جستجو
Close this search box.

جايگاه نبوت از نگاه بهائيت

آدمي در طول تاريخ حیات خود در امور فردي و اجتماعي خويش، از افراد و احزاب مختلفي تأثير پذيرفته است، در این میان مهم‌ترين تکيه‌گاهي که توجه انسان‌ها را به خود جلب نموده و به دل‌هايشان آرامش بخشيده، وجود مقدس انبياي الهي است.

انبيا، سفيران الهي براي هدايت بشر در امور دنيا و آخرت و سبب سعادت آنان هستند. تمام برنامه‌هاي ايشان در راستاي همين هدف بزرگ، تحت لواي توحيد است.

گرایش مردم به برنامه‌هاي انسان‌ساز انبياي الهي سبب شده برخي افراد و گروه‌هاي فرصت‌طلب براي رسيدن به اهداف نفساني خويش، برنامه‌ها و انديشه‌هاي باطل خود را تحت لوای ادعایهای دروغین پیامبری به ثمر برسانند و از اين راه اطمينان مردم را جلب کنند. از جمله علل مهم نفوذ فرقه‌ها و مذاهب گوناگون به همين امر بر می­گردد؛ چرا که سردمداران آنان خود را در جايگاه والاي نبوت و يا نزديک به آن قرار مي‎‌دهند.

فرقه ضاله بهائيت از جمله فرقه‌هايي است که براي پيشبرد اهداف و اجراي برنامه‌هاي خود از اين جايگاه مقدس استفاده نموده با تأیید و ترویج ادعای پیامبری حسينعلي نوري گسترش پیدا کرده است.

در اين مقاله، نگاه بهائيت به مسأله نبوت و تعارض آن با قرآن و روايات اسلامي‌ و همچنين ادعاي پيامبري ميرزا حسينعلي نوري مورد نقد و بررسي قرار خواهد گرفت.

جایگاه حسينعلي نوري نزد بهائیان

ميرزا حسينعلي بهاء همانند علي‌محمد باب توانسته بود با عربي‌هاي سرشار از اغلاط ادبي، آيه سازي کند. او از مسأله «من يظهر الهي» که در نوشته‌هاي باب آمده، استفاده کرده او را مبشر ظهور خود خواند، و خويش را هم موعود ناميد، تا زمينه را براي اعلام ادعاي پيامبري خود فراهم سازد. وي در ضمن نوشته‌ها و نامه‌‌هايش که به «الواح» معروف است، ادعاي وحي و رسالت را مطرح کرد و مدعي شريعت جديدي شد. سپس در کتابي به نام «اقدس» شريعت خود معرفي کرد. برخي از ادعاهاي او از این قرار است:

ـ قد ظهر الموعود في هذا المقام؛ به تحقيق موعود در اين زمان ظهور کرد.[2]

ـ ان آمنتم بنفسي تا الله هذا نفسي و ان آمنتم باياتي تالله نزل من عنده ما لا نزل علي احد من قبل؛[3] اگر به من ايمان آورده‌ايد به خدا قسم اين نفس من است. اگر مي‌خواهيد به آيات من ايمان بياوريد به خدا قسم بر من از طرف خدا نازل شده. آنچه که قبلاً‌ بر کسي نازل نشده است.

ـ هذا يوم فيه اتي مشرق الوحي بايات بينات؛[4] امروز روزي است که در آن وحي به آيات بينات آمده است.

وي اقدس را که پر از تناقض و تعارض‌‌هاي مفهومي و ادبي است، جامع شرايع الهي خوانده و شرايع گذشته را به طور کامل منسوخ و بي‌اعتبار دانسته است.

کتاب اقدس به شاني نازل شده که جاذب و جامع شرايع الهيه است.[5]

حسينعلي نوري براي توجيه تعارض گفته‌هايش و براي آنکه در انجام هر کاري و گفتن هر سخنی ـ هرچند مخالف عقلِ بديهي و فطري ـ آزاد باشد براي پيامبري خويش، اختيارات مطلق و بي‌حد و حسابی قائل شده و از خود به «فعال ما يشاء» تعبير نموده است:

ليس لمطلع الامر شريک في العصمه الکبري انه لمظهر فعل ما يشاء في ملکوت الانشاء؛ کسي در عصمت، شريک مطلع امر (بهاء) نيست همانا او مظهر يفعل ما يشاء در ملکوت انسان است.[6]

هم‌چنين در اقدس، مقام خود را مقام خدايي در عالم امر و خلق مي‌پندارد؛ يعني هر کاري را که بخواهد انجام می­دهد و هر دستوري را بخواهد، صادر مي‌کند و کسي حق اعتراض ندارد:

ان اول ما کتب الله علي العباد عرفان مشرق الوحي و مطلع امره الذي کان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق؛[7] اولين چيزي که بر بندگان واجب است شناختن کساني است که وحي بر آنها نازل مي‌شود و مطلع امر هستند يعني کسي که داراي مقام خداوند در عالم امر و خلق هستند.

