سلفيان [و سلفى گرى]
منظور ما از سلفيه همان کسانىاند که خود را به سلف منسوب کردهاند؛ گرچه در برخى ازانديشههای آنان که به مذهب سلف نسبت دادهاند، مناقشه خواهيم کرد. آنان در قرن چهارم هجرى ظهور کردند و از حنبليان بودند و چنين میپنداشتند که تمام آرايشان به امام احمد بن حنبل منتهى میشود ــ همان کسى که اعتقادهاى سلف را زنده کرد و در راه آن جنگيد ــ سپس در قرن هفتم ظهور تازه يافتند و ابن تيميّه آن را دوباره زنده کرد و در فراخوانى به آن، دو چندان کوشيد و مسائل ديگرى به آن افزود که بزرگانِ عصر خويش را بهانديشه واداشت. سپس در قرن دوازدهم هجرى در شبه جزيره عربستان، محمدبنعبدالوهاب اينانديشهها را احيا کرد که وهابيان همچنان تا امروز منادى اين افکارند و برخى از عالمان مسلمان نيز با شور و هيجان به حمايت از آن برخاستهاند؛ از اين رو بايد اينانديشهها را بيان کرد.
حنبليان به بحث درباره توحيد و ارتباط آن با مسئله قبور هم پرداختهاند و در آيات تأويل و تشبيه نيز سخن گفتهاند، و اين مطلبْ نخستين نکتهای بود که آنان در قرن چهارم هجرى مطرح کردند و گفته خويش را به امام احمد بن حنبل نسبت دادند، که برخى از حنبليان اهل فضل با آنان در اين انتساب مخالفت ورزيدند.
در آن زمان درگيرىهای شديدى ميان آنان و اشاعره بر پا شد؛ زيرا هرجا اشعريان قدرت بلامنازعى داشتند، آنان نيز پيدا میشدند و درنتيجه ميان دو گروه کشمکش شديدى در مىگرفت و هرگروهى میپنداشت که مردم را به مذهب سلف فرا میخواند.
روش سلفىها
در اين بخش [=جزء اول کتاب که به عقايد فرقههای اسلامى مربوط است]، دانستيم که معتزله در بيان عقايد اسلامى، روش فلسفى را در پيش گرفتند، از منطق يونان و شيوههای فلاسفه در مناظره و بحث بهره جستند، و انگيزه اصلى آنان در پيمودن اين مسير، هدفى (دفاع از اسلام) بود که خود را وقف آن کرده بودند. اشاعره و ماتريديه نيز همراه آنان همين روش فلسفى را پى گرفتند و اين دو گروه اخير در بيشتر نتايجى که معتزله بدان نايل شده بودند، نزديک شدند؛ گرچه نکته سنجان عملکرد آنان را به نقد کشيدهاند.
در پى آن، سلفىها آمدند و با روش آنان به مخالفت پرداختند، خواستند بررسىهای اعتقادى به همان روشى باز گردد که در عصر صحابه و تابعان مرسوم بود؛ يعنى عقايد را جز از کتاب و سنت دريافت نکنند؛ پس اساس عقيده و استدلالى را که عقايد بر آن پايهگذارى شده، از قرآن کريم بگيرند و دانشمندان را از انديشه در ادله قرآن باز دارند. حال که باقلانى به خودش اجازه میدهد مردم را به استدلالهای اشعرى مقيّد سازد، بهتر و سزاوارتر آن است که مردم را به ادّله قرآن کريم ملتزم سازد.
ابن تيميه، که روش سلفيه را سامان داده است، روشهای عالمان را در فهم عقايد اسلامى به چهار قسم تقسيم میکند:
قسم اول، فلاسفه، که معتقدند قرآن کريم به روش خطابى و با مقدمههای اقناعى [در فن خطابه] که توده مردم را قانع میسازد، نازل شده است. آنان خود را اهل برهان و يقين میدانند و طريق رسيدن به عقايد را نيز در برهان و يقين منحصر کردهاند.
قسم دوم، متکلمان، يعنى معتزلهاند که قضاياى عقلى را بر تأمل در آيات قرآن مقدم میدارند. بدين ترتيب آنان از هر دو گونه استدلال بهره جستهاند، ولى رأى عقلى را بر دليل قرآنى مقدم میدانند؛ در نتيجه، بر اساس اقتضاى عقل، آن را تأويل مىکنند؛ هر چند از جرگه عقايد قرآن کريم بيرون نمیروند.
قسم سوم، گروهى از عالماناند که در عقايد قرآن کريم تأمل کرده، بدان ايمان مىآورند و در استدلالهای آن نظر مىکنند، و از آن بهره مىگيرند، اما نه در جايگاه ادلهاى که راهنما و توجيه گر عقل باشد تا از ميان آن، مقدماتِ استدلال را بجويد، بلکه در جايگاه آيات اخبارى که ايمان به محتواى آن واجب است، بدون آنکه مضمون آن آيات، مقدمه استدلالهای عقلى قرار گيرد. و چنين بر مىآيد که او ماتريديه را از اين قسم قرار میدهد؛ زيرا آنان نيز از عقل براى استدلال بر عقايد قرآن کريم کمک میگيرند.
قسم چهارم، گروهىاند که به قرآن کريم (عقايد و ادله آن) ايمان دارند، ولى در کنار ادله قرآنى از ادله عقلى نيز کمک میگيرند، و ظاهراً مقصود او از اين گروه، اشاعره است.(1)
در پى اين تقسيمْ ابن تيميه تأکيد کرده است که روش سلف هيچ يک از اين چهار قسم نبوده، بلکه چيز ديگرى بوده است؛ زيرا عقايد و ادله آن [از ديدگاه سلف] جز از متون دينى به دست نمىآيد؛ بنابراين سلفيه به عقل ايمان ندارند؛ چون آن را گمراه کننده میدانند; اما به نصّ [شرعى] و به ادلهای که نصّ بدان اشاره دارد، ايمان دارند؛ زيرا نص شرعى وحىای است که بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است. آنان تأکيد مىکنند که اين روشهای عقلى بعدها در اسلام ايجاد شده و به يقين در زمان صحابه و تابعان شناخته شده نبوده است؛ پس اگر بگوييم روشهای عقلانى براى فهم اعتقادات ضرورت دارد، معناى اين سخن آن است که سلف عقايد را درست درک نکرده و ادله آن را به طور کامل نفهميدهاند. ابن تيميه دراين باره مىگويد:
مىگويند اگر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحابش معناى آياتى را که بر او نازل میشده، نمىفهميدند، لازمه اين سخن آن است که او معناى سخن خود را از احاديث درباره صفات خدا نمیفهميده، بلکه سخنى مىگفته که خود نمیدانسته است.
حرکت عقلى به دنبال نقل
سرانجامْ اينکه سلفىها طبق تصوير ابن تيميه معتقدند هيچ راهى براى شناخت عقايد و احکام و تمام آنچه بدان مربوط میشود (به اجمال يا تفصيل) چه خود اعتقادات يا استدلالهای آن، جز راه قرآن کريم و سنتِ بيان کننده آن و پيمودن مسير قرآن و سنت نيست؛ پس درست نيست که براى رفع شک، آنچه را قرآن کريم بيان کرده يا سنت پذيرفته، انکار کرد؛ بنابراين، عقل در تأويل قرآن و تفسير و استنباط آن، هيچ سلطه و اختيارى ندارد، مگر به ميزانى که عبارتهای قرآن بيان میکند يا روايات متضافر بر آن دلالت دارد. اگر پس از اين، عقل تسلطى داشته باشد، فقط در تصديق و اعتراف و بيان نزديک ساختن نقل به عقل و جدا نبودن آنها از يکديگر است و بس؛ بنابراين، عقل فقط شاهد است و نه حاکم، تقريرکننده و تأييدکننده است، نه نقض کننده و ترک کننده، و توضيح گر ادلهای است که قرآن کريم آن را دربردارد. اين بود روش سلفىها که عقل به دنبال نقل حرکت کرده، آن را قوت و قدرت مىبخشد و نمیتواند به طور مستقل استدلالى را مطرح کند، بلکه مفاهيم نصوص شرعى را [به ذهن] نزديک مىکند. آنان وحدانيت خدا و صفات و افعال انسان را و اينکه قرآن مخلوق است يا نه، و صفات و آياتى را که ايجاد توهم تشبيه میکند، بررسى کردهاند.
