کلید واژه: عبادت؛ وهابیت؛ شرک؛ الوهیت؛ ربوبیت
«عبادت» در لغت عرب، معادل لفظ «پرستش» در زبان فارسى است، همان طور كه لفظ پرستش نزد ما مفهوم روشن و واضحى دارد، لفظ عبادت نيز مفهوم كاملًا روشنى دارد، هر چند نتوانيم آن را با جمله اى به صورت يك تعريف منطقى، تفسير و ارائه كنيم.
شكى نيست كه زمين و آسمان نزد ما مفهوم كاملًا روشن و واضحى دارد، در صورتى كه بسيارى از ما نمى تواند آن را به صورت كامل تعريف كند و يا توضيح دهد، ولى اين مطلب مانع از آن نيست كه از شنيدن هر دو لفظ، معناى واضحى از آن، در ذهن ما مجسم گردد.
عبادت و پرستش نيز بسان لفظ زمين و آسمان است كه همگى به معناى واقعى آن واقف و آگاهيم هر چند نتوانيم درك خود را در قالب يك تعريف منطقى بريزيم، همچنانكه مصاديق واقعى هر يك از «عبادت» و «تعظيم» و يا «پرستش» و «بزرگداشت» نزد ما روشن است و جداسازى مصاديق هر يك از ديگرى بسيار آسان مىباشد.
عاشق دلداده اى كه در و ديوار معشوق خود را مى بوسد و يا لباس و پيراهن او را به سينه مى مالد و يا پس از مرگ، قبر و تربت او را مى بوسد، در ميان هيچ ملتى پرستشگر خوانده نمى شود. عمل و كار كسانى كه براى ديدار جسدهاى موميايى رهبران بزرگ جهان، كه مورد علاقه گروهى از توده هاست، مى شتابند و يا براى ديدن آثار و خانه و كاشانه آنها مى روند وبراى احترام آنان چند دقيقه سكوت كرده و مراسمى را بر پا مى كنند، عبادت و پرستش محسوب نمى شود، هر چند خضوع و اظهار علاقه آنان در پايه خضوع خداپرستان در مقابل خدا باشد. در اين بحث تنها وجدانهاى بيدار مى تواند قاضى و داور باشد تا «احترام و تعظيم» را از «عبادت وپرستش» جدا سازد.
بنابر اين اگر بنا باشد عبادت را به صورت منطقى تعريف كنيم و تجزيه و تحليل نماييم، مى توانيم آن را به سه گونه تعريف كنيم كه آن سه تعريف هدف واحدى را تعقيب مى كنند ولى پيش از آن، دو تعريفى را كه وهابيها روى آن تكيه مى كنند مى آوريم:
الف) عبادت خضوع و تذلّل!
در كتابهاى لغت، «عبادت» به معناى «خضوع» و «اظهار تذلل» آمده است.[1] چنين معنايى نمى تواند بيانگر معناى دقيق، صحيح و كامل عبادت باشد، زيرا:
1. اگر «عبادت» با خضوع و تذلل مرادف باشد، در جهان نمى توان براى كسى شناسنامه «توحيدى» صادر كرد و نمى توان فردى را موحّد خواند؛ زيرا:
بشَر فطرتاً در برابر كمال مادى و معنوىِ انسانهاى بالاتر و برتر، خاضع وخاشع مى گردد؛ مانند شاگرد در برابر آموزگار، فرزند در برابر پدر و مادر، انسان دلداده در مقابل معشوق و محبوب و ….
2. قرآن مجيد به فرزندان دستور مى دهد كه بالهاى ذلت را در برابر پدر و مادر فرود آورند آنجا كه مى فرمايد:
«وَاخْفَضْ لَهُما جُناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً»؛[2]بالهاى ذلّت را به نشانه محبّت در برابر آنها فرود آور و بگو: خدايا! بر آنان رحم فرما، آنچنان كه مرا در دوران كوچكى تربيت كردهاند.