ميرزا بهاء براي اين‌که ادعاي الوهيتش در بين مردم مقبول شود مقدماتي ساخته است؛ نخست بحث شناخت خدا را مطرح کرده و هرگونه شناختِ ذات الهي را محال مي‌داند. سپس، پيامبران را داراي روح الهي و غير انساني معرفي کرده و آنان را غير مخلوق و ازلي مي‌داند:[8]

پيامبران الهي برخلاف ما واجد قدمت زماني هستند. روح حضرت مسيح قبل از تولد در اين دنيا در عالم ارواح موجود بوده است.[9]

در مرحله بعد، پس از آنکه شناختِ ذات خداوند را امری محال دانست، پيامبران را جايگزين خدا بر روي زمين معرفي کرد و فلسفه وجودي پيامبران را دسترسي به مقام الوهيت و ذات خداوند دانست. به عبارتي، پيامبران را خداي روي زمين براي بشر قلمداد کرد.

حال به برخي از نوشته‌ها و گفته‌هاي وي توجه کنيد. او در لوحي خطاب به يکي از پيروان خود مي‌نويسد:

اي سلمان، سبيل کل به ذات قدم مسدود بوده و طريق کل مقطوع خواهد بود و محض فضل و عنايت شموس مشرقه (پيامبران) از افق احديه را بين ناس ظاهر فرموده و عرفان اين انفس مقدسه را عرفان خود فرموده راهي براي شناخت ذات قديم نيست و پيامبران نفس الله بين عبادند.[10]

از اين‌رو بهائيان ميرزا حسينعلي را قائم مقام ذات الهي و خداي دَم دست بشر مي‌دانند. و کلام او را کلام خدا محسوب مي‌کنند.[11]

اما ظاهراً بهاء به قائم مقامي خدا و خداي روي زمين بودن رضايت نداشته و براي ارتقاي مقام، خود را خدا و ذات خداوندي معرفي مي‌کند. خدايي که برخلاف تمام آموزه‌هاي توحيدي اديان مظلوم، غريب، زنداني و بيچاره است. شايد اين مطالب از نظر مخاطبين طنزآميز باشد اما واقعيت اين است که بهاء اين چنين خود را معرفي نموده است. اکنون به چند نمونه از سخنان وي نظر نماييد تا ماهيت اين خداي جعلي بيشتر آشکار شود:

يا ملاء الا نشاء اسمعوا نداء مالک الاسماء انه يناديکم من شطر سجنه الاعظم انه لا اله الا انا المقتدر المتکبر المتخر المتعالي العليم؛[12] اي مردم بشنويد نداي مالک اسم‌‌ها، همانا او از زندان بزرگ صدا مي‌زند که خدايي جز من مقتدر و متکبر… نيست.

يا مي‌نويسد:

لا اله الا انا مسجون الفريد؛[13] خدايي جز من زنداني تنها نيست.

همچنين در جايي ديگر خود را خداي غريب و مظلوم معرفي مي‌کند:

يا ايها الناظر الي شطري و المتوجه الي وجهي و منادي باسمي ان استمع النداء من افق البلاء انه لا اله الا انا الغريب المظلوم.[14]

تحليل و بررسي

شايد کساني باشند که بخواهند ادعاهاي بهاء را به گونه‌اي توجيه نمايند و از بحث تجلي سخن به ميان آورند تا مقصود از الوهيت را تجلي الوهيت معرفی کنند. اين توجيهات به دلایل متعددی پذيرفته نيست:

اول اینکه ‌هر انساني هر چند مانند انبيا و اولياي الهي مهذب‌ترين و کامل‌ترين شخص باشد، هيچ وقت نمي‌تواند مظهر کامل ذات الهي باشد؛ چرا که در هر صورت مخلوقند و مخلوقات هميشه نيازمند و فقيرند. انسان هر چه مقرب‌تر به خدا باشد فقر او نيز بيشتر مي‌شود مانند ائمه اطهارD که مقرب‌ترين افراد هستند اما خود را فقيرترین درگاه الهي مي‌دانند.

دوم اینکه ذاتي که فناپذیر است چگونه مي‌تواند آينه ذات باقي شود! پس منظور از تجلي، ظهور قدرت و جلال حق و غلبه عظمت و کبريايي و نور او بر وجود انساني کاملاً‌ مهذب است؛ نه اين‌که خداي متعال مقام الوهيت خودش را به مخلوق ضعيف و محدود خود واگذار کند.

