انسان برای رسیدن به سعادت و کمال، نیاز به هدایت و راهنمایی کسی دارد که بر جهان هستی و خلقت انسان آگاهی و احاطۀ کامل داشته باشد. از این رو، خدای حکیم برای هدایت مردم پیامبرانی را از میان خودشان برگزید تا رسالت روشنگری، راهنمایی و هدایت آنان را بر دوش گیرند.
یکی از ویژگیهای پیامبران، معصوم و مصون بودن از خطا و گناه است؛ زیرا اگر احتمال گناه، نسیان و یا غفلت در آنها باشد، احتمال خطا و انحراف و تصرف در گرفتن پیام وحی، و یا ناتوانی در ابلاغ آن به مردم وجود خواهد داشت و در این صورت حجت بر مردم ابلاغ نشده ، که نتیجۀ آن نیز نقض غرض در فعل الهی خواهد بود. عصمت انبیا با ادله عقلی و نقلی ثابت است؛ اما با این حال در ظواهر برخی از آیات استناد گناه به فعل معصوم مشاهده می شود، که یکی از این موارد داستان نافرمانی آدم(علیه السلام)است، که ایجاد شبهه عدم عصمت می نماید، و ما در این نوشتار در صدد پاسخ به این شبهه هستیم.
نسبت نافرمانی و عصیان به آدم(علیه السلام)در چند آیۀ قرآن با تعبیرهای مختلف آمده است. برای ورود به بحث، گذری اجمالی به داستان آدم(علیه السلام)خواهیم داشت و سپس به بیان آیات می پردازیم.
پس از اعلام خداوند متعال به فرشتگان مبنی بر قرار دادن موجودی به عنوان جانشین در زمین و پرسش آنها از حکمت آن، خداوند متعال آدم(علیه السلام)را آفرید و به تعبیر قرآن، اسماء را به او آموخت و توانایی و استعدادش را به ملائکه نشان داد. آنها نیز به ویژگیهای او اعتراف کردند و بر اساس امر خدا، بر او سجده نمودند.
ابلیس نیز که از جنّیان بود و بر اثر عبادت در سلک فرشتگان در آمده بود، مأمور به سجده شد، امّا خودداری کرد و بدینسان کفر و استکبار او آشکار شد و دشمنی با خدا و بندگانش را آغاز کرد. او قسم خورد که آنها را گمراه و از راه خدا منحرف خواهد ساخت، و بدین منظور از خدا مهلت خواست. خداوند نیز به اقتضای حکمت خویش به او مهلت داد. پس از آن، خدا آدم و همسرش حوا را مأمور کرد تا در بهشت برزخی ساکن شوند و از نعمتهای آن آزادانه بهره برند، جز درختی که خداوند آنها را از نزدیک شدن به آن نهى فرمود. همچنین دربارۀ دشمنى شیطان به آنها هشدار داد. سرانجام تلاشهاى شیطان کارساز شد و آدم و حوا سست شدند و بر اثر وسوسۀ شیطان، از آن درخت تناول کردند. حاصل آن فریفتگى، کشف عورت، شرمندگى، سرزنش خداوند و اخراج از بهشت بود. آدم اشتباه و خطای خویش را دریافت و به درگاه الهی توبه و انابه کرد. خداوند نیز او را تحت هدایت خویش قرار داد و آنها را در زمین مستقر گرداند.
بیان آیات عصیان آدم علیه السلام
آياتى كه درباره خطاى آدم در قرآن كريم آمده است، بدين شرح است:
1) «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ؛ فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وقلنا اهبطوا…»؛[1][و گفتيم اى آدم تو با جفت خود در بهشت جاى گزين و در آنجا از هر نعمت كه بخواهيد، بىهيچ زحمت برخوردار شويد] ولى به اين درخت (گندم يا سيب) نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود. پس شيطان، آدم و حوا را به لغزش افكند تا از آن درخت خوردند و بدين عصيان، آنان را از آن مقام بيرون آورد، پس گفتم كه از بهشت فرود آييد.
2) «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»؛[2] پس آدم، كلماتى را از پروردگارش فرا گرفت كه موجب پذيرفتن توبه او گرديد.
3) «وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِين ؛ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ؛ وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ؛ فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ؛ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»؛[3] و اى آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد! و از هر جا كه خواستيد، بخوريد! امّا به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود!؛ سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر بخاطر اينكه (اگر از آن بخوريد،) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه (در بهشت) خواهيد ماند!؛ و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. و به اين ترتيب، آنها را با فريب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشكار شد و شروع كردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد كه: آيا شما را از آن درخت نهى نكردم؟! و نگفتم كه شيطان براى شما دشمن آشكارى است؟!؛گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود!
