمتر كسى به نقل آن پرداخته و ما نقل اين حديث را تنها از جعفر بن سليمان ديده ‏ايم.[18] بنابر نقل متقى هندى، طبرى نيز به اسناد خود اين روايت را نقل كرده و صحّت آن را مورد تأييد قرار داده است، وى مى ‏نويسد:

عمران بن حصين مى ‏گويد: رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سپاهى را به فرماندهى على بن ابى طالب به منطقه ‏اى گسيل داشت، مسلمانان در اين مأموريت به غنايمى چند دست يافتند و على دست به اقدامى زد كه سپاهيان را خوش نيامد.

در روايت ديگرى آمده است: على از ميان غنايم كنيزى را براى خود برگرفت، از همين رو چهار تن از افراد سپاه، هم پيمان شدند كه هر گاه به ملاقات رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ بروند ايشان را از اقدام على آگاه كنند.

مسلمانان پس از پايان همه سفرهاى خود، يكسره نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مى ‏رفتند، به ايشان سلام مى ‏كردند و آن گاه به سوى بار و بنه خود بازمى ‏گشتند. هنگامى كه افراد سپاه به نزد پيامبر آمدند و سلام كردند، يكى از آن چهار نفر برخاست و گفت: اى رسول خدا! نديديد كه على از ميان غنايم، كنيزى را براى خود برگرفته است؟

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از او روى برگرداند.

آن گاه دومى برخاست و سخنان اوّلى را تكرار كرد، اما رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از او روى برگرداند.

آن گاه سومى برخاست و سخنان دومى را تكرار كرد، اما رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ باز از او روى برگرداند.

آن گاه چهارمى برخاست و سخنان آن سه تن را تكرار كرد، در اين هنگام كه خشم در چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هويدا شده بود به او روكرد و فرمود:«ما تريدون من علي؟ علي منّي وأنا من علي وعلي وليّ كلّ مؤمن بعدي»؛ از على چه مى ‏خواهيد؟ على از من است و من از على هستم و او پس از من، ولىّ همه مؤمنان است.

ابن ابى شيبه و ابن جرير اين روايت را نقل كرده ‏اند و ابن جرير صحّت آن را مورد تأييد قرار داده است. [19] ابونعيم اصفهانى نيز اين روايت را به اسناد خود از عمران اين گونه نقل مى‏كند:

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سپاهى را به فرماندهى على‏ عليه السلام‏ به منطقه ‏اى گسيل داشت، على كنيزى را براى خود برگرفت، اما افراد سپاه اين كار وى را نپسنديدند، از همين رو چهار تن از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هم پيمان شدند كه هر گاه به ملاقات رسول خدا بروند ايشان را از اقدام على آگاه كنند.

عمران مى‏ گويد: مسلمانان پس از پايان همه سفرهاى خود، يكسره نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مى ‏رفتند، به ايشان سلام مى‏ كردند و آن گاه به خانه خود مى‏ رفتند. هنگامى كه افراد سپاه به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ آمدند، يكى از آن چهار نفر برخاست و گفت:

اى رسول خدا! نديديد كه على بن ابى طالب چنين و چنان كرده است؟

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از او روى برگرداند.

آن گاه ديگرى برخاست و سخنان اوّلى را تكرار كرد، اما رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ از او روى برگرداند.

تا آن كه چهارمى برخاست و گفت: اى رسول خدا! نديديد كه على بن ابى طالب چنين و چنان كرده است؟

در اين هنگام كه خشم در چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هويدا شده بود به او رو كرد و سه بار فرمود:

«ما تريدون من علي»؟

از على چه مى ‏خواهيد؟

آن گاه فرمود:«إنّ عليّاً منّي وأنا منه وهو وليّ كلّ مؤمن بعدي»؛ [20]همانا على از من است و من از على هستم و او پس از من، ولىّ همه مؤمنان است.

 

4) روايت‏ ابن‏ عباس‏

ابوداوود طيالسى به اسناد خود از عمرو بن ميمون از ابن عباس چنين نقل مى ‏كند:

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ به على‏ عليه السلام‏ فرمود:«أنت وليّ كلّ مؤمن من بعدي»؛ پس از من، تو ولى همه مؤمنان هستى.[21] اين عبارت، بخشى از يك حديث طولانى است كه احمد بن حنبل به اسناد خود، آن را به طور كامل از عمرو بن ميمون نقل كرده است. وى مى‏ گويد:

روزى در كنار ابن عباس نشسته بودم كه افرادى در قالب نُه گروه نزد او آمدند و گفتند: يا برخيز و با ما بيا و يا شما ما را با ابن عباس تنها گذاريد. ابن عباس گفت: با شما مى ‏آيم.

