از مسائلى كه وهابيان درباره آن حساسيت خاصى دارند، مسأله تعمير قبور و ساختن بنا، بر روى قبور پيامبران و اولياى الهى و صالحان است.
براى نخستين بار اين مسأله را ابن تيميه و شاگرد معروف او ابن قيم عنوان كرده و بر تحريمِ ساختن بنا و لزوم ويرانى آن، فتوا داده اند.
ابن قيم در كتاب «زاد المعاد فى هدى خير العباد»[1]مى گويد:«ويران كردن بنايى كه روى قبور ساخته شده واجب است و پس از قدرت بر هدم و ويران كردن آن، ابقاء آنها به همان صورت حتى يك روز هم جايز نيست!».[2]
در سال 1344 ه. ق. كه سعودي ها بر مكه و مدينه و اطراف آن سلطه پيدا كردند، به فكر افتادند كه براى تخريب مشاهد بقيع و آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر صلی الله علیه و آله مستمسكى بدست آورند و با گرفتن فتوا از علماى مدينه، راه را بر تخريب آن هموار نمايند و افكار عمومى مردم حجاز را كه هرگز با اين اعمال موافق نبودند، براى اين كار آماده سازند. از اين جهت قاضى القضات نجد، «سليمان بن بليهد» را روانه مدينه كردند كه وى مسائل مورد نظر آنان را از علماى آنجا استفاده كند. از اين جهت او پرسشها را به گونه اى طرح كرد كه پاسخ آنها، (مطابق با نظريه وهابيان) در خودِ سؤالها گنجانيده شده بود. و از اين طريق به مفتيان اعلام كرد كه بايد پاسخ را مطابق جوابهايى كه در پرسشها آمده است تهيه كنند، در غير اين صورت محكوم به شرك مى گردند و اگر توبه نكنند به قتل خواهند رسيد.
سؤالها و جوابها در جريده «ام القرا» مكه، شماره 1344، ماه شوّال منتشر شد.[3] با انتشار آن، در همان زمان، ضجّه اى ميان مسلمانان؛ اعم از سنى و شيعه پديد آمد؛ زيرا همه مى دانستند كه پس از اخذ فتوا، ولو از طريق ارعاب و تهديد، تخريب بنا و قبور پيشوايان اسلام آغاز خواهد شد، كه همان هم شد، پس از گرفتن فتوا از پانزده عالم مدينه و پخش آن در حجاز، تخريب بى امان آثار خاندان رسالت در هشتم شوال همان سال آغاز گرديد و تمام آثار اهل بيت و صحابه پيامبر، از ميان رفت و اثاثيه گرانبهاى حرم ائمه بقيع غارت شد و قبرستان بقيع به صورتى درآمد كه انسان از ديدن آن سخت ناراحت مى شود.
برای نمونه قسمتى از سؤالها را نقل مى كنيم تا روشن شود كه پرسشگر چگونه جواب سؤالها را در آن گنجانيده است! يعنى نه تنها هدف، سؤال و استفتاء نبود، بلكه مقصود دستيابى به مستمسكى در نزد عوام بود براى هدم و ويران كردن آثار رسالت. اگر به راستى هدف فهم و واقع بينى بود، معنا نداشت كه پرسش كننده مساله، پاسخ خود را در خود پرسش بگنجاند، بلكه از قرائن مى توان حدس زد كه سؤال و جواب را از پيش در ورقه اى تنظيم كرده و فقط براى اخذ امضا نزد علماى مدينه برده بودند؛ زيرا تصور نمى رود مشاهير علماى مدينه كه ساليان درازى خود و نياكانشان مروج و حافظ آثار نبوى و زائران آنها بودند، يك مرتبه طرز تفكّر ديگرى پيدا كنند وبر تحريم بنا و لزوم ويران كردن آن فتوا دهند!