سوم اینکه هيچ فردي حتي پيامبر اسلامn به تنهايي نمي‌تواند مظهر کامل ذات الهي باشد، بلکه به اندازه سعه وجودي خود مي‌تواند محل تجلي صفات الهي قرار گيرد. ملا صدراي شيرازي6 که خود از قائلين به تجلي ذات است در اين زمينه مي‌فرمايد:

و اما ان ذاته لا يکون مشهوداً‌ لاحد من الممکنات اصلاً‌… فکل منها ينال من تجلي ذاته بقدر و عائه الوجودي.[15]

حاصل کلام ايشان اين است که: هر کدام از مخلوقات به اندازه گنجايش وجودي از تجلي ذات او بهره مي‌گيرند.

بـرد آب زين بـــحر فيروزه اي بگنجايش خويـش هــر کوزه‌اي

نبيند ز دريـــا بـجز آب خويش نداند کس از هستي خويش بيش

چهارم اینکه بهاء صراحتاً تجلي را رد مي‌کند و خود را همان ذات خداوندي معرفي مي‌کند:

قل لا يري في هيکلي الا هيکل الله و لا في جمالي الا جماله و لا في کينونتي الا کينونته و لا في ذاتي الا ذاته؛[16] يعني: بگو ديده نمي‌شود در هيکلم مگر هيکل خداوند و نه در جمالم مگر جمال او و نه در هستي‌ام مگر هستي او و نه در ذاتم مگر ذات خداوند.

سخن آخر؛ بهائيان که به ظاهر ادعا می­کنند ما به تمام اديان الهي به ويژه اسلام و قرآن ايمان دارند، چگونه به تمام آيات قرآن کريم که فرياد لا اله الا الله سر مي‌دهد بی­توجه هستند؛ آياتي چنين روشن و صريح:

Pوَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَO؛[17] معبود ديگري را با خدا مخوان که هيچ معبودي جز او نيست.

Pوَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِO؛[18] ما هيچ پيامبري را قبل از تو نفرستاديم مگر به او وحي کرديم که همانا هيچ خدايي جز من وجود ندارد پس مرا بپرستيد.

گوسفندان بهاء[19] بايد بدانند که تمام اهداف پيامبران الهي براي گسترش کلمه توحيد و شعار شرک زدايي بوده است.

Pوَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِک نَجْزيهِ جَهَنَّمَ کذلِک نَجْزِي الظَّالِمينO؛[20] و بي‌شک جهنم در انتظار کساني است که خود را اله مردم مي‌دانند.

Pأُفٍّ لَکمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِO؛[21] اف بر شما و آنچه که غير از خدا مي‌پرستيد.

ادله بهائیان بر پيامبري حسينعلي نوري

علي‌محمد باب و حسينعلي بهاء هيچ دليل و مدرکي براي ادعاهاي خود ارائه ندادند و صرفاً گفتارها و نوشته‌هايشان را تنها دليل مدعاي خود مي‌دانستند. اين امر معضلي براي بهائيهان شد، لذا در مقابل سؤال‌هاي ديگران درمانده و از آن پس با تمسک به توجيهات بی­پایه و اساس به فکر چاره‌جويي افتادند تا به خيال خود ادله‌اي بر اثبات پيامبري باب و بهاء، دست و پا کنند. آنان با اينگونه دلیل­ها که در واقع پنداري بيش نيست، به نوعي در تلاش‌اند تا اصل خاتميت دين اسلام را مورد هجمه قرار دهند، اما سستي دلايل‌شان بيش از آن است که بتواند ادله محکم عقلي و نقلي موضوع خاتميت را خدشه‌دار نمايد. مهم‌ترين پندارهاي بهائيان عبارتنداز: لزوم استمرار نبوت، پايان شريعت اسلام و استقامت و شهرت. اکنون به شرح و تفصيل هر کدام از آنها توجه نماييد تا سستي اين دلايل روشن گردد.

پندار اول: لزوم استمرار نبوت

بهائيان، به بهانه وضعيت فعلي جهان و تغيير و تحولات و پيشرفت‌هاي جديد علمي و ارتباطي عصر حاضر مي‌گويند: تغيير و تحول در احوال بشر، نياز به نبوت را ضروري مي‌نمايد. يکي از نويسندگان بهائي در اين مورد چنين نوشته است:

چون بشر دگرگون مي‌شود حقايق او هم دگرگون مي‌گردد و از آن‌جايي که حقايق او تغيير مي‌يابد، روابط ضروري منبعث از آن حقايق نيز تبديل مي‌جويد، از اين‌رو دين يا شريعت که روابط ضروري منبعث از حقايق نوع بشر است، نيازمند تجدد و تحول مي‌گردد.[22]

