جستجو
Close this search box.

توحید در اندیشه محمد بن عبدالوهاب*

طبق آیات، و روایات فریقین، با گفتن ذکر شهادتین اسلام محقّق می شود و در این مسئله هیچ اختلافی بین مسلمانان وجود ندارد. ولی محمد بن عبدالوهاب در باب اول از کتاب التوحید، با این مسئله به مخالفت پرداخته، و فقط ذکر لسانی را مُکفی ندانسته است. وی در حوزه عمل نیز با متهم کردن مسلمانان به شرک و نفاق، جهاد با ایشان را واجب دانسته و به جنگ با آنان پرداخته است. وهابیون نیز با پیروی از گفته های وی، معتقد به عدم کفایت ذکر شهادتین بوده و ترک نواقض اسلام را ضروری می دانند. در این مقاله با نگاهی به قرآن، روایات و سخنان بزرگان اهل سنت، سخنان شیخ را مورد نقد قرار می دهیم.

در باب اول کتاب التوحید که آنرا باب فضل التوحيد وما يكفر من الذنوب نامیده، چهار روایت ذکر شده است، که دو موضوع را می توان از آن استفاده کرد:

موضوع اول در فضیلت شرک نداشتن و ثواب ذکر شریف «لا إله إلا الله» است، که روایت أنس درباره ثواب شرک نورزیدن به خداوند اشاره دارد و روایت أبي سعيد الخدري در خصوص ذکر تهلیل می باشد.

موضوع دوم سخن از دخول در بهشت و نرفتن به جهنم است، که روایت عباده با مضمون گفتن شهادتین بهشت را واجب، و روایت عتبان به حُرمت جهنم برای ذکر تهلیل به همرا اخلاص اشاره دارد.

در میان سخنان شیخ، موضوع سومی وجود دارد، و آن این که برای مسلمان بودن و شرک نورزیدن به خداوند، فقط ذکر لسانی «لا إله إلا الله» کفایت نمی کند. لذا وی در مسأله هفتم به شرط وارد شده در حديث عتبان «يبتغي بذلك وجه الله» اشاره کرده و چنین نتیجه گرفته است که گفتن شهادتین به تنهایی برای اسلام آوردن کافی نیست. بن عثیمین در شرحی که بر این کتاب نوشته است، این مسأله را این گونه شرح می دهد:

«السابعة: التنبيه للشرط الذي في حديث عتبان: وهو أن يبتغي بقولها وجه الله، ولا يكفي مجرد القول، لأن المنافقين كانوا يقولونها ولم تنفعهم».[1]

شیخ با توجه به حديث أنس و حدیث عتبان در مسأله سیزدهم، در کنار ذکر «لا إله إلا الله»، اخلاص داشتن را نیز شرط می کند، و از نظر وی، زمانی این اخلاص محقق می شود که ترک شرک صورت بگیرد. از این رو برای مسلمان بودن فقط ذکر لسانی «لا إله إلا الله» مُکفی نمی باشد. بن عثیمین این مسأله را این گونه شرح می دهد:

«أي: أن قوله:” حرم على النار من قال: لا إله إلا الله يبتغي بذلك (يعني: ترك الشرك)”. وليست مجرد قولها باللسان، لأن من ابتغى وجه الله في هذا القول لا يمكن أن يشرك أبدا»[2]

وهابيون در عمل نیز ذکر تهلیل را به ظاهر قبول نداشته و تلاش آن ها بر اثبات شرک و کفر و نفاق مسلمانان می باشد، چنان که با نگاهی به زندگی محمد بن عبدالوهاب، این امر معلوم است. عبدالوهاب، در رساله “کشف الشبهات” بیش از 24 بار، مسلمانان را مشرک خوانده و بالغ بر 25 مورد مسلمانان را کافر، بت پرست، مرتد، منافق و … دانسته است.[3]

در حالی که اولا: از آیات قرآن و روایات استفاده می شود، که برای مسلمان بودن اظهار اسلام کافی است. قرآن در این خصوص می‌فرماید:

(وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیکمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا)؛[4] «به کسی که اظهار اسلام می کند، نگویید که تو مؤمن نیستی»

درباره شأن نزول آيه فوق روايات مختلفى نقل شده است، ولی مضمون همه آن ها درباره مُکفی بودن اظهار ظاهری اسلام اتّفاق دارد. فخر رازی در ذیل این می نویسد:

«تمام مفسران اجماع دارند كه اين آيات درباره گروهى از مسلمانان نازل شده، كه تعدادى از كافران را ملاقات كردند و آن‏ها اسلام آوردند، اما به خيال اين كه آن‏ها از ترس مسلمان‏ شده‏اند، توسط مسلمانان كشته شدند. بر اساس اين فرضيه، اين آيه درباره نهى مؤمنان از كشتن كسانى كه اظهار ايمان مى‏كنند، نازل شده است»[5]

یکی از شان نزول هایی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم از معتبرترین کتب اهل سنت آمده، روایت ذیل است که «ابن‌عباس گفت: مردی دارای چند گوسفند بود و با مسلمانان برخورد کرد و به ایشان سلام کرد، اما مسلمانان او را کشتند و گوسفندانش را گرفتند، سپس این آیه نازل شد».[6]

طبق آیه فوق حُکم مسلمان بودن برای کسی که به ظاهر اظهار اسلام کرده، کفایت می کند، و این مسئله مورد اتفاق علمای فریقین می باشد. دلیل بر این سُخن استفاده از ظاهر آیه در جهت استنباط احکام است، چنان که قرطبی یکی از مفسّران اهل سنّت می نویسد:

«اين آيه، باب بزرگى را در فقه باز مى‏كند و آن اين‏كه احكام بر معيار ظاهر و گمان اجرا مى‏شود، نه با معيار يقين و اطلاع از اسرار درونى»

از این رو وی به حُکمی از احکام فقهی، اشاره می کند و آن این که اگر كسى كافرى را بعد از گفتن «لا اله الا الله» به قتل برساند، كشته مى‏شود، زيرا خون، مال و خانواده كافر با گفتن اين كلمه مصون مى‏شود.[7] حتی ابن تیمیه به پذیرفتن اظهار اسلام نیز اذعان داشته و نوشته است:

«بين مسلمانان اختلافى وجود ندارد كه اگر دشمن حربى با ديدن شمشير اسلام بياورد، چه اسير باشد و چه آزاد، اسلامش صحيح است و توبه‏اش از كفر پذيرفته مى‏شود، اگرچه اين وضعيت اقتضا مى‏كند كه باطنش بر خلاف ظاهر او است»[8]

از روایاتی که در کتب معتبر اهل سنت آمده است نیز چنین برداشت می‌شود که با گفتن ذکر شهادتین، اسلام تحقق پیدا می کند. اسامه بن زید می‌گوید:

«رسول الله (ص) ما را به سوی قبیله حُرقات فرستاد. صبح زود بر آنان یورش بردیم و آن‌ها را شکست دادیم. من و یک انصاری به مردی از آنان رسیدیم. هنگامی که بر او مسلط شدیم، لا إله إلا الله گفت. پس مرد انصاری، دست نگه داشت ولی من آن‌قدر به او نیزه زدم که کشته شد. هنگامی که به مدینه آمدیم و خبر به نبی اکرم (ص) رسید، فرمود: ای اسامه! بعد از اینکه لا إله إلا الله گفت، او را کشتی؟ گفتم: او برای نجاتش، شهادت آورد. سپس رسول خدا آن‌قدر این جمله را تکرار کرد که من آرزو کردم ای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم»[9]

بزرگان اهل سنت مانند ابن‌حجر در شرح بر روایت فوق، تصریح کرده اند که قبول اعمال ظاهری و حکم‌کردن بر اساس مقتضای ظاهر از این روایت استفاده می شود.[10]

و ثانیا: آن گونه که شیخ از جمله «يبتغي بذلك وجه الله» که در حديث عتبان آمده است، برای عدم کفایت ذکر لسانی استفاده کرده، خلاف واقع است، چرا که در این روایت آمده که شخصی در نماز جماعت رسول خدا شرکت نکرد. یکی از اصحاب وی را منافقی دانست که خدا و رسول، وی را دوست ندارند. پیامبر به وی فرمودند:

«لاَ تَقُلْ ذَاكَ أَلاَ تَرَاهُ قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ “، فَقَالَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، أَمَّا نَحْنُ، فَوَ اللَّهِ لاَ نَرَى وُدَّهُ وَلاَ حَدِيثَهُ إِلَّا إِلَى المُنَافِقِينَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: “فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، يَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ”»

در این جا پیامبر از نیت اخلاص گوینده ذکر تهلیل خبر داده، و آتش جهنم را بر هرکس که از روی اخلاص بگوید، حرام دانسته اند.