سليمان بليهد در سؤال خود چنين مى گويد:
ما قَوْلُ علماءِ المدينِة المنوّرِة زادَهُم اللَّهُ فَهْماً وعِلْماً فِى البناء عَلَى القُبُورِ واتِّخاذِها مَساجِدَ هلْ هوَ جائزٌ أوْ لا وإذا كانَ غيرَ جائِزٍ بَل مَمْنوعٌ منهىٌّ عنه نهياً شديداً فهل يَجِبُ هدَمُها و منعُ الصلاةِ عنْدَها أم لا. وَإذا كانَ البناء في مَسْبَلَةٍ كالبقيع وهُو مانعٌ من الانتفاع بالمقدار المبنىّ عليه فهلْ هوَ غَصْبٌ يَجِبُ رَفْعُهُ لِما فيِه مِنْ ظُلْمِ المُسْتَحِقِّينَ ومَنْعِهِمُ استحقاقَهُم أمْ لا؟
«علماى مدينه منوره- كه خدا فهم و دانش آنان را روز افزون سازد- درباره ساختن بنا بر قبور، و مسجد قرار دادن آن، چه مى گويند، آيا جايز است يا نه، اگر جايز نيست و به شدت در اسلام ممنوع مى باشد، آيا تخريب و ويران كردن و جلوگيرى از گزاردن نماز در كنار آن، لازم و واجب است يا نه؟
و اگر در زمين وقفى؛ مانند بقيع كه قبه و ساختمان بر روى قبور، مانع استفاده از قسمتهايى است كه روى آن قرار گرفته است، آيا اين كار غصب قسمتى از وقف نيست كه هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلمى كه بر مستحق شده است، از بين برود.»
علماى مدينه در محيط پر از ارعاب و تهديد، به پرسش سليمان پاسخى چنين گفتند:
امّا البناءُ علَى القُبورِ فَهَو ممنوعٌ اجماعاً لصحّة الأحاديث الواردِة فى مَنعِه ولَهِذا افْتى كثيرٌ من العلماءِ بِوجوبِ هدْمِه مُسْتَندين بِحديثِ علىٍ- رضِى اللَّه عنه- إنه قال: لأبى الهيّاج الا أبْعَثُكَ عَلى ما بعثَنى عَليهِ رسولُ اللَّه- صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم- ان لا تَدَعْ تِمثالًا الَّا طَمَسْتَه ولا قَبراً مُشرِفاً الّا سَوَّيْتَه.
«ممنوعيّتِ ساختن بناء بر قبور، اتفاقى است، به گواهى احاديثى كه بر ممنوعيت آن دلالت مى كنند. از اين جهت، گروهى بر تخريب و ويران كردن آن فتوا داده اند ودراين مطلب به حديثى كه ابى الهياج از امام على علیه السلام نقل كرده است استناد مى جويند. امام على علیه السلام به او گفت من تو را بر كارى مبعوث مى كنم كه رسول خدا مرا براى آن برانگيخت، هيچ تصويرى را نمى بينى مگر اين كه آن را محو كن و قبرى را مشاهده نمى كنى مگر اين كه آن را مساوى و برابر بنما.»
شيخ نجدى در مقاله اى كه در جريده «ام القرا» شماره جمادى الثانى1345 منتشر ساخت مى گويد، ساختن قبه و بنا از قرن پنجم هجرت معمول گرده است.