تحليل و بررسي

اول اینکه شريعت اسلام از ويژگي‌هاي منحصر به فردي برخوردار است. اين ويژگي‌ها عبارتند از: جامعيت در قانون گذاري، اعتدال در تشريع، اعتبار عقل در کنار نقل، وجود ملاک‌هاي واقعي براي احکام که همان مصالح و مفاسد حقيقي و زير بناي احکام‌اند، امامت و ولايت بعد از پيغمبر اسلامn مبتني بر عصمت و استمرار آن جهت تغيير و تبيين و حفظ دين و فتح باب اجتهاد. همه اين امور سبب گرديده تا اسلام به عنوان ديني جهان شمول و زوال ناپذير باقي بماند. راز جاودانگي اسلام در آن است که اسلام دینی الهي و چيره بر زمان و مکان است. بنابراين از زوال مصون و تا آخرالزمان مستدام است. کليت و دوام دين اسلام بارها مورد تأکيد قرآن کريم قرار گرفته است:

Pتَبارَک الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي‌ عَبْدِهِ لِيَکونَ لِلْعالَمينَ نَذيراO؛[23] مبارک است کسي که فرقان را بر بنده‌اش نازل کرد تا براي همه عالم بيم دهنده باشد.

همچنين تمام مسائل مورد نياز انسان به نحوی در قرآن وجود دارد:

Pلا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‌ کتابٍ مُبينO؛[24] هيچ ترو خشکي نيست مگر اين‌که در کتاب مبين موجود است.

امام صادقA در ضمن حديثي، تازه و نو بودن قرآن کريم و عدم اختصاص آن را به مردم و زمانی معين مطرح مي‌نمايد و مي‌فرمايد:

… لم ينزل (القرآن) لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس و لذلک ففي کل زمان جديد و عند کل ناس غض؛[25] قرآن کريم براي يک زمان معين و مردم معين نازل نشده است بلکه براي همه زمان‌ها و همه مردم است به خاطر همين در هر زماني نو و تازه است.

دوم اینکه تحولات بشري و نياز انسان به احکام متناسب با آن در طول اعصار مختلف از سوی شارع مقدس پيش‌بيني گرديده است. از این رو اصولی ثابت و درخور جنبه‌هاي ثابت انسان تدبیر شده که لازمه طبع و فطرت ثابت انساني است و غیر قابل تغییر می­باشد.

Pفَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِک الدِّينُ الْقَيِّمO؛[26] پس روي خود را متوجّه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نمي‌دانند!

از این اصول ثابت فروعي نيز ناشي مي‌شود که تغيير آنها بر اساس همان اصول ثابت امکان پذير خواهد بود.

حاصل آن‌که: اسلام دين جامعي است که احکام آن متشکل از اصول و فروعي درخور هر زمان و مکان است. با وجود اين جامعيت، حلال و حرام آن هميشگي است و هرگز نياز به شريعت جديدي نيست.

حلال محمد حلال الي يوم القيامه و حرامه حرام الي يوم القيامه.[27]

پندار دوم: استقامت و شهرت

بهائيان براي اثبات ادعاي خود، استقامت و نفوذ کلمه يا شهرت را دليل دانسته‌اند. آنان معتقدند، اگر کسي مدعي امري مانند نبوت شد و در اين کار استقامت ورزيد و طرفداراني پيدا کرد، این شخص حتماً صاحب مقام دعوت حق است. عبدالبهاء در اين‌باره مي‌نويسد:

يک برهان عقلي ديگر گويم و اهل انصاف را همين برهان کفايت است که هيچ کس نمي‌تواند انکار کند و آن اين است که اين شخص جليل در سجن اعظم (زندان بزرگ) امرش را بلند کرد و نورش باهر شد وصيتش جهانگير گشت و آوازه بزرگواريش به شرق و غرب رسيد و الي يومنا هذا چنين امري در عالم واقع نشده.[28]

ميرزا ابوالفضل گلپايگاني شبيه همين دليل را براي اثبات حقانيت ميرزا حسينعلي ساخته و پرداخته و آن را «دليل تقرير» نام نهاده است، وي در اين‌باره مي‌نويسد:

اگر فرض نماييم که شخصي اعم از اين‌که اين شخص به اعتقاد يهود و نصاري و مسليمن زردشت باشد يا به اعتقاد زردشتيان، حضرت موسي و عيسي و يا حضرت رسولD، هر که باشد العياذ بالله به کذب ادعاي رسالت نمايد و کلامي را خود بگويد و به خداوند تبارک و تعالي نسبت دهد و شريعتي را خود تشريع نمايد و به حق جل جلاله منسوب دارد و اين کلام باقي ماند و نافذ شود و موجب ايجاد امتي گردد و در عالم دوام يابد آيا در اين صورت شارع صادق را از شارع کاذب چگونه مجاهد تواند تمييز داد؟ و شريعت حق را از شريعت باطل چگونه تواند شناخت؟ و به اندک تأمل معلوم مي‌شود که اگر از دليل تقرير صرف نظر شود ابداً‌ تفريق بين الحق و الباطل ممکن نباشد.[29]

بنابراين مهم‌ترين دليل بهائيان، استقامت و نفوذ کلمه است که مدعي هستند حسينعلي بهاء اين دو را داشته است.