وحدانيت خدا
نگاه سلفيان به مسئله وحدانيت بدان گونه است که آن را نخستين پايه اسلام میدانند. اين سخن درستى است و هيچ ترديدى در آن وجود ندارد. آنان معناى وحدانيت را به گونهای تفسير میکنند که به اجمال با آنچه تمامِ مسلمانان بر آن تأکيد می ورزند، موافقت دارد؛ ولى مسائلى را منافى با وحدانيت فرض میکنند که توده مسلمانان بدان اقرار ندارند؛ براى مثال معتقدند توسل به خدا از طريق يکى از بندگانى که [مرده و] به سوى پروردگارش شتافته است، با عقيده وحدانيت منافات دارد. آنان عقيده دارند که زيارت روضه شريف پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به گونهای که زائر آن را پيش روى خود قرار دهد، با وحدانيت منافى است، و معتقدند که بر پايى شعائر [مذهبى] در اطراف روضه شريف با توحيد منافات دارد، و توجه به خداى متعالى هنگام دعا به گونهای که قبر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) يا يکى از اولياى خدا پيش روى دعا کننده باشد، با [عقيده به] وحدانيت ناسازگار است و همين طور… .
آنان اعتقاد دارند که اين عقيده، «مذهب سلف صالح» است و غير آن بدعت به شمار میرود و به معناى توحيد آسيب میرساند. وحدانيت، چنان که عالمان مسلمان تقرير میکنند، سه شعبه دارد: وحدانيت ذات و صفات، وحدانيت آفرينش و تکوين [=توحيد افعالى] و وحدانيت معبود [=توحيد در عبادت].
وحدانيت ذات و صفات
مسلمانان اتفاق نظر دارند که خداى متعال يگانه است. هيچ چيزى مثل او نيست و شنوا و بيناست. ابن تيميه دراين باره میگويد: واژههای توحيد، تنزيه، تشبيه و تجسيم، واژگانى است که به سبب اصطلاحات متکلمان و ديگران، گرفتار اشتراک شده است؛ لذا هر گروهى از مردم چيزى را از اين الفاظ اراده میکند که ديگر گروهها آن معنا را در نظر ندارند؛ [به طور مثال]، معتزله و ديگران از توحيد و تنزيه، نفى تمام صفات را [از خدا] اراده، و از تجسيم و تشبيه، اثبات چيزى از آن صفات را [براى خدا] قصد میکنند، تا آنجا که اگر کسى بگويد خدا ديده میشود، يا معتقد باشد که خدا داراى کلام است، از ديد آنان از مجسمه [=قائل به جسم بودن خدا] به شمار میآيد. بسيارى از گروههای کلامى که درباره صفات خدا سخن گفتهاند، مقصودشان از توحيد و تنزيه انکار تمام صفات خبرى يا برخى از آنهاست،(2) و مقصودشان از تجسيم و تشبيه اثبات تمام آن صفات يا بعضى از آنهاست؛ اما فلاسفه از توحيد همان چيزى را اراده میکنند که معتزله تفسير میکردند؛ افزون بر اينکه آنان معتقدند خدا هيچ صفت سلبى يا اضافى [=نسبى] يا مرکب از سلبى و اضافى ندارد.(3) و مقصودشان از صفات سلبى، صفاتى مانند قدمت و جاودانگى است، چون معناى اين صفات اين است که او را نه آغازى است و نه انجامى. و مقصودشان از صفات اضافى، اوصافى چون ربُّ العالمين (پروردگار جهانيان)، خالق السماوات و الارض (آفريدگار آسمانها و زمين) و فاطر السماوات و الارض (شکافنده آسمانها و زمين) است. و مرادشان از صفات مرکب، صفتهایی است که با صفات موجودات حادث مخالف باشد.(4)
اختلاف عالمان در اين مفاهيم با يکديگر موجب کافر دانستن گروه ديگر نمیشود؛ چه اينکه اينها صرفاً اختلاف نظرى است نه اختلاف حقيقى. سلفىها به هيچ يک از مخالفان خود نسبت کفر نمیدهند، ولى آنان را منحرف میدانند؛ از اين رو فلاسفه، معتزله و صوفيان را که به اتحاد و فناى [موجودات] در ذات خدا معتقدند، به انحراف محکوم میکنند.
سلفىها و اشاعره
اگر فرقههایی که برشمرديم، طبق بيان ابن تيميه از ديدگاه سلفىها جزء گروههای منحرف باشند، به نظر ابن تيميه عقيده سلفى که در آن هيچ انحرافى وجود ندارد چيست؟ ابن تيميه چنين تقرير میکند که مذهب سلف، اثبات تمام صفات و اسماء و اخبار و حالاتى است که در قرآن کريم و سنت آمده است؛ از اين رو خداى سبحان میفرمايد: «خداوند، هيچ معبودى جز او نيست، داراى حيات و قيّوميت است»(5) و میفرمايد: «بگو [اى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] که خداوند يکتاست. خدا بى نياز است. نه زاييده و نه زاده شده است و هرگز براى او همتايى نيست»(6) و میفرمايد: «او دانا و با حکمت است»؛ «او شنوا و بيناست»؛ «او دانا و تواناست»؛ «او چيره و حکيم است»؛ «او آمرزنده و مهربان است»؛(7) «او بخشنده و با محبت است». و صاحب عرش و با عظمت است. هر چه اراده کند انجام میدهد»(8) «او آغاز است و انجام، و آشکار است و نهان. او به هر چيزى داناست. اوست که آسمانها و زمين را در شش روز [=روزگار] آفريد؛ سپس بر عرش استيلا يافت. هر آنچه در زمين فرو میرود و هر آنچه از آن بر میآيد و هر آنچه از آسمان فرو میريزد و هر آنچه از آن صعود میکند و بالا میرود، همه را میداند، و او با شماست هر جا که باشيد، و خدا به آنچه انجام میدهيد، بيناست».(9) و میفرمايد: «اين [عذاب] بدان جهت است که آنان از آنچه خدا را به خشم میآورد، پيروى کرده و خشنودى او را ناپسند دانستند؛ از اين رو خداوند اعمال آنان را تباه ساخت»؛(10) «خدا از آنان خشنود شد و آنان نيز از او خشنود گشتند»؛(11) «خداوند بر او غضب و او را لعنت کرد»؛(12) «به طور حتم، خشم و غضب خدا از خشم و غضب شما بزرگتر [=افزون تر] است»؛(13) «آيا جز اين انتظار دارند که خداوند در تکههايى از ابر به همراه ملائکه نزد آنان آيد.»(14) و خداى سبحان میفرمايد: «آنگاه خداوند به آسمان که دودى بود، استيلا و تسلط يافت. پس به آسمان و زمين فرمود: از روى طوع و رغبت، يا از روى جبر و اکراه بياييد. گفتند مطيع فرمان آمديم.»(15)
سلفيه و صفات خدا
سلف، اين چنين تمام اوصاف خداى سبحان يا امور مربوط به وى را که در قرآن کريم يا سنت آمده است، مانند محبت، غضب، دشمنى، خشنودى، ندا، کلام و فرود آمدن نزد مردم در تکههايى از ابر را اثبات میکنند، و استقرارْ يافتن او بر عرش و داشتن دست و صورت را ثابت میدانند، بدون آنکه [اين آيات را] تأويل برند يا به خلاف ظاهر آن تفسير کنند؛ اما اين صفات را براى خدا همانند صفات موجوداتِ حادث نمیدانند؛ [از اين رو معتقدند که] دستِ او مثل دست آفريدگانِ حادث نيست و فرودآمدنش مثل آنان، و صورتش همانند صورت آنها نيست؛ چه اينکه خداى سبحان متعال از اين امور منزّه است.
ابن تيميه اين روش را روش سلف صالح [=گذشتگان شايسته] میداند و در اين باره میگويد: [عقيده] درست همان چيزى است که پيشوايان هدايت برآناند، و آن اين است که خداى متعال فقط به امورى وصف میشود که خودش خويش را بدان وصف فرموده يا پيامبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وى را وصف کرده است، و از قرآن کريم و احاديث پا فراتر نهاده و در اين مسئله راهِ پيشينيان گذشته، اهل دانش و ايمان پيروى میشود و مفاهيمى که از کتاب و سنت [درباره صفات خدا] به دست میآيد، صرفاً به سبب شبههای انکار نمیشود؛ چه اين کار به منزله تحريف کلمات الهى از جايگاه آن است، و از آن، روى گردانده نمیشود تا اين عمل از باب کردار کسانى باشد که «هر گاه به آيات پروردگار خود تذکر داده میشوند، با آن ناشنوا و نابينا برخورد نمیکنند»(16). و تدبر وانديشه در قرآن کريم رها نمیشود، که اين شيوه از باب عملکرد کسانى است که «کتاب را جز آرزوهايى نمیدانند»؛(17)
بنابراين، ابن تيميه معتقد است که مذهب سلف دست را براى خدا ثابت میداند، ولى چگونگى آن را بيان نمیکند و به آفريدگان هم تشبيه نمیکند و براى او صورت قائل است، اما بدون چگونگى. و چنين است فوقيّت [=بالا بودن] و نزول [=پايين آمدن] و جز اينها از ظواهر متون آيات قرآن که منظورش ظواهر حرفى قرآن است، نه ظواهر قرآن؛ هر چند مجازى باشد. او اين مذهب را نه [مذهب] مجسمه میداند و نه به معناى تعطيل کردنِ [صفات الهى] میشمرد، و در اين باره میگويد:
مذهب سلف، راه اعتدال ميان تعطيل و تشبيه است؛ از اين رو صفاتِ خداى متعال را به صفات خلقش تشبيه نمیکنند؛ چونان که ذات او را نيز به آفريدگانش شبيه نمیدانند و آنچه را که او خود را بدان وصف فرموده يا پيامبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را وصف کرده، انکار نمیکنند که به تعطيل کردن اسماء حسناى او و صفات والا مرتبه اش بينجامد و سخنان او را از جايگاه خود منحرف ساخته، به اسماء خدا و آيات او کفر ورزند؛ در حالى که هر يک از دو فرقه تعطيل و تشبيه [در واقع] ميان تعطيل و تشبيه، هر دو را جمع کرده [و به هر دو گرفتار شدهاند].