اينها نمونه اى از سخنان وهابيان درباره تعمير قبور است عمده دلیل وهابیان بر تخریب بنای قبور اولیای دین روایاتی است که مهمترین آنها روایت ابن ابی الهیاج است که ما به بررسی و نقد آن می پردازیم:
بررسی حديث ابى الهياج
متن حديث با سندى از صحيح مسلم:
«حَدَّثنا يَحيى بنُ يَحيى وابوبَكْر بْنُ أبي شَيْبَةَ وزُهَيْرُ بْنُ حَرْبٍ (قال يَحيى أَخْبَرَنا. وَقَالَ الآخَرانِ، حَدَّثَنا: وَكِيعٌ) عَنْ سُفْيانَ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبي ثابتٍ، عَنْ ابي وائِلٍ، عَنْ أبي الهَيَّاجِ اْلأسَدِيِّ قالِي عَلِىُّ بْنُ أبي طالِبٍ أَلا أَبْعَثُكَ عَلى ما بَعَثَنِى عَلَيْه رَسُولُ اللَّه- صلّى اللَّهُ عليهِ وآلِهِ- انْ لاتَدَع تِمْثالًا الّا طَمَسْتَهُ وَلا قَبْراً مُشرِفاً الّا سَوَّيْتَهُ.»[4]
«مسلم در صحيح خود، از سه نفر به نامهاى «يحيى»، «ابوبكر» و «زهير» نقل مى كند كه: وكيع از سفيان و او از حبيب، او هم از ابى وائل، سرانجام ابووائل از ابى الهَيّاج نقل مى كنند كه على بن ابيطالب علیه السلام به ابى الهَيّاج گفت تو را به سوى كارى برانگيزم كه پيامبر خدا صلّى اللَّهُ عليهِ وآلِهِ مرا بر آن برانگيخت، تصويرى را ترك مكن مگر اين كه آن را محو كنى، و نه قبر بلندى را مگر اين كه آن را مساوى و برابر سازى.»
وهابيان اين حديث را مستمسك خود قرار داده اند، بدون اين كه در سند و دلالت حديث دقت كنند.
ديدگاه ما درباره حديث
هرگاه كسى بخواهد با حديثى بر حكمى از احكام خدا استدلال كند، بايد آن حديث حائز دو شرط باشد:
1- سند حديث صحيح باشد؛ مقصود اين است كه راويان حديث در هر طبقه اى، افرادى باشند كه بتوان به قول آنان اعتماد كرد.
2- دلالت حديث بر مقصود روشن باشد؛ يعنى الفاظ و جمله هاى حديث به خوبى بر مقصود ما دلالت كند، به طورى كه اگر همان حديث را به دست يك فرد آشنا به زبان و آگاه از خصوصيات آن بدهى، همان را كه ما از آن مى فهميم، او نيز بفهمد.
متأسفانه اين حديث از هر دو نظر مورد ايراد است، به خصوص از نظر «دلالت» كه ربطى به مقصود آنان ندارد.
امّا از نظر سند، اشخاصى كه آن را روايت كرده اند موثق بودنشان مورد اتفاق دانشمندان علم حديث نيست؛ زيرا در سند آن افرادى به نامهاى: «وكيع»، «سفيان الثورى»، «حبيب بن ابى ثابت» و «ابى وائل اسدى» به چشم مى خورند، در حالى كه حديث شناسى چون حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» از اين افراد انتقاد كرده است؛ به گونه اى كه انسان كاملًا در صحت حديث مذكور و ديگر احاديث اين گروه، شك و ترديد مى كند؛ مثلًا: درباره وكيع از امام احمد حنبل نقل مى كند كه:
«إنّه اخْطَأَ في خَمْسِ مِأَةِ حَديثٍ»؛[5]او در پانصد حديث اشتباه كرده است!
و نيز از محمّد بن نصر مروزى درباره وكيع نقل مى كند كه:
«كانَ يَحْدُثُ بِالْمَعْنى ولَمْ يَكُن مِنْ أهْلِ الِلّسانِ»؛[6]حديث را نقل به معنا مى كرد (متن و الفاظ حديث را نقل مى نمود) در حالى كه عرب زبان نبود (تا تغييرات او در حديث بى اشكال باشد).
درباره سفيان ثورى از ابن مبارك نقل مى كند:
«حَدّثَ سفيانُ بحديثٍ فَجِئْتُهُ وهوَ يُدَلِّسُهُ فَلَمَّا رآنى إسْتحْيى»؛[7] سفيان حديث مى گفت، ناگهان رسيدم و ديدم كه در حديث تدليس مى كند، وقتى مرا ديد شرمنده شد.
«تدليس» در هر حديث، به هر معنا تفسير شود، حاكى از آن است كه در راوى حديث، ملكه عدالت و يا راستگويى و واقع بينى وجود ندارد و غير واقع را واقع جلوه مى دهد.