اگر خضوع ذليلانه نشانه عبادت شخص باشد، بايد فرزندان مطيع، مشرك شمرده شوند و فرزندان عاق، موحد قلمداد گردند.
ب) عبادت خضوع بى نهايت!
گروهى از مفسّران وقتى به نقص معنا و تفسير اهل لغت واقف شدند، در صدد جبران برآمده و اينگونه گفته اند: «عبادت، خضوع بى نهايت در احساس كمال و عظمت است!»
چنين تفسيرى دست كمى از تفسير نخست ندارد زيرا: خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه در برابر آدم سجده كنند؛ چنانكه مى فرمايد:
«وَاذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا الَّا ابْليسَ»؛[3] آنگاه كه به فرشتگان فرمود: بر آدم سجده كنيد، همگان سجده كردند جز ابليس.
سجده در مقابل موجودى، از مصاديق تذلل و اظهار خضوع بى نهايت است. اگر چنين كارى نشانه عبادت باشد، بايد فرشتگان مطيع را مشرك و شيطان عصيانگر را موحد قلمداد نمود.
فرزندان يعقوب و حتى خود او با همسرش در برابر عظمت يوسف سجده كردند، چنانكه مى فرمايد:
«وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ يا ابَتِ هذا تأْوِيلُ رُؤْياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً»؛[4] همگان در برابر يوسف به سجده افتادند و يوسف گفت: (سجده شماها و يازده برادرم) تأويل خوابى است كه قبلًا ديده بودم.
قرآن خواب يوسف را، كه در دوران كودكى اش ديد، نقل مى كند آنجا كه مى فرمايد:
«انّى رَأَيتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأَيتُهُم لِي ساجِدِينَ»[5] يازده ستاره و آفتاب و ماه را بر خود سجده كنان ديدم.
همچنین همه مسلمانان، حجرالأسود را به پيروى از پيشواى موحدان، پيامبر گرامى صلی الله علیه وآله مى بوسند و بر آن دست مى مالند؛ همانند كارى كه بت پرستان با بتهاى خود انجام مى دادند. با اين وصف، كار ما عين توحيد و كار آنان عين شرك است.
با توجه به اين اصل، نبايد واقعيت عبادت را تنها در صورت عمل و در تذلّلها و خضوعهاى مطلق جستجو كرد. هر چند خضوع و تذلل يكى از اركان و از عناصِر واقعى آن است ولى ركن و عنصُر به آن منحصِر نيست، بلكه بايد خضوع و تذلل با عقيده خاصى نيز توأم باشد و در حقيقت اگر خضوع- خواه به صورت بى نهايت يا به صورت كمرنگتر از آن- از عقيده خاصى سرچشمه بگيرد، «عبادت» شمرده مى شود و در حقيقت عقيده است كه به عمل رنگ عبادت مى بخشد و عمل بدون عقيده، عبادت نيست.
نخستين تعريف عبادت:
عبادت آن خضوع عملى و يا لفظى و زبانى است كه از اعتقاد به «الوهيت» سرچشمه بگيرد.
اكنون ببينيم «الوهيت» چيست؟ و نقطه حساس بحث اين است كه معناى الوهيت را به دقت دريابيم. الوهيت به معناى خدايى و اله به معناى خدا است. اگر احياناً لفظ «اله» به «معبود» تفسير شده، تفسير به لازم است نه اينكه معبود، معناى واقعى اله است. بلكه از آن جا كه اله حقيقى و يا الههاى پندارى در ميان ملل جهان، معبود و مورد پرستش بودهاند، تصوّر شده كه اله به معناى معبود است و گرنه معبود بودن از لوازم اله بودن است نه معناى ابتدايى آن.