تحليل و بررسي

اول اینکه ‌انسان با قوه خدادادي عقل مي‌تواند سره را از ناسره و حق را از باطل تمييز دهد، پيامبران الهي را تصديق و مدعیان دروغين پیامبری را تکذيب نمايد. مسأله معجزه که خود نوعي دليل و برهان است ناظر به همين تصديق است. هر چند نقش انبياي الهي گذشته را نيز نمي‌توان انکار نمود. راه تشخيص شريعت حق از باطل اين نيست که خداوند بر سبيل جبر، مانع از بروز ادعاهاي کاذب گردد يا اگر شخصي بر باطل خود اصرار ورزيد و استقامت نشان داد، بر خداوند واجب نيست از باب لطف سدّ و مانعي بر راه او قرار دهد؛ چرا که حق را بسيار روشن قرار داده و انسان با وجود تمام دلايل عقلي و شواهد وحياني و سازگاري آن با فطرت پاک مي‌تواند صراط مستقيم را پيدا کند.

دوم اینکه در همان عصري که بابيت و بهائيت ادعاي قائميت و موعود را مطرح کردند کساني مانند غلام احمد قادياني هم در هند ادعاي مهدويت نموده و خود را مهدي موعود ناميد. او بيش از صد هزار نفر پيرو گرد خود جمع کرد. جالب این است که خود حسينعلي نوری با تصديق اين قضيه، ادعای مذکور را رد مي‌کند. وي مي‌نويسد:

نفسي از اهل سنت و جماعت در جهتي از جهات ادعاي قائميت نموده و الي حين قريب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قيام کردند. قائم حقيقي (علي‌محمد باب) به نور الهي در ايران قيام بر امر فرمود، شهيدش نمودند.[30]

بنابراين، کثرت جمعيت و ماندگاري يک فرقه به هيچ وجه نمي‌تواند دليل بر حقانيت آن باشد.

سوم اینکه برخي از انبياي گذشته که به حق از جانب پروردگار مبعوث شده بودند، پيروان چنداني نداشتند. حضرت نوحA با اين‌که 950 سال قوم خود را به خداپرستي دعوت نمود، اما جز عده اندکي دعوتش را قبول نکردند و به او ايمان نياوردند. این در حالي است که پيامبري حضرت نوح مورد قبول همگان است.

چهارم اینکه در جواب عبدالبهاء که مي‌گويد آوازه بهاء به شرق و غرب رسيده بايد گفت که اگر آوازه کسي دليل بر پيامبري او مي‌شد، آوازه فرعون که نداي «انا ربکم الاعلي» سر مي‌داد بيش از بهاء به گوش اکثر جهانيان رسيده است.

پنجم اینکه بهائيان که سخن از استقامت به ميان آوردند، فراموش کرده‌اند که علي‌محمد باب چند مرتبه با صراحت و در حضور جمع، توبه نمود و از ادعاهاي خود دست کشيد. همچنين حسينعلي بهاء مدت‌ها در ميان مسلمانان فلسطين به شيوه آنان زندگي مي‌نمود و در نماز جمعه آنان که از احناف اهل سنت بودند شرکت مي‌کرد و به روش آنان نماز مي‌خواند.

پندار سوم: دوران اسلام

بهائيت که تمام مباني خود را بر اساس تأويل‌هاي سست و بي‌پايه بنا کرده است، به ناچار سراغ متون مقدس مسيحيان رفته و با تأويل کردن جمله‌هايي از آن بر ادعاي خود استدلال نموده است. در باب يازدهم از مکاشفات يوحنا آمده است:

و گروهي از اقوام و قبائل و زبان‌ها و امت‌ها بدن‌هاي ايشان را سه روز و نيم نظاره مي‌کنند ولي اجازه نمي‌دهند که بدن‌هاي ايشان را به قبر سپارند.[31]

عبدالبها در توضيح اين جمله چنين نوشته است:

چنان چه از پيش بيان شد که به اصطلاح کتب مقدسه، سه روز و نيم عبارت از سه سال و نيم است، و سه سال و نيم عبارت از چهل و دو ماه، و چهل و دو ماه عبارت از هزار و دويست و شصت روز است، و هر روز به نص کتاب مقدس عبارت از يک سال است؛ يعني هزار و دويست جسد ايشان را نظاره مي‌کنند يعني شريعت الله را تماشا مي‌کنند و تمام مي‌شود.[32]