– اين ماجرا زمانى اتفاق افتاد كه ابن عباس هنوز بينايى خود را از دست نداده بود.-

آنان دور هم جمع شدند و به گونه ‏اى با ابن عباس به گفت و گو پرداختند كه ما سخنانشان را متوجه نمى ‏شديم.

پس از مدتى ابن عباس در حالى كه لباسش را مى ‏تكاند آمد و گفت: واى بر اينان، از مردى بدگويى مى‏ كنند كه ده ويژگى دارد:

اينان به بدگويى از كسى پرداختند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در مورد او فرمود:«لأبعثن رجلًا لا يخزيه اللَّه أبداً يحبّ اللَّه ورسوله»؛ مردى را روانه ميدان خواهم كرد كه خداوند هرگز او را خوار نمى ‏كند، او كسى است كه خدا و رسولش را دوست دارد.

در آن هنگام فرمود: على كجاست؟

گفتند: در آسياب، گندم آرد مى ‏كند.

برخى اصحاب سرك مى ‏كشيدند تا شايد اين افتخار، نصيب آنان شود، پيامبر فرمود: آيا در ميان شما كسى نبود تا گندم‏ها را آرد كند؟

آن گاه على‏ عليه السلام‏ آمد در حالى كه از شدّت چشم درد به سختى مى ‏توانست ببيند، پيامبر آب دهان در چشمانش ماليد و پس از آن كه سه بار پرچم را تكان داد و آن را به على‏ عليه السلام‏ سپرد.

على‏ عليه السلام‏ در اين نبرد پيروزمندانه صفيه دختر حى را به اسارت گرفت و به سوى مسلمانان آمد.

آن گاه ابن عباس گفت: پس از آن رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فلانى (ابوبكر) را براى ابلاغ سوره توبه فرستاد، سپس على‏ عليه السلام‏ را در پى‏ ابوبكر روانه كرد تا آن را از او بگيرد.

پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در اين باره فرمود:

«لا يذهب بها إلّا رجل منّي وأنا منه»؛ به غير از كسى كه از من است و من هم از او هستم، نبايد فرد ديگرى اين سوره را ببرد.

ديگر اين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ به پسرعموهايش فرمود:

«أيّكم يواليني في الدنيا والآخرة»؛ كدام يك از شما دوست و همراه من در دنيا و جهان آخرت خواهد بود؟

هيچ كس حاضر به پاسخ درخواست پيامبر نشد. اما على‏ عليه السلام‏ كه در آن جا حضور داشت گفت:

«أنا اواليك في الدنيا والآخرة»؛ من دوست و همراه شما در دنيا و جهان آخرت خواهم بود.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود: «أنت وليّي في الدنيا والآخرة»؛ تو در دنيا و جهان آخرت دوست و همراه من هستى.

سپس رو به تك تك آن‏ها كرد و درخواست خود را تكرار نمود، اما آن‏ها از جواب خوددارى كردند.

اين بار نيز على‏ عليه السلام‏ عرضه داشت:

«أنا اواليك في الدنيا والآخرة»؛من دوست و همراه شما در دنيا و جهان آخرت خواهم بود.

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:

«أنت وليّي في الدنيا والآخرة»؛ تو در دنيا و جهان آخرت دوست و همراه من هستى.

وى در ادامه مى ‏گويد از ديگر ويژگى ‏هاى حضرت على‏ عليه السلام‏ اين است كه آن حضرت نخستين كسى بود كه پس از خديجه‏ عليها السلام‏ اسلام آورد.

هم‏چنين در واقعه ‏اى ديگر رسول خدا عليه السلام‏ لباس خود را گرفت و آن را بر روى على، فاطمه، حسن و حسين انداخت و فرمود:

«إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا»؛[22]

خداوند مى‏ خواهد پليدى و گناه را فقط از شما اهل بيت دور كند و به طور كامل شما را پاك و پاكيزه سازد.

از ديگر ويژگى‏ هاى حضرت على‏ عليه السلام‏ اين است كه آن حضرت‏ با از خودگذشتگى، لباس رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ را بر تن كرد و به جاى ايشان خوابيد. مشركان به خيال اين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در بستر است به سوى او سنگ مى ‏انداختند.

در اين هنگام كه على‏ عليه السلام‏ خوابيده بود، ابوبكر سر رسيد و به گمان اين كه پيامبر در بستر آرميده، گفت: اى پيامبر خدا!