او همچنان اين معنا را تکرار و تأکيد میکند که خداوند فرود میآيد و در بالا و پايين وجود دارد، اما چگونگى ندارد، و در کتاب خداى متعال و سنتِ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بين هيچ يک از گذشتگان اين امت و اصحاب و تابعان يا پيشوايانى که دوران اختلاف ميان فرقهها را درک کردهاند، حتى يک کلمه مخالف با اين عقيده (نه به طور صريح و نه ظاهر) وجود ندارد و هيچ يک از آنان نگفتهاند که خدا در آسمان نيست، يا بر عرش استقرار ندارد، يا در هر جايى هست، يا تمام اماکن براى او يکسان است، يا داخل جهان هستى يا خارج آن قرار دارد، يا متصل [به عالم] يا منفصل [از آن] است و يا اشاره محسوس به وسيله انگشتان و غيره به سوى او جايز نيست.(18)
بررسى کلام ابن تيميه
ابن تيميه بر اين اساس تأکيد میکند که مذهب سلف تمام ويژگىهایی را که در قرآن کريم براى خدا آمده است، از قبيل بالا و پايين بودن و استقرار بر عرش و داشتن دست و صورت و علاقه و نفرت، و آنچه در سنت نيز از اين قبيل آمده، با عين کلماتش بدون آنکه آن را تأويل و توجيه کنند، ثابت میدانند؛ ولى آيا اين به واقع همان مذهب سلف است؟ در پاسخ به اين پرسش میگوييم، چنان که بيان کرديم، پيش از او حنبلىها نيز در قرن چهارم هجرى همين سخنان را گفتهاند و آنان نيز ادعا کردهاند که اين همان مذهب سلف است و در همان زمان عالمان با آنان مخالفت و اثبات کردند که سخن آنان به ناچار مستلزم تشبيه و جسميت خدا خواهد بود و چگونه ممکن است به تشبيه و تجسيم نينجامد، در حالى که [از نظر آنان]اشاره محسوس به سوى خداوند جايز شمرده شده است؟ از اين رو ابن جوزى، پيشواى فقيه و سخنور حنبلى به مقابله با آنان برخاست و انکار کرد که اينانديشه، همان مذهب سلف، يا اين نظريه رأى امام احمد [بن حنبل]باشد. او در اين باره میگويد:
گروهى از اصحابمان را مشاهده کرده ام که بدون شايستگى، در اصولِ [عقايد] سخن گفتهاند. … آنان کتابهایی تأليف کردهاند و با آنها مقامِ مذهب را پايين آوردهاند. و ديده ام که تا مرحله عوام پايين آمده و صفات الهى را بر اساس محسوسات تفسير کردهاند؛ به طور مثال [اين حديث را]شنيدهاند که خداوند، آدم(علیه السلام) را طبق صورت خويش آفريده است؛ بدين سبب، افزون بر ذات خدا، براى او صورت، دهان، زبان کوچک و دندان اثبات، و براى صورتش، انوارى و دو دست با دو انگشت و کف و انگشت کوچک و شست فرض کردهاند، و سينه و ران و دو ساق و دو پا تصوير کرده و گفتهاند که درباره سر او سخنى نشنيدهايم. آنان در مورد اسماء و صفات الهى ظاهر را گرفته و آن را به گونهای بدعت آميز، صفات خدا ناميدهاند؛ درحالى که در اين باره نه از نقل [=کتاب و سنت] و نه از عقل دليلى در اختيار نداشتند و به متون شرعى که آن عبارتها را از ظاهرش منصرف کرده و به معانى واجب براى خداى متعال تفسير میکند، توجهى نکردند و به آنچه از صفات موجودات حادث که ظاهرِ عبارتها، آن را اقتضا میکند، عنايتى ننمودند و به اين هم بسنده نکردند که آنها را صفت فعل بدانند، بلکه اظهار داشتند که آنها صفات ذاتاند؛ آنگاه وقتى اثبات کردند صفت [خدا] است، گفتند آنها را توجيه لغوى نمیکنيم؛ براى مثال، دست را بر معناى نعمت و قدرت، آمدن را بر معناى لطف و نيکى، و ساق [پا] را بر دشوارى و سختگيرى حمل نکردند؛ بلکه گفتند آنها را بر ظاهر متعارفشان حمل میکنيم و معناى ظاهرى آن، همان معناى شناخته شده از صفات آدميان است؛ زيرا هر چيزى را تا حد امکان بايد بر معناى حقيقى اش حمل کرد، مگر آنکه قرينهای موجب شود [که از معناى ظاهرى دست برداريم و] بر معناى مجازى حمل شود. سپس آنان به سبب متهم شدن به تشبيه، به دست و پا افتاده، از انتساب به آن ناراحت میشوند و ادعا میکنند که اهل سنتاند؛ در حالى که گفتارشان درتشبيه صراحت دارد وگروهى از عوام از آنان پيروى کردند و من [=ابن جوزى] تابع ومتبوع [=پيرو وپيروى شده] هردورا نصيحت کرده، گفتم: ای اصحاب ما، شما اصحاب و پيروانيد و پيشواى بزرگ تر شما احمد بن حنبل درحالى که زير [ضربات] شمشير بود، میگفت: چگونه چيزى بگويم که [کتاب و سنت] نگفته است؛ پس مبادا شما در مذهب وى چيزى بدعت گذاريد که ازاو نيست. شما میگوييد احاديث را بايد بر معناى ظاهرىِ آن حمل کرد؛ ولى ظاهر معناى قَدَم، همان عضو پاست، وهرکس بگويد خداى پاکْ خود [روى پا] ايستاده، خداى سبحان را در رديف محسوسات قرار داده است، و سزاوار نيست که آنچه قواعد بدان اثبات میشود، ترک گردد، و آن عقل است؛ چه اينکه ما به وسيله عقل خداى متعال را میشناسيم وبراى او قدم قائل میشويم؛ پس اگر بگوييد ما فقط احاديث را میخوانيم و ساکت میشويم، کسى به شما اعتراضى ندارد، ولى اينکه اين احاديث را بر معناى ظاهرى اش حمل میکنيد، ناپسند است؛ بنابراين در مذهب [احمد بن حنبل]، اين انسان سلفى، چيزى را که از آن نيست، وارد نسازيد.(19)
ابن جوزى در تشريح بطلان آنچه سلفىها بر آن اعتماد کردهاند، اقوالِ متعددى را نقل کرده و قاضى ابويعلى، فقيه حنبلى مشهور که در سال 457 هجرى از دنيا رفته، درباره اين گفتارِ انتقادى ابن جوزى، همين عقيده را اظهار داشته و موجب شده است که انتقادهاى شديدى برضد او نيز دامن زده شود، تا آنجا که برخى فقيهان حنبلى درباره اين سخن وى گفتهاند: «ابويعلى آنچنان حنبليان را به باد عيب گويى گرفته که آب درياها هم نمیتواند آن را بشويد.» مانند همين گفته را ابن زاغونى (م 527 ق) از حنبليان، اظهار داشته است. برخى از حنبليان نيز در اين باره گفتهاند: «در اين گفته وى چنان تشبيهات عجيب و غريب به کار رفته که انسان آگاه را هم متحيّر میسازد!»
در قرنهای چهارم و پنجم هنگامى که اين ديدگاه منتشر میشد، از ناحيه حنبليان مورد اعتراض و انکار قرار گرفت؛ به همين سبب اين مذهبْ پنهان شد تا زمانى که ابن تيميه با جرأت و توان آن را آشکار ساخت و انديشههای آن رواج بيشترى يافت، که عامل انتشار آن فشار و سختگيرى بود؛ چه اينکه اين سخت گيرىها انديشهها را بيشتر پخش کرده و رواج میدهد؛ به همين جهت پيروان وى افزون گشتند وانديشه او طرفدار پيدا کرد و رواج و انتشار يافت.