4) «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما»؛[4] اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، همان گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت براند، در حالى كه جامه آن دو را از آنها بركنده بود تا عورتهاى آن دو را به آنان بنمايد.
5) «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»ً؛[5]و ما با آدم عهدى بستيم (كه فريب شيطان نخورد) و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نيافتيم.
6) «فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى»؛[6]آنگاه گفتيم: اى آدم، بيگمان (بدان كه) اين شيطان با تو و جفتت دشمن است (هشيار باش كه) مبادا شما را از بهشت بيرون آورد، و از آن پس كه به رنج و مشقت وبدبختى گرفتار شويد».
7) «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى، فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ، وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»؛[7] باز (با اين همه سفارش) شيطان در او وسوسه كرد و گفت: اى آدم آيا (ميل دارى) ترا بر درخت ابديت و ملك جاودانى دلالت كنم؟. (آدم پرسيد آن كدام است؟ شيطان گفت: همان درختى كه از آن ممنوع شدى بخور تا عمر ابد يابى) پس آدم و حوا (فريب خورده) از آن درخت تناول كردند، بدين جهت عورت آنها در نظرشان پديدار شد و خواستند تا به ساترى از برگ درختان بهشت، خود را بپوشانند و آدم نافرمانى خداى خود كرد و گمراه شد.
ناسازگاری اوصاف
این آیات نمايانگر خطاى آدم است و بیانگر این است که آدم با نزديك شدن به درخت ممنوع، ستمگر شمرده شده است و این درحالی است که پيمان خدا، شامل ستمگران نمى گردد:« لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ».[8]
همچنین می دانیم که وسوسه شيطان در آدم مؤثر افتاد و موجب لغزش و گمراهى او شد، و حال آنكه خداى متعال مىگويد:«إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»؛[9]بىگمان تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر كسى از گمراهان كه از تو پيروى كنند.
و همچنین آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و نهى و منع او را گردن ننهاد و خود را به گرداب شقاوت افكند؛ در حالی که خداوند متعال درباره افراد شقی می فرماید:«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»؛[10] اما اهل شقاوت، همه را در آتش دوزخ- در حالى كه آه و ناله حسرت مى كشند-در افكند. آنها در آتش دوزخ تا آسمان و زمين باقى است مخلّدند.
همچنین قرآن کریم درباره آنان كه نسبت به خدا نافرمانى كنند، می فرماید:«وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ»؛ [11]آنكه خدا و پيامبر او را نافرمانى كند و از حدود الهى درگذرد، خدا او را در آتش درآورد كه در آن ماندگار باشد و براى او عذابى خوار كننده خواهد بود.
كوتاه سخن، آنكه همه تعبيرهاى وارده نسبت به لغزش آدم از انحراف و لغزش نابود كننده او حكايت مىكند كه بدين انحراف و لغزش سزاوار سرزنش و بدبختى هميشگى و سقوط از جايگاه والايى است كه شايسته مقام برجسته پيامبرى است اين همه در گفته خداى متعال خلاصه مى شود كه مى گويد:
«وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»؛ [12]و ما با آدم عهدى بستيم (كه فريب شيطان نخورد) و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نيافتيم.
در قرآن کریم از سویی ظلم، توبه، وسوسه و خسران و از سوی دیگر اصطفاء، اجتباء، پیامبری و رسالت هدایت مردم که لازمۀ آن عصمت داشتن است، به آدم نسبت داده شده است که در ظاهر این دو با هم ناسازگارند.
پرسش این است که اگر آدم(علیه السلام)پیامبر بود و پیامبران نیز باید معصوم و مصون از خطا باشند، عصیان، نافرمانى و نسبتهای دیگر تصریح شده در قرآن، چگونه میتواند با عصمت و پیامبری آدم(علیه السلام)سازگار باشد؟
پاسخ: تعبيراتى كه درباره لغزش آدم به كار گرفته شده است، به مفهوم و معنى ظاهرى خود نيست و معنى و مفهومى، غير از معانى و مفاهيم شناخته شده در بردارند.
اگر معانى اصلى را- كه براى اين الفاظ وضع شده است و وجوه مورد استعمال هر يك را بر حسب موقعيتها- در نظر بگيريم و با شواهد و قرائن داخلى و خارجى مقايسه كنيم، بسيارى از اين شبهه ها از ميان مىرود و در نتیجه، ابهام اين آيات زدوده خواهد شد.