گواه روشن بر اين كه لفظ اله به معناى خداست و نه معبود، همان كلمه اخلاص؛ يعنى لااله الّا اللَّه است. اگر لفظ «اله» در اين جمله به معناى معبود باشد، اين كلمه دروغى بيش نخواهد بود؛ زيرا روشن و بديهى است كه جز اللَّه هزاران معبود ديگر نيز هست. و لذا گروهى براى نجات از اشكال، لفظ «بالحق» را در تقدير گرفته اند تا از اين طريق دروغ را بر طرف كنند كه در آن صورت معناى جمله اين مى شود كه: «لا معبود بالحق الّا اللَّه» ولى تقدير چنين كلمه اى جز تكلّف چيزى نيست.
گواه روشن بر اين تعريف، آياتى است كه در اين زمينه وارد شده است. از بررسى اين آيات، روشن مى گردد كه عبادت آن نوع گفتار و رفتارى است كه از اعتقاد به «الوهيت» [6]سرچشمه بگيرد و تا چنين اعتقادى درباره موجودى نباشد، خضوع و كرنش و يا تعظيم و تكريم او عبادت و پرستش نخواهد بود، به گواه اين كه قرآن وقتى دستور عبادت خدا را مى دهد به دنبالش دلیل می آورد كه جز او الهى نيست، چنانكه مى فرمايد:
«يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْرُهُ»؛[7] اى قوم من خدا را بپرستيد، براى شما خدايى جز او نيست.
مضمون اين آيه در نُه آیه يا بيشتر وارد شده است که این آیات را می توان در سوره هاى اعراف، آيات 65، 73 و 58 و هود، آيات 5، 61 و 84 و انبيا، آيه 25 و مؤمنون، آيه 23 و 32 و طه، آيه 14 مشاهده نمود.
اين تعبيرها مى رساند كه عبادت، آن خضوع و تذلّلى است كه از اعتقاد به الوهيت سرچشمه گرفته و اگر چنين اعتقادى در كار نباشد، آن را عبادت نمى نامند.
نه تنها اين آيه و مضمون آن، كه آيات ديگرى نيز بر اين حقيقت گواهى مى دهد؛ مانند: «انَّهُمْ «كانُوا اذا قيلَ لَهُمْ لا الهَ الَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ»؛[8] آنان كسانى هستند كه هرگاه به آنان گفته مى شود خدايى جز اللَّه نيست، كبر مى ورزند.
يعنى به اين سخن اعتنا نمى كنند؛ چون به الوهيت موجودات ديگر معتقدند.
«امْ لَهُمْ الهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛[9] آيا براى آنها خدايى جز اللَّه هست، منزه است خدا از آنچه كه براى او شرك مى ورزند.
در اين آيه ملاك شرك اين معرفى شده است كه شخص به الوهيت غير خدا معتقد گردد.
«الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ الهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَموُنَ»؛[10] آنان كه همراه خدا، خداى ديگر قرار مى دهند، به زودى از نتايج اعمال خود آگاه مى شوند.
«وَالَّذِيْنَ لايَدْعُوْنَ مَعَ اللَّهِ الهاً آخَرَ»؛[11]
گواه بر اين كه دعوت مشركان همراه با اعتقاد به الوهيت بتهاى خود بوده، آيه هاى زير است:
«وَاتَّخَذُوا مِنْ دوُنِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً»؛[12] جز خدا، خدايانى را پذيرفته اند كه مايه عزت آنان باشد!
«أَئِنّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ الِهَةً اخْرى»؛[13] آيا شما گواهى مى دهيد كه با خدا، خدايان ديگرى هم هست؟
«وَاذْقال ابْراهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ أتَتَّخِذُ اصْناماً آلِهَةً»؛[14] وقتى ابراهيم به پدر خود گفت: آيا خدايانى از بتها اتخاذ مى كنى؟
با مراجعه به آياتى كه مسأله شرك بت پرستان در آنها آمده، اين حقيقت به خوبى روشن مى گردد كه شرك بت پرستان، معلول اين بوده كه به الوهيت معبودهاى خود معتقد بوده اند و آنها را كه مخلوق خدا بودند، خدا گونه هايى مى دانستند كه در عين مخلوق بودن، برخى از كارهاى خداى بزرگ به آنان سپرده شده است و براى همين عمل آنها را پرستش مى نمودند.