بررسى لغوى اين نظريه
در اينجا لازم است يادآورى شود ادعاى اينکه اين عقيده، مذهب سلف است، جاى تأمل دارد و ما نظر ابن جوزى را در اين باره، هنگامى که اين عقايد در زمان او رواج يافت، ملاحظه کرديم. جا دارد به اين مسئله نگاه ديگرى از زاويه لغت بيفکنيم. خداى سبحان فرموده است: «دست خدا بالاى دستان آنان است»(20) و فرموده است: «هر چيزى جز صورت او تباه و نابود است».(21)
آيا از اين عبارتها همان مفاهيم حسى فهميده میشود يا امور ديگرى که شايسته ذات خداى متعال است؟ آيا درست است که دست، به نيرو يا نعمتْ تفسير، و صورت به ذاتْ معنا شود، و فرود آمدن خدا به آسمان دنيا به نزديک شدن زمان حسابرسى و نزديکى خداى سبحان به بندگانش تفسير شود؟ آيا علم لغت گنجايش اين تفسيرها را دارد، و واژگانْ اين مفاهيم را بر میتابد؟ بسيارى از عالمان علم کلام و فقيهان و پژوهشگران، چنين معنا کردهاند و بدون ترديد اين گونه تفسير بهتر از آن است که آن را به معانى ظاهرى تحتاللفظى تفسير کنيم و کيفيت آن را ندانيم؛ مثل آنچه میگويند که خدا دست دارد، ولى ما نمیدانيم [هر چند] دست او مانند دست موجودات حادث نيست؛ و خدا فرود میآيد، ولى نه همانند فرود آمدن ما… تا آخر؛ چه اينکه اين گونه تفسير، احاله به مجهول [و موکول کردن به امور ناشناخته] است که نه مفاد آن را میفهميم و نه سرانجام آن را میدانيم؛ در حالى که اگر آن را به گونهای تفسير کنيم که لغت آن را برمى تابد و از علم لغت دور نباشد، به طور حتم به نتايج شگفتى دست میيابيم که در آن، تنزيه خدا موجود است و نادانى و ابهامى دربرندارد.
تأويل و تفويض
اينانديشه ابن تيميه را به اين عقيده وا میدارد که سالم ترين راه، تفويضْ [=واگذارى معناى اين امور به خدا و رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] است؛ عقيدهای که آن را ادعا میکند و به سلف شايسته نسبت میدهد؛ از اين رو واژگان را به معناى ظاهرى آن گرفته، بر مفاهيم ظاهرى آن در اصل دلالت لغوى حمل میکند، ولى تأکيد می ورزد که صفات الهى همانند [صفات موجودات]حادث نيست، و پس از اين ديگر رها کرده، بيش از اين تفسير نمیکند. او معتقد است کوشش براى تفسير، انحراف و گمراهى است، و در اين باره به فرموده خداى متعال استناد میکند:
او کسى است که بر تو کتاب را فرو فرستاد. بخشى از آن، آيات محکم است که آنها پايه و اساس کتاباند و بخش ديگر آيات متشابه؛ اما کسانى که در دل هايشان انحراف هست، به دنبال متشابهات آن میافتند تا فتنه به پا کرده، تأويل آن را بجويند، در حالى که تأويل آن آيات را کسى جز خدا و راسخان در علم نمیداند. میگويند ايمان آورديم. تمام آن از نزد پروردگارماست، و[اين سخن را] جز صاحبان خرد متذکر نمیشوند.(22)
بنابراين ابن تيميه معتقد است که با اين شيوه ميان تفسير و تفويض جمع کرده است؛ چه اينکه او آيات را به معناى ظاهرى تفسير میکند و [صفات الهى را] از موجودات حادث و مخلوق مبرّا میدارد و در خصوص چگونگى و ويژگى صفات، راه تفويض را در پيش گرفته، [علمش را به خدا] وا میگذارد؛ پس اعتقاد دارد که اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معانى آيات متشابهى را که خداوند در آنها به [داشتن] دست و پا و صورت و استيلا و فرود آمدن و غيره وصف شده است، میدانستهاند و بر معانى ظاهرى آن حمل میکردهاند و سعى بر شناختنِ حقيقت کنه و چگونگى آن نداشتهاند؛ چنان که در شناخت حقيقت ذات الهى نيز سعى و اصرار نمی ورزيدند.
اين سخنى است که ابن تيميه در قالب شيوه سلف تبيين میکند، ولى غزالى در اين کلام با وى مخالف است و در کتاب خود الجام العوام عن علم الکلام چنين تقرير میکند که تعابير به کار رفته در عبارتهای قرآن و احاديثِ پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، هم معانى ظاهرى دارد (همان معانى حسى که مشاهده میکنيم و آن درباره خداى متعال محال است) و هم معانى ديگرى دارد که مجازى و مشهور است و انسانِ عرب زبان بدون [نياز به] تأويل يا سعى براى تفسير آن، آن را میفهمد. غزالى در اين باره میگويد:
معناى تقديس خدا اين است که هرگاه تعبير دست و انگشت را شنيد يا فرموده پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را که «خداوند خميره آدم را خود به دست خويش مهيّا ساخت»(23) و «قلب انسان مؤمن در ميان دو انگشت از انگشتان خداى رحمان است»،(24) سزاوار است بداند که اين واژهها بر دو معنا اطلاق میشود: نخست همان وضع [معناى] اصلى؛ يعنى عضوى است که از گوشت و استخوان و عصب تشکيل يافته است. و گوشت و استخوان و رگ، جسم مخصوص و داراى صفات ويژه است. مقصود من از جسم، عبارت است از مقدار [معينى] داراى طول و عرض و عمق که مانع از يافت شدن جسم ديگرى در آن مکان میشود، مگر در صورتى که اول او از آن مکان کناره گيرد؛ و گاهى اين واژه، يعنى کلمه «يد»، در معناى ديگرى به صورت استعاره به کار میرود که به هيچ وجه به معناى جسم نيست؛ چنان که وقتى (به طور مثال گفته میشود) «شهر در دست امير است»، همين معنا فهميده میشود، هرچند امير دست بريده باشد؛ پس بر انسان عامى (بى سواد) و غير عامى لازم است به طور قطع، مسلّم و ثابت بدانند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با اين احاديث جسمى را که همان عضو مرکب از گوشت و خون و استخوان است، [براى خدا] اراده نکرده است؛ چه، اين معنا درباره خداى متعال محال و خداوند از اين امور مبرّاست. اگر کسى به ذهنش خطور کند که خدا جسمى مرکب از اعضاست، بت پرست است؛ زيرا هر جسمى آفريده خدا، و پرستش آفريدگان کفر است. و اگر بت پرستى کفر به شمارمى رود، بدين سبب است که بت، مخلوق است. از اين رهگذر ملاحظه میکنيم که حجة الاسلام غزالى مفاهيم اين واژگان را به همراه معناى مجازى مشهور آن که روشن است، با وضوح کامل بيان میکند و ترديدى نيست که سلف صالح [=گذشتگان شايسته] که معانى مجازى و حقيقى لغات را میفهميدند، اين واژگان را بر همان معانى مجازى مشهور آن، که خود نيز آنها را به کار میبردند، اطلاق میکردند. کسانى که با پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زير آن درخت بيعت کردند، وقتى اين سخن خداى متعال را تلاوت میکنند که فرمود: «در حقيقت، کسانى که با تو بيعت میکنند، جز اين نيست که با خدا بيعت میکنند. دست خدا بالاى دستان آنهاست; پس هرکس پيمان شکند،فقط به زيان خود پيمان میشکند، و هرکه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودى خدا پاداش بزرگى به او میبخشد»،(25) آيا چنين میفهمند که مقصود از دست دراينجا همانند دست آفريدگان نيست، و نمیفهمند که مراد آيه، سلطنت خداى متعال و قدرت اوست، به دليل آنچه در آيه از تهديد براى کسانى که پيمان بشکنند وجود دارد، که بازتاب پيمان شکنى به خود آنان بازمى گردد؟!
بدين جهت ما هم روش ماتريدى و ابن جوزى و غزالى را [بر روش ابن تيميه] ترجيح میدهيم ومعتقديم که اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنجاکه به کارگرفتن معناى حقيقى ممکن نباشد، واژگان اين آيات را به معناى مجازى آن تفسير کردهاند؛ چنان که [در مواقع ديگر] آن را به معناى حقيقى خود تفسير میکنند.