در قرآن کریم لغزش آدم بدين عبارات آورده شده:
1- هر دو (آدم و حوا) از ستمگران مىباشند:«فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ».[13]
2- آدم و حوا گفتند: پروردگارا! ما به خود ستم كرديم:«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا».[14]
3- شيطان آن دو را لغزاند:«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ».[15]
4- شيطان آن دو را وسوسه كرد:«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ».[16]
5- آن دو را با فریب لغزانید:«فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ».[17]
6- شيطان شما را فريب ندهد: «لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ».[18]
7- آيا شما دو نفر را از اين درخت نهى نكردم؟«أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ».[19]
8- [ما با آدم عهدى بستيم] و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدم نيافتيم.«فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً».[20]
9- شيطان، شما را از بهشت بيرون نكند كه در اين صورت، به مشقت و بدبختى گرفتار شويد:«فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى».[21]
10- آدم پروردگار خود را نافرمانى كرد و گمراه شد:«وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى».[22]
اين تعبيرات دهگانه (به ظاهر) نمايانگر لغزشى است كه آدم آن را به سرپيچى تمام از فرمان الهى مرتكب شده است. ولى دقّت در مفاهيم اين تعابير و مقايسه برخى از آنها با برخى ديگر، معنى و مفهوم ديگری را به دست مى دهد.
سؤال: حقيقت ستمى كه موجب دورى از مقام قرب خداى متعال است و باعث شقاوت و در نتيجه هلاكت است، چيست؟
پاسخ:الف) ظلمى اين چنين، ظلمى نسبت به ساحت قدس خداى متعال و هتك حريم او و تجاوز به حدود الهى است:«وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛[23] و كسانى كه از حدود [احكام] الهى تجاوز كنند، آنان همان ستمكارانند.
اين ظلم با ظلم به خود، نیز منافاتی نخواهد داشت:«وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»؛[24] و هر كس از مقرّرات خدا [پاى] فراتر نهد، قطعاً به خودش ستم كرده است.
زيرا کسی که به حقوق مولاى خود ستم كند، در نهايت به خود ظلم نموده و نتیجه به زیان خود اوست.
اين ستم زشت، بر تكليف خداى متعال مترتب است و ستمى است كه با خدايى و سرپرستى او در ستيز است، زيرا خداى متعال آن تكليف را وضع كرده و مكلفان را به امتثال آن ملزم نموده است، اعم از آنكه آنرا بپسندند يا نه. اگر مكلفان خود را بر انجام آن ملزم ندانند، كيفر و مجازات سخت آنان را به دنبال دارد.
ولى ستمى كه درباره آدم، بدان تعبير شده است، از گونه ستم مورد گفتگو نيست، بلكه صرفا ستم كردن به خود است:
«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ».[25] گفتند: «پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم، و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى، مسلماً از زيانكاران خواهيم بود».
در اينجا امر خدا تكليف الهى از جنبه سرپرستى نيست، بلكه صرفا راهنمايى به مصلحت شخصى است و ذاتا مربوط به شخص است و بازگشت نتايج آن- و رنج و ناراحتى حاصل از آن- به همان شخص خواهد بود.
بنابراين، ستم آدم و حوا، نسبت به خودشان، موجب دورى از ساحت قدس خداى متعال نيست، زيرا نافرمانى در پيشگاه او شمرده نمى شود و موجب سقوط آن دو از موقعيت و جايگاه والاى معنوى- يعنى خلافت خدا در زمين- نيست.
ب) اصولا نهى از خوردن ميوه درخت مورد گفتگو از روى راهنمايى آدم به مصلحت خود اوست و نهى الهى در اين باره از باب تكليف و الزام نيست و به همين علت است كه خداى متعال مى گويد: بدان درخت نزديك مشو كه خود به رنج و مشقت افتى (فتشقى). در آيه ديگر از قرآن نيز كلمه «تشقى» به همين معنى به كار رفته است: «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»؛[26] اى رسول! ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم كه خود را به رنج و سختى افكنى.
رنج و مشقت آدم از آن روى است كه خوردن ميوه آن درخت، موجب توليد فضولات بوده است كه با موقعيت بهشتى- كه آدم و حوا در آن بودهاند- منافات داشته است، زيرا قداست و پاكى آنجا مقتضى آلوده شدن آنجا به ناپاكى نبوده است.
به همين دليل، آدم از خوردن آن منع مى گردد، تا بهشت را آلوده نكند، يا ناگزير نشود كه از آن بيرون رود.
3- سركشى و نافرمانى، مخالفت با دستور و امر است و آن بر حسب گونه امر، گوناگون است. بنابر اين اگر امر، تكليفى الهى باشد، مخالفت با آن، سركشى و عصيانى حرام است و خروج از آداب بندگى در برابر او امر خداى حكيم است و چنين طغيان و سرپيچى نسبت به خداى متعال به شمار مى آيد و فرد سركش، سزاوار سرزنش و كيفر است. ولى اگر دستور و امر از روى راهنمايى به مصلحت شخص باشد، مربوط به شخص مأمور است بدون آنكه به فرد امر كننده، زيان و نقصانى برساند و از گونه دستورهاى پزشك نسبت به بيمارى است كه نزد او به معالجه بيمارى مى پردازد. البته مخالف با اين گونه اوامر نيز سركشى و سرپيچى به شمار مى آيد و چه بسا خردمندان آنرا تقبيح كنند، ولى خروج از آداب بندگى و سركشى نسبت به مولاى كريم به شمار نمى آيد و به همين جهت عذاب چنين كسى، جايز نيست. از آنجا كه سركشى آدم از نوع اخير است، موجب دورى او از ساحت قدس خداى تعالى نيست، زيرا نسبت به مولاى خود سركشى نكرده و از دايره بندگى در برابر پروردگار جهانيان پا به بيرون ننهاده است.