به خاطر همين اعتقاد به الوهيت و خدايى آنان بود كه هر زمان به خداى يگانه دعوت مى شدند، بر او كفر مى ورزيدند و اگر براى او شريكى قرار داده مى شد، به او ايمان مى آوردند، چنان كه اين مضمون در آيه ياد شده در زير آمده است:
«ذلِكُمْ بِأَنَّهُ اذا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَانْ يُشْرَك بِهِ تُؤْمِنوُا فَالْحُكْمُ للَّهِ الْعَلِىِّ الْكَبيرِ»؛[15] اين به خاطر اين است كه هر گاه خداوند به تنهايى خوانده مى شود، به او كفر مى ورزيد و اگر بر او شريكى قرار داده شود، ايمان مى آوريد، حكومت از آن خداى بلند مرتبه و بزرگ است.
دومين تعريف عبادت:
عبادت خضوعى است در برابر كسى كه او را «ربّ» مى دانيم.
ما مى توانيم دريافت خود را از لفظ «عبادت» در قالب ديگرى بريزيم و بگوييم: عبادت خضوع قولى و يا عملى است كه از اعتقاد به ربوبيت انسان سرچشمه بگيرد و لفظ عبوديت در برابر ربوبيت است. هرگاه انسانى خود را عبد و برده و طرف مقابل را ربّ تكوينى خود بداند؛ خواه او ربِّ او باشد يا نباشد و با اين انديشه در برابر او خضوع كند، چنين عملى را عبادت مى نامند.
از آياتى كه هم اكنون يادآور مى شويم، مى توان استفاده نمود كه عبادت از شؤون ربوبيت است، اينك به برخى از آيات اشاره مى شود:
«وَقالَ الْمَسِيحُ يا بَنى اسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّى وَرَبَّكُمْ»؛[16] مسيح گفت اى بنى اسرائيل، خدا را بپرستيد كه او ربّ من و شما است.
«انَّ اللَّهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»؛[17] خداوند صاحب من و شما است، پس او را بپرستيد، اين است راه مستقيم.
اين مضمون در آيات ديگر نيز وارد شده. در برخى از آيات عبادت از شؤون خالقيت شمرده شده است، چنان كه مى فرمايد:
«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا اله الّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيء فَاعْبُدُوهُ»؛[18] اين است صاحب شما، جز او معبودى نيست، او است آفريننده تمام اشياء، پس او را بپرستيد.
مقصود از «ربّ» چيست؟
در لغت عرب، ربّ به كسى گفته مى شود كه تدبير و كارگردانى چيزى به او واگذار شده و سرنوشت آن در اختيار او باشد. پس اگر در لغت عرب، به مالك خانه و دايه كودك و كشاورز مزرعه «ربّ» مى گويند، بدان جهت است كه اختيار اداره آنها به او واگذار شده و سرنوشت آنها در دست آنان قرار دارد. اگر ما خدا را ربّ خود مى دانيم براى اين است كه سرنوشت كليه شؤون ما؛ از وجود و هستى، حيات و ممات، رزق و روزى، تقنين و تشريع و مغفرت و آمرزش در دست او قرار دارد، حال اگر كسى تصور كند كه يكى از شؤون و امور مربوط به سرنوشت ما در دست ديگرى قرار دارد؛ مثلًا خدا امر حيات و ممات، رزق و روزى، تقنين و تشريع و يا مغفرت و آمرزش را به ديگرى واگذار كرده است؛ به گونه اى كه آن فرد، بطور مستقل و به صورت تفويضى عهده دار همه و يا يكى از اين مقامات مى باشد، در اين صورت او را «رب» خود پنداشته ايم، اگر ما با اين عقيده در برابر او خضوع كنيم، او را عبادت و پرستش كرده ايم.