خلق و آفرينش قرآن کريم
در مبحث صفات الهى، سخن به آفرينش قرآن کريم کشيده شده است، و همان سلفىها ــ چنان که خود را در گذشته و اکنون نيز بدين نام ناميدهاند ــ در اين مسئله عميق شده و چنين تقرير کردهاند که قرآن کريم، همان کلام خداى متعال است که بدان سخن گفته و آن را به پيامبر گرامى اش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحى کرده است. معناى قرائت قرآن همان صداى قارى است که شنيده میشود؛ بنابراين قرائت قرآن غير از خود قرآن است؛ بلکه آن، تلاوت قرآن است، اما خود قرآن، کلام خداى متعال است؛ بدين جهت فرموده است: «و هرگاه يکى از مشرکان از تو پناه خواست تا کلام خدا را بشنود، او را پناه ده؛ سپس او را به جايگاه امنش برگردان»(26) و پيامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «قرآن را با صداهاى خويش زينت بخشيد»،(27) و ابوموسى هنگامى که قرآن را تلاوت میکرد، به حضرت عرض کرد: «اگر میدانستم میشنوى، تلاوتم را برايت زينت میکردم». ابنتيميه در اين باره همان سخن امام احمد [بن حنبل] را میگويد که پيشتر به آن اشاره کرديم:
پيشينيان [=سلف] گفتهاند که خداوند همواره متکلم است و هرگاه بخواهد، به زبان عربى سخن میگويد؛ چنان که با قرآن به زبان عربى تکلم فرموده است، و آنچه بدان سخن گفته، خود اوست، نه مخلوقى جداى از او؛ پس اين حروفى که اسماء حسناى الهى است و اين کتابهای نازل شده از جانب او، آفريده نيستند؛ چه اينکه خداوند بدانها سخن گفته است.
ابنتيميه در اينجا ملازمهای ميان مخلوق نبودن و قديم بودن قرآن (کلام خدا) قائل نشده، بلکه معتقد است قرآن، کلام خداى متعال و غيرمخلوق است؛ ولى حکم نکرده که قرآن قديم است؛ از اين رو میگويد:
گذشتگان [=سلف]اتفاق نظر دارند بر اينکه کلام خدا نازل شده و غيرِمخلوق است؛ بدين جهت برخى از مردم چنين پنداشتهاند که مقصودِ آنان اين است که قرآن به طور ذاتى قديم است؛
آنگاه بيان میکند که قرآن ويژگى گفتار قديم را، که به ذات خداى متعال قائم است، ندارد و میافزايد:
در اين هنگام، پس کلام خدا قديم است، با اينکه خداوند با اراده و قدرت خويش سخن میگويد. واگر گفته شود خداوند به وسيله صوت ندا میکند وسخن میگويد، ازاين گفته، قديم بدون صوت لازم نمیآيد. وهرگاه به وسيله قرآن کريم و تورات و انجيل سخن گفته است، منعى نمیبينند که خداوند به حرف (ى) قبل از (س) تکلم کرده باشد.(28)
از اين سخن دانسته میشود که صفت کلام الهى قديم است و سخن خدا که بدان آفريدگان خود را مخاطب قرار داده، همانند قرآن کريم و تورات و انجيل، مخلوق و آفريده شمرده نمیشود و قديم هم به شمار نمیآيد.
نتيجه گيرى ازانديشههای سلفيان
اين ديدگاههای کسانى بود که سلفى ناميده شده و ادعا کردهاند که طبقانديشههای سلف صالح حکم میکنند و عقايد آنان در يگانگى ذات خدا و نتايجى که برگفتههای آنان متفرّع است.
در خلال گفتههای ما ميزان درستى انتساب اينانديشهها به سلف صالح(رضی الله عنه) آشکار شد. اکنون بايد به ديگر افکار و عقايدشان در مسئله وحدانيت الهى بپردازيم؛ پس سخن را درباره توحيد درآفرينش آغاز میکنيم.
توحيد در آفرينش
پايه و اساس اين شاخه از توحيد آن است که خداى سبحان، آسمانها و زمين و آنچه را در آنهاست و آنچه را در ميان آنهاست، آفريده و هيچ شريکى براى او در آفرينش آنها نبوده و هيچ کس در سلطه و حاکميت وى با او به نزاع برنخاسته، و هيچ مخلوقى را ارادهای در برابر اراده آفريدگار خالق نبوده و با اراده الهى در آفرينش هيچ چيز از اشياى عالم نداشته است، بلکه تمام اشياء و کارها از اوست که منزّه و متعالى است و همه چيز به سوى او باز میگردد.
جبر و اختيار
در اينجاست که به مسائل مربوط به جبر و اختيار دامن زده شده و در گفتارهاى پيشين، عقيده جهميه و ديدگاه معتزله وانديشه ماتريديه در اين باره روشن شد. اکنون ببينيم رأى سلفىها که ابنتيميه انديشه آنان را به تصوير میکشد و کسانى که اکنون خود را بدين عنوان وصف، و در اين عقيده از وى پيروى میکنند، چيست؟
مىبينيم که ابن تيميه آشکارا با اشاعره مخالفت کرده، آنان را جبرى به شمار میآورد، و بر اشاعره که ميان فعل و کسب در ذات الهى فرق قائل میشوند، خرده میگيرد؛ چه آنان فعل را آفريده خداى متعال میدانند و کسب را از آنِ بنده به شمار میآورند. او چنين تقرير میکند که اين کسب، اگر صِرف همراهى [با فعل الهى]است، شايسته نيست ملاک براى تحمل مسئوليتِ انسان و استحقاق کيفر و پاداش باشد، و اگر فعلى داراى تأثير و توجيه است و احداث میشود و عمل به شمار میرود، امرى در توان بنده است و در واقع کار او به شمار میآيد؛ پس اگر بگويى که اين کسب هم از آنِ خداى متعال است، همان کلام جبرىها را گفته اى، و اگر بگويى از آنِ بنده است، از مکتب اعتزال پيروى کردهاى.
ابن تيميه از مذهب معتزله هم انتقاد میکند; هر چند مذهب آنان را در مقايسه با مذهب اشاعره، در اين مسئله به عقل نزديک تر میداند.
سلفيه و توحيد در آفرينش
ابن تيميه مذهب سلف را چنين تقرير میکند: روش آنان ايمان به «قَدَر» الهى است؛ چه خير باشد چه شرّ، و قدرت خداى سبحان و اراده او عام است و شاملِ همه چيز میشود. خداى تعالى بنده و تمام نيروهاى موجود در او را آفريده است، و بنده هر کارى را که بخواهد، با توان و اراده خويش انجام میدهد. او در اين باره میافزايد: آنچه سزاوار است دانسته شود، اين است که مذهبِ سلف و گذشته اين امت، همان گفته خود آنان است که خداوند آفريننده هر چيز است و بنده را بسيار آزمند و بىتاب آفريده؛ به گونهای که چون صدمهای به او رسد، عجز و لابه میکند، و هر گاه خيرى به او رسد، بخل می ورزد،(29) و بنده، حقيقتاً فاعل و انجام دهنده کار است و خواست و توان و اراده دارد. خداى متعال میفرمايد:
اين قرآن، يادآور همگان است، براى هر يک از شما که بخواهد به راه راست برود. و تا خدا، پروردگار جهانيان نخواهد، شما نيز نخواهيد خواست.(30)
او قدرت خداى متعال و عموميت و شموليت آن را تقرير، و قدرت بنده و احساس او به نتايج [کردار خويش] را تبيين میکند و اينکه اثبات عموميتِ قدرت الهى با نصّ شرعى است؛ چنان که قدرت و اراده بنده، هم به وسيله نصّ شرعى و هم با احساس و اختيار حقيقى وى ثابت شده است. ابن تيميه با اين سخن، بر سه مسئله تأکيد میکند: 1. خداى سبحان آفريننده همه چيز است و چيزى در جمال آفرينش بدون اراده او وجود ندارد و هيچ کس در اراده وى با او منازعه نمیکند. او با اين بيان با جبريه هم عقيده است. 2. بنده حقيقتاً فاعل و انجام دهنده است و اراده کامل اوست که وى را در برابر آنچه انجام میدهد، مسئول قرار میدهد. او با اين سخن با معتزله همرأى است. 3. خداى متعال انجام کار نيک را میپسندد و دوست دارد؛ [چنان که] کار بد را دوست نمیدارد. ابن تيميه در اين نقطه از معتزله جدا میشود.
حل تناقض در عقيده سلف
ابن تيميه چگونه اين حقايق ناهمگون و متعارض را با هم جمع میکند و چگونه بين عدل خداى سبحان در کيفردادن بدکار و پاداش دادن به نيکوکار و اينکه تمام افعال، کار خداى سبحان است، توافق ايجاد میکند؟ پاسخ مسئله اين است که گويا ابن تيميه اعتقاد دارد که افعال بنده به وى نسبت داده میشود، به اين لحاظ که در انجام کارها قدرت دارد، و به خدا نسبت داده میشود، به لحاظ اينکه خداوند اين قدرت و توان را در وى آفريده؛ پس او مسبّبُ الاسباب [=فراهم آورنده ابزار کار] است. ابن تيميه در اين باره میگويد:
به درستى که خداى تعالى آفريننده تمام اشياء به وسيله اسبابى است که آن را آفريده، و براى بنده قدرتى را آفريده که کارها با آن انجام میشود؛ بنابراين، بنده خود حقيقتاً انجام دهنده کار خويش است؛ از اين رو گفته اهل سنت در آفرينش فعل بنده به خواست و توان الهى، همانند گفته آنان در آفرينش ديگر حوادث به وسيله اسباب آنهاست.