على‏ عليه السلام‏ به او فرمود: پيامبر به طرف چاه ميمون حركت كرد، خود را به او برسان.

ابوبكر به راه افتاد و با پيامبر به درون غار رفت، مشركان همان گونه كه پيش‏تر رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ را سنگباران مى ‏كردند، در آن شب به سوى على‏ عليه السلام‏ سنگ مى‏انداختند، على‏ عليه السلام‏ تكان مى ‏خورد و فرياد مى ‏زد و بى‏آن كه سرش را از روانداز خود، بيرون آورد تا فرارسيدن صبح، بردبارى پيشه كرد.

پس از روشن شدن هوا حضرت على‏ عليه السلام‏ سر از روانداز بيرون كشيد، مشركان گفتند: تو انسان پستى هستى، ما هر چقدر محمد را سنگ مى‏ زديم فرياد نمى‏زد، اما تو فرياد مى‏زدى و از همين رو تعجّب كرديم! (اگر اين فردى كه در بستر آرميده، محمد است پس چرا داد و بيداد مى ‏كند؟!)

وى ادامه داد: رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ براى جنگ تبوك با مردم‏ از مدينه بيرون رفتند، حضرت على‏ عليه السلام‏ به پيامبر گفت: آيا با شما بيايم؟

حضرت فرمود: نه.

حضرت على‏ عليه السلام‏ با شنيدن اين سخن گريست، پيامبر به او فرمود:

«أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّك لست بنبيّ، إنّه لا ينبغي أنْ أذهب إلّا وأنت خليفتي»؛ آيا تو خشنود نيستى كه براى من به سان هارون براى موسى باشى با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى؟! سزاوار نيست كه من از مدينه خارج شوم مگر آن كه تو جانشين من باشى.

ابن عباس گفت: ويژگى منحصر به فرد ديگر حضرت على‏ عليه السلام‏ اين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ به على‏ عليه السلام‏ فرمود:

«أنت وليّي في كلّ مؤمن بعدي»؛ پس از من، تو ولىّ همه مؤمنان هستى.

هفتمين ويژگى اين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ تمام درهاى مسجد را بست و تنها در مخصوص ورود و خروج حضرت على‏ عليه السلام‏ را باز گذاشت. راهى جز اين در براى آن حضرت وجود نداشت و او با آن كه جنب بود وارد مسجد مى‏ شد.

هشتم اين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:

«من كنت مولاه فإنّ مولاه علي»؛ هر كس من، مولاى او هستم، على مولاى اوست.

ابن عباس در ادامه گفت: خداوند متعال در قرآن به ما خبر مى‏ دهد كه از اصحاب شجره‏ [23] راضى و خشنود است، چون از دل‏هاى آن‏ها آگاه بود، آيا خداوند پس از اين ابراز رضايت، از خشم خود نسبت به آنان سخنى گفته است؟

ابن عباس گفت: از ويژگى ‏هاى حضرت على‏ عليه السلام‏ اين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ هنگامى كه عمر از ايشان اجازه گرفت تا گردن حاطب را بزند فرمود:

«أو كنت فاعلًا! وما يدريك؟ لعلّ اللَّه قد اطّلع إلى أهل بدر فقال: إعملوا ما شئتم»؛ [24] به راستى مى‏ خواهى چنين كنى!؟ او در جنگ بدر شركت داشته است، تو چه مى‏ دانى شايد خدا اهل بدر را مورد نظر قرار داده و فرموده: هر چه مى ‏اخواهيد انجام دهيد.

دلالت حديث بر ولايت على ‏عليه السلام‏

رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ درباره على‏ عليه السلام‏ فرمود:

«وهو وليّكم من بعدي»؛ پس از من، او ولى شماست.

اين عبارت، اولويت تصرّف را براى حضرت على‏ عليه السلام‏ به اثبات مى ‏رساند و اين اولويت، خود مستلزم امامت و خلافت آن حضرت پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ است؛ چرا كه:

1. رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ با بيان عبارت‏: «پس از من، او ولىّ شماست»، ولايت را به على‏ عليه السلام‏ منحصر ساخت و چنان كه مى‏ دانيم ديگر معانى واژه ولايت (از جمله يارى، محبت و …) به على‏ عليه السلام‏ اختصاص ندارد.

2. كلمه‏: «بَعدِي؛ پس از من»، كه در همه يا بيشتر متون الفاظ حديث، آمده است به صراحت از امامت و خلافت على‏ عليه السلام‏ پرده برمى ‏دارد، چرا كه بعديّت، يا زمانى است و يا مرتبه‏ اى.