آیا قصد پیامبر عدم کفایت ذکر شریف «لا إله إلا الله» برای اسلام است، که وهابیون از آن بهره برده اند؟

در حالی که مضمون روایت در مقام بیان برای شرط اسلام نبوده، و اساسا این روایت موضوعا از محل ادعای وهابیت خارج می باشد. در روایت فوق دو نکته وجود دارد:

اول این که پیامبر از نیت اخلاص گوینده ذکر تهلیل خبر داده است، چرا که خداوند بالذات عالم بالغیب است و از نیت درون قلوب انسان ها با خبر می باشد، و هر کس را که بخواهد از علم غیب بهره مند می سازد.[11]

نکته دوم در این روایت آن است که پیامبر از قضاوت شخصی که گوینده ذکر تهلیل را منافق خطاب کرد، و دلیلش نسبت به این افتراء و تهمت محبت و سخن گویی با منافقین بود، نهی فرمود، و این مسئله یعنی ما نمى‏توانيم كسى كه اسلام آورده را منافق بدانیم، و لو که به ظاهر با منافقین هم سخن و با محبت باشد.

این مسأله (منافق ندانستن مسلمانان) نیازی به اثبات اخلاص ذکر تهلیل و یا اثبات عدم مشرک بودن ندارد، بلکه بنابر روایت فوق نمی توان هیچ مسلمانی را منافق دانست.

فخر رازی در ذیل آیه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[12] به دو نکته فوق اشاره کرده و می نویسد:

«اين آيه اشاره دارد به اين‏كه آن چه در قلب مى‏گذرد، غير معلوم و اجتناب از ظن واجب است. پس حكم به ظاهر مى‏شود و به كسى كه عملى را انجام مى‏دهد حق نداريم بگوييم ظاهر سازى مى‏كند و هم‏چنين نمى‏توانيم به كسى كه اسلام آورده منافق بگوييم، اما خداوند از دل‏ها باخبر است و زمانى كه به كسى بگويد مؤمن نيست، يقين حاصل مى‏شود. و قول خدای متعال « قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»برای پیامبر معجزه است، چرا که وی را بر غیب، و ضمیر قلوب مطلع ساخته است، نمی توانیم به كسى كه اسلام آورده، بگوییم ایمان ندارد، چرا که به قلوب مسلمین علم نداریم»[13]

بنابراین هیچ کس نمی تواند مسلمانی را محکوم به نفاق کند، چرا که نفاق امری درونی است که خداوند بالذات از آن اگاه است، چنان که در قرآن می خوانیم:

«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ »؛[14]«و از (ميان) اعراب باديه‏نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند و از اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمى‏شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. »

لذا نمی توان به مسلمان نسبت نفاق داد، و او را منافق خطاب کرد. واگر رسول خدا منافقین را می شناخت، سیره رفتاری ایشان بر این بود که اعمال ظاهرى منافقين را مى‏پذيرفت، و با آن ها مانند دیگر مسلمانان رفتار می کرد. حتی پیامبر با منافقانی که قصد جان وی را داشتند، نیز با خوبی رفتار کرد و از خطای آنان چشم پوشی کرد، چنان که مفسرين اهل سنت در تفسير آیه «وَهَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا»[15]گفته‌اند: مراد كساني هستند كه قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوك رسول خدا صلي الله عليه وآله را ترور نمايند. به پیامبر فرمودند، امر كنيد تا مردم گردن آنها را بزنند، ولی پیامبر فرمودند:

«أكره أن يتحدث الناس ويقولوا ان محمدا وضع يده في أصحابه فسماهم لهما وقال اكتماهم»؛[16]«من دوست ندارم مردم بگويند كه محمد اصحاب خود را متهم مي‌كند و آنها را مي‌كشد، سپس رسول خدا آن‌ها را معرفي كرد و فرمود: شما اين موضوع را نديده بگيريد و ابراز نكنيد»