بر اين اساس، کارهاى بنده از اين جهت به خداى متعال اسناد داده میشود که آفريننده اسباب و وسايل آنهاست و آن قدرت بنده است که خداى سبحان در بنده قرارش داده. او با اين عقيده تا حدّ بسيارى با معتزله همرأى است؛ از اين رو تصريح میکند که آنان از اشاعره به حقيقت نزديک ترند؛ ولى ابن تيميه در دو مسئله با معتزله مخالفت میورزد:
مسئله اول، عدم ملازمت ميان امر و اراده الهى است؛ چه اينکه معتزله معتقدند که در اينجا ميان فرمان خداى سبحان و اراده او ملازمه است؛ زيرا خداوند به چيزى فرمان نمیدهد، مگر وقتى که آن کار را میخواهد، و از چيزى باز نداشته و نهى نمیکند، مگر هنگامى که آن عمل را نمیخواهد؛ پس خداى سبحان، گناهان و نافرمانى را نمیخواهد؛ از اين رو بدان فرمان نمیدهد. اما ابن تيميه معتقد است که هيچ تلازمى ميان امر الهى و اراده او نيست؛ چرا که خداى سبحان طاعت و بندگى را اراده کرده و بدان فرمان داده است، و نافرمانىهایی را که از فرزندان آدم واقع میشود، اراده نکرده و از آن بازداشته است، و اراده او براى گناهان از جهت اراده اسباب و عوامل آنهاست.
مسئله دومى که ابن تيميه را از معتزله جدا میکند، اين است که او خشنودى و محبت الهى را از اراده او تفکيک میکند. اراده گاهى بر خلاف دستورها و بازداشتنهای او واقع میشود، در حالى که رضايت و محبت الهى همان چيزى است که با اوامر و نواهى خداى سبحان انطباق دارد؛ چه خداى تعالى گناهان را دوست ندارد و آن را نمیپسندد، ولى اراده میکند. وى با اين سخن با اشاعره، همنوا شده، میگويد:
توده اهل سنت با تمام طوايف آن و بسيارى از اصحاب اشعرى، اراده را از محبت ورضايت تفکيک میکنند و میگويند: خداى سبحان، گناهان را اراده کرده، ولى آن را دوست ندارد و از آن خشنود نمیشود. او نافرمانىها را دشمن داشته و از آن نهى فرموده است. آنان ميان مشيّتِ خدا و محبت او فرق میگذارند؛ و اين گفته تمام اهل سلف است.(31)
ما مشاهده میکنيم که مذهب ابن تيميه در اين مسئله، حدّ وسطى ميان معتزله و اشاعره است و او در اين سخن به طور اجمال، به مذهب ماتريدى نزديک است که میگويد: خداى سبحان قدرتى را در بنده آفريده است که به وسيله آن در اشياى عالم تأثير میگذارد، جز اينکه ابن تيميه معتقد است تأثيرگذارى در اشياء با انجام کارها صورت میگيرد، ولى ماتريدى عقيده دارد تأثير در افعالى که به وسيله اين نيروى به وديعه نهاده شده تحقق میيابد، از تأثير در کسب فعل تجاوز نمیکند.
علت جويى در افعال الهى
عالمان در اين مسئله به علت يابى افعال خداى متعال پرداختهاند که آيا آنچه را انجام داده و آنچه را آفريده، بدون هيچ گونه انگيزهای بوده است؟ رأىِ نخست از اشاعره است که دراين باره گفتهاند: خداى سبحان اشياء را بدون هيچ گونه انگيزه و علتى آفريده است؛ چه اينکه [نياز به علت] اراده الهى را مقيّد میسازد؛ در حالى که خداى سبحان آفريننده همه چيز و برتر از هر چيز است. «از او براى آنچه انجام میدهد، پرسيده نمیشود و انسانها خود مورد سؤال قرار خواهند گرفت… .»(32)
رأى دوم اين است که خداى سبحان به سبب حکمتى پسنديده، انسانها را آفريد و اوامر خود را صادر فرمود و از امورى نهى کرد. اين همان گفته ماتريديه است، چنان که بيان کرديم، و ابن تيميه آن را عقيده سلف دانسته و چنين اظهار میدارد:
اين گفته مسلمانان و غير مسلمانان و عقيده طوايفى از اصحابِ ابوحنيفه و مالک و شافعى و احمد و ديگران و رأى گروههایی از دانشمندان علم کلام است.
صاحبان اين عقيده چنين تقرير نمیکنند که خداى سبحان با اين حکمت، اراده اش تغيير میيابد؛ ولى حکمت امرى نيست که خداى سبحان را مجبور کند، بلکه [افعال الهى] با صفت حکمت که خود را بدان وصف فرموده، متّفق میشود. اين بيانى براى کامل بودن آفرينش الهى و اوامر و نواهى اوست، نه براى الزام و واداشتن خداى سبحان؛ و ابن تيميه همين قول را برگزيده و بيان میکند که همين، مذهب سلف است.
قول سوم همان گفته معتزله است که خداى سبحان در افعال خود و در اوامر و نواهى خويش، جز نيکو انجام نمیدهد و جز به نيکو فرمان نمیدهد و از زشتى دورى گزيده، بدان امر نمیکند. پايه اين عقيده آن است که آنان براى اشياى عالم، حسن ذاتى و قبح ذاتى قائل بوده، معتقدند خداى سبحانِ متعال جز به حَسَن امر نکرده و جز از قبيح بازنمى دارد؛ اما ابن تيميه اين قول را نفى کرده و نپسنديده است و چنين يادآورى کرده که گفتار سلف به طور آشکار با اين عقيده مخالفت دارد. او درباره معتزله میگويد:
معتزله به قياس کردن اين مسئله با آنچه از بنده نيکو يا ناپسند است، پرداختند؛ از اين رو براى خداى متعال آنچه را براى بنده لازم میدانند، لازم دانستند، و بر خداى سبحان آنچه را بر بنده حرام میدانند، ممنوع دانستند و آن را عدالت و حکمت نام نهادند؛ در حالى که عقلهای آنان از شناخت حکمت الهى قاصر است؛ بدين جهت براى او مشيّت عام و فراگير، و قدرت تامّ و کامل را اثبات نمیکنند؛ پس خداى سبحان را بر انجام هر چيز توانا قرار نمیدهند و معتقد نيستند که هر چه خدا خواست، همان میشود، و هر چه را اراده نکرد، تحقق نمیيابد.(33)
اين ديدگاههای ابن تيميه در مسائل جبر و اختيار و انگيزه يابى افعالِ خداى سبحان بود در حالى که او عقيده خود را هميشه به سلف صالح از صحابه پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و تابعان آنان نسبت میدهد.
توحيد در عبادت
معناى يگانگى در عبادت اين است که بنده در عبادت جز خدا به ديگرى توجه نکند، و اين مسئله به دو امر نياز دارد: امر نخست اينکه بنده جز او را نپرستد و به الوهيت غير او اعتراف نکند، و هر کس شخص ديگر يا چيزى را شريک خداى متعال در عبادت قرار دهد، هر آينه شرک ورزيده است. و هر کس ميان آفريده و آفريدگار در عبادتى تساوى قائل شود، در حقيقت همراه با خدا آلهه ديگرى را قرار داده است؛ هر چند به يگانگى آفريدگار هستى معتقد باشد. چه اينکه مشرکان عرب هم به اين سخن که خداى يگانه آفريدگارِ آسمانها و زمين است، اعتراف داشتند؛ چنان که خداى تعالى میفرمايد: «و هر آينه اگر از آنان بپرسى که چه کسى آسمانها و زمين را آفريده است، البته به طور حتم میگويند خدا»؛(34) با وجود اين، مشرک ناميده شدهاند؛ زيرا آنها همراه با خدا، جز او را میپرستيدند.