در ترجمه «يحيى قطان» از او نقل مى كند كه سفيان كوشش كرد، مرد غير ثقه را بر من ثقه قلمداد كند، ولى سرانجام نتوانست.[8]
درباره «حبيب بن ابى ثابت»، از «ابى حبان» نقل مى كند كه:
«كانَ مُدَلِّساً»؛او در حديث تدليس مى كرد.
و از قطان نقل مى كند كه: «لا يُتابَعُ عَلَيْهِ وليسَت مَحْفُوظَهً»؛از حديث او (حبيب بن ابى ثابت) پيروى نمى شود و احاديثش مضبوط نيست.»[9]
درباره «ابى وائل» مى گويند: وى از نواصب و از منحرفان از امام اميرمؤمنان على علیه السلام بوده است.[10]
قابل توجه اين كه راوى حديث «ابى الهياج» در تمام صحاح ششگانه، يك حديث نقل كرده، آنهم همين حديث است و فردى كه بهره او از علوم نبوى يك حديث باشد، ثابت مى كند كه وى مرد حديث نبوده است. در اين صورت اعتماد به ضبط او مشكل خواهد بود.
اگر سند حديث، با چنين اشكالاتى روبرو است، هيچ فقيهى نمى تواند با چنين سندى فتوا بدهد.
وامّا دلالت حديث، دست كمى از سند آن ندارد؛ زيرا مورد استشهاد در حديث جمله زير است:«ولا قبراً مُشرفاً الَّا سَوّيَته.»
درباره معناى دو لفظ: «مُشْرِفاً» و «سوّيته» دقّت كنيم:
الف: مُشْرِفاً
لفظ «مشرف» در لغت به معناى «عالى و بلند» آمده و گفته اند:
«المُشرِفُ مِنَ الأماكِن: العالى والمُطِلُّ عَلى غَيْرِهِ»؛[11] مشرف؛ مكان بلند و مسلّط بر اطراف را گويند.
صاحب قاموس كه اصالت بيشترى در تنظيم معانى الفاظ دارد، مى گويد:
«الشَّرَف (محركةً) العُلُوّ ومِنَ البَعيرِ سَنامُهُ»؛شرف (با حركت راء) يعنى بلند، و از شتر به قسمت كوهان آن مى گويند.
بنابر اين لفظ «مشرف» به مطلق بلندى و بخصوص بلندى كه به شكل كوهان شتر باشد، گفته مى شود. با مراجعه به قرائن، بايد ديد مقصود چه نوع بلنديست.
ب: سويته
واژه «سويته» در لغت، مساوى قرار دادن، برابر كردن و كج و معوج را راست كردن است.
«سوىّ الشَىْءَ؛ جَعَلهُ سَوِيّاً يُقالُ: سويتُ المُعْوَجَ فَما اسْتَوى، صَنَعَهُ مُسْتَوِياً» سوى الشىء: آن را راست كرد. عرب مى گويد: خواستم كج را راست كنم، نشد. و نيز به معناى مصنوع بىعيب هم مىآيد.
و در قرآن مجيد مى فرمايد:
«الَّذى خَلَقَ فَسَوّى»؛[12] خدايى كه آفريد، و به تكميل آن پرداخت.
پس از آگاهى از معانى مفردات، بايد ديد مقصود حديث چيست؟
در اين حديث دو احتمال وجود دارد؛ بايد با توجه به معانى مفردات و قرائن ديگر، يكى از آنها را برگزيد:
1- مقصود اين است كه حضرت به ابوالهَيّاج دستور داد قبرهاى بلند را ويران كند و آن را با زمين يكسان سازد.
اين احتمال كه «وهابيان» به آن چسبيده اند از جهاتى مردود است.
لفظ تسويه به معناى «هدم و ويران» كردن نيامده است و اگر مقصود اين بود بايد چنين گفته مى شد:
«وَلا قبراً مشرِفاً الّا سَويتَهُ بالأرْضِ»؛ يعنى بايد آن را با زمين يكسان كنى، در صورتى كه واژه «ارض» در حديث نيامده است.