مسأله سیره رفتاری پیامبر با منافقین به قدری واضح می باشد، که حتی ابن تیمیه پایه گذار فکری وهابیت، نیز به آن اذعان داشته است. وی برای اثبات این که اگر کسی اظهار اسلام کرد، باید از او پذیرفته شود می گوید:

«فان النبى صلى الله عليه وسلم كان يقبل من المنافقين علانيتهم ويكل سرائرهم إلى الله مع اخبار الله له انهم اتخذوا ايمانهم جنة وانهم«يحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَة الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ ينالُو» فعلم ان من اظهر الاسلام والتوبة من الكفر قبل ذلك منه»؛ «رسول خدا (ص) از منافقين اعمال ظاهرى آنان را مى‏پذيرفت و باطن آن‏ها را به خداوند واگذار كرده بود با اين‏كه خداوند خبر داده است كه آن‏ها «سوگند را سپر خود قرار داده‏اند» و خداوند فرموده است: «به خدا سوگند مى‏خورند كه (در غياب پيامبر، سخنان نادرست) نگفته‏اند در حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته‏اند و پس از اسلام آوردنشان، كافر شده‏اند و تصميم (به كار خطرناكى) گرفتند، كه به آن نرسيدند». با اين توضيح دانسته مى‏شود كه اگر كسى اظهار اسلام كرد و از كفر توبه نمود، از او پذيرفته مى‏شود»[17]

کتابنامه

ابن تيميه، احمد بن عبد الحليم (م 728)، الصارم المسلول على شاتم الرسول، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد نشر: الحرس الوطني السعودي، المملكة العربية السعودية.

ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي (م 852)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، دار المعرفة، بيروت، 1379 هـ.ق.

امين، محسن، کشف الارتياب في اتباع محمّد بن عبد الوهاب، تحقيق حسن الامين، بي نا، چاپ دوّم، 1382 هـ.ق.

بخاري، محمّد بن اسماعيل، صحيح بخاري، تحقيق: محمد زهير بن ناصر، دار طوق النجاة، چاپ اوّل، 1422هـ. ق.

البيهقي، أحمد بن الحسين، دلائل النبوة، تحقيق: د. عبد المعطي قلعجي، دار الكتب العلمية، دار الريان للتراث، الطبعة: الأولى، 1408 هـ.

سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، نشر كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم، 1404.

عثيمين، محمد بن صالح، القول المفيد على كتاب التوحيد، نشر دار ابن الجوزي، المملكة العربية السعودية، چاپ دوم، محرم 1424هـ.

فخرالدين رازى، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب، نشر دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوم، 1420 ق.

قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ اول، 1364 ش.

نيشابوري، مسلم بن حجّاج، المسند الصحيح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، دار إحياء التراث العربي، بيروت، بي تا.

پی نوشت:

[1] – القول المفيد على كتاب التوحيد، ج 1، ص 86.

[2] – القول المفيد على كتاب التوحيد، ج 1، ص 88.

[3] – كشف الارتياب في أتباع محمد بن عبد الوهاب، ص: 123.

[4] – سوره نساء، آیه 94.

[5] – مفاتيح الغيب، ج‏10، ص: 183.

[6] صحيح البخاري، ج 6، ص 47، ح 4591؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2319، ح 3025، کتاب التفسیر.

[7] – الجامع لأحكام القرآن، ج‏5، ص 339.

[8] – ابن تیمیه، الصارم المسلول على شاتم الرسول، ص 330.

[9] – صحيح البخاري، ج 5، ص 144، ح 4269؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 96، ح 158.

[10] – ابن حجر، فتح الباری، ج1، ص77: «وفیه دلیل علی قبول الأعمال الظاهرة والحکم بما یقتضیه الظاهر».

[11] – سوره جن، آیه 26 و 27.

[12] – سوره حجرات، آیه 14.

[13] – مفاتيح الغيب، ج‏28، ص: 115.

[14] – سوره توبه، آیه 101.

[15] – سوره توبه، آیه 74.

[16] – الدر المنثور في تفسير المأثور، ج‏3، ص: 259؛ دلائل النبوة (البيهقي)، ج 5، باب رجوع النبي من تبوك وأمره بهدم مسجد الضرار، ص256.

[17] – ابن تیمیه، الصارم المسلول على شاتم الرسول، ص 330.

*برگرفته از پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 22
مطالب مرتبط