امر دوم اينکه خداى سبحان را به گونهای بپرستيم که خداوند آن را به زبان پيامبرانش براى ما تشريع فرموده است، وخدارا جز به گونه واجب يا مستحب يا مباح و با قصد طاعت و سپاس عبادت نکنيم. ابن تيميه چنين میگويد:
از جمله عبادتها دعاست؛ پس هر کس آفريدگان خدا (مردگان يا زنده ها) را بخواند و از آنان فريادرسى خواهد، در دين بدعت گذاشته و به پروردگار جهانيان شرک ورزيده و جز راه مؤمنان را پيروى کرده است، و هر کس خدا را به [واسطه] آفريدگانش بخواند يا او را به آفريدگانش سوگند دهد، در دين بدعتى گذاشته که خداوند، هيچ گونه اجازه و فرمانى براى او نداده است.(35)
اساس سخنان ابن تيميه
ابن تيميه که خود پرچمدار مذهب سلفى هاست، سه پايه واساس را پى ريخته است: 1. ممنوعيت تقرب يافتن به خداى متعال به وسيله شايستگان و اولياء. 2. ممنوعيت کمک خواهى و توسل به مردگان و غيرمردگان. 3.ممنوعيت زيارت قبور شايستگان و پيامبران به قصد تيمّن و برکت جويى و تقديس.
تقرب به وسيله صالحان
ابن تيميه تأکيد کرده که برخى از مردم کرامتهایی دارند و خداوند به دست برخى از آنان امورى خارق العاده را جارى میسازد؛ ولى اين امور موجبْ نمیشود که آنان از اشتباه در امان باشند، بلکه آنان نيز بندگان خدا و مخاطبِ تکليف الهىاند که احکام تکليف بر آنان جارى میشود؛ وانگهى کرامت از استقامت بالاتر و برتر نيست؛ بدين جهت خداوند به برخى شايستگان استقامت عطا میکند، ولى کرامت نمیدهد. ابن تيميه دراين باره گفتارِ حکيمانه ابوعلى جرجانى را نقل میکند که گفته است:
در جستوجوى استقامت باش، نه در طلب کرامت؛ چه، کرامت در نفس تو، جبلّى و فطرى است، و همين امر از تو میطلبد که اهل استقامت باشى.(36)
همين کرامت، به انسان شايسته اجازه نمیدهد که براى خداى تعالى وسيلهای قرار دهد؛ چرا که وسيله قرار دادن بندگان خدا براى [تقرب به] خدا نارواست؛ به همين جهت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از استغفار کردن براى مشرکان نهى شده است؛ چنان که خداى متعال میفرمايد:
بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کسانى که ايمان آوردند، روا نيست براى مشرکان استغفار کنند، هر چند از بستگان نزديک باشند، پس از آنکه برايشان روشن شد آنان جهنمىاند.(37)
پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز فرموده است: هانای قريشيان، خويشتن را به هيچ وجه از خدا بى نياز نمیگردانم.ای عباس فرزند عبدالمطلب، تو را از خدا بى نياز نمیکنم.ای صفيّه (عمه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم))، از خداوند بى نيازت نمیکنم. ای فاطمه (دختر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)) آنچه از مال من میخواهى درخواست کن، ولى تو را از خدا بى نياز نمیگردانم.(38)
اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حيات حضرت از او باران میطلبيدند، و اين سخن دلالت دارد که تقرب جستن به خداى متعال از راه توسل به ديگران جايز نيست، ولى درخواست از شخص زنده با طلب رحمت رواست.
استغاثه به غير خدا
از ديدگاه سلفيان هرگونه کمک خواهى و طلب فريادرسى از غير خدا، به طور کلى ممنوع است. آنان نقل کردهاند که پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ديگران را از استغاثه به خود باز داشت و روايت میکنند که طيرانى در معجم کبير خود نقل کرده که منافقى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آزار میداد. ابوبکر گفت: برخيزيد تا از رسولِ خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کمک بگيريم. حضرت فرمود: «از من درخواست کمک نمیشود، بايد از خدا کمک گرفت»،(39) و اين سخن روشنى است؛ زيرا از کسى بايد کمک گرفت که توان تغيير و تبديل را داشته باشد و اين از امورى است که فقط خداى تعالى بدان اختصاص يافته است.
چنان که استغاثه و کمک خواهى جز از خدا روا نيست، آمرزش نيز فقط از خداى سبحان است؛ بنابراين جايز نيست از غير خدا خواسته شود که مرا بيامرزد يا کمکم کند. ابن تيميه از ابويزيد بسطامى نقل میکند که بارها گفته است: «کمک خواهى آفريده از آفريده ديگر، همانند يارى جستن انسان غريق از غريقى ديگر است.» از ابوعبدالله قرشى نيز اين سخن را نقل میکند که «يارى جويى مخلوقى از مخلوق ديگر، مانند کمک طلبى زندانى از زندانى ديگر است». چنان که نمیتوان با پرستش زندهها به خدا نزديک شد و نمیشود از آنان کمک خواست، با مردگان نيز نمیتوان به خدا تقرب جست يا از آنان کمک گرفت. ابن تيميه دراين باره میگويد:
براى ما روا نيست که از پيامبران و شايستگان، پس از مرگشان چيزى بخواهيم، هر چند در قبرهايشان زنده باشند. و اگر مقدر شده باشد که آنان براى زندهها دعا کنند، بازهم براى کسى جايز نيست از آنان اين دعا را بخواهد؛ زيرا هيچ کس از سلف چنين کارى را نکردهاند و اين کار، کم کم بهانه و دستاويزى براى شرک و پرستش آنان به جاى خدا میشود؛ اما درخواست چيزى از آنان در زمان حياتشان جايز است؛ چون به شرک نمیانجامد.
اگر تقرب جستن به صالحان و کمک خواستن از شايستگان (چه در زمان حيات يا مرگ آنان) جايز نباشد و دعا فقط در زمان زنده بودن آنان روا باشد نه پس از مرگ، نذرکردن براى قبرها يا مردگان مدفون در قبرها يا آنان که کنار قبرها میمانند نيز جايز نيست، بلکه اين عمل حرام است؛ چون به نذرکردن براى بتها شباهت دارد و تفاوتى نمیکند که نذر، روغن [چراغ] باشد يا غيرِ آن. و در اينباره میگويد: «هرکس معتقد باشد که براى قبرها منفعت يا ضررى هست، گمراه نادان است»، و تأکيد میکند که اين نذرِ در گناه است و میگويد:
هرکس معتقد باشد که اين نذرها، راه بردن حاجتها به سوى خداى متعال است و اين کارها موجب برطرف شدن تنگدستى و سختى و باعث بازگشايى درِ روزى و محفوظ ماندن شهر و ديار میشود، مشرکى است که کشتن او واجب است.(40)
زيارت قبر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و صالحان
نتيجه منطقى تمام مباحث پيشين اين است که زيارت قبر صالحان به نيت تيمّن و تبرک يا تقرب جويى به خداى تعالى روا نيست، اما اگر به منظور پندگيرى و عبرت آموزى باشد، جايز، بلکه مستحب است؛ بدين جهت تأکيد میکند که زيارت قبر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به قصد برکت جستن جايز نيست؛ چون خود حضرت مردم را از اينکه قبرش مسجد شود، نهى فرموده تا زيارت نشود. در صحيحين [=صحيح بخارى و صحيح مسلم] از عايشه نقل شده است که پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بيمارى منجر به وفاتش فرمود: «خداوند يهود و نصارا را لعنت کرده [يا لعنت کند]چون قبور پيامبرانشان را مسجد قرار دادند.(41)» وانگهى پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خانه عايشه و برخلاف عادت مردم دفن شد تا قبرش زيارتگاه قرار نگيرد و خود دراين باره فرمود: «پروردگارا قبر مرا چون بتى قرار مده که پرستيده شود. خشم خداوند بر گروهى که قبور پيامبرانشان را مسجد قرار دادند، شدت يافت.»(42)
اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز هرگاه پس از مرگ حضرت بر او سلام میکردند و میخواستند دعا کنند، رو به قبله دعا میکردند و هنگام سفر يا بازگشت از مسافرت رو به سوى روضه شريفه اش میکردند.
مخالفت ابن تيميه با مسلمانان
ابن تيميه با اين سخن خود با توده مسلمانان مخالفت کرد، بلکه درباره زيارتِ قبر مصطفى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با خشونت و تندى از آنان مبارز طلبيد. ما درخصوص زيارت قبور صالحان و نذر براى آنان تا حدى با سخن وى موافقيم، ولى در مورد زيارت روضه شريف [پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] به طور کلى با او مخالفيم؛ زيرا ممنوعيت زيارت روضه شريف را به قصد تيمّن و تبرک، بر ترس از بت پرستى مبتنى ساخته است، در حالى که اين ترس، نابجا و بى مورد است؛ چرا که اگر در اين کار تقديس و احترام به محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد، در واقع تقديس از پيامبرِ توحيد و احترام به پيامبر توحيد، زنده کردن توحيد است؛ زيرا اين عمل، تقديس از مفاهيمى است که بدان برانگيخته شده؛ وانگهى در زيارت روضه شريف حضرت، يادآورى موضعگيرىهای او در صبر و جهاد و مبارزه و تلاش در راه رفعت شأن و علوّ مقام توحيد است تا آنکه خداوند در نتيجه جهاد و مبارزه او و به تأييد و نصرت خويش، دولت و اقتدار بتها را به نفع او تغيير داد [و دنيا به کام او]و عبادت خداى يگانه متداول شد. ابن تيميه، خود از سلف صالح روايت میکند که هرگاه بر روضه شريف میگذشتند، بر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سلام میکردند. نافع، غلام عبدالله بن عمر و راوى علوم وى روايت کرده است که ابن عمر به قبر [پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] سلام میکرد. صدبار يا بيشتر ديدم که به سوى قبرِ حضرت میآمد و مشاهده میشد که دستش را بر محل نشستن پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روى منبر گذاشته و به صورتش میماليد.