تحليل و بررسي

عبدالبهاء براي اثبات ديانت ساختگي‌شان ناچار شده تا بر مبناي سخني از کتاب تحريف شده انجيل، به ضرب و تقسيم مضحکانه‌اي روي آورد. وي آن‌قدر عبارت «سه روز و نيم» را تصاعدي ضرب مي‌کند تا بالاخره به عدد مورد نظر خود برسد. اين استدلال يادآور سخنان پوچ علي‌محمد باب است که احاديثي را تأويل و بر خود انطباق مي‌داد؛ مثلاً‌ مي‌گفت من همان نوری هستم که بر کوه طور تجلي نمود؛ وقتي از او مي‌پرسيدند از کجا معلوم آن نور، نور تو بوده، شايد نور کسي ديگر باشد، هيچ جوابي نداشت و فقط با تأويل‌هاي نامربوط و انطباق اسم خود بر عدد و حروف ابجد جواب مي‌داد.[33]

از طرفی بهائيت هرگز نمي‌تواند ادعاي علي‌محمد باب و حسينعلي بهاء را اثبات کند؛ زیرا باب و بهاء معترفند جز سخنان و نوشته‌هايشان (به قول خودشان آيات نازله) دليلي ديگر ندارند.[34]چگونه مي‌توان بر اساس سخنان متناقض و پر از غلط‌‌هاي فاحش ادبي آن هم بعد از اصلاح و ويرايش عبدالبهاء،[35]از اين آياتِ مثلاً نازله، ادعاي نبوت کسي را اثبات کرد. در طول تاریخ کدام امت است که اشتباه پيامبر خود ببینند و حاضر به پيروي و باور نبوت او شوند؟ آيا اگر پيامبران پيشين نمي‌توانستند به زبان قوم خود بدون غلط سخن بگويند کسي به آنها اعتماد مي‌نمود؟!

اساساً ‌از چه رو آيه سازي‌‌هاي باب و بهاء به زبان عربي است؟ اگر رسالت آنان براي مردم ايران است، چه نيازي به عربي بافي‌هاي پراز غلط است و اگر براي همه مردم دنيا است پس چرا از بين همه زبان‌هاي دنيا عربي را انتخاب نموده است؟

ادعا­های حسینعلی نوری

الف) ربوبيت

حسينعلي بهاء براي اين‌که پيروان خود را بيشتر به اطاعت از خويش وادار نمايد مدعي ربوبيت شده و در لوحي مي‌نويسد:

پيامبران واسطه فيض و به ربوبيت عظمي مبعوثند.[36]

هم‌چنين در نامه‌اي به پاپ به جاي اين‌که او را دعوت به توحيد و يگانه پرستي نمايد، این گونه توصیه می­کند:

يا پاپا ان افرق الاحجاب قد اتي رب الارباب؛[37] اي پاپ پردها را پاره کن پروردگار‌‌ِ پروردگارها آمده است.

تحليل و بررسي

بي‌ترديد سخن مشترکي که در تمام اديان الهي به جهانيان رسيده است ربوبيت مطلقه پروردگار عالم است. خداوند در شصت و چهارمین آیه از سوره آل عمران به پيامبر گرامي اسلام مي‌فرمايد:

Pقُلْ يا أَهْلَ الْکتابِ تَعالَوْا إِلي‌ کلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَکمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِک بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَO؛[38] بگو اي اهل کتاب بياييد از آن کلمه حق که ميان ما و شما يک سان است (و هه حق مي‌دانيم) پيروي کنيم (و آن کلمه اين است) که به جز خداي يکتا هيچ کس را نپرستيم و چيزي را با او شريک قرار ندهيم و برخي را به جاي خدا به ربوبيت نگيريم.

آیه هشتاد همین سوره بهترين دليل براي بطلان توهّم بهاء و بهائياني است که پيامبران الهي را به معرفي مي‌کنند:

Pوَ لا يَأْمُرَکمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُکمْ بِالْکفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونO؛[39] و هرگز خدا به شما امر نکند که فرشتگان و پيامبران را رب و خداي خود گيريد چگونه ممکن است شما را به کفر خواند پس از آن‌که به خداي يگانه اسلام آورده باشيد.

به نظر می­رسد ميرزا حسينعلي، اين پيامبر دروغين، سواد خواندن اين آيه را نداشته و يا فراموش کرده که قبلاً‌ قرآن را به عنوان کتاب آسماني از طرف خداوند، پذيرفته و با این وجود مدعي ربوبيت شده است!

ب) خالقيت

گویا رهبر بهائیان از اين‌که هر روز ادعاي جديدي مي‌کرد و پيروانش مي‌پذيرفتند، لذت مي‌برد. او مدا با ادعاهای بی اساس و بدور از عقل، بدنبال ارضای قدرت طلبی خود بود تا جایی که ادعای خالقیت جهان را طرح کرد:

تفکر في الدنيا و شان اهلها، ان الذي خلق العالم لنفسه قد حبس في اخرب الديار بما اکتسبت ايدي الظالمين؛[40]درباره دنيا و حالات آن بينديش، زيرا آن‌که جهان را براي خود خلق کرده در خراب‌ترين مکان‌‌ها به دست ستم کاران زنداني است.