ممكن است در نگاه اول اين گونه فهميده شود كه بعديّت مورد اشاره در روايت مذكور، مرتبه ‏اى است. در اين صورت، عبارت‏: «على وليّكم بعدي»

اين گونه معنا مى ‏شود كه غير از من، على ‏عليه السلام‏ نيز ولىّ شماست و او هم از مرتبه ولايت بر شما برخوردار است.

اما اگر كلمه «بَعدِي» به معناى قيد زمان باشد، اين سخن پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ كه «پس از من على ولىّ شماست» نشان مى‏ دهد كه بلافاصله پس از رسول خدا مى ‏بايست امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏، ولايت و زمامدارى مسلمانان را بر عهده گيرد.

از نشانه‏ هاى ظهور عبارت در معناى دوم اين است كه برخى از راويان مخالف با حضرت على‏ عليه السلام‏ به تحريف متن حديث، دست زده‏ اند و ، واژه‏:«بَعدِي»را از متن حديث حذف كرده ‏اند!

3. اين روايت در قالب عبارات ديگرى نيز نقل شده است كه طبق آن متون نيز امامت و اولويّت امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ را به اثبات مى‏رساند. براى مثال در مسند احمد بن حنبل‏، المستدرك على الصحيحين‏، تاريخ‏ مدينة دمشق‏ و كتاب‏هاى ديگر[25] به نقل از بريده چنين آمده است:

هنگامى كه به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ رفتم نام على را بردم و شروع به بدگويى از او كردم.

در اين هنگام دگرگونى را در چهره رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ مشاهده نمودم، ايشان فرمود:

«يا بريدة! ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم»؟ اى بريده! آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟

گفتم: بله اى رسول خدا!

فرمود:

«فمن كنت مولاه فعلي مولاه»؛ هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.

اين همان سخنى است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ سال‏ها پيش در ماجراى مؤاخاة و برادرى مسلمانان، به بيان آن پرداخت و بعدها در غدير خم نيز در مقابل چشمان همگان، آن را بر زبان جارى نمود و از مسلمانان پيمان گرفت تا به سخن او (درباره على‏ عليه السلام‏) عمل كنند.

البته در مسند احمد بن حنبل‏ و برخى ديگر از منابعى كه ذكر شد و در تاريخ مدينة دمشق‏ به طرق گوناگون نقل شده است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ پس از عبارات مذكور، فرمودند: يا بريدة! من كنت وليّه فعلي وليّه؛[26]

اى بريده! هر كس من ولىّ او هستم على ولىّ اوست.

4. در واژگان اين داستان، مناقب ديگرى نيز براى امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏، ذكر شده كه به ايشان اختصاص دارد و ديگر صحابه از آن بى ‏بهره هستند. براى مثال رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در جريان اين داستان مى‏ فرمايد:

«ما بال أقوام ينتقصون عليّاً؟ من ينتقص عليّاً فقد تنقّصني، ومن فارق عليّاً فقد فارقني، إنّ عليّاً منّي وأنا منه، خلق من طينتي، وخلقت من طينة إبراهيم، وأنا أفضل من إبراهيم، «ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» ،[27]

چرا به على خُرده مى ‏گيريد؟ هر كس چنين كند در حقيقت، به من خُرده گرفته است و هر كس از على جدا شود در واقع از من جدا شده است. على از من است و من از على، على از گِل من آفريده شده و من از گِل ابراهيم، البته‏ بدانيد كه من از ابراهيم برتر هستم. (آن گاه اين آيه را تلاوت كردند):

«فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند و خداوند شنواى داناست». [28] روشن است كه هر كدام از اين جملات كه در قالب حديث «سپاه يمن» به چشم مى‏خورد، در بردارنده يكى از مناقب و فضايل امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ است، افزون بر اين كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:

«إنّه لا يفعل إلّا ما يؤمر»؛ على فقط كارى را انجام مى ‏دهد كه بدان دستور داده شده است.

همه اين متون و عبارات ديگر، نشان از فضايل گسترده على‏ عليه السلام‏ دارد.

5. همان طور كه گفتيم ابن عباس پس از گفت و گو با گروه‏هاى نُه گانه در پاسخ به بدگويى ‏هاى آنان، به سخنان رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در جريان واقعه سپاه يمن، استناد مى ‏كند.