حديثى که ابن تيميه و ديگران [از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)] روايت کردهاند که «عزمِ سفر نبايد کرد، مگر براى زيارت سه مسجد: مسجد الحرام و مسجد من و مسجد الاقصى»، شرافت مسجدى را بيان میکند که حضرت در جوار آن مدفون شده است. او در خانه عايشه دفن شد که نزديک ترين خانه همسرانش به مسجد، و چسبيده به آن بود، ولى داخل مسجد نبود. اگر اين حديث بيانگر ممنوعيت زيارت قبر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد، حضرت میبايست در محلى دور از مسجد، مثل [قبرستانِ] بقيع دفن میشد. ما در شگفتيم که ابن تيميه زيارت روضه [پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)]را براى تيمّن و انس گرفتن ناپسند میشمرد با اينکه خود او از پيشوايان مشهور روايت کرده است که آنان هرگاه بر قبر شريف پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگذشتند، بر حضرت سلام میکردند و هرگاه قصد سفر داشتند يا از مسافرت باز میگشتند، به سوى قبر شريف او میرفتند؛ چنان که ابن تيميه روايت کرده است.
پس از اين توضيح، تأکيد میکنيم که تبرک جستن به زيارت قبر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امرى نيکوست و قصد ما از تبرک جويى، عبادت يا چيزى نزديک به پرستش نيست، بلکه تبرک طلبى، همان تذکر [يادآورى] و عبرت گيرى و بصيرت خواهى است. او چگونه مسلمانى است که زندگانى رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سيره و سنت او و جنگ و جهاد حضرت را بداند و به مدينه منوره برود و احساس نکند که در اين مکانْ پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سير میکرده و مردم را [به دين] فرا میخوانده، و عمل، تدبير و جهاد میکرده است، و عبرت نگيرد و بصيرت نيابد، يا مقام و جايگاه حضرت را نزد خداى متعال احساس نکند، يا محبتِ خدا و رسولش و عمل به آنچه او فرمان داده و دست برداشتن از آنچه نهى فرموده شانههای او را نلرزاند [يا عشق او را بر نيانگيزد]، مگر کسى که از ياد خدا روى گرداند؟
زيارت قبر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود، همان يادآورى و عبرت آموزى و هدايت يابى و بصيرت خواهى است، و دعا کردن کنار قبر حضرت، دعايى به شمار میرود که [از] قلب خاشع و عقل خاضع و نفس مخلص و وجدان بيدار [برخاسته] است، و اين گونه دعا، مبارکترينِ دعاهاست.
پی نوشت:
[1]. براى ديدن اقسام چهارگانه، به رساله معارج الوصول ابن تيميه مراجعه شود.
[2]. مثل آيه «وکلّم الله موسى تکليماً؛ خدا با موسى سخن گفت سخن گفتنى» (نساء، 164).
[3]. ابن تيميه، نقض المنطق، ص 356.
[4]. و مانند صفت مالک الملک و ديگر صفاتى که بيانگر حالات ويژهای است که شايستگىِ پروردگار متعال را دارد و از طريق قرآن کريم و روايات به ما رسيده است.
[5]. الله لا اله الاّ هو الحىّ القيّوم (بقره، 255).
[6]. قل هو الله احد الله الصمّد لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفواً احد (توحيد، 1ــ4).
[7]. هو العليم الحکيم. هو السميع البصير. هو العليم القدير. هو العزيز الحکيم. هو الغفور الرحيم.
[8]. و هو الغفور الودود ذو العرش المجيد فعال لما يريد (بروج، 14ــ16).
[9]. هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شىء عليم هو الذّى خلق السموات و الارض فى ستة ايّام ثم استوى على العرش يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معکم اينما کنتم و الله بما تعملون بصير. (حديد، 3 و 4)
[10]. ذلک بأنّهم اتبعوا ما أسخط الله و کرهوا رضوانه فأحبط اعمالهم. (محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 28)
[11]. رضى اللّه عنهم و رضوا عنه. (مائده، 119)
[12]. و غضب الله عليه و لعنه. (نساء، 93)
[13]. لمقت الله اکبر من مقتکم. (غافر، 10)
[14]. هل ينظرون الاّ أن يأتيهم الله فى ظُلل من الغمام و الملائکة. (بقره، 210)
[15]. ثمّ استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و الارض ائتيا طوعاً او کَرهاً قالتا أتينا طائعين. (فصلت، 11)
[16]. اقتباس از آيه «والذين اذا ذُکّروا بآيات ربهم لم يخِرّوا عليها صُمّاً و عمياناً» (فرقان، 73).
[17]. اقتباس از آيه «و منهم اميّون لايعلمون الکتاب الاّ امانىّ… » (بقره، 78).
[18]. المجموعة الکبرى که در ضمن الرسائل الکبرى چاپ شده است، ص 409.
[19]. دفع التشبيه، ابن جوزى.
[20]. يد الله فوق أيديهم (فتح، 10).
[21]. کلّ شىء هالک الاّ وجهه (قصص، 88).
[22]. سوره آل عمران، آيه 7.
[23]. انّ الله خمّر آدم بيده.
[24]. قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن.
[25]. انّ الذّين يبايعونک انّما يبايعون الله يدُالله فوق ايديهم فمن نکث فانّما ينکث على نفسه و من أوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجراً عظيماً (فتح، 10).
[26]. و ان أحدٌ من المشرکين استجارک فأجره حتى يسمع کلام اللّه ثم ابلغه مأمنه (توبه، 6).
[27]. زيّنوا القرآن باصواتکم.
[28]. اينانديشههای ابن تيميه به طور پراکنده در جزء سوم کتاب رسائل و مسائل، چاپ المنار، ص 21، 22، 25 و 106 يافت میشود.
[29]. اقتباس از آيات 19 تا 21 سوره معارج. «انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّه الشّر جزوعاً و اذا مسّه الخير منوعاً».
[30]. ان هو الاّ ذکر للعالمين لمن شاءمنکم ان يستقيم و ما تشاؤون الاّ ان يشاء الله ربّ العالمين (تکوير، 27ــ29).
[31]. منهاج السّنة، ج1، ص 226؛ مجموعة الرسائل و المسائل، ج5، ص102.
[32]. لايُسأل عمّا يفعل و هم يُسألون (انبياء، 23).
[33]. مجموعة الرسائل و المسائل، ج5، ص121.
[34]. ولئن سألتهم من خلق السموات و الارض ليقولنّ الله (لقمان، 25؛ زمر، 38).
[35]. دراين باره رجوع شودبه کتاب قاعدة جليلة فى التوسل و الوسيله، ابن تيميه.
[36]. مجموعة الرسائل و المسائل، ج1، ص7.
[37]. ما کان للنبىّ و الذّين آمنوا أن يستغفروا للمشرکين و لو کانوا اولى قربى من بعد ما تبيّن لهم أنّهم أصحاب الجحيم (توبه، 113).
[38]. يا معشر قريش اشتروا انفسکم من الله فانّى لاأغنى عنکم من الله شيئاً يا عباس بن عبدالمطلب لاأغنى عنک من الله شيئا، يا صفيه (عمة رسول الله) لااغنى عنک من الله شيئاً يا فاطمه (بنت رسول الله) سلينى من مالى ما شئت، لااغنى عنک من الله شيئاً.
[39]. انّه لايستغاث بى، و انّما يستغاث بالله.
[40]. مجموعة الرسائل و المسائل، ج1، ص55.
[41]. لعن الله اليهود و النصارى، اتخذوا قبور انبيائهم مساجد.
[42]. اللهم لاتجعل قبرى وثناً يعبد، اشتدّ غضب الله على قوم اتخذوا قبور انبيائهم مساجد.
منبع: مجموعه مقالات فرق تسنن، مهدی فرمانیان، نشر ادیان، قم، سوم، 1388ش
نوشته ی: محمد ابوزهره، ترجمه: عليرضا ايمانى
(این نوشتار از فصل سلفیان کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیة، نوشته ی محمد ابوزهره اخذ شده است).