به عبارت ديگر: عبادت و پرستش، از احساس بندگى سرچشمه مى گيرد و حقيقت بندگى جز اين نيست كه انسان خود را مملوك و مقام بالاتر را مالك وجود و هستى، موت و حيات، رزق و روزى، يا لااقل مالك و اختياردار خصوص مغفرت[19]و شفاعت[20] و وضع قوانين و تكاليف[21] بداند، در اين صورت او را ربّ خود تصور كرده است و هر فردى چنين احساسى را از طريق زبان و يا عمل در خارج مجسم نمايد و عقيده و احساس خود را در قالب عمل و يا لفظ بريزد، بى شك او را پرستش نموده و عبادت كرده است.
تعريف سوم براى عبادت
مى توان براى عبادت تعريف سومى بيان كرد و برداشت وجدانى خود را در قالب آن تعريف ريخت و آن اين كه:
عبادت خضوع در برابر كسى است كه او را خدا و يا مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و بينديشيم.
از سويى شكى نيست كه كارهاى مربوط به جهان خلقت و آفرينش؛ مانند تدبير امور جهان، زنده كردن و ميراندن افراد، روزى دادن به جانداران و مغفرت و بخشيدن گناهان، از آنِ خدا است. اگر آيات[22] مربوط به اين امور را مورد مطالعه قرار گیرد، مشاهده می گردد كه قرآن با اصرار بسيار اين نوع كارها را از آن خدا دانسته و از انتساب آنها به غير او، به شدت جلوگيرى مى كند.
و از ديگر سوى، مى دانيم كه جهان آفرينش، جهان سازمان يافته و منظّمى است و هر فعل كه در اين جهان رخ مى دهد، بدون اسباب فراوانى كه همگى منتهى به خدا مى گردد، انجام نمى پذيرد و خود قرآن در مواردى به علل همين افعال، كه جز خدا هستند ولى به فرمان او كار مى كنند، تصريح كرده است؛ مثلًا قرآن با تأكيد خاصى بيان مى كند كه مُحيى و مُميت خدا است؛ چنان كه مى فرمايد:
«وَهُوَالَّذِي يُحْيي وَيُميتُ وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ»؛[23] او است كه زنده مى كند و مى ميراند و شب و روز را جانشين يكديگر مى سازد.
ولى همين قرآن در آيات ديگر، فرشتگان را مُميت (گيرنده حيات) معرفى مى كند و مى فرمايد:
«حَتَّى اذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا»؛[24] وقتى مرگ يكى فرا رسد، فرستادگان ما جان آنها را مى گيرند.
بنابر اين راه جمع اين است كه بگوييم: «فاعليت و سببيّت اين علل طبيعى؛ اعم از مادى و غير مادى؛ مانند فرشتگان، به اذن و دستور و فرمان خدا است و فاعل مستقل خودِ خدا است.» و به ديگر سخن: «اين دو فاعل در طول يكديگرند؛ يكى فاعل مستقل و ديگرى فاعل بالتبع و اين يكى از معارف بلند قرآن است كه از مطالعه آيات فراوان درباره افعال خدا استفاده مى شود. بنابر اين اگر انسانى افعال الهى را از او منقطع بداند و بگويد كه اين كارها به موجودات نورانى از فرشته و اوليا واگذار شده و به آنان تفويض گرديده است و با اين اعتقاد در برابر آنان خضوع كند، بطور مسلم خضوع او عبادت و عمل او شرك در عبادت خواهد بود.
به عبارت ديگر، معتقد شود كه خداوند انجام اين كارها را به آنها تفويض كرده است و آنان بطور مستقل به چنين كارهايى قيام و اقدام مى كنند. در اين صورت آنها را «مثل» و «نِدّ» خدا درآورده است، شكى نيست كه چنين اعتقادى عين شرك و هر نوع درخواست و خضوع با چنين اعتقاد، عبادت و پرستش آنها خواهد بود، همچنانكه قرآن مى فرمايد:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ انْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ»؛[25] برخى از مردم براى خدا مثل و شريك قرار دادهاند و آنها را بسان خدا دوست دارند.