4- درباره وسوسه شيطان بايد گفت كه شيطان بدون سلطه بر آدم و حوا نمى تواند آن دو را فريب دهد. حال آنكه آيه 42 سوره حجر، تأثير شيطان را بر پيامبران نفى مى كند. شيطان بر پيامبران هيچگونه تأثير و نفوذى ندارد، زيرا اغواى آنان به انجام معصيت نسبت به خدا ممكن نيست، ولى بر پايى موانع در راه آنان و به رنج افكندن آنان، در آيه منتفى نيست، همان گونه كه در آيه 41 سوره ص به امكان آن تصريح شده است:
«وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»؛[27] اى رسول ما ياد كن از بنده ما ايوب، هنگامى كه به درگاه خدا عرض كرد: پروردگارا شيطان مرا سخت، رنج و عذاب رسانيده (تو از كرم خود نجاتم بخش).
5- جمله «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»؛ [28] و به يقين پيش از اين با آدم پيمان بستيم، و [لى آن را] فراموش كرد، و براى او عزمى [استوار] نيافتيم. بدين معنى است كه وى از سفارش پيمان ما- مبنى بر آنكه بدان درخت نزديك نشود و از پايدارى بر اين پيمان- غافل ماند.
واژه «فغوى» به معنى آن است كه حظّ و بهره او از ميان رفت و گم شد و از زندگى گوارا و پرآسايش محروم گرديد اين واژه در اين شعر نيز به همين معنى به كار رفته است:
فمن یلق خیرا بحمدالناس امره ومن یغو لا یعدم علی الفی لانما
آنكه خير و بهرهاى بدست آورد، مردم از كارش، ستايش مى كنند و آنكه حظ و بهره اى را از دست دهد، بر اين محروميت، سرزنش او منتفى نيست.
«ظلمنا انفسنا» يعنى خود را از حظ و بهره اى كه داشتيم محروم كرديم.
«فتاب عليه» يعنى عنايت و الطاف نخستين- كه به سبب ترك اولى، بعيد نبود از آن محروم شود- او را در برگرفت.
6- بيرون راندن «آدم» از بهشت، شايد براى مصلحتى است كه مورد اراده خداى تعالى بوده است آن مصلحت، با بيرون راندن «آدم» از بهشت بدست آمد، زيرا خداى متعال، «آدم» را آفريد تا جانشين او در زمين باشد و او وسايل جانشينى خود را در زمين به دست دشمن خود، شيطان فراهم آورد.
خلاصۀ مطالب اين گفتار اينكه نهى مورد گفتگو، نهى تحريمى نيست، بلكه نهى ارشادى و راهنمايى است، راهنمايى به مصلحت آدم كه تأمين رفاه او در زندگى است و چيزى بيش از اين نيست. در نتيجه مخالفت با آن، عنوان دشمنى با مولا را ندارد اين مخالفت به دليل سلب آسايش خويش تنها ستم به خويشتن است و غوايت او به معنى گمراهى نيست. و به معنى حرمان و نااميدى است. «شقاء» نيز به مفهوم رنج و سختى در زندگى است.
بنابراين، نه نهى در اينجا نهى تحريمى است و نه خوردن ميوه توسط آدم، عصيان نسبت به مولا است و نه ستم و دشمنى نسبت به ساحت قدس مولا خواهد بود.
[1] . بقره، 35- 36.
[2] . بقره، 37.
[3] . اعراف، 19- 23.
[4] . اعراف، 27.
[5] . طه، 115.
[6] . طه، 117.
[7] . طه، 119- 120.
[8] . بقره، 124.
[9] . حجر، 42.
[10] . هود، 106- 107.
[11] . نساء، 14.
[12] . طه، 115.
[13] . بقره، 35.
[14] . اعراف،
[15] . بقره، 37.
[16] . اعراف، 20.
[17] . اعراف، 22.
[18] . اعراف، 27.
[19] . اعراف، 22.
[20] . طه، 115.
[21] . طه، 117.
[22] . طه، 120.
[23] . بقره، 229.
[24] . طلاق، 1.
[25] . بقره، 23.
[26] . طه، 1.
[27] . ص، 41.
[28] . طه، 115.