اگر يكسان سازى قبرها با زمين مراد است، چرا احدى از علماى اسلام بر طبق آن فتوا نداده است؟ پس بايد گفت برابرى قبر با زمين بر خلاف سنت اسلامى است و سنت اسلامى اين است كه قبر مقدارى بلندتر باشد و تمام فقهاى اسلام بر استحباب بلندى قبر از زمين به مقدار يك وجب فتوا داده اند.
در كتاب «الفقه على المذاهب الأربعه» كه با فتواى چهار امام معروف اهل تسنّن مطابق است، چنين مى خوانيم:
«وَيَنْدُبُ ارتِفاعُ الْتُّراب فَوْقَ الْقَبْرِ بِقَدْرِ شِبْرٍ.»؛[13] مستحب است كه خاك قبر، به اندازه يك وجب از زمين بلندتر باشد.
با توجه به اين مطالب، بايد حديث را به گونه ديگر كه هم اكنون بيان مى كنيم تفسير كرد.
2- مقصود از «قبر را مساوى كن» اين است كه روى قبر را صاف كن و هم سطح و يكسان و يكنواخت ساز، در برابر قبرهايى كه به صورت پشت ماهى و يا بسان سنام (كوهان) شتر ساخته مى شوند.
در اين صورت حديث ناظر به اين است كه بايد روى قبر صاف و مساوى باشد، نه به صورت پشت ماهى و يا مسنم كه در ميان برخى از اهل تسنن مرسوم است و از چهار امام معروف تسنن جز شافعى، همگى به استحباب تسنيم قبر فتوا داده اند.[14] در اين صورت، اين حديث مؤيد فتواى علماى شيعه است كه مى گويند: سطح قبر بايد در عين ارتفاع از زمين، صاف و يكنواخت باشد.
نكته جالب اين كه مسلم در صحيح خود، اين حديث و حديث ديگر را كه اينك مى آوريم، تحت عنوان «باب الأمر بتسوية القبر» و همچنين ترمذى و نسائى هر يك در سنن خود اين حديث را، در عنوان ياد شده آورده اند.
و مقصود از اين عنوان اين است كه سطح قبر يكسان و يكنواخت باشد، و اگر مقصود اين بود كه قبرهاى بلند را با زمين يكسان كنيد لازم بود عنوان باب را به صورت ديگر؛ مثل «الأمر بتخريبِ القُبُور و هدمها» بياورد.
اتفاقاً در زبان عرب، اگر «تسويه» را به چيزى مثل قبر نسبت دهند، مقصود اين است كه خود آن چيز صاف و مساوى باشد نه آن كه با چيز ديگرى مثل زمين، مساوى و هم سطح گردد.
حديث ديگرى را مسلم در صحيح خود آورده كه مضمون آن نيز همان است كه ما تأييد كرديم:
«كُنّا مَعَ فضالةَ بن عُبَيْدٍ بِأَرْضِ الرُّومِ بِرَوْدَسٍ فَتَوفّى صاحِبٌ لَنا فَأَمَرَ فَضالَةُ بنُ عُبَيدٍ بِقَبْرِهِ فَسُوِّىَ ثُمَّ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه يأْمُرُ بِتَسْويتها.»؛[15] راوى گويد: با فضاله در سرزمين روم بوديم، يكى از دوستان و همراهان ما از دنيا رفت، فضاله دستور داد كه قبر او را مساوى كنند و گفت از رسول خدا صلّى اللَّهُ عليهِ وآلِهِ شنيدم كه دستور مى داد قبرها را تسطيح و مساوى كنند.
كليد فهم روايت، به دست آوردن معناى لفظ «تسويه» است و در آن سه احتمال وجود دارد كه بايد با توجه به قرائن، يكى را برگزيد:
1- ويران كردن بناى روى قبر كه اين احتمال باطل است، زيرا قبور در مدينه داراى بنا و قبّهاى نبوده است.
2- يكسان نمودن سطح قبر با زمين، اين نظر بر خلاف سنّت قطعى است كه: قبر به اندازه يك وجب از زمين بلند و برجسته باشد.