هيچ موجودى نمى تواند در محيط انديشه، «نِدّ» و «مثل» خدا باشد، مگر اين كه در انجام كار يا كارها، مستقل و تام الاختيار عمل كند. در غير اين صورت؛ يعنى اگر به فرمان و اذن او كار كند، نه تنها نِدّ و مثل او نيست كه موجود مطيعى بوده، به فرمان او انجام وظيفه مى كند.
اتفاقاً مشركان دوران رسالت، درباره خدايان مورد پرستش، به نوعى استقلال در انجام امور الهى معتقد بوده اند.
كم رنگترين عقيده شرك در دوران جاهليت، اين بود كه گروهى فكر مى كردند حق تقنين و تشريع به احبار و رهبان تفويض گرديده[26] و يا شفاعت و مغفرت، كه حق مختص خدا است، به بتها و معبودهاى آنان واگذار شده است و آنان در اين كار مستقل مى باشند و لذا آيات مربوط به شفاعت اصرار دارد كه هيچ كس بدون اذن خدا نمى تواند شفاعت كند.[27] اگر عقيده آنان اين بود كه معبودهاى آنان به اذن خداوند شفاعت خواهند كرد، ديگر اصرار بر مسأله نفى شفاعت بدون اذن خداوند، چندان لزومى نداشت.
گروهى از حكماى يونان براى هر نوع از انواع جهان، خدايى پنداشته و تصور مى كردند كه تدابير اين انواع به آنان تفويض و تدبير جهان كه فعل خداوند است به آنان سپرده شده است. آن گروه از عرب جاهلى كه فرشتگان و ستارگان سيار و ثابت را مى پرستيدند، به خاطر اين بود كه تصور مى كردند تدبير جهان خلقت و انسان، به آنان تفويض شده و خداوند از مقام تدبير بكلى معزول شده است و آنان با اختيار تام، مالك تدبير جهان مى باشند.[28] از اين جهت هر نوع خضوع و كرنشى كه با اين عقيده همراه و مجسم كننده اين احساس باشد، عبادت و پرستش شمرده مى شود.
گروه ديگرى از عرب جاهلى، در حالى كه اصنام و اوثان چوبى و فلزى را خالق و آفريدگار خود و يا مدبّر جهان و انسان نمى دانستند ولى آنها را مالكان مقام شفاعت مى شمردند و مى گفتند: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَاللَّهِ»؛[29] اينان شفيعان ما نزد خدا هستند.
روى همين انديشه باطل كه آنها مالك مقام شفاعت هستند، آنها را پرستش كرده، و پرستش آنها را مايه تقرب به درگاه الهى مى پنداشتند، آنجا كه مى گفتند:
«ما نَعْبُدُهُمْ الّا لِيُقَرِّبُونا الَى اللَّهِ زُلْفى»[30] ما آنها را نمى پرستيم مگر براى اين كه ما را به خدا نزديك سازند.
خلاصه، هر نوع عملى كه از چنين احساسى سرچشمه بگيرد و حاكى از يكنوع سرسپردگى باشد، عبادت شمره خواهد شد. در برابر آن، هرگونه رفتارى كه از چنين اعتقادى سرچشمه نگيرد و فردى بدون داشتن چنين اعتقادى در برابر موجودى خضوع كند و يا تكريم و تعظيم نمايد، عبادت و شرك نخواهد بود؛ مثلًا سجده عاشق براى معشوق، فرمانبر بر فرمانده، زن بر شوهر و …عبادت نيست، گر چه در دين مقدس اسلام حرام است، زيرا بدون اذن خدا هيچ كس نمىتواند حتى صورت عبادت را (البته صورت عبادت نه خود آن) درباره كسى انجام دهد، مگر اين كه به فرمان و اذن او باشد.