وى اين سخنان را در ضمن فضايل امير مؤمنان على‏ عليه السلام‏ ذكر مى‏ كند و اختصاص آن به على‏ عليه السلام‏ را مورد تأكيد قرار مى‏دهد.

گفتنى است كه حديث عبداللَّه بن عباس در مسند طيالسى، مسند احمد، المستدرك على الصحيحين‏ و كتاب‏هاى ديگر، آمده است و علماى اهل سنّت نيز صحّت سند اين حديث را به صراحت، مورد تأييد قرار داده ‏اند. خوانندگان محترم مى‏ توانند با مراجعه به منابع معتبر قديمى، از حقيقت اين امر مطمئن گردند. [29]

6. طبق اين حديث رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ فرمود:

«وهو وليّكم من بعدي»؛ پس از من، او ولىّ شماست.

اين فرمايش از جمله سخنانى است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ در آغاز دعوت علنى اسلام يعنى در جريان ماجراى «انذار و بيم دادن خويشان خود» نيز به بيان آن پرداخت و به هنگام دعوت آنان به پذيرش اسلام به حاضران فرمود:

«من يبايعني على أن يكون أخي وصاحبي ووليّكم من بعدي»؟ [30] چه كسى با من بيعت كند تا برادر، همراه من و پس از من، ولىّ شما شود؟

از همين رو و به خصوص با توجه به قرائن موجود در درون و برون حديث، سخنان رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله‏ را بايد تأكيد صريح‏ ايشان بر مسأله اولويّت على‏ عليه السلام‏ دانست.

تا اين جا چگونگى دلالت اين حديث بر اولويّت مطلق كه در نزد همگان، مستلزم امامت و خلافت بزرگ پس از نبى اكرم‏ صلى اللَّه عليه وآله‏ است، مشخص و آشكار شد.

در اين ماجرا نكات قابل استفاده فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه نبايد از نظر پژوهشگران باريك بين، پنهان بماند.

1. برگرفته از کتاب داستان سپاه یمن، آیت الله سید علی میلانی.

2. گفتنى است كه اين مطلب به آيه 156 سوره اعراف «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَالْإِنْجيلِ …» اشاره دارد و قابل بحث و بررسى است و در جاى خود بايد بحث شود.

3. المعجم الأوسط: 5/ 25، حديث 4839.

4. مسند احمد: 5/ 356؛ منابع شیعی: امالی شیخ طوسی، ص 250

5. مشكل الآثار: 4/ 160 و 161.

6. المعجم الأوسط: 6/ 353، شماره: 5752.

7. سوره آل عمران: آيه 34.

8. المعجم الأوسط: 7/ 49.

9. معرفة الصحابه: 3/ 163.

10. تاريخ مدينة دمشق: 42/ 190- 191.

11. سوره آل عمران: آيه 34.

12. مجمع الزوائد: 9/ 127- 129.

13. سبل الهدى والرشاد فى سيرة خير العباد: 11/ 295- 296.

14. المصنّف: 12/ 79- 80.

15. القول الجلى فى مناقب على عليه السلام: 60.

16. مسند احمد: 4/ 438.

17. حديث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندى است كه ویژگی خبر صحیح از عدالت راویان و اتصال سند و عدم شذوذ و اعلال دارا می باشد منتهی یکی از راویان یا بیشتر تام الضبط نمی باشند.

18. صحيح ترمذى: 5/ 632.

19. كنز العمال: 13/ 142، حديث 36444.

20. حلية الأولياء: 6/ 294.

21. مسند الطيالسى: 360، حديث 2752.

22. سوره احزاب: آيه 33.

23. اصحاب شجره به كسانى گفته مى‏شود كه در جريان بيعت رضوان، در زير درخت با رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله بيعت نمودند.

24. مسند احمد: 1/ 330 و 331.

25. مسند احمد: 5/ 347، المستدرك على الصحيحين: 3/ 110، تاريخ مدينة دمشق: 42/ 187، المصنف، ابن ابى شيبه: 7/ 5067، الآحاد والمثانى: 4/ 325، حديث 2357 و السنن الكبرى: 5/ 45.

26. تاريخ مدينة دمشق: 42/ 188 و 192 و 193 و 194.

27. سوره آل عمران: آيه 34.

28. المعجم الأوسط: 6/ 162 و 163.

29. نگاه كنيد به: الاستيعاب: 3/ 1092، تهذيب الكمال: 20/ 481، القول الجلى فى مناقب على عليه السلام: 60، كنز العمّال: 11/ 608.

30. كنز العمال: 13/ 149.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 3
مطالب مرتبط