باز در جمله‌اي که صدر و ذيل آن تناقض دارند مي‌نويسيد:

اي برادران همه را از خاک آفريدم و البته به خاک راجع فرمايم.[41]

ج) الوهیت

بهائيان به پيروي از ميرزا حسينعلي، معتقد به الوهيت و خدايي بهاء می­باشند. او را مي‌پرستند و قبلة آنها قبر بهاء است. تمام اعمال عبادي خود مانند نماز را با توجه قلبي به او بجای می­آورند و خود را بنده او مي‌دانند. در دروس الديانه – از کتب درسي و آموزشي بهائيان – چنين آمده است:

جمال قدم جل جلاله (حسينعلي بها) را بندگاني هست که اگر بفرمايد روزه بگيريد و حکم افطار نفرمايد، ايشان روزه مي‌گيرند و نمي‌خورند و نمي‌آشامند تا آن‌که هلاک شوند… و اما در وقت تلاوت آيات و خواندن مناجات رو به قبله بودن واجب نيست، به هر طرف روي ما باشد جايز است و لکن در قلب بايد متوجه جمال قدم و اسم اعظم بهاء باشيم، زيرا مناجات و راز و نياز ما با اوست و شنونده‌اي جز او نيست و اجابت کننده‌اي غير او نه.[42]

تحليل و بررسي

بي‌شک عبادت تنها سزاوار خالق و پرورگار است و مخلوق باید در مقابل او اظهار خضوع، تذلل و بندگی نمايد؛ چرا که او مالک حقيقي است. بر این اساس هر انسانی که موجودي غير از خالق و پرورگار عالم را عبادت کند به يقين گرفتار شرک در عبادت شده، هر چند به وجود خداوند عالم معتقد باشد. در جاهليت قبل از اسلام نيز مشرکان به بي‌همتايي ذات خداوند اعتقاد داشتند، ولي در مقام عبوديت، بت‌ها را مي‌پرستيدند. بهائيان اگر چه در ظاهر معتقد به ذات خداوند هستند اما حسينعلي بهاء را «رب» و «اله» خود مي‌دانند و مردم را بندگان او براي پرستيدنش مي‌پندارند، غافل از اين‌که بعثت تمام انبياي الهي براي ترويج پرستش پروردگار عالم بوده است و خداوند در قرآن کريم مي‌فرمايد:

Pوَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِک مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي‌ إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونO؛[43] و ما پيش از تو هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر اين‌که به او وحي کرديم که معبودي جز من نيست.

همچنين دستور مي‌دهد، کسي را در عبادت شريکِ خدا قرار ندهيد:

Pوَ لا يُشْرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداًO؛[44] و هيچ کس را در عبادت پروردگارش شريک نکند.

حاصل آن‌که بهائيان با پرستش و بندگي بهاء دچار شرک در عبوديت شده‌اند و توحيد عبادي در ميان آنان جايي ندارد.

با توجه به نظر بهائیان درباره نبوت و تصور آنان از پیامبری، و نداشتن دلیل قانع کننده بر آن، جايگاه نبوت و اهداف آن از جانب پروردگار متعال، از منظر قرآن کريم می­پردازیم تا اين حقيقت و تناقض آن با ادعاهاي بهائيت آشکارتر گردد:

الف) ابلاغ رسالت

قرآن کريم براي پيامبران وظيفه‌اي جز ابلاغ رسالت، معرفي نکرده است و خطاب به پيامبر اسلامn مي‌فرماييد:

Pما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغO؛[45] يعني پيامر وظيفه‌اي جز رساندن پيام الهي را ندارد.

ب) عبوديت و بندگي

پيامبران الهي نمونه بارز کمال عبوديت در مقابل خداوند متعال هستند، که به تبع آن، مقام رسالت و پيامبري به آنان تفويض مي‌گردد. چنان‌که در مورد حضرت عيسيA مي‌فرمايد:

Pقالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْکتابَ وَ جَعَلَني‌ نَبِيًّاO؛[46] (ناگهان عيسي زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم؛ او کتاب (آسماني) به من داده؛ و مرا پيامبر قرار داده است!

از اين‌رو یکی از مهم‌ترين اهداف رسالت پيامبران، تقويت جنبه عبودي انسان‌ها بوده است:

Pوَ لَقَدْ بَعَثْنا في‌ کلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتO؛ ما در هر امتي رسولي برانگيختيم که خداي يکتا را بپرستد و از طاغوت اجتناب کنيد.[47]

ج) تأکيد بر وصف بشر بودن پيامبران الهي

همواره در طول تاريخ، افرادي به خاطر اهداف نفساني خويش، جنبه بشريت پيامبران را انکار و آنان را مَلَک يا موجودي آسماني معرفی می­کردند. از اين­رو قرآن کريم خط بطلاني بر اين عقيده فاسد کشيده و به پيامبر اسلامn دستور مي‌دهد تا به مردم بگويد پيامبر فراتر از بشر نيست.

Pقُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ يُوحي‌ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکمْ إِلهٌ واحِدٌO؛[48] اي پيامر بگو: همانا اين است و جز اين نيست که من فقط بشري همانند شما هستم مگر اين‌که به من وحي مي‌شود و همانا اله شما اله واحد است.

بنابراين نه علي‌محمد باب، نه حسينعلي بهاء و هيچ پيامبری نمي‌تواند اله و خداي موجودات باشد. پيامبران الهي حتی نمي‌توانند مالک ضرر و زيان و نفع خود باشند چه رسد به اين‌که فعال ما يشاء باشند که حسينعلي بهاء مدعي آن است. قرآن کريم خطاب به پيامبرش مي‌فرمايد:

Pقُلْ لا أَمْلِک لِنَفْسي‌ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاَّ ما شاءO؛[49] بگو من حتي براي خودم زيان و سودي را مالک نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد.

حال با اين اوصاف بر تمام ادعاهاي بهائيان و پيامبران دروغين و هر کس که بخواهد مردم را به بندگي خويش وا دارد. خط بطلاني، کشيده مي‌شود.

[1]. پژوهشگر حوزه فرق و مذاهب

[2]. بهاء، اقدس، ص87.

[3]. بهاء، مجموعه الواح، لوح برهان، ص132.

[4]. همان، ص180.

[5]. همان، لوح سيد مهدي دهجي، ص124.

[6]. بهاء، اقدس، ص45.

[7]. همان، ص1.

[8]. هاچر، ديانت بهائي، سمندری، ص159؛ بهاء، مجموعه الواح، ص102.

[9]. هاچر، ديانت بهائي، سمندری، ص161.

[10]. بهاء، اقدس، ص44 و 352.

[11]. ر.ک: ويليام هاچر، ديانت بهائي، ص116.

[12]. بهاء، اقدس، ص123.

[13]. بهاء، مبين، ص229.

[14]. بهاء، آياتالهي، ج2، ص34.

[15]. شيرازي، الحکمه المتعاليه، ج1، ص131.

[16]. بهاء، مبين، ص17.

[17]. قصص / 88.

[18]. انبياء / 25.

[19]. بهاء به پیروان خود لقب «اغنام الله» يعني گوسفندان خدا، داده است.

[20]. انبياء / 29.

[21]. انبياء / 67.

[22]. جورابچي، بهاء الله موعود کتاب‌‌هاي آسماني، ص21؛ ر.ک: عبدالبهاء، مکاتيب عبدالبهاء، ج1، ص455.

[23]. فرقان / 1.

[24]. انعام / 59.

[25]. صدوق، عيون اخبار الرضا، ص239؛ طوسي، الامالي، ص580.

[26]. روم / 30.

[27]. کليني، الکافي، ج1، ص58.

[28]. عباس افندي، مفاوضات، ص28.

[29]. گلپايگاني، الفرايد، ص76 و 77.

[30]. بهاء، اشراقات، ص8 – 7.

[31]. کتاب مقدس، مکاشفات يوحنا، باب 11.

[32]. عبدالبهاء، مفاوضات، ص41.

[33]. تبريزي، مفتاح باب الابواب، ص137.

[34]. بهاء، مجموعه الواح، ص213؛ اشراق خاوري، رحيق مختوم، ج1، ص285.

[35]. در کتاب اسرار الآنار از مهم‌ترين کتب تاريخي بهائي، قضيه اصلاح نوشته‌‌هاي حسينعلي بهاء آمده است. کسي از عبدالبهاء مي‌پرسد و او جواب مي‌دهد، متن آن چنين است: «سؤال: آيات منزله بعضي با هم فرق دارد؟ جواب: بسياري از الواح نازل شد و همان صورت اوليه ـ من دون مطابقه و مقابله ـ به اطراف رفته لذا حسب الامر به ملاحظه آن که معرضين را مجال اعتراض نماند مکرر در ساحت اقدس (بهاء) قرائت شد و قواعد قوم (صرف و نحو) در آن اجرا گشت.»

[36]. بهاء، مجموعه الواح بهاء، ص341.

[37]. بهاء، مبين، ص38.

[38]. آل عمران / 64.

[39]. آل عمران / 80.

[40]. بهاء، مبين، ص56.

[41]. بهاء، مجموعه الواح، ص387.

[42]. قايني، دروس الديانه، ص25 و32.

[43]. انبياء / 25.

[44]. کهف / 110.

[45]. مائده / 99.

[46]. مريم / 30.

[47]. نحل / 36.

[48]. کهف / 110.

[49]. يونس / 49.

مهدي فاطمي نيا[1]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بازدید: 3
مطالب مرتبط