نتيجه بحث
تا اينجا توانستيم شما را، به گونه اى روشن، با حقيقت «عبادت» آشنا كنيم و اكنون لازم است از اين بحث نتيجه بگيريم كه اگر كسى در برابر انسانهايى خضوع و تواضع كند، نه آنها را اله بداند و نه ربّ ونه مبدأ كارهاى خدايى بينديشد، بلكه آنان را از اين نظر احترام كند كه آنان:
«عِبادٌ مُكْرَمُونَ لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»؛[31]بندگان عزيز خدا هستند، در سخن به او سبقت نمى گيرند و به دستور او عمل مى نمايند.»
قطعاً چنين عملى جز تعظيم و تكريم و تواضع و فروتنى چيز ديگرى نخواهد بود.
خداوند گروهى از بندگان خود را با صفاتى معرفى كرده است كه علاقه هر انسانى را براى تعظيم و تكريم و احترام آنان جلب مى كند، آنجا كه مى فرمايد:
«انَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ ابْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ»[32] خداوند آدم و نوح و اولاد ابراهيم و اولاد عمران را برگزيده است.
خداوند به تصريح قرآن مجيد، ابراهيم- علیه السلام- را براى مقام امامت و پيشوايى برگزيده است؛ چنانكه مى فرمايد:
«قالَ انّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً»؛[33]خدا گفت من تو را براى پيشوايى برگزيدم.
خداى متعال حضرت نوح و ابراهيم و داود و سليمان و موسى و مسيح و حضرت محمد صلی الله علیه وآله را با يك سلسله صفات عالى توصيف كرده است كه هر يك از اين صفات مايه جلب قلوب و سبب نفوذ در دلها است تا آنجا كه محبت برخى را براى ما واجب و لازم شمرده است.[34]
اگر انسانها اين بندگان را در حال حيات و ممات، از اين نظر كه آنان بندگان گرامى خداوند هستند، احترام كنند و تعظيم نمايند، بدون اين كه آنان را خدا بدانند و يا مبدأ كارهاى خدايى بينديشند، چنين احترامى را در ميان هيچ ملّتى پرستش نمى خوانند و احترام كننده را مشرك معرفى نمى كنند.
ما به پيروى از سرور انسانها، محمّد مصطفى صلی الله علیه وآله دور خانه خدا را كه يك مشت گل و سنگ بيش نيست طواف مى نماييم، ميان دو كوه بنام هاى صفا و مروه سعى مى كنيم؛ يعنى همان كارهايى را انجام مى دهيم كه بت پرستان درباره بتان خود انجام مى دادند، در عين حال تاكنون به فكر كسى خطور نكرده است كه ما با اين عمل، سنگ و گِل را مى پرستيم؛ زيرا هرگز ما در سنگ و گِل كوچكترين نفع و ضررى نمى انديشيم، اما اگر ما همين اعمال را با اعتقاد به اين كه سنگها و كوه ها، خدا و مبدأ آثار خدايى هستند، انجام مى داديم، در رديف بت پرستان قرار مى گرفتيم. بنابر اين بوسيدن دست پيامبر و امام، يا معلم و آموزگار، يا پدر و مادر، يا بوسيدن قرآن و كتابهاى دينى و يا ضريح و آنچه كه متعلق به بندگان گرامى است، فقط تعظيم و تكريم است، مگر اين كه به نوعى معتقد به الوهيت و يا ربوبيت در مورد آنان شويم.
هرگز بر انديشه كسى خطور نكرده است كه سجده فرشتگان بر آدم و سجده برادران يوسف بر يوسف، كه در قرآن آمده،[35] پرستش آدم و يا عبادت يوسف بوده است. نكته اش اين است كه سجده كنندگان درباره مسجود خود به كوچكترين مقامى از الوهيت و ربوبيت قائل نبوده اند و آنها را، نه خدا مى دانستند و نه مبدأ كارهاى خدايى، از اين جهت عمل آنان فقط تعظيم و تكريم محسوب مى گرديده است نه عبادت و پرستش.