3- قبر را هم سطح و هموار ساختن و از صورت پشت ماهى و شكل كوهانى بيرون آوردن؛ و اين معنا متعيّن است. در اين صورت هيچ ارتباطى به مقصود مستدل ندارد.
«نووى» شارح معروف صحيح مسلم، حديث را اينگونه تفسير مى كند:
«سنت اين است كه قبر از زمين زياد بلند نباشد و به شكل كوهان شتر درنيايد، بلكه به مقدار يك وجب بلند و مسطح باشد.»[16]
اين جمله حاكى است، كه شارح صحيح مسلم، از لفظ «تسويه» همان معنا را فهميده است كه ما اظهار كرديم؛ يعنى امام سفارش و توصيه كرد كه سطح قبرها را از حالت تسنيمى و يا از صورت پشت ماهى بودن بيرون آورد و آن را مسطح و صاف و برابر كند، نه اين كه آنها را با زمين يكسان كند و يا قبر و بناى روى قبر را نابود سازد!
لازم به گفتن است تنها ما نيستيم كه حديث را چنين تفسير مى كنيم، بلكه ابن حجر قسطلانى در كتاب «ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى» نيز حديث را اين گونه تفسير كرده است. وى مى گويد:
سنت در قبر اين است كه تسطيح شود و ما هرگز نبايد سنت را به خاطر اين كه تسطيح شعار رافضى ها است ترك كنيم. اين كه مى گوييم: سنت تسطيح قبر است، با حديث ابى الهَيّاج منافات ندارد؛ چرا كه:
مقصود برابر كردن قبر با زمين نيست، بلكه مقصود اين است كه در عين ارتفاع از زمين، روى قبر مسطح و صاف گردد. (لم يُرِد تَسوِيتَه بالأرضِ وإنَما ارادَ تَسطِيحَهُ، جَمعاً بِينَ الأخبار ….)گذشته بر اين، اگر مقصود امام على علیه السلام از سفارش به ابى الهَيّاج اين بود كه قباب و ابنيه اى را كه روى قبرها قرار دارد ويران كند، پس چرا قبه هاى موجود در زمان خود را كه بر روى قبور پيامبران الهى بود، ويران نكرد، او كه آن روز حاكم على الاطلاق بر سرزمينهاى اسلامى بود و در برابر ديدگان او سرزمينهاى فلسطين و سوريه و مصر و عراق و ايران و يمن، مملو از اين بناها بود كه بر روى قبور پيامبران قرار داشت؟!
از همه اين گفته ها صرفنظر مى كنيم، و فرض مى كنيم كه امام علیه السلام به «ابى الهَيّاج» دستور داده است تمام قبرهاى بلند را با زمين يكسان كند، ولى حديث هرگز گواه بر اين نيست كه بايد بنا و ساختمانى كه روى قبرها قرار دارد تخريب و نابود شود، زيرا در حديث آمده كه امام فرمود: «… ولاقبراً مُشرفاً الّا سَوّيتَه» و نفرمود: «ولابناءً ولا قبةً الّا سوّيتهما» در حالى كه سخن ما درباره خود قبر نيست، بلكه بحث ما درباره بناها و ساختمانهايى است كه روى قبر انجام گرفته و مردم در سايه اين بنا به تلاوت قرآن و خواندن دعا و گزاردن نماز مشغولند، كجاى اين جمله مى گويد بناهاى اطراف قبور را ويران كنيد و اين آثار را، كه به زائر امكان انجام عبادت و تلاوت قرآن مى دهد و مردم را از گرما و سرما حفظ مى كند، ويران سازيد.
دو احتمال ديگر:
1- ممكن است اين حديث و امثال آن، ناظر باشد به قبورى از ملل سابق، كه مردم آن دوران قبرهاى صالحان و اوليا را قبله اتخاذ كرده و به سوى آنها و تصويرى كه كنار آنها بود، نماز مى گزاردند و از نماز به قبله واقعى، كه خدا معين كرده بود، سرباز مى زدند. در اين صورت حديث به قبورى كه هرگز مسلمانى براى نماز وسجده، در مقابل آن نايستاده است، مربوط نمى شود.