وهابى ها وقتى در برابر اين دسته از آيات قرار مى گيرند، در جواب مى گويند: علت اين كه اين اعمال پرستش سجده شوندگان نبوده، اين است كه به فرمان خدا صورت پذيرفته است.
بايد گفت آنان از يك نكته غافلند و آن اين كه درست است كه تمام اين اعمال حتى عمل برادران يوسف در حضور يعقوب به امر خدا و يا به رضاى او بوده است، ليكن ماهيت عمل نيز عبادت و پرستش نبوده، و از اين جهت خدا بدان فرمان داده است. و اگر واقعيت عمل در حدّ ذات، عبادت مسجود بود، هرگز خدا بدان فرمان نمى داد.
«قُلْ انَّ اللَّهَ لا يَأمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»؛[36] بگو خدا به چيزهاى بد فرمان نمى دهد، آيا بر خدا چيزى را كه نمى دانيد نسبت مى دهيد؟!
خلاصه اين كه امر و فرمان، ماهيت عمل را دگرگون نمى سازد؛ بلکه باید ذات عمل پيش از فرمان خدا، عمل غير عبادى باشد، آنگاه امر خدا بر آن تعلق بگيرد و هرگز تصور ندارد عملى كه در حد ذات عبادت باشد اما با فرمان خدا به اين كه آن را درباره انسانى انجام بدهيم، از عبادت و پرستش بودن خارج شود.
1. در قرآن مجيد نيز گاهى به اين معنا آمده است؛ مانند:« وَتِلكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلىَّ أنْ عَبَّدْتَ بَنِي اسْرائِيلَ»( شعراء: 22)؛« آيا اين هم نعمتى است كه بر من منت مى نهى كه فرزندان اسرائيل را خوار و ذليل كرده اى؟»
2. اسراء: 24.
3. بقره: 34.
4. يوسف: 100.
5. يوسف: 4.
6. معناى خدا بودن بتها، اين نيست كه حتماً خالق و آفريننده و مدير و مدبّر جهان و انسان باشند، بلكه خدا بودن معناى وسيعى دارد كه شامل خدايان واقعى و خدا نمايان نيز مى شود. هرگاه موجودى را مبدأ كارهاى خدايى بدانيم و تصور كنيم كه برخى از كارهاى خدا؛ مانند شفاعت و مغفرت، به آنان سپرده شده است، او را خدا پنداشته ايم، البته خدايى كوچك در برابر خدايى بزرگ!
7. اعراف: 59.
8. صافات: 35.
9. طور: 43، به سورههاى توبه، آيه 43، نحل، آيه 63 نيز مراجعه فرماييد.
10. حجر: 96.
11. فرقان: 68
12. مريم: 80
13. غافر: 12
14. انعام: 74
15. غافر: 12.
16. مائده: 72.
17. آل عمران: 51.
18. انعام: 102.
19. « وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ الَّا اللَّهُ»( آل عمران: 135).
20. « قُلْ للَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً»( زمر: 44).
21. « اتَّخَذُوا احْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»( توبه: 31).
22. قصص: 73؛ نمل: 64- 60؛ زمر: 5 و 6.
23. مؤمنون: 80.
24. انعام: 61.
25. بقره: 165.
26. توبه: 31« اتَّخَذُوا احْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ ارْباباً مِنْ دوُنِ اللَّه».
27. بقره: 255،« مَنْ ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ الّا بِاذْنِه».
28. ملل و نحل، ج 2، ص 244.
29. يونس: 18.
30. زمر: 3.
31. انبياء: 26.
32. آل عمران: 32.
33. بقره: 124.
34. شورى: 23،« لا اسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الَّا الْمَوَّدةَ فِى الْقُربى».
35. بقره: 124.
36. اعراف: 28.
برگرفته از کتاب: آئین وهابیت، آیت الله جعفر سبحانی