بديهى است كه اگر مسلمانان به زيارت قبر صالحان مى شتابند، و عبادت خدا را در كنار اجساد طاهر و مدفن پاك آنان انجام مى دهند، به خاطر شَرَفى است كه اين اماكن با دفن آنان پيدا كرده است.
2- مقصود از «صورت»، تمثال بتها و مراد از «قبر»، قبور مشركان بوده كه مورد توجه بازماندگان و ديگران قرار مى گرفته است.
فتواى علماى مذاهب چهارگانه در ساخت بنا بر قبرها:
«يُكرَه أَنْ يُبنىَ عَلَى القَبْرِ بَيْتٌ أو قُبةٌ أو مَدْرسةٌ أو مَسْجِدٌ …»؛[17] مكروه است كه روى قبر، خانه، قبه، مدرسه و يا مسجدى ساخته شود …
با اتفاقى كه اين چهار امام بر «كراهتِ» بنا بر روى قبر دارند، چگونه است كه قاضى نجد اصرار بر «حرمت» آن دارد، تازه اين كراهت نيز مدرك صحيح و قطعى ندارد؛ بخصوص اگر بنا و ساختمان، زمينه عبادت و خواندن قرآن را براى زائران قبر پيامبران و صالحان فراهم كند.[18]
[1] . زاد المعاد، ص 661.
[2] . « يَجِبُ هَدْمُ المَشاهِدِ الّتى بُنِيَتْ على القُبور، ولا يَجُوزُ إبقاءُها بَعد القُدْرَة على هَدْمِها وإبْطالِها يوماً واحِداً!».
[3] . مرحوم آقا بزرگ تهرانى در كتاب« الذريعه»، ج 8، ص 261 مى نويسد: وهابيان در 15 ربيع الأول 1343 بر حجاز تسلط يافتند و در هشتم شوال 1343، قبور امامان بقيع و صحابه را ويران كردند. در حالى كه، جريده« ام القرا» صورت استفتاء و جواب را در شماره 17 شوال سال 1344 منتشر ساخته و تاريخ جواب علماى مدينه را 25 رمضان معين كرده است. بايد گفت تسلط و تخريب هر دو، در سال 1344، انجام گرفته است و مرحوم سيد محسن امين تاريخ تسلط كامل و تخريب را سال 1344 ه. ق. دانسته است. به كتاب« كشف الارتياب»، ص 60- 56 مراجعه شود.
[4] . صحيح مسلم، ج 3، كتاب الجنائز، 61؛ سنن ترمذى، ج 2، ص 256، باب ماجاء فى تسوية القبر؛ سنن نسائى، ج 4، باب تسوية القبر، ص 88.
[5] . تهذيب التهذيب، ج 11، ص 125.
[6] . مصدر سابق، ج 11، ص 130.
[7] . تهذيب التهذيب، ج 4، ص 115.
[8] . مصدر سابق، ج 11، ص 218.
[9] . مصدر سابق، ج 3، ص 179.
[10] . شرح حديدى، ج 9، ص 99.
[11] . – المنجد ماده شرف.
[12] . اعلى: 2.
[13] . الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 420.
[14] . الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 420 و يجعل كسنام البعير و قال الشافعى جعل التراب مستوياً مسطحاً أفضل من تسنيمه. بنابر اين به مضمون اين حديث دو گروه از مذاهب اسلامى عمل كرده است: 1- شافعى 2- شيعه.
[15] . صحيح مسلم، ج 3، كتاب جنائز، ص 61.
[16] . « انَّ السُنّةَ ان القَبر لا يُرفَعُ عَنِ الأرضِ رَفْعاً كثيراً ولايُسنَّمُ بَلْ يُرفَع نَحوَ شبرٍ ويُسَطَّحْ.»
[17] . الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 421.
[18] .برگرفته از کتاب آئین وهابیت، جعفر سبحانی.